eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا مرا از زیارت و دوست داشتن امام حسین (ع)محروم نکن
هدایت شده از  حضرت مادر
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. از صدقه شب و روز جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
💕اوج نفرت💕 _ خیلی بیشعوری. صورتم رو ازش برگردوندم دست از خندیدن بر نمیداشت تو همون حالت هم نتونستم دستم رو از دستش بیرون بکشم. انقدر خندید وه با وجود اینکه ازش عصبی بودم منم خندم گرفت اما نمی خواستم جلوش بخندم . سرش رو از بالا روی صورتم آورد و گفت _ناراحت شدی پشت چشمی نازک کردم با خنده گفت _ حقت بود؟ عصبی پرسیدم _چرا _چون فهمیدی دوستت دارم داری اذیتم می کنی. پیشونیم رو تو همون حالت بوسید و روی زمین کنارم نشست. _من طاقت ندارم این قلبم یاری نمیکنه پس لطفا انقد دلبری نکن. _خیلی رفتارت زشت بود. از احساسات من سو استفاده کردی. _این که برام ناز می کنی قهر می کنی صدات رو بالا می‌بریم خیلی خوبه ولی فقط توی شرایط مطیع و متاع من میشی که قلبم درد بگیره من هم یاد گرفتم تا ناراحتم کنی دست روی قلبم میزارم برات فیلم بازی می کنم. _ خیلی کار زشتی که با احساسات یک نفر بازی؛کنی برای اینکه به هدفت برسی _ زشت نیست که تو انقدر من رو اذیت می کنی _ من کی تورو اذیت کردم _ هی بیخودی حوصله ندارم اعصاب ندارم ناراحتم مثلا من زن گرفتم صورتم رو ازش برگردوندم _ بیا حالا باید ناز هم بخریم. دستش رو دور کمرم حلقه کرد و به خودش چسبوند _ نازت رو هم میخرم چرا نخرم. اصلا بالا ترین قیمت رو هم میپردازم. چونش رو روی شونم گذاشت و کمی جابجاش کرد. خودم رو جمع کردم و با خنده گفتم _نکن احمدرضا قلقلکم میاد _آهان این شد بخند بابا هر وقت دیدمت یا گریه میکردی یا ناراحت بودی. با صدای ارومی گفتم _احمدرضا _جانم _دیگه هیچ وقت اینجوری باهام شوخی نکن اروم کنار گوشم گفت _قول نمیدم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از  حضرت مادر
56.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرزوی نوکره که پیش آقاش بیاد
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ یه‌جوری باش سرنوشتت هرچی شد ختم به امام زمان بشه... 🌿 اللهم عجل لولیک فرج
هدایت شده از  حضرت مادر
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. از صدقه شب و روز جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
هدایت شده از دُرنـجف
❣ 🔅السَّلاَمُ عَلَى الدِّينِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ... 🌱سلام بر مولایی که تنها نشانِ باقیمانده از دین و حجّت های خداست. 🌱سلام بر او که گنجینه علم الهی است. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
💕اوج نفرت💕 چشم هام رو باز کردم و چهره ی احمدرضا که نزدیک ترین حالت ممکن رو بهم داشت نگاه کردم. برای اینکه بیدار نشه اروم دستش رو از روی خودم کنار زدم و روی تخت نشستم قصد ایستادن کردم که دستم رو گرفت . _دلت میاد بری؟ چرخیدم سمتش و بالبخند نگاهش کردم _میرم سرویس. نفس سنگینی کشید و دستم رو رها کرد _زود برگرد لبخند پر از عشقم رو بهش هدیه دادم و زیر لب گفتم _چشم. از اتاق بیرون رفتم تو ایینه ی سرویس بهداشتی به خودم نگاه کردم. چقدر راضی ام از اینکه با احمدرضام. خصوصیات اخلاقیش رو خیلی دوست دارم. در کنار مهربونی ذاتیش جذبه ی مردونش رو هم حفظ کرده. شاید چهار سال پیش من تلاشی برای تعامل باهاش نکرده بودم دیشب تا گفتم بانو خانم رو بیرون کن علی رقم میل باطنیش خیلی زود پذیرفت. از اینکه برام ارزش قائله احساس رضایت دارم. آبی به دست و صورتم زدم و بیرون رفتم دیشب نتونستم شام بخورم و الان حسابی گرسنمه. کتری رو پر آب کردم و روی گاز گذاشتم به اتاق برگشتم به محض ورودم چشم هاش رو باز کرد _بیا دیگه _خیلی گرسنمه چایی گذاشتم زود تر صبحانه بخوریم روی تخت نشستم دستم رو گرفت و محکم کشید سمت خودش روی بالشت افتادم و با خنده گفتم _دستم درد گرفت _واقعا؟ کمی ماساژ دادم _اره یکم _چهار سال دور بودی لوس شدی کم کم عادت میکنی. _بلند شو صبحانه بخوریم بریم پایین اخم نمایشی کرد و دستش رو حصار بدنم کرد _بریم پایین که داداشت هی اخم و تَخممون کنه. اینجا هستیم دیگه _میترسم بیاد بالا دنبالمون اونجوری خیلی زشت میشه دستش رو دور بدنم تنگ تر کرد _اصلا به اون چه زن خودمه کلافه دستم رو به قفسه ی سینش فشار دادم _وای خفم کردی. دست هاش رو شل کرد کمی ازش فاصله گرفتم با یه شیطنت خاصی نگاهم کرد فاصلم رو باهاش بیشتر کردم و نشستم. _بلند شو دیگه کش و قوسی به بدنش داد _ساعت چنده _هشت نشست و پتوش رو کنار زد _تا تو یه دوش بگیری من صبحانه رو اماده میکنم. با لبخند رضایت بخشی بهم خیره شد _آرزومه این حرف رو تو خونه ی خودمون بهم بزنی. سرم رو کج کردم و لب هام رو جلو دادم و با ناز گفتم _خونه ی خودمون هم میگم صبر کن _خب اینجوری کنی اون مهلتی که خواستی با خودت کنار بیای از بین میره که. به زور میبرمت تهران با این دلبریهات فوری لب هام رو صاف کردم و به شوخی با لحن جدی گفتم _نه خیر اقا شما نمیتونید اینکار رو بکنید. ابروهاش رو بالا داد و چشم هاش رو ریز کرد و تهدید وار گفت _نمیتونم! لبخند پهنی زدم _نه دستش رو اورد جلو تا دستم رو بگیره که فرار رو بر قرار ترجیح دادم و به سرعت از اتاق خارج شدم. با خونسردی خاصی دست هاش رو به کمرش زد و از اتاق بیرون اومد. با لحن کوچه بازاری گفت _میتونم یا نمیتونم از لحنش خندم گرفت. کمی صدام رو نازک کردم و با ناز و ادا گفتم _بله اقا میتونی اخم نمایشی کرد _پس اون صبحانه رو اماده کن بیام بخورم ضعیفه با صدای بلند خندیدم _چشم با همون حالت سمت حموم رفت. _حولم رو بیار _کجاست _بالای کمد تو اتاق بچه کاری رو که میخواست انجام دادم به آشپزخونه برگشتم. میز صبحانه رو چیدم چایی رو دم کردم و منتظرش موندم. با صدای بلند گفت _نگار حوله ی کو _پشت دره _چرا انداختیش زمین با خنده گفتم _ننداختم گذاشتم. به در اتاق خواب خیره موندم تا بالاخره بیرون اومد. با همون حوله پشت میز نشست. _سرما نخوری اینجوری _نه، چاییت کو؟ _الان میریزم ایستادم و سمت کتری رفتم. _برای عروسی لباس نمیخوای؟ چایی رو داخل لیوان ریختم _نه دارم _چی هست؟ _یه لباس برای عقد دوستم خریدم همون رو میپوشم. _بریم پایین بپوش ببینم چایی رو جلوش گذاشتم _خوبه، پوشیدس. با لبخند گفت _عیب داره منم ببینم؟ _نه عزیزم چه عیبی. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده است 🧨 ⛔️❗️ ✔️@nikmehr_company01 ✔️https://eitaa.com/Sanaat_Bazargani_Nikmehr ❌ با ما همراه باشید❗️