💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۳۰هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم حال خوب امروزمون ...
#پارت585
💕اوج نفرت💕
نباید هیچ جوره تن به این سفر بدم شاید ناهید به زبون خوشحال بشه ولی مطمعنن دوست داره که با هنسرش تنها باشه. دلخور نگاهش کردم
_چرا نمیشه مگه من بچم؟
لبخند مهربونی زد
_بچه نیستی. من نگرانم
_علیرضا من نمیام خواهشا اذیتم نکن
نفس سنگینی کشید و نگاهش رو ازم گرفت
اگر علیرضا نزاره بمونم خونه باید چی کار کنم شاید اگر به احمدرضا بگم بیاد شیراز. اونم فکر نکنم با شرایط پیش اومده تو تهران بتونه. نفسم رو آه مانند بیرون دادم.
صدای تلفن همراه علیرضا بلند شد ناهید سینی چایی رو جلوش گذاشت و سمت اپن رفت گوشی رو برداشت نگاهی به صفحش انداخت همزمان که سمت علیرصا میاومد گفت
_امیدِ
علیرصا گوشی رو گرفت فوری جواب داد و کنار گوشش گداشت
_سلام امید جان
ایستاد احوال پرسی گرمی کرد وسمت اتاقش رفت.
ناهید کنارم نشست.
_حوصله داری یکم حرف بزنیم.
لبخند بی جونی زدم
_اره عزیزم.
_نگار من برام سوال پیش اومده ازت بپرسم ناراحت نمیشی
_نه، بپرس
_راستش یه چیزی رو تو اتفاقات زندگیت درک نمیکنم
_ازدواج تو از اولش اجبار بود نه علاقه،
اگر علاقه و دوست داشتن بود به طرف رامین کشیده نمیشدی. درسته؟
تو بعد از صیغه یه کم به احمدرضا علاقه مند شدی
تو این چهار سال هم اینقدر خسته بودی که حتی عاشق علیرضا هم شدی! این چه علاقه ایه که به خاطرش انقدر از خودگذشتگی میکنی؟
نفسم رو آه مانند بیرون دادم
_ من از اول احمدرضا رو دوست داشتم یه محبت های خاصی بهم داشت. میدونستم که دوستم داره ولی رفتار های شکوه اجازه نمیداد حتی بهش فکر کنم.
_چه محبتی؟
_اینکه حواسش کامل بهم بود تو درس ها کمکم میکرد برام لباس میخرید. اما چون خیلی خشک و جدی رفتار میکرد. ازش میترسیدم یه دو سه باری هم با خشونت باهام رفتار کرد تو همون روز ها رامین بهم محبت میکرد. من هم خیلی کمبود داشتم متاسفانه سمتش کشیده شدم.
من و احمدرضا تو شرایط بدی به هم محرم شدیم شاید اگر احمدرضا اون روز تصمیم به اون کار نمیگرفت من الان اینجا نبودم. نه علیرضا رو میدیدم نه از هویت اصلیم با خبر میشدم اگر تن به ازدواج با پسر خواهر بانو خانم هم نمیدادم مطمعنم شکوه سربه نیستم میکرد. احمدرضا اون روز درست ترین تصمیم رو گرفت
_شاید اگر به اردشیر خان میگفت راه بهتری جلو پاتون میگذاشت.
_دیگه شرایط اون لحظه و عصبانیش راه فکر کردن رو براش بست.
توی اون شرایط بهترین تصمیم رو گرفت.
حالا چی رو درک نمیکنی؟
_چطور قبول کردی بری تهران؟
_من خیلی به این موضوع فکر کردم ولی به هیچ کس نگفتم تو اولین نفری. من باور دارم که احمدرضا دوستم داره. چهار از بهترین روز های عمرش رو منتظرم موند.
_تو هم منتظر موندی تو هم بهترین روز های عمرت رو از دست دادی
_شاید حرفت درست باشه. ولی من چاره ای جز صبر نداشتم. اما احمدرضا چاره داشت. میتونست بی خیال اون محرمیتی که هیچ سندی ازش دستمون نبود بشه بدون دردسر با یکی دیگه ازدواج کنه و من رو کامل فراموش کنه
_خب عذاب وجدان داشته خانوادش با هم دست به یکی کردن بهت تهمت زدن.
_همین که عذاب وجدان داشته برام ارزشمنده شکوه تو چشم هام نگاه کرد گفت باید میکشتمت. وقتی اومد اینجا گفت به خاطر پول اجازه میدم با پسرم ازدواج کنی. هیچ اثری از پشیمونی و عذاب وجدان توش نبود
عذاب وجدان نصیب هر کسی نمیشه. بعد احمدرضا رو هم فریب دادن.
لبخند مهربونی زد
_خیلی دوستش داری؟
نگاهم رو به میز دادم و لبخند ریزی روی لب هام نشست
_اره. خیلی
_به نظر این رفتارت اشتباهه
_کدوم رفتار؟
_ اینکه قصد رفتن داری ولی تعلل میکنی. مادرم همیشه به من میگه. از زمانی که به شوهرت بله دادی باید دودستی بچسبیش. نباید اجازه بدی تنها بمونه. تو که اول آخر میحوای بری تهران به نظر من هر چی زود تر بری بهتره
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۳۰هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🎴 کمک به ساخت سرویس بهداشتی خانوادهی محروم و نیازمند روستایی!
پدر خانواده از کار افتادهاست، سرویس بهداشتی ندارن و حمامشون هم مناسب نیست؛ دختراشون بزرگن و مجبورن برای سرویس بهداشتی برن خونهی همسایه که برای خانواده و پدرشون خیلی سخته!
کمک کنید تا در روز پدر سرویس بهداشتی و حمامشون رو بسازیم تا پدر خانواده شرمنده بچههاش نباشه؛ شماره کارت و شبا رسمی و قانونی زائرسرا حضرت قائم(عج)👇
●
6037991899988582●
040170000000206596699008🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
🏮 روز پدر نزدیکه و شرایط عجیب و سختی دارن؛ به نیت امیرالمومنین کمک کنید تا این خانواده رو توی این روز مبارک شاد کنیم.
پیگیری و تحقیق کامل کردیم و ایشون در این بدهی مالی عمدی نداشتن و از بد روزگار دچار این گرفتاری شدن گزارش کمک به این خانواده رو از طریق لینک زیر پیگیری کنید. 👇
https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌توجه‼️‼️
📌این فیلم شامل صحنه های است که شاید دیدن آن برای همه مناسب نباشد‼️‼️
@nikmehr_company01
https://eitaa.com/Sanaat_Bazargani_Nikmehr
❌با ما همراه باشید‼️