eitaa logo
بین الطّلوعین
406 دنبال‌کننده
102 عکس
30 ویدیو
0 فایل
انقلاب اسلامی، بین‌الطّلوعینِ ظهور است. کانال اشعار زهرا سپهکار @sepidar213
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شعر انقلاب
مشتِ گره کرده باید سوال کرد دقیقاً که چیستیم؟ امروز اگر که مشتِ گره کرده نیستیم شمر زمانه در دل میدان مشخص است در این نبرد، خوب ببینیم کیستیم در عمرمان دقیقه دقیقه حساب نیست آن لحظه‌ها که با مدد از عشق زیستیم ما ابرهای صاعقه باریم پس چرا در تنگنای قافیه تنها گریستیم ما پرچمیم دست علمدار و حاضریم حتی اگر که دست فدا شد، بایستیم ما در خط مقدّم عشقیم، عاشقیم ما عاشق مبارزه با صهیونیستیم ✍🏻 🏷 | | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این خبر دنیا سراسر غرق حیرانی‌ست باور نمی‌کردم در این حد دشمنت جانی‌ست تن‌تکّه‌ها را در کفن، باور نمی‌کردم لبخندهایت در مصافی تازه قربانی‌ست دیدم گلوی زخمی‌ات را...آتش است و خون دیدم غبار صورتت را...آب حتّی نیست جنگ نفس‌گیری‌ست شاید آخرین جنگ است حال‌وهوای قلب‌ها بدجور طوفانی‌ست ای شیخ ای همسایه با یک جو مسلمانی دل‌کندنت از گندم ری هم به آسانی‌ست ناخواسته وجدان انسان را نشان رفته‌ست آن موشکی که در سقوطش فکر ویرانی‌ست أشهد نخوان در گوش زخمی‌ها برادرجان نه! وقت مردن نیست هنگام رجزخوانی‌ست ما با شهادت زنده‌ایم و زنده می‌مانیم صهیون ولی در قبر تنگ حرص، زندانی‌ست باید هم از ترسش بمیرد قبل نابودی وقتی حریفش دست مجروح سلیمانی‌ست طاقت بیاور شمعدانی! تشنگی‌ها را فردا تمام کوچه‌های غزّه بارانی‌ست
یادت می‌آید شهر من آن ماه آبان را بر شانه‌هایت رود تابوت شهیدان را با سیصدوهفتاد زورق در دل دریا روز شگرفی بود الحق در دل دریا یا سیصدوهفتاد مشکِ از عطش لبریز با رمز یا زینب به لب، با شور رستاخیز یا سیصدوهفتاد شمشاد جوان در صف تشییع شد بر دست دریاهای جان بر کف دریای جمعیت، خروشان، بی‌کران، موّاج از چارباغ آن لاله‌ها را برد تا معراج یا سیصدو‌هفتاد حسن‌یوسف پرپر چشم و چراغ دیده‌های منتظر بر در یا سیصدوهفتاد بیت ناب آئینی شعر حماسی انقلابی مکتبی دینی * یادت نمی‌آید مگر ای شهر، آبان را بر دوش مردم کاروانی از شهیدان را از داغ سنگین خم به ابرویت نیاوردی از بال خونین خم به ابرویت نیاوردی در صبح هجرت پل به پل پیوند می‌بستی عصرش سر رزمنده‌ها سربند می‌بستی از صبح تا مغرب کفن آماده می‌کردی عصرش لباس رزم در میدان می‌آوردی از صبح، استقبال گرم سروپیکرها عصرش پی اعزام گردان صنوبرها صبحش نسیمی از قیامت داشت اسفندت عصرش هوای استقامت داشت اسفندت این است اگر معنایی از ایثار می‌خواهند این است اگر در عاشقی معیار می‌خواهند با چشم خود دیدی چه مادرها چه خواهرها در جمعیت دنبال قاسم ها و اکبرها * از یاد بردی شهر من آن ماه آبان را بر شانه‌هایت کاروانی از شهیدان را با زنده‌رودت زنده بودی یا شهیدانت عریان نبینم شاخه‌ها را در خیابانت از شرم بر پیشانی‌اش ای رود جاری شو خون در رگ غیرت! بجوش و زود جاری شو آن سیصدوهفتاد سرو و لاله‌ احیانأ چیزی نگفتند آن زمان در موقع رفتن پرسیده‌ای مادرْشهیدان از چه غمگینند از خانه تا مسجد چه‌ها در راه می‌بینند حرمت بدار این خون دل‌های مجسّم را بشناس از نامحرمان ای شهر! محرم را ای شهرِ بانوی امین! امنیّتت از چیست آزادی ای نصف‌جهان، آزادی‌ات از کیست ای برگ‌های زیر پا افتاده‌ی آبان! طوفان می‌آید عنقریب این روزها... طوفان. @zahra_sepahkar
هدایت شده از شهرستان ادب
42.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ بازدید شاعران آفتابگردانی و اهالی ادبیات از مجتمع فولاد مبارکهٔ سپاهان ۱۰ آذرماه ۱۴۰۲ @shahrestanadab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دل آوارها ای صوت محزون، یک جهان گوش جانش را به قرآنی که خواندی داده‌است... @zahra_sepahkar
غوّاص‌ها، عبّاس‌هایت کو، کجا رفتند؟! در پاسخم اروند، تنها چشم تر دارد  @zahra_sepahkar
پیراهن خونین عزیزی‌ست بگیرید یوسف، ننشینید که از چاه بیاید... دل، سخت، غیورست و پر از داغ، مبادا یک ذرّه در این غائله کوتاه بیاید @zahra_sepahkar
قیام کرده رسیده‌ست تا لب ایوان سپید‌ْیاس معطّر، شکوفه‌ی خندان  به دستی آینه دارد به دیگری اسپند و چادر زری‌اش را گرفته با دندان  سپید‌ْیاس همیشه چه بوی خوبی داشت علی‌الخصوص که چرخیده زیر این باران  دوان، دوان و عرق کرده می‌رسید از دور چهارقُل به زبانش می‌آمد از دالان  رسیده و نرسیده نشست و گفت: بهار! سلام دختر یاسین، سلام ای انسان  مبارک است محمّد، ببوس فاطمه را ببین به خنده‌ی او آیه‌های الرّحمن  هنوز هم که هنوزست تازه‌ مانده و نرم سپید‌یاس معطّر که لای این قرآن،  میان سوره‌ی یوسف گذاشته‌ست کسی نشانه‌ای‌ست برایم که می رسد مهمان @zahra_sepahkar
یک روزِ کاری دارم به برنامه ی کاری یک روزت فکر می‌کنم ولی نمی‌دانم از صبح بنویسم یا نیمه شب؛ که شروع را به پایان و انجام را به آغاز گره زده‌ای... صبح ساعت 5 حلب، همزمان که منطقه را شناسایی می‌کنی و صحبت فرماندهانی را که دارند از قفل شدن جنگ می‌گویند گوش می‌دهی، از دست سربازی نان خشک می‌گیری؛ همان هایی که برای صبحانه بین رزمنده ها توزیع شده. ساعت 6 با یک هواپیمای عمومی، به مسکو می‌روی. باید در یک دیدار دو ساعت و بیست دقیقه‌ای رئیس جمهور روسیه را قانع کنی که در جنگ وارد شود. در راه، کتاب من زنده‌ام را که یک کاغذ روی عکس جلدش چسبانده‌ای تمام می کنی و یادداشتی بر آن می نویسی: خواهرم مثل همان برادرهای اسیرت همه‌جا مراقبت می‌کردم کسی عکس روی جلد کتابت را نبیند و در تمام کتاب با ناراحتی و استرس... چگونه است که از این دیدار دیپلماتیک نگرانی نداری ولی از دیده شدن چهره‌ی... ساعت 11 پرواز داری به عراق. این بار ابومهدی چشم به راهت است. کسی که از خدا می‌خواهد یک لحظه هم بعد از تو زنده نماند چرا که نمی‌تواند. دلتنگی که دلت طاقت ندارد این همه ظلم را. طاقت ندارد کودکی زنده زنده در آتش بسوزد و جسدش را برای مادرش بفرستند. دلتنگی، چرا که از برج دیده‌بانی با دوربینت دیده‌ای که اگر جمهوری اسلامی آسیب ببیند از اسلام هم چیزی نمی‌ماند. ساعت 12 نماز را پشت سر ابومهدی می‌خوانی و به او قول می‌دهی به زیارت دوره‌اش ببری! مخصوصاً مشهد و قم؛ و ابومهدی خوب می‌داند که سر قولت می‌مانی. ساعت 13 فرماندهان را برای آزادسازی تکریت توجیه می‌کنی. پشت بی‌سیم با فرمانده‌ی فاطمیون که داری صحبت می‌کنی یک لحن داش‌مشتی که می‌خورد بچه‌ی ناف تهران باشد، نظرت را جلب می‌کند. در گوشه‌ی دفترت یادداشت می‌کنی که حتمأ اولین فرصت ببینی چه کسی است. دارنده‌ی صدا چه هیبتی دارد. شاید در خیالت آن جوان رشیدِ باریکِ تودل برو که آدم لذت می‌برد نگاهش کند را در آغوش می‌گیری، در دلت از شیطنتش می‌خندی و زرنگی و ذکاوت او را تحسین می‌کنی. ساعت 3 بعدازظهر به وقت نینوا تشنه ات می‌شود. دلت نمی‌آید، آب را نخورده یاحسین می‌گویی و یک یادداشت دیگر بر کتاب من زنده‌ام می‌نویسی: خواهر خوبم در آن اسارت، اسارت را به اسارت گرفتی؛ سعی کن در این آزادی اسیر نشوی... ساعت 16 به همایشی که برای بزرگداشت مادران شهدا در تهران برگزار شده می‌رسی؛ خم می‌شوی و گوشه‌ی چادر مادر شهیدی را می‌بوسی و از او می‌خواهی که برای شهادتت دعا کند. پس از پایان مراسم، انگشتری به دختر جوانی که حجاب درستی هم ندارد هدیه می‌دهی. در راه کرمان به حسین یوسف الهی فکر می کنی؛ به کاروانی که راهی‌شان کرده‌ای و خودت جا مانده‌ای. یادت به نگرانی چشمان رهبرت می‌افتد و آرام می‌شوی و مصمّم. رهبرت، آقایت، عزیز جانت، عبد صالحی که امروز مظلومیّتش اعظم است بر صالحیّتش. و شمشیرت را تیزتر می‌کنی برای دفاع از خیمه‌ی ولایتش که همان خیمه‌ی ولایت رسول خداست. ساعت 18 به کرمان رسیده‌ای. قنات ملِک، روستای رابر. مادرت می‌گوید: ننه هی می‌گویی آمریکا آمریکا آمریکا، من هم مادرت هستم، دو روز پیش من بمان. لبخند می‌زنی، کف پای مادرت بوسه‌ای می‌زنی و قانعش می‌کنی که باید بروی. ساعت 20 به طرف صحرای سینا سودان می‌روی؛ تونل زیرزمینی که موشک‌ها را به غزه برسانی. به مجاهدانِ مظلومِ محصوری که چکمه ندارند بپوشند اما منتظر موشک های نقطه‌زن شمایند. نیمه‌شب به بیروت و ضاحیه‌ی جنوبی می‌رسی و به سیّدحسن نصرالله می‌گویی: الآن ساعت 12 شب است، من تا طلوع آفتاب، صد و بیست فرمانده‌ی عملیّاتی لبنانی برای نبرد با داعش از شما می‌خواهم. تا سیّد فرماندهان را ردیف کند آماده نماز شب می‌شوی. دفترچه‌ی تلفنی که شماره ی صد و پنجاه خانواده‌ی شهید در آن نوشته شده را برمی‌داری و چشمِ چند چشم به‌راه را روشن می‌کنی. بعد هم زنگ می‌زنی پادگان تهران که هوا برفی است و می‌گویی برای آهوهایی که از سرما و بی‌غذایی تا نزدیک پادگان می‌آیند علف بگذارند که به دعای خیرشان شدیدأ اعتقاد داری... و من هر شب جمعه ساعت 1:20 دقیقه از خواب می‌پرم، اندوهم مثل ردپای آهویی در برف محو می‌شود و به برنامه‌ی کاری یک روزم فکر می‌کنم. @zahra_sepahkar
با اذن حماسه، داغ ها سنگین است با شور و شکوه عشق، غم، شیرین است دیدید چگونه خون به دل شد کرمان هر لحظه‌ی غزّه، ای جماعت این است @zahra_sepahkar
هدایت شده از فاطمه عارف‌نژاد
تقویم تحت سلطهٔ طوفان بود تقدیرِ چارفصل، زمستان بود تاریخ در محاصرهٔ غفلت جغرافیا در آتش عصیان بود در شامگاه زنده‌به‌گوری‌ها هر خواب دخترانه پریشان بود کعبه به‌رغم صلح نمادینش خط مقدم بت و بهتان بود اما در آن میانه کسی برخاست مردی که نام کوچکش ایمان بود مردی که پشت‌گرمی کوه طور مردی که روشنایی فاران بود او که نگاه ابری و دلتنگش شأن نزول آیهٔ باران بود اردیبهشت پیرهنش در باد آلهام‌بخش روح درختان بود یادش بشارتی به چمن می‌داد ذکرش جواز خندهٔ گلدان بود زیباترین تلاوت الرحمن کامل‌ترین روایت انسان بود @fatemeh_arefnejad
هدایت شده از شعر انقلاب
انقلاب طوفان، حریف ساحل این انقلاب نیست آیینه‌ای مقابل این انقلاب نیست از ابر، آفتاب، هراسان نمی‌شود یک ذرّه ترس در دل این انقلاب نیست با دشمنش بگو که درختی تناور است دیگر بگو اوایل این انقلاب نیست وادادگی و سازش و تسلیم مطلقا راه امام راحل این انقلاب نیست از آرمان خود هم اگر دور مانده ‌است تقصیر ماست، مشکل این انقلاب نیست.. ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
همیشه نوبت هر امتحان به گفته‌ی تاریخ حضور، ملّت ما دارد و غیاب ندارد... @zahra_sepahkar
به لب دارند دریاهای لب‌تشنه سلامت را به دل دارند امواج رها ماه تمامت را علی را قُرّةُالعینی، همان فی مقعد صدقی به نفسی انتَ می‌داند بلندای مقامت را به غم‌ها کاشف‌الکربی، ابالغوثی، ابالفضلی که در سختی فراوان برده‌ام با بغض، نامت را شکوه دست‌های تو عمود خیمه‌ی دین شد رساندی تا به فرداها و فرداها پیامت را نه آب است این‌که چون جان عزیزش دوست می‌داری به دندان می‌بری با مشک خود حرف امامت را... @zahra_sepahkar
نه تنها نگاهش به زنگ در است زن منتظر، منتظر‌پرور است  بلندآیت مهر و آرامش است به آرامیِ سوره‌ی کوثر است  به تسبیح و چادرنمازش قسم که هر صبحدم "عهد" را ازبَر است  به گریه اگر کودکش آب خواست به زیر لبش روضه‌ی اصغر است  جهاد زنان فرق دارد کمی همین خانه‌ی ساده‌ هم سنگر است ببین مادرم! مادرم! مادرم! پّر چادرت پرچم کشور است @zahra_sepahkar
که گفته است که یک رأی بازتاب ندارد... @zahra_sepahkar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطره‌ی گمشده را نقطه‌ی پایان، حرم است مقصد آخر یک رود پریشان، حرم است  همدل اشک شد و هم‌قدم باران‌ها جای دلتنگی دل‌های پشیمان، حرم است  دم سقّاخانه، رأس همین ساعت عشق محور قول و قرار همه خوبان حرم است  نه فقط صحن و رواق و لب ایوان طلا، هر دلی می‌تپد از رنج مسلمان، حرم است  حرمی هست در اینجا که تمام عتبات آینه آینه در آینه‌ی آن حرم است  این حرم ماند اگر، مشهد و قم می‌ماند خود جمهوری اسلامی ایران، حرم است  خشت خشتش همه تابوت شهیدان خداست این حریمی است که والله، به قرآن، حرم است @zahra_sepahkar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر که حرف حساب است پس جواب ندارد کسی که "مرده" فقط حقّ انتخاب ندارد صدای توست که پیچیده است در نفس کوه که گفته است که یک رأی بازتاب ندارد سرش به سنگ اگر خورده بازگشته به دریا که هرگز آبروی موج را سراب ندارد ... گلایه‌ها همه از دشمن است و سازشِ با او که دلخوری کسی از دست انقلاب ندارد همیشه نوبت هر امتحان به گفته‌ی تاریخ حضور، ملّت ما دارد و غیاب ندارد قسم به آبی انگشت‌ها، به خون شهیدان که عشق ما به افق‌های نو حساب ندارد
حق برگشته چه خوب، حق برگشته بر جان و تن زمان، رمق برگشته فرداست که با چشم خودت می بینی با برگه‌ی رای تو ورق برگشته
میخواهمت ای پرنده جان! آزادت یک لحظه نبینم آه، دشمن شادت ای رأی مبارکم به امّید خدا فردای پر از نور مبارک بادت
هر موج از این کرانه تحت رصد است ای ماه تمام! نوبت جزر و مد است این قطره‌ی رای را بینداز به رود او شیوه‌ی دریا شدنش را بلد است @zahra_sepahkar