eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.4هزار عکس
35.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات شهیدصیادشیرازی6.mp3
4.61M
6⃣ بخش ششم : ادامه خاطرات نبرد با ضد انقلاب در کردستان ؛ درگیری پادگان سردشت ، درگیری گردنه کوخان و کمین ضد انقلاب ، و ... 🎙 با گویندگی ؛ بهروز رضوی https://eitaa.com/zandahlm1357
✍بزغاله ای روی پشت بام بود و به شیری که از پایین عبور می کرد توهین میکرد و ناسزا می گفت ... شیر گفت: این تو نیستی که به من ناسزا می گوید، بلکه این جایگاه توست که به من ناسزا می گوید...!! مبادا بوسیله جایگاهت به ...
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
نان وقفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه تربیت فرزند👇👇👇👇 .......: @zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
عامل بعد خوش بینی و تصویر ذهنی زیبا است. خوش بینی به عنوان واقع بینی، ما فکر می کنیم که اگر کسی خوش بین است، واقع بین نیست و خوش خیال است. آینده تاریک است یا روشن؟ بسیار روشن است؛ موانعی هم وجود دارد که همه می دانیم. خوش بینی به این معنا است که مشکلات وجود دارند ولی من  انسان از همه ی این مشکلات بزرگترم. همه ی مسائل را می توانم حل کنم؛ چه جوری نمی دانم؛ بلد نیستم، یاد می گیرم. امروزه در جامعه ی ما بدبینی و آینده را سیاه دیدن یک ارزش شده است. کسی که آینده را سیاه می بیند مطلقاً نمی تواند خلاق باشد. اگر فضای خانه ی ما طوری است که همیشه در آن گله گی و شکایت داریم مطمئن باشید که فرزندتان دنبال خلاقیت نخواهد رفت. ما به عنوان والدین باید همیشه به بچه ها اطمینان دهیم که همه چیز عالی است و خوب است و فقط یک مشکلاتی داریم که می توانیم برطرفشان کنیم. (ادامه دارد...) {قسمت14} [مباحث کودک متعادل ] https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5944870027751592329.mp3
5.64M
استاد محمود سلطانی "رویکرد هوش متعادل" عبور از نگرانی ها ۱۶٧
AUD-20200907-WA0008.mp3
5.75M
استاد محمود سلطانی "رویکرد هوش متعادل" عبور از نگرانی ها ۱٧۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تربیت حداکثری نباید با حداقلی صحبت کنیم. حداقلی صحبت کردن با جوانها این است که به او بگوییم: دو رکعت نماز خواندن یا حجاب داشتن مگر چقدر سخت است، خوب انجام بده دیگر! ما باید جوانان را با قله آشنا کنیم. چون جوان اساساً بلند همت است و به کم قانع نیست. گاهی اوقات پدر و مادرها و ، بچه‌ها را حداقلی بار می‌آورند. مثلاً می‌گویند: پسرم تو معتاد نشو، نماز هم بخوان، من دیگر چیزی از تو نمی‌خواهم! این بدترین شیوه تربیت است ... https://eitaa.com/zandahlm1357
من دوسه روز پیش ترش بدی کردم جوری که پس آوردم الان بین دو قسمت سینم درد می‌کنه از چیه ممنون نبی وظیفه: پاسخ درد ، قفسه سینه درد قفسه سینه ممکنه به خاطر آسیب های ریوی، مشکلات معده یا قلبی باشه اگر موارد زیر رادارید به متخصص قلب مراجعه کنید فشار، پری، سوزش یا تنگی در قفسه سینه درد فشاری یا سوزشی که به پشت، گردن، فک، شانه و یک یا هر دو بازو منتشر می شود. دردى که بیش از چند دقیقه طول می کشد، با فعالیت بدتر می شود، از بین می رود و دوباره بر می گردد یا شدت آن تغییر می کند. تنگی نفس تعریق سرد سرگیجه یا ضعف تهوع یا استفراغ اگه موارد زیر را دارید مشکل گوارشی دارید مزه ترش دهان یا احساس بازگشت مجدد غذا به دهان اشکال در بلع دردی که با تغییر موقعیت بدن بهتر یا بدتر می شود دردی که هنگام تنفس عمیق یا سرفه شدیدتر می شود حساسیت به تماس با قفسه سینه درد مداوم درد زیر سینه چپ علائم کلاسیک سوزش سر دل احساس درد دردناک و سوزش پشت سینه درمان مشکلات مری و معده از قبیل ( مری ـ معده ـ ـ ـ کردن ـ معده ـ معده ـ معده ) : 1یک لیوان عرق نعنا به همراه یک قاشق مرباخوری تخم بارهنگ داخل ظرفی ریخته پس از جوش آمدن ده دقیقه ملایم بجوشد بعد از ولرم شدن با کمی عسل شبها موقع خواب میل شود . طول درمان بسته به نوع بیماری ۴۰ الی ۱۲۰ روز میباشد. لازم به ذکر است در بیماری زخم معده میتوان برای نتیجه سریعتر از یک قاشق غذاخوری تخم بارهنگ استفاده نمود. توجه: این نسخه در عین سادگی بسیار عالی جواب میدهد امتحان کنید. توجه : برای نتیجه بهتر و سریعتر در مشکلات معده باید موارد زیر به طور جدی رعایت شود.لازم به ذکر است که بسیاری از مشکلات ناشی از عدم رعایت همین موارد است: الف) هیچگاه آب یخ ننوشید.(خیلی سرد) ب) ترک آب بین غذا (بهترین وضعیت نوشیدن آب نیم ساعت قبل از غذا و دو ساعت بعد از آن است.) ج) کاهش سردیها مخصوصا شبانگاه (ماست ـ شیرـ دوغ ـ نوشابه ـ چایی ) توجه :سعی شود سردیها با مصلحات آن مصرف شود.مثلا: ماست و دوغ با نعنا و کاکوتی ـ شیر با عسل یا خرما ـ ...
تخم شربتی رو میشه همونطور خشک بدون اب قورت بدیم؟ مفیده؟ نبی وظیفه: پاسخ تخم شربتی خواص زیادی دارد ولی وقتی که توی آب حل شده باشد مصرف خام باعث جذب آب بدن به تخم میشود جویدن این دانه‌ها سخت است بنابراین آنها را به‌صورت خام مصرف نکنید. بهتر است قبل از مصرف، آنها را در آب بخیسانید تا بافتی ژلاتینی پیدا کنند. برای بهره‌مندی از مزایای سلامتی این دانه توصیه می‌شود که هر روز حداقل ۲ قاشق چای‌خوری از آن را مصرف کنید.»
طبیعت بهاری بستک هرمزگان بستک از شهرهای استان هرمزگان، با قدمتی تاریخی، در قدیم محلی برای استراحت کاروان‌ها بوده‌است. شهر بستک در منطقه‌ای کوهستانی قرار دارد که از شمال و غرب به استان فارس و از شرق و جنوب به استان هرمزگان متصل است. مردم بستک به زبان اچمي با گویش بستکی سخن می‌گویند که از دستهٔ زبانهای پارسی جنوب غربی ایران است. . جاذبه های دیدنی بستک گنبدهای نمکی، کاروانسرای بستک، مسجد جامع قدیم بستک، حمام خان، قنات های دهنگ، آرامگاه شیخ احمد شیخ راشد مدنی، کوخرد، مدرسه مصطفویه، موزه مردم شناسی جناح، مجموعه بازار بستک، مجموعه کریکی، آب گرم فاریاب، آب گرم فتویه، آب گرم تودرویه . صنایع دستی بستک: عبابافی، چادر شب بافی، خوس دوزی، سفال گری، گلابتون دوزی . غذاهای محلی بستک: من بلی، مفلک، دیخی، دال، مسما، قاتق مشوَکی https://eitaa.com/zandahlm1357
تهران، کاخ گلستان، عمارت بادگیر عمارت بادگیر در کاخ گلستان میدان ارک تهران واقع شده‌است. بین سال‌های ۱۲۲۰ و ۱۲۶۰ به دستور فتحعلی شاه قاجار ساخته شد. مظفرالدین‌شاه قاجار در «عمارت بادگیر» کاخ گلستان تاج‌گذاری کرد. نام این بنا برگرفته از بادگیر بلند این ساختمان است. این عمارت به‌طور کامل به دستور ناصر الدین شاه بازسازی شد. پلان تالار اصلی این عمارت به صورت صلیبی بوده و این تالار با ارسی بسیار وسیع و زیبا به همراه تزئینات آیینه کاری و گچ بری آراسته شده‌است. برج‌های بادگیر تنها بادگیرهای تزئین شده با معرق در ایران می‌باشند. در زیر عمارت بادگیر یک اتاق تابستانی بزرگ قرار داشته که با جریان باد چهار برج بادگیر و با کمک حوضخانهٔ میانی که آب قنات شاهی در آن جاری بود، خنک می‌شد. در حال حاضر جریان آب به علت احداث مترو قطع گردیده‌است و از بادگیرها به صورت قبلی استفاده نمی‌شود. https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🌸 شنیده بودم آیت‌اللّٰهی هست به نام آقای بهجت که اهل معناست. دوست داشتم ببینمش، جست‌وجو کردم و خانه‌اش را یافتم. رفتم پشت درِ خانه و در زدم... پیرمردی با لباسِ خانه و محاسنی کوتاه در را باز کرد. در مورد آقا پرسیدم. گفت: «امری دارید؟» گفتم: «با آقا عرضی دارم.» گفت: «بفرمایید مطلب را!» گفتم: «با خودشان عرضی داشتم.» پیرمرد لبخند زد و گفت: «همین مقدور است!» فکر کردم فایده ندارد؛ اجازه نمی‌دهد که آقا را ببینم. ناچار خداحافظی کردم و برگشتم. توی راه با خودم گفتم: «به مسجد می‌روم و با خودش قراری می‌گذارم.» غروب در مسجد نشسته بودم و در این فکر بودم که چه هیئتی خواهد داشت؟ مدتی بعد از اذان، روحانیِ ساده‌ای وارد مسجد شد و به‌سمت محراب رفت. گفتم: «اینجا هم که نشد.» کمی دلگیر شدم. پرسیدم: «آقای بهجت نمی‌آیند؟» همان روحانیِ ساده را نشان داد و گفت: «ایشان که آمدند.» همان پیرمردی بود که درب منزل دیدم. شصت سال بود در وادی علوم دینی و معرفتی سیر می‌کردم؛ فکر می‌کردم می‌توانم با یک نگاه، یا یک جمله، سِره را از ناسِره تشخیص دهم، اما نتوانستم بین حضرت آقا و یک خادم فرق بگذارم. تمام نماز مغرب و مقداری از نماز عشا را در این افکار غرق بودم که روایتی از سیرۀ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به یادم آمد: «در میان اصحاب، چنان بود که هیچ غریبه‌ای نمی‌توانست تشخیص دهد کدام رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله است.» 📚این بهشت، آن بهشت، ص42-44؛ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ماجرای آشنایی شهید آوینی ، با امام خمینی(ره) به واسطه فرهاد مهراد؛ مستند آقامرتضی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هفتاد و یکم حال سخت و زجرآوری بود که هر لحظه‌اش برای دل تنگ و غمزده‌ام، یک عمر می‌گذشت. حدود یکسال بود که گاه و بی‌گاه مادر از درد مبهمی در شکمش می‌نالید و هر روز اشتهایش کمتر و بدنش نحیف‌تر می‌شد و هر بار که درد به سراغش می‌آمد، من کاری جز دادن قرص معده و تهیه نبات داغ نمی‌کردم و حالا نتیجه این همه سهل‌انگاری، بیماری وحشتناکی شده بود که حتی از به زبان آوردن اسمش می‌ترسیدم. وضو گرفتم و با دست‌هایی لرزان قرآن را از مقابل آیینه برداشتم، بلکه کلام خدا آرامم کند. هر چند زبانم توان چرخیدن نداشت و نمی‌توانستم حتی یک آیه را قرائت کنم که تنها به آیینه پاک و زلال آیات کتاب الهی نگاه می‌کردم و اشک می‌ریختم. نماز مغربم را با گریه تمام کردم، چادر نماز خیس از اشکم را از سرم برداشتم و همانجا روی زمین نشستم. حتی دیگر نمی‌توانستم گریه کنم که چشمه اشکم خشک شده و نگاه بی‌رمقم به گوشه‌ای خیره مانده بود. دلم می‌خواست خودم را در آغوش مادرم رها کرده و تا نفس دارم گریه کنم، اما چه کنم که حتی تصور دیدار دوباره مادر هم دلم را می‌لرزاند. ای کاش می‌دانستم تا الآن عبدالله حرفی به مادر زده یا هنوز به انتظار من نشسته تا به یاری‌اش بروم. خسته از این همه فکر بی‌نتیجه، خودم را به کناری کشیدم و سرم را به دیوار گذاشتم که در اتاق باز شد و مجید با صورتی شاد و لب‌هایی که چون همیشه می‌خندید، قدم به اتاق گذاشت. نگاه مصیبت‌زده‌ام را از زمین برداشتم و بی‌آنکه چیزی بگویم، به چشمان مهربان و زیبایش پناه بردم. با دیدن چهره تکیده و چشمان سرخ و مجروحم، همانجا مقابل در خشکش زد. رنگ از رخسارش پرید و با صدایی لرزان پرسید: «چی شده الهه؟» نفسی که در سینه‌ام حبس شده بود، به سختی بالا آمد و حلقه اشکی که پای چشمم به خواب رفته بود، باز سرازیر شد. کیفش را کنار در انداخت و با گام‌هایی بلند به سمتم آمد. مقابلم روی دو زانو نشست و با نگرانی پرسید: «الهه! تو رو خدا بگو چی شده؟» به چشمان وحشتزده‌اش نگاهی بی‌رنگ انداختم و خواستم حرفی بزنم که هجوم ناله امانم نداد و باز صدای گریه‌ام فضای اتاق را پُر کرد. سرم را به دیوار فشار می‌دادم و بی‌پروا اشک می‌ریختم که حتی نمی‌توانستم قصه غمزده قلبم را برایش بازگو کنم. شانه‌های لرزانم را با هر دو دستش محکم گرفت و فریاد کشید: «الهه! بهت میگم بگو چی شده؟» هر چه بیشتر تلاش می‌کرد تا زبان مرا باز کند، چشمانم بی‌قرارتر می‌شد و اشک‌هایم بی‌تاب‌تر. شانه‌هایم را محکم فشار داد و با صدایی که دیگر رنگ التماس گرفته بود، صدایم زد: «الهه! جون مامان قَسَمِت میدم... بگو چی شده!» تا نام مادر را شنیدم، مثل کسی که تحملش تمام شده باشد، شانه‌های خمیده‌ام را از حلقه دستان نگرانش بیرون کشیدم و با قدم‌هایی که انگار می‌خواستند از چیزی فرار کنند، به سمت اتاق دویدم. روی قالیچه پای تختم نشستم و همچنانکه سرم را در تشک فرو می‌کردم تا طنین ضجه‌هایم را مادر نشنود، زار می‌زدم که صدای مضطرّ مجید در گوشم نشست: «الهه... تو رو خدا... داری دیوونه‌ام می‌کنی...» بازوانم را گرفت، با قدرت مرا به سمت خودش چرخاند و با چشمانی که از نگرانی سرخ شده بود، به صورتم خیره شد و التماس کرد: «الهه! با من این کارو نکن... بخدا هر کاری کردم، حقم این نیس...» با کف دستم پرده اشک را از صورتم کنار زدم و با صدایی که از شدت گریه بُریده بالا می‌آمد، پاسخ اینهمه نگرانی‌اش را به یک کلمه دادم: «مامانم...» و او بلافاصله پرسید: «مامانت چی؟» با نگاه غمبارم به چشمانش پناه بردم و ناله زدم: «مجید مامانم... مامانم سرطان داره... مجید مامانم داره از دستم میره...» و باز هجوم گریه گلویم را پُر کرد. مثل اینکه دستانش بی‌حس شده باشد، بازوانم را رها کرد و نگرانی روی صورتش خشکید. با چشمانی که از بُهتی غمگین پُر شده بود، تنها نگاهم می کرد و دیگر هیچ نمی‌گفت و حالا دریای دردِ دل من به تلاطم افتاده بود: «مجید مامانم این مدت خیلی درد کشید. ولی هیچ کس به فکرش نبود... خیلی دیر به دادش رسیدیم... خیلی دیر... دکتر گفته باید زودتر می‌بردیمش...» هر آنچه در این مدت از دردها و غصه‌های مادر در دلم ریخته بودم، همه را با اشک و ناله بازگو می‌کردم و مجید با چشمانی که از غصه می‌سوخت، تنها نگاهم می‌کرد و انگار می‌خواست همه دردهای دلم را به جان بخرد تا قدری قرار بگیرم. https://eitaa.com/zandahlm1357