eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دُرنـجف
جلسه۱۲.mp3
14.01M
🔸 درس دوازدهم: محبت به کودک
هدایت شده از دُرنـجف
-
💕اوج نفرت💕 _شما که اول راهید چرا اینجوری میگی. با لبخند مهربونی بهش نگاه کردم. من برای پروانه که خواهرانه کنارم بوده باید بیشتر از این مایع بزارم. بالاخره تماس قطع شد و تونستم عکس سلفیم رو با پروانه بندازم. پروانه گوشی رو گرفت روی عکس خودش زوم کرد. _وای نگار چه شکلی شدم! _این حاصل گریه و غصه ی بیش از حده قیافه ی عاقل اندر سفیح به خودش گرفت _که خود شما توش ید طولایی داری کنترل شده خندیدم و بهش نزدیک شدم انگشتم رو روی عکس زدم از حالت زوم خارج کردم. _هر چقدر هم گریه کردم چون خودم زیبا بودم ببین چقدر خوب افتادم اروم با دست روی پام زد _چه تعریفم از خودش میکنه _نه تعریف نیست یکم دفت کن به صفحه ی گوشی نگاه کرد و همزمان پیامی از احمدرصا بالای گوشی ظاهر شد که فقط چند جمله ی اولش مشخص بود نگار خانم من دیشب از شما خواهش کردم اونجا نری ازت توقع دارم حرفم رو... متوجه نگاه پروانه به بالای گوشیم شدم طوری که انگار چیزی رو کشف کرده گفت _کاری که باهات داشت و تو خوشت نمی اومد همین بود؟ _مهم نیست _چرا حرف همسر ایندت برات مهم نیست گوشی رو روی تخت گذاشتم _برام مهمه ولی تو هم مهمی با لبخند نگاهم کرد _یادم نرفته روز هایی که حتی یه ثانیه هم رهام نکردی. الان نوبت منه _چرا از من خوشش نمیاد؟ دستی به صورتش کشیدم _عزیزم تو انقدر خوبی که همه دوستت دارن _پس چرا ازت میخواست اینجا نیای؟ سرم رو پایین انداختم نفس سنگینی کشیدم که ادامه داد _فکر کنم متوجه خاستگاری من برای سیاوش از خودت شده. درسته؟ واقعا از گفتن یا شنیدن این حرف ها خجالت میکشم. با صدای ارومی گفتم _بگذریم. نفس سنگینی کشید و به سختی خودش رو بالا کشید. _استاد هم داماد شد. _اره دیروز عقد بود اخر هفته عروسیشونه. _تا اون موقع تو هم میری خونه ی خودت _نه معلوم نیست _عه. پس میخوای تنها زندگی کنی. _چرا تنها ابروهاش رو از تعجب بالا داد _نکنه انتظار داری بیان کنار تو زندگی کنن. نا امید نگاهش کردم. اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم. پروانه ادامه داد _یادمه یه بار گفتی استاد خودش اینجا خونه داره کمی خیره موندم و با سر جواب مثبت دادم. _پس احتمالا قراره برن اونجا _نه علیرضا گفت تنهام نمیزاره _اون بگه زنش قبول نمیکنه. صدای زنگ گوشیم دوباره بلند شد و کلافه بهش نگاه کردم با دیدن شماره ی علیرضا ته دلم خالی شد نکنه حرف پروانه درست باشه و بخواد بعد از عروسی جدا زندگی کنه. _جواب استاد رو هم نمیخوای بدی؟ فوری گوشی رو برداشتم و انگشتم رو روی صفحه کشیدم و کنار گوشم گذاشتم _سلام _سلام عزیزم کجایی؟ _خونه ی پروانه. دیشب که بهت گفتم _به احمدرضا نگفتی که میری اونجا حرصم گرفت و محکم گفتم _به اون چه؟ کمی سکوت کرد و ادامه داد _اگر قصدت ازدواج نیست. اره، حق با توعه. به اون چه. اما شما قصدتون ... _من الان پیش پروانم تا بعدازظهر میام. _شما الان حاضر میشی یه آژانس میگیری برمیگردی خونه. طلبکار گفتم _چرا؟ _چون دیشب و دیروز بهت گفته بوده که نری. _بهش بگو صبر کنه عقد که کردیم بعد اختیارمو دستش بگیره صداش کمی جدی شد _کار شما از این حرف ها گذشته. همین الان آژانس بگیر برگرد خونه _من این کار رو نمیکنم. چون دوست دارم پیش پروانه بمونم کاری نداری _نگار داری به کی لج میکنی. حق به جانب گفتم _اینکه دوست دارم خونه ی دوست صمیمیم که مورد تایید عمو اقا هم هست بمونم لج کردنه _اینکه شما الان خونه ی خاستگار سابقتون هستید برای احمدرضا عذاب آوره. بلند شو بیا خونه. حرصی نفسم رو بیرون دادم _اصلا همونجا بمون خودم تا یه ساعت دیگه کلاسم تموم میشه میام دنبالت. _این کار خیلی زشته که به تو زنگ زده _جواب خودش رو ندادی. الان کلاس دارم میام با هم حرف میزنیم کاری نداری. سکوت کردم _الو _خداحافظ منتظر جوابش نشدم و گوشی رو قطع کردم. حسابی کفری و کلافه شدم. نگاه حرصیم رو به پروانه دادم _عیب نداره همین قدرم که اومدی خوشحال شدم. _کارش خیلی زشته _از نظر خودش زشت نیست. _یعنی من حق ندارم چند ساعت برای خودم باشم. عیب نداره الان که با همیم بیا لذت ببریم هر وقت رفتی خونه سر خودش خالی کن صدای در اتاق بلند شد و بلافاصله مادر پروانه با سینی چایی و میوه ای که دستش بود داخل اومد. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕اوج نفرت💕 انقدر از کار احمدرضا ناراحت بودم که تمرکزم برای حرف زدن رو از دست دادم. پروانه اروم به بازوم زد _خوبه حالا. انگار چی شده. من گفتم الان نگار میاد کلی به من روحیه میده تو خودت روحیه لازمی که. به اطراف نگاه کردم _مادرت کجاست به سینی که پایین تخت بود اشاره کرد _اینو گذاشت رفت بیرون با تو عم حرف زد ولی انقدر تو فکر بوی نشنیدی جوابش رو هم ندادی. _ببخشید خیلی عصبی شدم. متوجه نشدم. دوباره به ظرف اشاره کرد _بخور یه سیب هم بده به من _خم شدم و سیب قرمزی دستش دادم. _پس خودت چی سرم رو بالا دادم _میل ندارم پروانه تلاش داشت تا ارومم کنه اما تلاشش بی فایده بود. در نهایت یک ساعت هم به پایان رسید و صدای تلفن همراهم بلند شد. بدون جواب دادن به تماس علیرضا از پروانه خداحافطی کردم و بیرون رفتم ماشینش رو که دیدم با اخم های تو هم سمتش رفتم و روی صندلی جلو نشستم در رو تقریبا محکم بستم. و به روبرو خیره شدم. متوجه نگاه سنگین علیرضا شدم ولی ترجیح دادم سکوت کنم. _علیک سلام صورتم رو ازش برگردوندم _بسم الله ، با من چرا قهری _علیرضا برو که اصلا حوصله ندارم. کاملا درکم کرد و حرفی نزد توی ذهنم با احمدرضا فرضی دعوا میکردم و خودم آماده میکردم تا حرف های سنگینی بهش بزنم. _نگار صدای علیرضا من رو از وسط فکر و خیالِ بحث و دعوا بیرون کشید _من یه مردم. به احمدرضا حق میدم که ناراحت بشه که همسرش بره خونه ی خاستگار سابق. تیز برگشتم سمتش _چه حقی. علیرصا تو میدونی که پروانه برای من چی بوده. _به تو هم حق میدم ولی به نظرت بهتر نبود با هم صحبت میکردید به نتیجه میرسیدید بعد میرفتی. _اخلاق احمدرضا رو خوب میشناسم. تنیجه ای در کار نیست اول اخر حرف خودش رو به کرسی میشونه مثل همین الان. اصلا میدونی چرا به تو زنگ زده. چون زورش فعلا بهم نمیرسه. _چرا انقدر عصبی هستی حالا تن صدام بالا رفت _چون احساس میکن احمدرضا داره با من مثل یه دختر بچه ی نه ساله رفتار میکنه. از سرعت ماشین کم کرد و گوشه ی خیابون ایستاد با حرص گفتم _پس چرا نمیری؟ _با این اخلاقت نریم خونه بهتره _اتفاقا برو میخوام با همین اخلاق بهش بگم که به اون ربطی نداره . سرش رو تکون داد و زیر لب گفت _لا اله الا الله دوباره راه افتاد به خونه نزدیک شدیم گوشیش رو برداشت و کنار گوشش گذاشت و چند لحطه ی بعد گفت _سلام اردشیر خان _شما کجایید؟ _ما هم رسیدیم چند دقیقه دیگه بالاییم _باشه فعلا تماس رو قطع کرد. _عمو اقا هم فهمیده _فقط خواجه حافظ نفهمیده. انقدر کلافه بود که دست به دامن همه شده. نفسم رو کلافه بیرون دادم _الان کجاست _با اردشیر خان پایین خونه ی ما هستن. سرم رو تهدید وار تکون دادم به محض توقف ماشین دستم سمت دستگیره رفت تا بازش کنم و بیرون برم که صداش مانعم شد. _بشین با هم میریم کلافه نگاش کردم. _علیرصا تو طرفدار منی یا اون قاطع گفت _تو. ولی چون خودم هم مردم حس و حالش رو درک میکنم. با سر به در اشاره کرد _پیاده شو از خدا خواسته فوری پیاده شدم و سمت اسانسور که خوشبخانه پایین بود رفتم و داخل شدم. به علیرصا که خونسرد جلو میاومد نگاه کردم فوری دکمه ی دو رو فشار دادم و منتظر موندم در کشویی باز شد به در نیمه باز خونه اشاره کردم فوری داخل رفتم با ورودم احمد رضا عمو اقا به در نگاه کردن. جلو رفتم و تو چند قدمی احمدرضا که ایستاده بود، ایستادم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
هدایت شده از  حضرت مادر
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقائِمُ... سلام بر تو ای مولایی که تمام حق های بر زمین مانده، قیام تو را انتظار می کشند... و دل های غمدیده به امید قیام تو می تپند.🌿
هدایت شده از  حضرت مادر
enc_16719991205442427692849.mp3
4.9M
💢 شیرین ترین روزای زندگی‌ رو ازم گرفتند... 💔 نماهنگ | شهادت حضرت زهرا «سلام‌الله‌علیها» 🎤 مهدی رسولی
هدایت شده از دُرنـجف
🕯 «زیارت اهل قبور» السَّلامُ عَلَى أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا أَهْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ اغْفِرْ لِمَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ احْشُرْنَا فِی زُمْرَهِ مَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ وَلِیُّ اللَّهِ... و پنجشنبه آمد تا آلبوم خاطرات را باز کنیم! و فاتحه‌ ای بخوانیم برای کسی که بود امّا دیگر نیست … 🌺با قرائت یک روحشان را شاد کنیم. 🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 🍃🌸🍃
هدایت شده از دُرنـجف
🍂🍂حتی اگر خسته‌ای یا حوصله ‌نداری؛ ‏نمازهایت‌ را ‌بخوان تکرار هیچ‌ چیز‌ جز 🌱 در‌ این ‌دنیا قشنگ ‌نیست....
هدایت شده از دُرنـجف
13ـ آثار کمبود محبت به فرزندان.mp3
15.14M
🔸 درس سیزدهم: آثار کمبود محبت
هدایت شده از دُرنـجف
دوستان رهبرمون از ما میخوان برای پیروزی جبهه مقاومت کاری کنیم! سوره فتح، دعای چهاردم صحیفه سجادیه و دعای توسل بخونیم. کم نذاریم ان شاءالله
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله ❤️‍🩹 کاشکی میشد به بهترین خاطره هام برگردم
هدایت شده از دُرنـجف
●آقا امیرالمومنین(علیه‌السلام): سخن این را به آن نرسانید، و زشتی کسی را به گوش این و آن نخوانید! غررالحکم،حدیث۶۹۵۴