فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاے #الهیعظمالبلاء...🥀👆👆
#علیفانی
كفعمى در بلد الامين فرموده: اين دعاء حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلام است كه تعليم فرمود آن را به شخصى كه محبوس بود، پس خلاص شد: اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرينَ.
#امام_زمان(عج)🌼
@zandahlm1357
❤️ شرک فقط این نیست که به سنگ و چوب و خورشید و ماه سجده کنیم. هر کاری که از ما سر زند و نتیجهاش تفرقه در دین مردم باشد هم شرک است.
📖روم: آیات ۳۱ و ۳۲
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
داستانهايي از زندگاني رهبر انقلاب نويسنده: علي شيرازي توجه به اطرافيان زماني كه مقام معظم رهبري ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات مقام معظم رهبري از شهريور ۱۳۶۰ و ترور شهيدان رجايى و باهنر
من بيمار بودم، تازه از بيمارستان خارج شده بودم، در منزلي... استراحت ميكردم و در جريان اوضاع و احوال هم قرار ميگرفتم؛ مرحوم شهيد رجايي و شهيد باهنر و برادران ديگر ميآمدند ومسائل را با من در ميان ميگذاشتند. ليكن خود من شركت فعالي در جريانات نمي توانستم داشته باشم.
در اين اواخر تدريجاً حا لم بهتر شده بود، گاهي در جلسات شركت ميكردم، كمااين كه در شب قبل از حادثه؛ در جلسه اي در اتاق خود مرحوم رجايي شركت كردم و راجع به مسائل مهم مملكتي صحبت ميكرديم. بنابراين دور بودم از محل حادثه (انفجار) و بعدازظهر هم بود، من هم بيمار بودم و خوابيده بودم، از خواب كه بيدار شدم از بچههاي پاسدار، برادرهايي كه پهلوي من بودند يك زمزمههايي شنيدم. گفتم چيه؟ گفتند كه يك بمب در نخست وزيري منفجر شده است. گفتم كه كي آن جا بوده؟ گفتند كه رجايي و باهنر هم بودند، من فوق العاده نگران شدم، با حال بسيار ضعيف و ناتواني كه داشتم خودم را رساندم پاي تلفن، نشستم، بنا كردم اين جا آن جا تلفن كردن، اما خبرها همه متناقض و نگران كننده بود. يكي ميگفت كه حالشان خوب است، يكي ميگفت زنده بيرون آمدند، يكي ميگفت جسدشان پيدا نشده، يكي ميگفت توي بيمارستانند و من تا اوائل شب كه خبر درستي به من نرسيده بود در حالت فوق العاده بد و نگراني به سر ميبردم، تا بالأخره مطلب برايم روشن شد.
احساسات من در آن موقع طبيعي است كه چه احساساتي بود. دو دوست عزيز و قديمي، دو انقلابي، دو عنصر طراز اول جمهوري اسلامي را از دست داده بوديم و من شديداً احساس خسارت ميكردم، احساس ضايعه ميكردم، احساس غم ميكردم و از طرفي احساس خشم نسبت به آن كساني كه عاملين اين حادثه بودند ميكردم و همين بود كه فردا صبح زود با اين كه خيلي بي حال بودم پا شدم، سوار ماشين شدم، آمدم براي تشييع جنازه به مجلس، و با اين كه اطبا همه من را منع ميكردند كه من شركت نكنم و دخالت نكنم، ديدم طاقت نمي آورم كه شركت در مراسم نكنم، آمدم آن جا روي ايوان جلوي مجلس و يك سخنراني اي هم با كمال هيجان كردم كه دور و ور من را دوستان گرفته بودند كه نبادا من بيفتم، از بس هيجان داشتم. به هرحال براي من
بسيار حادثه ي تلخي بود، يعني شايد بتوانم بگويم تلخ ترين حادثه اي بود كه تا آنروز من ديده بودم، زيرا حادثه ي هفت تير كه ميتوانست براي من تلخ تر باشد هنگامي اتفاق افتاده بود كه من آن روز بيهوش بودم و نمي فهميدم، بعد تدريجاً با اين حادثه ذره ذره آشنا شدم و اطلاع پيدا كردم، اما اين حادثه ي ناگهاني به خصوص بعد از حادثه ي هفت تير براي من شايد تلخ ترين حادثه اي بود كه تا آن روز براي من پيش آمده بود.
منبع: پايگاه اطلاع رساني دفتر مقام معظم رهبري
#مجموعه_مقالات_مقام_معظم_رهبری
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هدايت به راه راست بيايند ببينندكه اسلام چه ميگو يد. و از اوَلي كه بشر ميخو اهد ازدواج كند همراف!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با نوان، عزيز ملتند
از شماست كه مردان و زنان بز رگ تر بيت ميشو د. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت ميشود. شماها عز يز ملت هستيد؛ پشتوانه ملت هستيد. شماها در تحصيل كوشش كنيد كه براي فضايل اخلاقي، فضايل اعمالي مجهز شويد. شما براي آتيه مملكت ما جوانان نيرومند تربيت كنيد. دامان شما يك مدرسه اى است كه در آن بايد جوانان بزرگ تربيت بشود. شما فضايل تحصيل كنيد تا كودكان شما در دامن شما به تربيت برسند. (۱۸۵)
۲۱/۱/۵۸
مهذب كردن بچه ها
اسلام از شما اين معنا را ميخواهد كه بچههاي خودتان را در دامنهاي خودتان مهذب كنيد؛ و دامن خودتان را منور كنيد به نور اين بچههاي اسلامي كه اينها فرزندان اسلامند و بعد از اين، مقدرات اسلام و مملكت خودتان به دست آنهاست. (۱۸۶)
۲۰/۲/۵۸
مسئوليت افعال و اعمال بچهها
شما از اول كه اين بچهها در دامان شما بزرگ ميشوند، مسئول افعال و اعمال آنها هم شما هستيد. همان طوري كه اگر يك بچه خوب تربيت كنيد ممكن است كه سعادت يك ملت را همان يك بچه تأمين كند، اگر يك بچه بد هم- خداي نخواسته- در دامن شما بزرگ بشود، ممكن است كه يك فساد در جامعه پيدا بشود. گمان نكنيدكه يك بچه است؛ يك بچه گاهي وقتها در جامعه، وقتي كه وارد شد، در رأس جامعه واقع ميشود... اين ممكن است كه بعدها يك جامعه را به فساد بكشد. (۱۸۷)
۲۴/۲/۵۸
تأثير افعال مادران بر بچه ها
از دامن شما خانمها بايد شروع بشود. از دامن شما بايد اين مطلب شروع بشود كه بچهها را تربيت كنيد، يك تربيت صحيح اسلامي. به اينكه خودتان (وقتي) بچه در دامنتان هست، همراهتان هست، همه ي چشم و گوشش به فعل و قول شماست، از شما دروغ نشنود بعد دروغگو درآيد از كار. اگر اين ديد مادر دروغ ميگويد، بعد هم ديد پدر دروغ ميگويد، اين دروغگو ميشود. اگر ديد مادر آدم صحيحي است، پدر آدم صحيحي است، اين صحيح بار ميآيد. (۱۸۸)
#جایگاه_زن_از_دیدگاه_امام_خمینی
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#سبک_زندگی_شاد ۳ 😍شادترین انسان ها؛ منعطف ترینِ آنهایند! کسانی که قدرتِ تغییر دارند! تغییرِ چیزهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبک زندگی شاد 04.mp3
9.2M
#سبک_زندگی_شاد ۴
برای کار اقتصادی موفق
برای همسرداری و فرزندپروری موفق
برای دینداری موفق
و اصلاً برای "انسان بودن" شادی لازمه!😊
این شادی رو از کجا میشه خرید؟
🕌در محضر امام روح الله (۲۲۷)
💠 پیروزی ما را منعکس نمی کنند
📌امام خمینی (ره):
امروز تمامی رسانههای گروهی سعی میکنند یا #پیروزی ما را منعکس نکنند و یا اگر میکنند، بلافاصله با داد و بیداد خطر این پیروزی را در منطقه گوشزد نمایند و فریاد برمیدارند که اگر ایران پیروز شود با منطقه چه میکند، با کشورهای خلیج فارس چه خواهد کرد.
📅 امام خمینی(ره) | ۴ خرداد ۱۳۶۱
#جمهوری_اسلامی_حَرم_است
#امام_خمینی
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
@zandahlm1357
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
بيهيچ شرمي به گريه افتاد. کنار پنجره فولاد رو به ضريح نشست و چادرش را بر کشيد. صداي خفه هق هق گريهاش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رؤياي صادقانه
نويسنده: حميدرضا سهيلي
نام بيمار: سميه نوابي، ۱۳ ساله
اهل تهران، رباط كريم شهريار
نوع بيماري: سياه شدن استخوان پا در اثر تصادف
تاريخ شفا: سوم بهمن ماه ۱۳۷۲
همهاش تقصير خودم بود، بي احتياطي كردم و بدون توجه به تردد سريع اتومبيلها به وسط خيابان دويدم. صداي بوق ممتد و ترمز شديد اتومبيلي در گوشهايم پيچيد و تا به خود آمدم، ضربه شديدي به پا و كمرم خورد و نقش بر زمين شدم، ديگر هيچ چيز نفهميدم...
از خواب كه بيدار شدم، رؤيايم را براي پدر و مادر تعريف كردم، اما آن چه انديشه كردم دنباله آن را به خاطر نياوردم. پدر با محبت دستي بر سرم كشيد و گفت:
ان
شاءالله خير است، فقط صدقه يادت نره. و اسكناسي كف دستم گذاشت تا در راه مدرسه آن را در صندوق صدقات بيندازم. اما من آن قدر درگير به يادآوري نيمه دوم رؤيايم بود كه از صدقه فراموش كردم. ظهر وقتي از مدرسه برميگشتم، همين كه دست در جيب مانتويم كردم، اسكناس را يافتم و تصميم گرفتم آن را در اولين صندوق صدقاتي كه جلوي راهم بود بيندازم. همين طور كه اسكناس را ميان مشتم ميفشردم و نگاهم در پي يافتن صندوقي به اطراف ميچرخيد چشمم به گدايي افتاد كه سفرهاي پيش روي خود گسترانده بود و كودك خواب آلودهاش را كنار آن نشانده بود. خواستم پول را به او بدهم اما از قيافه كثيف و ظاهر خمارآلودهاش خوشم نيامد.
به سرعت از كنارش گذشتم، در آن سوي خيابان چشمم به صندوقي افتاد و بي اختيار به سمت آن روان شدم، هنوز از نيمه خيابان نگذشته بودم كه صداي ممتد بوق با صداي گوشخراش ترمز شديد اتومبيلي درهم آميخت و من بي آنكه بتوانم عكس العملي از خود نشان بدهم، در پي ضربه شديدي كه به كمر و پايم اصابت كرد به گوشهاي پرتاب شدم و نقش بر زمين شدم. همه چيز شبيه به خوابي بود كه ديشب ديده بودم.
وقتي به هوش آمدم، خود را در بيمارستان يافتم. پدر و مادرم با چشماني باراني و پف كرده بالاي سرم ايستاده بودند و محزون نگاهم ميكردند. مادر همچنان اشك ميريخت و پدر همين كه ديد به هوش آمدهام با
خوشحالي بيرون دويد و با فرياد دكتر را صدا زد. لبخند كمرنگي بر چهره خيس مادر نشست، اشكهايش را پاك كرد خم شد و پيشانيام را بوسيد.
شنيدم كه دكتر خطاب به پدرم گفت: بايد از كمر و پايش عكسبرداري كنيم.
و شنيدم كه پدر ناليد: هر كاري ميدونيد لازمه انجام بديد.
يك هفته بود كه در بيمارستان بستري بودم و هنوز نتوانسته بودم پايم را روي زمين بگذارم. مرا بر برانكاردي نشاندند و به اتاقي ديگر بردند، از پا و كمرم چندين عكس گرفتند.
دكتر، عكسها را كه ديد تأكيد كرد كه استخوان پايم سياه شده است. پدر نااميدانه التماس ميكرد:
آقاي دكتر دستم به دامنتان، يه كاري بكنيد، شما را به خدا دخترم را نجات بديد.
دكتر اظهار اميدواري كرد كه شايد بتواند جلوي پيشرفت سياهي استخوان پايم را بگيرد ولي من احساس ميكردم كه درد روز به روز در وجودم بيشتر ريشه ميدواند. ديگر نااميد شده بودم، ادامه زندگاني برايم ناممكن شه بود، دلم ميخواست بميرم و از اين همه غصه و درد راحت شوم، اما مادر، اميدواريام ميداد و برايم دعا ميكرد.
هر روز تعدادي از بچهاي همكلاسي به عيادتم ميآمدند مرا كه در آن حال و وضعيت ميديدند، به زحمت اشكهايشان را از من پنهان ميكردند. سعي ميكردند لبخند بزنند، اما من ميدانستم كه در پس آن لبخند مصنوعي دنياي از دلسوزي و غم نهفته است.
دكترها از هيچ تلاشي دريغ نكردند و با
استفاده از همه تخصصشان توانستند از پيشرفت سياهي استخوان پايم جلوگيري نمايند. اما من بعد از مرخص شدن از بيمارستان هنوز هم نميتوانستم پايم را روي زمين بگذارم. با كمك عصا قدم برميداشتم، و پاي راستم را روي زمين ميكشيدم، به زحمت ميتوانستم چند قدمي راه بروم، پدر اميدوار بود كه به تدريج بهبودي يابم و بتوانم به طور طبيعي راه بروم، اما اين اميد در دل من شكوفه يأس زده بود. پس از گذشت چند ماه، هيچ تغييري در نحوه راه رفتن من به وجود نيامده بود و معاينه هر ماهه دكترها نيز اين نااميدي را بيشتر ميكرد. ميدانستم كه كار از كار گذشته است و ديگر هيچ اميدي به بهبودي نيست و من بايد تا آخرعمر افليج و از كار افتاده بمانم. در آخرين مراجعه به دكتر، اين حس درونيام، به طور يقين از زبان دكتر شنيده شد كه خطاب به پدرم گفت:
متأسفانه اميدي نيست، يعني از دست ما كاري ساخته نيست، پاي دخترتان قدرتشو از دست داده به طور كلي سياه و خشك شده است.
پدر را ديدم كه شكست، خم خورد و به پاي دكتر افتاد: چاره چيه آقاي دكتر؟ يك راهي نشون بدين.
دكتر كنار پدر نشست و با يأس گفت: متأسفانه هيچ... هيچ راهي وجود ندارد.
بغض پدرم تركيد، دكتر او را به آغوش گرفت و دلدارياش داد: به خدا توكل كن پدر، به خدا.
پدر حال ديگري پيدا
كرده بود. آن روز پس از آن كه از مطب دكتر بيرون آمديم، حتي يك كلام حرف هم نزد، تا خانه سكوت بود و اشك ميريخت. من حالش را خوب ميفهميدم، ميدانستم كه به عاقبت زندگي دختري ميانديشد كه يك عمر وبال گردنش خواهد بود. به خانه كه رسيديم، قرآني برداشت و رو به روي تختم نشست، چشمانش را براي لحظهاي روي هم گذاشت و زير لب دعايي زمزمه كرد، بعد صفحهاي از قرآن را گشود و آيهاي را با صداي بلند تلاوت كرد. دانستم كه استخاره براي چه؟ چيزي نپرسيدم به صورتش خيره شدم كه با تلاوت قرآن هر لحظه گشادهتر و بشاشر ميشد. قرآن را بست، نگاه خندانش را به روي من دوخت و گفت: فردا حركت ميكنيم خودتو آماده كن.
پرسيدم: كجا؟
خيلي محكم گفت: پيش طبيب واقعي، ميريم تا شفايت را بگيريم.
قرآن را دوباره گشود و ادامه داد: ببين، استخاره كردم، اين آيه آمد و شروع به تلاوت كرد.
« افمن زيّن له سوء عمله فراداه حسنا فانّ الله يضّل من يشاء و يهدي من يشا و فلا تذهب نفسك عليهم حسرات انّ الله عليم بما يصنعون. » (سوره فاطر آيه ۷)
گفتم: من كه نميفهمم، شما راجع به چي حرف ميزنين؟
خنديد، خم شد پيشانيام را بوسيد و گفت: ميبرمت مشهد، اونجا كه رسيديم همه چيز را خواهي فهميد.
تا آن موقع مشهد را نديده
بودم، اما همين كه وارد حرم شدم و نگاهم بر گنبد و بارگاه امام (ع) افتاد بياختيار گريهام گرفت، آن حريم برايم آشنا ميآمد گويي قبلا اين مكان مقدس را ديده بودم و زيارت كرده بودم.
اما كي؟ بياد نميآوردم. از كنار كبوتران حرم كه ميگذشتيم، به ياد آوردم روزي را كه براي كبوتران دانه ريخته بودم، اما كدوم روز؟ نميدانستم. پاك گيج شده بودم. بي آن كه به مشهد آمده باشم، تمامي حرم و صحنها را ميشناختم، وقي پدر مرا در كنار پنجره فولاد نشاند و مرا دخيل بست، احساس كردم تصوير زندهاي را دوباره به تماشا نشستهام. خداي من چه و صحنها را ميشناختم، وقتي پدر مرا در كنار پنجره فولاد نشاند و مرا دخيل بست، احساس كردم تصوير زندهاي را دوباره به تماشا نشستهام. خداي من چه اتفاقي افتاده بود؟ چشمانم را روي هم گذاشتم و سعي كردم تا بياد آورم چيزي به خاطرم نميآمد، همان طور كه در انديشه دست يافتن به جواب اين معما غرق بودم، يك باره نوري را ديدم كه در برابر نگاهم ظهور پيدا كرده، بعد كتابي سبز برابر با چشمانم گشوده شد، به آن خيره شدم، قرآن بود، با رنگي سبز برابر با چشمانم گشوده شد، به آن خيره شدم، قرآن بود، با رنگي سبز و خطوطي سفيد و نوراني، صدايي از ميان اوراق قرآن شنيده شد كه اين آيات را تلاوت ميكرد: سبح اسم
ربك الاعلي. الذي خلق فسوي. والذي قدر فهدي. والذي اخرج المرعي. فجعله غثاء احوي. سنقرئك فال تنسي. (آيه ۱ الي ۷ سوره علي)
بلافاصله چشمانم را باز كردم، پدر در كنارم نبود طناب پايم را كه از شبكه پنجره فولاد باز شده بود دوباره به ضريح گره زدم تكيه به ديوار دادم چشمانم را روي هم گذاشتم، دوباره همان كتاب برابر با نگاه بستهام ورق خورد، نور سبزش در نگاهم تابيد و من تصوير مردي نوراني را ديدم كه لابلاي صفحات كتاب به رويم لبخند ميزد. سلام كرم مهربانانه جوابم داد و پرسيد: چرا طنابي را كه گشوده بوديم بستي؟
بي آنكه سؤالش را پاسخي داده باشم، دست نورانياش را پيش آورد و طناب را از پايم گشود سراسيمه چشم باز كردم و به طنابي كه از پايم باز شده بود خيره شدم، انبوه جمعيتي گرد مرا گرفته بود و همه با چشماني شگفت زده به من خيره شده بودند. صداي صلوات جمعيت در فضا پيچيد. نگاهم را بر روي چهرهها ساييدم، همه آشنا بودند، گويي آنها را در جايي ديده بودم، بياد آوردم، تصاوير شبيه به خوابي بود كه آن شب، قبل از وقوع حادثه ديده بودم، آن نيمه خوابي كه فراموش كرده بودم. حالا همه خوابم تعبير شده بود.
ساعت حرم چار بار نواخت و من بر دستان مردمي كه دورم را گرفته بودند به آسمان رفتم. آخرين ستاره شب در نگاهم چشمك ميزد و نقاره
خانه در شادي من نواختن را آغاز كرده بود.
.......:
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
اخلاق امام ابن ابي الحديد معتزلي يكي از علماي بزرگ اهل سنت ميگويد: علي بن موسي الرضا عليه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عبادت امام رضا
نماز شب امام
رجاء بي ابي ضحاك ميگويد:
امام رضا عليه السلام در سفر و حضر، نماز شب، شفع، وتر و دو ركعت [نافله] صبح را ترك نمي كرد. [۱۰].
عبادت امام در زندان
عبدالسلام هراتي گويد:
به در خانه اي كه امام رضا عليه السلام را در شهر سرخس زنداني كرده بودند آمدم، و آن حضرت آنجا گرفتار بود، از زندانبان اجازه [ملاقات] خواستم، به من گفت: كه راهي بر او نداري، پرسيدم چرا؟ گفت: براي اينكه او بيشتر اوقات در روز و شب هزار ركعت نماز ميخواند. [۱۱].
[صفحه ۱۶]
طلب بهشت
رجاء بن ضحاك ميگويد:
امام رضا عليه السلام شبها در بستر خود بسيار قرآن تلاوت ميكرد، و چون به آيههاي بهشت و دوزخ ميرسيد، ميگريست و بهشت را از درگاه خدا طلب ميكرد و از آتش دوزخ به خدا پناه ميبرد.
#فضايل_سيره_امام_رضا_(ع)#عالم_آل_محمد در آثار استاد علامه حسن زاده
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🚨عصبانیت استاد از ازغدی از دانشجویی که از بختیار دفاع کرد: 🧐 شما کتاب نمی خونی چه کارت باید کرد ؟ شم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتخابات
#دهه_فجر
🔻آقا ما نفهمیدیم شما بالاخره جمهوری هستید یا اسلامی؟ هم جمهوری هم اسلامی که نمیشه❗️
@zandahlm1357
چشم به راه - قسمت شصت و هشتم.mp3
28.81M
🎬 قسمت: شصت و هشتم
👇👇👇👇👇👇
قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🍂 لشکر صاحب الزمان (عج) 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران لحظه شماری می کند لشگر صاحب زمان که رمز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهر خونین جامگان
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
فیلمی خاطره برانگیز از عملیات بیت المقدس و خرمشهر و حال و هوای رزمندگان اسلام
شهر خونین جامگان
تربت آزادگان
عاشقان کربلا در رهت جان باختند
سوی خاک اقدست رخش همت تاختند
تا رهایت از کف دشمن دین ساختند
یاد آن رزمندگان، نقش تاریخ زمان ...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
@zandahlm1357
🍂
🔻 #پنهان_زیر_باران 5⃣1⃣
سردار علی ناصری
نیروهای بومی منطقه، زیر نظر من بودند. غلام پور آمد و با من مشورت کرد. گفتم:
- اگر می خواهد بیاید، من چند تا شرط دارم. . . . . . . چه شرطهایی؟ برو خودت به ایشان بگو. ... ... .. رفتم. گفتم:
- آقا محسن، نیروهای بومی اینجا از نیت واقعی ما خبری ندارند و نمی دانند ما اینجا مشغول چه کاری هستیم. چنین وانمود کرده ایم که در حال شناسایی عادی و معمولی منطقه هستیم. اصلا و ابدا نمی دانند که ما اینجا قصد انجام عملیات نظامی داریم. اگر جناب عالی بروید و سوار بلم معمولی بشوید و به هور بروید، کافی است یکی از نیروهای بومی شما را بشناسد و به دشمن خبر بدهد. كل زحمات ما به هدر می رود و عراقی ها متوجه می شوند که ما اینجا مشغول چه کاری هستیم. قطعا فکر نمی کنند آقا محسن برای گردش و تفریح و ماهیگیری آمده باشد.
حرفهای مرا شنید و خندید. بعد خیلی متواضعانه گفت: . هر چه شما بگویید، من رعایت می کنم.
- اولا که باید لباس محلی بپوشید؛ یعنی دشداشه و چفیه..
- باشه، می پوشم.
چند دشداشه در انبار داشتیم که تمیز هم نبودند. قد آقا محسن بلند بود و لباسها اندازه تنش نمی شد. پس از مدتی جست وجو، دشداشه نسبتا بلندی پیدا شد و تن آقا محسن کردیم. دشداشه تا پایین زانویش آمد. عربها معمولا دشداشه را بلند می پوشند و کوتاه آن را بد می دانند؛ اما لباس آقا محسن تا زیر زانوهایش بود. بدتر آنکه زیر دشداشه، پوتین پوشیده بود! چنیه را هم بلد نبود روی سرش مثل عرب ها بپیچد و ناچار آن را مثل بسیجی ها دور گردنش انداخت.
برای رعایت مسائل امنیتی گفتم:
- آقا محسن، وقتی می خواهی بروی، با دبدبه و کبکبه نیا! با ماشین استیشن نمی شود تا لب هور رفت. ممنوع است. و این
مشکل این بود که عده زیادی از نیروهای ژاندارم هم در پاسگاههای مرزی آن نواحی بودند که مرتب به ما سر می زدند و ما همه چیزمان را از آنها پنهان کرده بودیم. راستش را بخواهید، به آنان اعتماد نداشتیم. روی همین اصل به آقا محسن گفتم:
- باید با وانت و بدون محافظ بیایی.
- باشه!
فورا رفتم به موقعیت شهید بقایی و آماده باش دادم و بچه های اطلاعات شناسایی را آماده کردم. در آنجا به تازگی چادرهایمان را به دو اتاق بلوکی و سیمانی مبدل کرده بودیم. موتور برق هم داشتیم. کمی بعد، آقا محسن و چند نفر دیگر با وانت بار آمدند لب هور همانهایی که در آن جلسه بودند، همراهش آمده بودند.....
🔅 پیگیر باشید
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
توصیف عبادات امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زبان ضرار معاویه به «ضرار بن ضمره» گفت: علی[علیه السلام]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا