#پارت583
💕اوج نفرت💕
ناهید چرا از من ناراحت شده از اتاق بیرون رفتم روی مبل نشسته بود به تلوزیون با صدای خیلی پایین نگاه میکرد. کنارش نشستم که با لبخند ازم استقبال کرد.
نفس سنگینی کشیدم
_تو از من ناراحتی
نیم نگاهی بهم انداخت و سرش رو پایین گرفت
_ناراحتی من از تو تنها نیست.
دستش رو گرفتم و نگران پرسیدم
_از علیرضاست
_نه
_پس چرا ناراحتی؟
_وقتی با علیرضا ازدواج کردم میدونستم که باید کنار تو زندگی کنیم. ولی اصلا ناراحت نشدم. من همیشه دوست داشتم یه خواهر داشته باشم تا باهم باشیم. وقتی برادرم زن گرفت با خودم فکر کردم با زنش میتونم راحت باشم ولی اون اصلا با من ارتباط نگرفت از اول دوری کرد میترا خیلی ازت تعریف کرده بود گفتم تو میشی خواهرم اما الان بین تو علیرضا احساس غربیگی میکنم جلوی من عادی و خوشحالید من که میرم با هم پچ پچ میکنید. از پچ پچ هاتون ناراحت نیستم از اینکه با من راحت نیستید ناراحتم.
نفسم رو آه مانند بیرون دادم و به زمین نگاه کردم.
_شاید مشکلات زیاد گذاشته و حال و آینده ی من باعث شده تا این شرایط پیش بیاد. من ازت معدرت میخوام دیگه هیچ حرفی رو پنهانی به علیرضا نمیگم.
با محبت نگاهش گردم
_منم همیشه دلم خواهر و برادر میخواست. نزویک به یک ساله که کنار علیرضام الانم کنار تو
_میترا قبل از اینکه شما ازم خاستگاری کنید داستان زندگیت رو برام گفته بود. اون موقع خیلی برام جالب بود که عاشق علیرضا شده بودی
با این حرفش انگار یه لیوان آب یخ روی سرم ریختن کاش میترا این رو نمیگفت دلم میخواست این حرف بین من و علیرصا تا اخرین روز عمرم مثل راز بمونه متوجه حالم شد
_عزیزم عشق شما کششتون بهم بی دلیل نبوده. نباید بابتش ناراحت باشی.
اروم پلک زدم
_اگه به گوش احمدرضا برسه...
_چرا باید برسه؟ بعد هم این مربوط به گدشته ی توعه ربطی به همسرت نداره
یعنی ناهید نمیدونه که من اون موقع تو محرمیت احمدرضا بودم.
_راستش من اون روز ها فقط با خودم میجنگیدم چون احساس میکردم کارم اشتباهه.
خیره نگاهش کردم
_علیرضا میدونه که تو میدونی؟
_نه. نیازی هم نیست که بدونه فقط متوجه شدم که گاهی باهات شوخی میکنه استرس رو دیدم گفتم بهت بگم از بابت من خیالت راحت باشه. راستی نگار میای فردا باهم بریم بیرون.
یکم تو بهت و ناراحتی موضوعی که ناهید عنوان کرده بود موندم.و لبخند بی جونی زدم
_اگه علیرضا اجازه بده حتما
حضور علیرضا باعث شد تا ناهید لبخند عمیقی بزنه. علیرصا گوشی رو روی میز جلوم گذاشت.
_گفت دوباره زنگ میزنه
با سر تایید کردم
ناهید رو به علیرصا گفت
_من و نگار فردا صبح میخوایم بریم بیرون
علیرضا خم شد و چایی که ناهید ریخته بود رو برداشت
_کجا به سلامتی؟
_حوصلم سر رفته تو که گفتی میری دانشگاه ما هم بریم بیرون. نگار هم موافقه منتظر اجازه ی تو هست
_باشه عزیزم شما برو ولی نگار باید به احمدرضا بگه نه من.
با شناختی که از احمدرضا دارم بیرون رفتن فردام منتفیه.
_خوبی نگار
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم و لب زدم
_خوبم. چی گفت بهت
_هیچی میگه خونه باید ایروگام بشه. یه سری تعمیرات داره.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۳۰هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
#نذرفرهنگیولادتآقاامیرالمومنین
سلام دوستان برای#۱۳رجببرای۸۰دانشآموزکلاسچهارموپنجم که #اعتکافشرکتکردنمیخوانهدیهبخرن
#عزیزانیکهمیخوانبرایولادتآقاامیرالمومنینکاری انجامبدناگردوستداریددراین #نذرفرهنگیشرکتکنید
هزینههدیهها#پنجمیلیونتومنمیشه
#عزیزانیکهواریزمیزنیدحتمابهادمینبگیدبرایهدیههای۱۳رجب
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
زینبی ها
#نذرفرهنگیولادتآقاامیرالمومنین سلام دوستان برای#۱۳رجببرای۸۰دانشآموزکلاسچهارموپنجم که #اعتکاف
عزیزان #براینذرفرهنگی۱۴۵۰جمعشده
۳۵۵۰هنوزبرایخریدهدایاکمداریم
#امروزبهنیتولادتآقاامامجواد (ع)و#حضرتعلیاصغر (ع)واریز بزنید بتونیم دل هدیه این دانش آموزهای #کلاسچهارموپنجمیکه امسالاعتکافمیرنشادکنیم
اجرتون با آقا امیرالمومنین
#لطفکنیدرسیدبرایادمینبفرستید
زینبی ها
#نذرفرهنگیولادتآقاامیرالمومنین سلام دوستان برای#۱۳رجببرای۸۰دانشآموزکلاسچهارموپنجم که #اعتکاف
عزیزان #براینذرفرهنگی۱۷۳۵جمعشده
۳۵۵۰هنوزبرایخریدهدایاکمداریم
#امروزبهنیتولادتآقاامامجواد (ع)و#حضرتعلیاصغر (ع)واریز بزنید بتونیم دل این دانش آموزهای #کلاسچهارموپنجمیکه امسالاعتکافمیرنشادکنیم
اجرتون با آقا امیرالمومنین
#لطفکنیدرسیدبرایادمینبفرستید
زینبی ها
#نذرفرهنگیولادتآقاامیرالمومنین سلام دوستان برای#۱۳رجببرای۸۰دانشآموزکلاسچهارموپنجم که #اعتکاف
عزیزان #براینذرفرهنگی۲میلیون۳۳۵هزارتومنجمعشده
۲میلیون۹۰۰هنوزبرایخریدهدایاکمداریم
#امروزبهنیتولادتآقاامامجواد (ع)و#حضرتعلیاصغر (ع)واریز بزنید بتونیم دل این دانش آموزهای #کلاسچهارموپنجمیکه امسالاعتکافمیرنشادکنیم
اجرتون با آقا امیرالمومنین
#لطفکنیدرسیدبرایادمینبفرستید
#پارت584
💕اوج نفرت💕
_الان حوصله داری یکم با هم حرف بزنیم.
_بگو
ناهید ایستاد که دستش رو گرفتم
_تو هم بشین
لبخند موفقیت امیزی زد نشست.
_ناهید هم عضو خانواده ی ماست اول اخر میفهمه پس بهتر که حرف هامون رو بشنوه.
علیرضا خوشحال ادامه داد
_یه سری حرف رو باید بگم شتید خودت میدونی ولی تکرارش برات مفیده. مادر احمدرضا در حق ما خیلی بدی کرده و بیشتر در حق تو حسرت دیدن پدر و مادر رو به دلت گذاشته هفده سال از عمرت رو با پدر و مادر معلولی که تحت نظر خودش بودن گذرونده. بهت ظلم کرده. تحقیرت کرده اذیتت کرده بهت تهمت زده اما...
تو چشم هام نگاه کرد
_به چند تا سوال ساده میپرسم که بهم جواب بده باشه
_بپرس
_تو کی فهمیدی که این احمدرضا پسر همون شکوهه قبل عقد یا بعد عقد
نفس سنگینی کشیدم. و جواب ندادم
_نگار جوابش مهمه بگو
_قبل عقد
_پس میدونستی داری زن کی میشی
_میدونستم
_چرا قبول کردی
فقط نگاهش کردم که ادامه داد
_چوم دوستش داشتی. درسته؟
با سر حرفش رو تایید کردم.
_انتخاب کردی. پس باید بهاش رو بپردازی. من نمیگم بلند شو برو اونجا تا کمر خم شو. تو حق داری ناراحت باشی حق داری باهاش حرف نزنی. حق داری حتی نگاهش نکنی. ولی اون زن مادر همسرته که حسابی دوستش داره. پس باید با خودت کنار بیای که در عین اینکه ازش نمیگذری احترامش رو حفظ کنی
اول اینکه به همسرت احترام گذاشتی دوم اینکه زندگیت اروم میمونه
چه اشتباهی کردم قبول کردم برم تهران کاش زمان به عقب برمیگشت و همون موقع میگفتم نه
_علیرضا من پشیمون شدم.
لیوان چاییش رو که تا نصفه خورده بود روی میز گذاشت
_چرا
_تحمل شکوه برام سخته. میدونم که به خاطر زندگیم باید بهش احترام بزارم ولی هیچ کس جای من نبوده که هفده سال اذیت و تحقیر بشه پس هیچکس نمیتونه درکم کنه
_عزیزم اول این رو بگم که من پای توایستادم. اگر قطعی بگی پشیمون شدم همین الان زنگ میزنم به احمدرضا میگم که تو نمیری تهران. دوما به نظر من کاری که اون زن با تو کرده مجازانش فقط کار خداست . انتظار هم ندارم الان بری تهران باهاشون گرم بگیری بگی بخندی من میگم فقط احترامش رو حفظ کن. حالا که قبول کردی با احمدرضا باشی
تلاش کن تا موفق باشی
الان چی کار کنم زنگ بزنم بگم پشیمون شدی
سرم رو بالا دادم و لب زدم
_نه
_پس این بحث رو برای همیشه جمع کن.
رو به ناهید گفت
_یه چایی دیگه برام میاری؟
_عزیزم این چایی زیاد خوب هم نیست ها
_عادت کردم ناهید، اگه نخورم سرم درد میگیره.
ناهید ایستاد و سمت آشپزخونه رفت
_ما قراره بریم ماه عسل ناهید میگه تو هم باهامون بیای
فوری یاد تهمینه و سیاوش افتادم.
_من نمیام اصلا حوصله ندارم
_اردشیر خان هم نیست نمیشه که تنها بمونی خونه
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۳۰هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم حال خوب امروزمون ...