😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘#بچهداستان 476
⭕️داستان عجیب و درد آور یک شهید
◀️ شهیدی که رهبر انقلاب بر مزارش رفت را بشناسید
🔸چند روز پیش رهبر معظم انقلاب علاوه بر شهدای دیگر بر سر مزار شهید طالب طاهری هم رفته اند که قطعاً با پستی که درصفحه ی ایشان منتشر شد ما وظیفه داریم این شهید را بیشتر بشناسیم! وبدانیم چه کسانی برای این انقلاب فدا شدند.
📅 در تاریخ ۲۴ مرداد سال ۱۳۶۱ سازمان تروریستی منافقین اقدام به ربایش وشکنجه ی سه تن از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی میکند که یکی از آن افراد #شهید_طالب_طاهری رحمت الله علیه بود!
🔺عزیزان، طالب ۱۷ سال بیشتر نداشت که زنده زنده گوش وبینی اش را بریدند و یک چشمش را از حدقه درآوردند؛ با اُتو کل بدن طالب را داغ کردند و آب جوش روی تمام بدنش ریختند، وبا شیشه خرده پوستش را جدا کردند و در آخر هم گفته شده زنده به گورش کردند!!!
📝 بخشی از وصیتنامه شهید را بخوانیم:
🔸من در زندگی ای که کردم یعنی ۱۷ سال سن، شاید مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم به این خیال که دنیا هست و هر آن میباید زندگی عادی بکنم! اما به آخرش فکر نکرده بودم تا اینکه سرم به سنگ خورد و فهمیدم که نه دنیا همینطور باقی نمیماند، بلکه همه چیز از بین میرود، ولی اعمال خودم و ورق اعمالم از بین نمیرود و همه وجود دارند و حال چرا تو برادر، تو دوست، تو رفیق و … به خودت فکر نمیکنی؟! یک لحظه شد به خودت فکر کنی؟ چرا نماز نمیخوانی؟ چرا گناه میکنی؟ چرا دروغ میگویی؟ چرا چاپلوسی میکنی؟ و من میخواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را میخوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم میشمرند و خیلی کارها را بر این مقدم میشمرند بگویم بالاخره یک روز باید جواب بدهی، یک روز باید تاوان پس بدهی و آن وقت است که عذابت سنگینتر و مشکلتر خواهد بود؛ پس چرا زودتر توبه نمیکنی؟! پس چرا زودتر به خودمان نمیآییم؟ بچهها به خدا خیلیها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست میشوند و هیچ مشکلی هم ندارند، فهم و اراده خودتان را قوی کنید و با نفس خودتان بجنگید.
🔺 پی نوشت : خواهر شهید میگویند مادرم از وقتی فهمید که طالب را با اتو بدنش را داغ کردند وسوزاندند بیشتر از ۳۰ سال است که دست به اتو نزده!
🔺حساب منافقان جدا ، والله بخدا نمیتوانیم کسانی را که برای رسیدن به کرسی قدرت در انتخابات ، از این جلاد های حرام لقمه، مظلوم و شهید ساختند فراموش کنیم و خدا از اینها نخواهد گذشت.
⁉️ آیا ما میتونیم پاسخگوی شهدامون باشیم؟؟
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه مطالب، مذهبي، فرهنگي، خبري، آموزشی، تربیتی و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را بدوستانتان معرفی کنید
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘#بچهداستان 477
#پیراهن_بهشتی
🌸فاطمه سلام الله علیها در خانه یک پیراهن ساده داشت.
🌸پدر برای ازدواج او با علی علیه السلام یک پیراهن نو به خانه آورد.
🍃فاطمه سلام الله علیها به آن نگاه کرد.
🍃پارچه نرم و لطیفی داشت.آن را کنار گذاشت تا چند لحظه بعد بپوشد.
💞اتاق فاطمه سلام الله علیها نزدیک در
حیاط بود.
در زدند.
- چه کسی در می زند؟
- یک نفر در را باز کند.
یکی در را باز کرد.
کسی با صدای شکسته اش گفت:
من یک زن فقیرم.
لباسی ندارم که به تن کنم.😔
🌺فاطمه سلام الله علیها وقتی صدای زن فقیر را شنید گوشه در اتاق را باز کرد.
💫زن فقیر گفت:
از خانه رسول خدا یک لباس کهنه می خواهم تا به تن کنم.
دل فاطمه سلام الله علیها به درد آمد.
نگاهش اول به پیراهن نو افتاد بعد به پیراهن ساده ای که در تنش بود.
❤️فاطمه سلام الله علیها فکر کرد کدام یک را بدهد. پیراهن نو برای عروسیش بود.
یاد آیه خداوند
در قرآن افتاد که می گفت:
🌸هرگز به نیکی نمی رسید مگر این که چیزی را که دوست دارید به فقیران ببخشید.🌸
فاطمه فوری پیراهن نو را برداشت.
پشت در رفت و با مهربانی آن را به زن فقیر داد.
زن فقیر خندید. صورتش را به طرف آسمان گرفت و دعا کرد.😊
بعد با خوشحالی زیاد از آنجا رفت.
وقتی خبر به حضرت محمد صلوات الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام
رسید آنها از کار فاطمه سلام الله علیها خوشحال شدند .طولی نکشید که جبرییل –فرشته بزرگ خدا- به خانه حضرت محمد صلوات الله علیه و آله
آمد.
خانه بوی بهشت گرفت. او پیراهن سبز و زیبایی جلوی حضرت گذاشت و گفت:
ای رسول خدا خداوند به تو سلام رساند و به من فرمان داد که به فاطمه سلام الله علیها سلام برسانم و این لباس سبز بهشتی را برای او بیاورم!🌸
وقتی نگاه فاطمه سلام الله علیها به لباس سبز بهشتی افتاد گریست.
عطر بهشتی پیراهن خیلی زود همه را به اتاق فاطمه سلام الله علیها کشاند.
#یا_زهرا_ما_را_دریاب
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘#بچهداستان 478
روزی بهلول نزد قاضی بی کفایت شهری...نشسته بود که قلم قاضی از دستش به زمین افتاد.
بهلول به قاضی گفت: جناب قاضی کلنگت افتاد آنرا از زمین بردار.
قاضی بمسخره گفت: واقعاً اینکه میگویند بهلول دیوانه است، صحیح است. آخر قلم است نه کلنگ!
بهلول جواب داد: جناب قاضی، تو دیوانه هستی که هنوز نمیدانی.!! احکامی که با این قلم مینویسی خانه های مردم را خراب می کنی.
حال تو بگو این قلم است یا کلنگ؟!!
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘#بچهداستان 479
خیلی جالب و دراماتیک 👌👇
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.
روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم.
دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید...
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر!
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!
بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!!
تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر...
عفونت از این جا بالاتر نرفته!
لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می كرد خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم.
قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل.
مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... !!!
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.
چقدر آشنا بود...
وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم...
گندم و جو می فروختم...
خیلی سال پیش...
قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
دکترمرتضی عبدالوهابی،
استاد آناتومی دانشگاه تهران
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 480
#اهل_بیت_علیهم_السلام
❀°✍️مثل ابراهیم پیامبر
💠حضرت امام باقر عليه السّلام فرمودند :
روزى پدرم امام سجّاد سلام اللّه عليه سخت مريض شد و در بستر بيمارى قرار گرفت ، پدرش امام حسين عليه السّلام ضمن عيادت از او اظهار داشت : چه چيزى را اشتها دارى ؛ خواسته و نيازت چيست تا انجام دهم ؟
حضرت سجّاد عليه السّلام چنين پاسخ داد: مى خواهم تكيه گاهم پروردگارم باشد، چون كه او ناظر و شاهد احوال من مى باشد؛ و اگر مصلحت من باشد مرا عافيت مى بخشد، و من در هر حال راضى به رضايت و مقدّرات او هستم .
امام حسين به فرزندش ، زين العابدين عليهماالسّلام فرمود: احسنت ، روش تو همانند حضرت ابراهيم عليه السّلام مى باشد، هنگامى كه در شديدترين سختى هاى زندگى قرار گرفت و دشمنان او را بر بالاى منجنيق بردند تا حضرتش را در آتش افكنند، جبرئيل عليه السّلام به كمك او آمد و اظهار داشت : اى ابراهيم ! چه خواسته اى دارى ، بگو تا برآورده كنم ؟
در پاسخ اظهار داشت : من در هر حال راضى به رضاى خداوند متعال هستم ؛ و او پناهگاه و تكيه گاه من مى باشد، هرچه را او مصلحت بداند من در اختيار و تحت فرمان او هستم .
شیخ حر عاملی، اعيان الشّيعة، ج 1، ص 635
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
خطبه 6__zekrabab125.mp3
155.6K
نهج البلاغه
خطبه ۶-آماده نبرد
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
خطبه 7__zekrabab125.mp3
139.3K
نهج البلاغه
خطبه ۷-نكوهش دشمنان
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
خطبه 8__zekrabab125.mp3
98.3K
نهج البلاغه
خطبه ۸-درباره زبير و بيعت او
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
خطبه 9__zekrabab125.mp3
98.3K
نهج البلاغه
خطبه ۹-درباره پيمان شكنان
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
خطبه 10__zekrabab125.mp3
116.7K
نهج البلاغه
خطبه۱۰-حزب شيطان
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
خطبه 11__zekrabab125.mp3
106.5K
نهج البلاغه
خطبه۱۱-خطاب به محمد حنفيه
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
خطبه 12__zekrabab125.mp3
149.5K
نهج البلاغه
خطبه۱۲- پس از پيروزي بر اصحاب جمل
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
خطبه 13__zekrabab125.mp3
276.5K
نهج البلاغه
خطبه۱۳-سرزنش مردم بصره
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
خطبه 14__zekrabab125.mp3
77.8K
نهج البلاغه
خطبه۱۴-در نكوهش مردم بصره
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
خطبه 15__zekrabab125.mp3
102.4K
نهج البلاغه
خطبه۱۵-در برگرداندن بيت المال
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 71 #هادی_دلها
-عه محسن چرا وایستادی
محسن: دست خالی که نمیشه بریم
بعدم سید میدونه رفتیم سونو پیام داده شیرینی یادت نره
-باشه
بالاخره رسیدیم خونه عطیه اینا اومدم خودم کیفم بردارم که محسن گفت: نه سنگینه من میارم کیفتو
-زشته پیش آقاسید و آقا مهدی
محسن :نه بابا اون تا خودشون ته زن ذلیلهای عالمن
-باشه شیرینی یادت نره
محسن؛ نه تو زنگ بزن
تا وارد خونه شدیم
سید:عه این شیرینی خوردن دارها محسن داماد دار شدم یا صاحب عروس
محسن: داماد
سید:بده این شیرینی ببینم
همه دور هم نشسته بودیم که عطیه گفت :مهدیه جان بیا این چای ها ببر
مهدیه کتاب سلام برابراهیم گذاشت روی مبل رفت چایی ببره
بلند گفتم : من نمیدونم سر این کتاب چیه که همتون میخونید
بهار:من میگم بهت
کنار بهار نشستم بهار دستم گرفت تو دستش گفت : مهدیه یه خواب دیده که شهیدهادی اسم بچه ها گفته و سفارش کرده کتاب بخونن
-چرا سفارش کرده
بهار:نمیدونم بالاخره یه روزی معلوم میشه
راستی امسالم میاید جنوب ؟
-آره میخام بچه ام تو هوای شهدا تنفس کنه
خیلی زود سال ۹۶تموم شد با تمام اتفاقات تلخ و شیرین
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 72 #هادی_دلها
دو روز از مهمونی خونه عطیه میگذره هی از محسن میپرسه مهمون امسال کاروان ما کیه
میگه سوپرایزه برای تو
بالاخره روز ۲۸ فروردین شد
واقعا شدیدا سوپرایز شدم
مهمان ویژه ما خانواده #شهید_مدافع_امنیت_محمدحسین_حدادیان بودن
جوان دهه هفتادی ک اول اسفند ۹۶در همین تهران خیابان پاسداران به درجه رفیع شهادت رسید
فرقه ای به ظاهر عرفانی ولی در واقع ضد دینی به نام #درآویش در گلستان هشتم خ پاسداران به طرز وحشتناکی به شهادت رسید
مادر ،پدر شهید خیلی صبور بودن
بعداز شهادت این جوان دهه هفتادی یا بهتره بگم هفتادوچهاری فهمیدم
برای یک بسیجی سوریه،عراق،تهران فرقی ندارد هدف فدایی ولایت شدن است
شهید حدادیان اربا اربا کردن با اتوبوس اول به شهادت رسید بعد قوم حرمله به پیکر نازش حمله کردن
مادر شهید برامون گفتن: زمانی که محمدحسین در قبر گذاشتیم
خون تازه از سرش ب محاسنش ریخت چیزی که همیشه آرزویش بود
چهارروز بودن در کنار خانواده شهید حدادیان عالی بود وقتی از سفر برگشتیم
از یگان با محسن تماس گرفتن که هفتم فروردین باید اعزام بشه مرز محل ماموریت شهر سراوان بود
دوروز بعد متوجه شدم تو این ماموریت آقا مهدی ،آقاسید هم هستن
فقط یک روز به رفتن محسن مونده بود
محسن : زینب جانم لطفا بیا چند لحظه بشین کارت دارم
-بفرمایید من در خدمتم
محسن نشست کنارم دستم گرفت تو دستش و شروع کردن حرف زدن : زینبم هنوز یه سال نشده هنوز که همسرم شدی من همش ماموریت بودم
زینبم اگه تو ماموریت اتفاقی برام افتاد مواظب خودت ،پسرمون باش من همیشه مواظبتون هستم
-چرا این حرفا میزنی 😭😭
میخای تنهام بذاری😭😭
محسن:گریه نکن
زینبم این یه سی دی از عکسهای منه اگه چیزی شد همینارو بده به فرهنگی یگانمون
اشکات پاک کن من باید برم خونه مادراینا باهشون کار دارم
-باشه مواظب خودت باش😔
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
بسم رب الشهدا
#قسمت 73 #هادی_دلها
حس حالم با هر ماموریت فرق داشت دلم خبر از رفتن میداد ولی بی نهایت نگران زینب بودم تا سوار ماشین شدم شماره حسن برادر کوچکترم گرفتم
-الو سلام حسن جان کجای داداش؟
حسن: سلام داداش من مغازه ام
-اوکی پس من میام مغازه تا یه ربع دیگه اونجام
[من متولد شصت نه بودم حسن هفتادی بود باید قبل رفتنم یه سری حرفها باهم بزنیم حسن مغازه مکانیکی داشت ]
تا وارد مغازه شدم به شاگردش گفت : یاسرجان لطفا برو اون روغن ترمزها رو از حاجی بگیر
حسن: سلام چه عجب اخوی از اینورا
-سلام حسن آقای گل نه که ما شما رو میبینیم
دارم میرم ماموریت
حسن: خب به سلامتی
-این بار به نظرم فرق میکنه
حسن حرفم رک میزنم
حس میکنم این رفت برگشتی نداره
دلم میخاد مثل یه برادر پشت زینب باشی
حسن: این چه حرفیه ان شاالله میری صحیح سالم برمیگردی
من غلام زنداداش و بچه اش هستم
-سلامت باشی داداش
من دارم میرم خونه با مامان کار دارم
میای بریم ؟
حسن :اره بریم
وارد خونه که شدم مامان خیلی ناراحت بود که تنهام وقتی کل ماجرا بهش گفتم ناراحت شد ولی باید کار تموم میکردم : مادرم اگه اتفاقی برام افتاد دلم نمیخاد حتی یک ثانیه حسین از زینب جدا کنید
یا مجبورش کنید ازدواج کنه
اگه هم خواست ازدواجم کنه پشتش باشید
مهریه زینب ۱۴سکه است که گردن منه پرداختش میکنم
مادرم ببین اگه شهید شدم دلم نمیخاد آب تو دل زینب تکون بخوره زینب همش هیجده سالشه
باید مواظب باشی
مادر:این حرف ها چیه میزنی دلم میلرزونی
ان شاالله صحیح سالم برمیگردی
نگران زینب نباش برو خدا به همرات
-من باید برم پیش خانم رضایی
یادت باشه کارت تو کمدم فقط مال زینبه
مادر: چشم
کی میری
-فردا
حلال کن پسرت خیلی اذیتت کردم
مادر : تو مایه افتخار منی 😔
برو خدا به همرات
بعد از خونه مادر رفتم پیش خانم رضایی وصیت نامه ،کلید کمدم دادم بهشون
از کارت بانکی ،نامه ب زینب که تو کمدمه بهش دادم
بالاخره هفت فروردین شد ما به سراوان اعزام شدیم
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏