eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
843 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت65 رو به من گفت -جایی رو دارین برای رفتن؟ دستام سفت مشت شد ... زورم اومدا
سامان بی توجه به غر غرای پرستار آخرین دکمه پیراهنمم بستم و بلند شدم ... چرخیدم سمتش و بی احساس به صورت بیبی فیسش که بد جوری با اون آرایش جذاب شده بود خیره شدم ... زنگ بزن این سهیل لندهور بیاد با بیمارستان تسویه کنه میخوام برم ... چنگ زد به بازوم -بگیر بتمرگ سامان چرا حالیت نیست تو هنوز وقت مرخص شدنت نیست ... باید دکتر ت برگه ترخیصتـ... کلافه دستمو تکون دادم و دستش از دستم جدا شد ... -اَه... کم شعرو ور بگو هستی ...میگم میخوام برم ... به هیچ احد الناسیم دخلی نداره من چه غلطی میخوام بکنم .... گستاخ زل زد تو صورتم -به من دخل داره پوزخندی زدم که حس کردم آتیشش زدم با این پوزخند .... -تو؟... شما کی باشی اونوقت سرمو کمی بردم جلو تر دقیق دم گوشش -جز یه دوست دختر سابق نسبت دیگیم باهم داریم ؟ چشماش انگار آتیش پرت کرد سمتم ... با صدای سرفهایی سریع سرمو چرخوندم سمت درو نگام قفل شد تو چشی عسلی پناهی که خیره بود به من ... ناخداگاه کمی خودو عقب تر کشیدم نمیخواستم خودمو پیشش خراب کنم هستی رد نگامو گرفت تا اومد دهن باز کنه قدم جلو گذاشتم ... درست رو به روش ایستادم .... زخمم تیر میکشید ولی به لطف مرفینایی که زده بودن دردی حس نمیکردم فاصلم باهاش به یه قدمم cیرسید -سلام .... نگاشو ازچشمام گرفت و به دست روی زخمم دوخت -سلام.. -کارتون تموم شد سری تکون داد -اهوم ... -امیرکجاست ... نگاش هنوز قفل دستمو جای زخمم بود ... کلافه دستمو انداختم نگاشو از دستم کندو تا صورتم بالا کشید - بیرونه الان میاد ... -سلام با صدای هستی نگاشو از من گرفت و دوخت بهش ... لباش کمی کش اومد که نمیشد ا سم لبخند روش گذاشت -سلام ... هستی دستشو دراز کرد سمتش -هستی هستم از دوستان خانوادگی سامان ... دستشو توی دست هستی گذاشت –پناه ... همکلاسیشونم رو به هستی چشم غره ای رفتم -زنگ زدی به سهیل ؟ از جبهه گرفت -سامان تو الان وضعیتت جوری نیست که مرخص بشی ... -من خودم بهتر از هر کسی از وضعیت خودم آگاهی دارم سرکار خانوم ... تماس میگیری یا نه ؟ -نه حالم از دخترایی که سعی میکردن جلو پسرا گستاخ باشن و فک میکردن اینجوری خیلی جذاب میشن بهم میخور د ... هستی جزو اون دسته دخترایی بود که همه جا شعارمغرور بودنشو میداد و ادعاش میشد پسرا پشیزی براش ارزش ندارن ولی دم به دیقه دنبالشون موس موس میکرد ... دستمو دراز کردم سمت پناه -گوشیتو میدی؟ هستی –سامان تو چرا cی فهمی ... اینبار عصبی شدم -خفه شو دیگه اه .... نفهم من نیستم تویی بابا ببند در دهنتو دیگه هی داری رو نروم اسکی میری حالیته؟ تورو چه به من آخه ...صنمت با من چیه صبح اول صبحی اومدی پلاس شدی اینجا برو ر د کارت بابا...بابام باباتو میشناسه منو سنه نه .... -آقای محترم انگار اینجا بیمارستانه ها .. مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت66 سامان بی توجه به غر غرای پرستار آخرین دکمه پیراهنمم بستم و بلند شدم ...
چشم غره غلیظی به پرستاره رفتم که با حرص از اتاق زد بیرون ...هستی خورد و خا کشیر شده بود ... عرضه نداشت حتی جوابمو بده چشماش پر شده بودوتند تند پلک میزد تا مبادا یهو اشک ش در آد ... انگشتشو آورد بالا -بد حالتو میگیرم آقا سامان منتظر تلافی باش با دست تند زدم رو انگشتش که تو هوا بود ... با لحنی پر تمسخر گفتم -بنداز بابا ... یه حرفی بزن به قیافت بخوره زیاد رمان عشقی کشکی خوندی جو گرفتت جوجه جوری میزنمت نفهمی از در خوردی یا از دیوار بعد منو تهدید میکنی؟... هری بابا اینبار نتونست جلوی اشکشو بگیره با اون یکی دستش انگشتشو فشار داد که چشمم به ناخن شکستش افتاد ... پوزخندی زدم ... کیفشو برداشت -خیلی آشغالی مرتیکه حرو... تا خیز برداشتم سمتش حرفشو خوردو تند از اتاق بیرون زد ... دو دسته دختر همیشه خیلی حالمو بهم میزدن یکی اونایی که خیلی ادعاشون میشدو خودشونو شاخ فرض میکردن عین این دختره یکیم اون بی دست و پاهایی که با دیدن یه پسر سرخ و سفید میشن و دست چپ و راستشونو گم میکنن ... انگار نمیتونن عادی باشن .... -میخوای بری؟ تند نگاش کردم -شمام حرفی داری ؟..مشکلیه ؟ شونه ای بالا انداخت نه ...اگه فک میکنی خوبی دیگه به من چه ... اینوگفت و گوشیشو گرفت سمتم .... گوشیو از دستش گرفتم وشماره سهیل و زدم ... بعد سه تا بوق برداشت ... -الو؟! بی حوصله گفتم -کدوم گوری هستی بیا تصفیه کن بریم ... با شنیدن صدام حرصی گفت -دارم گورتورو میکنم ...انگار حالت خیلی میزونه که زبونت خوب کار میکنه خودت تصفیه کن ... تا بیام حرفی بزنم قطع کرد .... چشمامو از زور حرص یباربازو بسته کردم جدا این پسرو باید از آدمای زندگیم فاکتور میگرفتم تا نصف بیشتر مشکلاتم حل شن ... انگار فهمید زدیم به تیپ و تاپ هم ... صاف و خیره نگام کرد -بیا بریم من کمی پول همرام هست ... خشک و رسمی گفتم -نه نمیخواد .... کیف پول خودم کو؟... تو ماشین جاموند؟! سری به نشونه آره تکون داد .... -اهوم. خندم گرفت از این جواب دادنش ... شبیه دختر بچه چهار پنج ساله شده بود وقتی لباشو جمع کردو اونجوری کله تکون داد واسم ... -ماشینت تو پارکینگ بیمارستانه نگامو از پناه گرفتم و دوختم به چهار چوب در اتاق که امیر ارسلان تکیه زده بود بهش . .. -پارکینگ بیمارستان؟! -آره اونروز که آوردمت گذاشتمش اونجا ...ظاهرا خانوادتم نبردنش.... چون سویچش هنو ز دستمه لبام یه وری شد.... پناه-بده من برم هرچی لازم داری بیارم با قدمایی آهسته و آروم رفتم سمتش و دستمو دراز کردم جلوش... بی حرف سویچو از جیبش در آوردو گذاشت کف دستم .... سویچو گرفتم بالا -همیشه تو داشبورد ماشین یه کارت اعتباری هست ... میاریش؟ لبخندی زدو سویچو ازم گرفت ....از اتاق زد بیرون ... چشم چرخوندم از مسیر رفتنشو دوختمش به امیر ارسلانی که خیره رفتنش بود ... -چی شد .. به کجا رسیدین؟! تکیه زد به چهارچوب در .... -رفتیم تشکیل پرونده دادن .... فعلا تا معلوم شدن کامل قضیه و دستگیری اون یارو میاد خونه ما میمونه تا خطری چیزی تهدیدش نکنه ... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت67 چشم غره غلیظی به پرستاره رفتم که با حرص از اتاق زد بیرون ...هستی خورد و خ
جفت ابروهام ناخداگاه بالا رفتن -خونه شما؟!!! خیره نگام کرد -بله مشکلی وجود داره ؟نمیخواستم پوزخندبزنم ولی لبام داشت ناخداگاه کجکی میشد و خارج از دسترسم بود برشون گردونم به جای اولش ... -چرا خونه شما اونوقت ؟ اخماش رفت توهم -فعلا امن ترین جا براش اونجاست حس لجبازی با این پسر بدجوری قلقلکم میداد -من جای امن زیاد سراغ دارم براش مرسی از لطفت -تو؟!!.... اونوقت کجا ؟ از در اتاق زدم بیرون و نگاهی به ته راهرو انداختم -حالا بماند زیادن ... نشدم خونه من هست مرسی از لطفت ... نیشخندش رفت رو مخم -خونت!... من گفتم خونمون نه خونم ... فک نکنم خونه یه پسر مجرد اونم .... نگاهی به سرتا پام انداخت که اخمام رفت توهم -اونم تو زیاد امن باشه کامل چرخیدم سمتش لابد خونه شما امنه ؟ -فک کنم امن تر از خونه تـــو باشه ... در ثانی پناه قبلا تصمیمشو گرفته دخالت نکنی بهتره ... پوزخندی صدا دار تحویلش دادم -....هه با دیدنش که داشت میومد سمتمون بی توجه به امیر قدم برداشتم طرفش ... انگار حس کرد میخوام پناه و منصرف کنم که پشت سرم راه افتاد ... میل عجیبی داشتم یهو بچرخم و با مشت فکشو یکم جا به جا کنم ... حیف که ممکن بود بخیه هام باز بشن .... دستشو آورد بالا و کارت و گرفت سمتم ... بی اینکه نگاهی به کارت بندازم از دستش کشیدمش ... کارت و گرفتم سمت امیر -زحمتشو میکشی ... 3756 کارت و از دستم گرفت و رو کرد سمت پناه -بیاید بریم همگی انجامش میدیم ... تا پناه خواست پشت سرش راه بی افته دستم گره شد دور بازوش ... هردو با تعجب و البته اخم نگام کردن ... جدی تر از هر دوشون زل زدم تو چشمای قهوه ای امیر ارسلان -تو برو من و پناهم میایم ... نگاهی پر تمسخر به انگشتای قفل شدم دور بازوی پناه انداخت -تو و پناه ؟... اینو گفت و سریع چرخید .... نگام به اون بود که صدای عصبیش تو گوشم پیچید -لطف میکنی ول کنی دستمو ؟! بی اینکه خودمو گم کنم خیلی ریلکس یه نه گفتم و دستشو پشت سر خودم کشیدم و نشستم روی صندلی سالن و به زر نشوندمش کنارم .... تند دستشو عقب کشید -ول کن میگمت ... از گوشه چشم نگاش کردم ..نمیری خونه امیر ارسلان ... -بعلـــه ؟نمیری خونه امیر اینا .... مفهومه -چشم ... ازاین جواب صریح و جدیش جا خوردم و نگامو سریع انداختم تو صورتش تا ببینم واقعا جدی انقد زود قبول کرد یا سر کارم ... خیره شد تو صورتم -یه چاقو واسه خاطرم خوردی درست ... یبارم تا صبح بالا سرم کشیک وایستادی اینم در ست خیلیم ممنونم.... ولی دقیقا نمیدونم از کی تاحالا اختیار دار من شدی؟ -دقیقا از همون وقتی که تا صبح بالا سرتون کشیک دادم و به خاطرتون یه چاقو خوردم ... تعارف و گذاشت کنار -خیلی بیجا کردین ... این مدلیشو دییگه ندیده بودیم والا .... میخواستی نکنی منت چرا میذاری ... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت68 جفت ابروهام ناخداگاه بالا رفتن -خونه شما؟!!! خیره نگام کرد -بله مشکل
هر جور دوست داری فک کن ولی خونه امیر نمیری عصبی شد -پس میشه بفرمایین کجا برم قبرستون خوبه؟ پرو بازی در آوردم -هوم ... باز بهتر از خونه اوناست ... چشماش گرد شد ... امیر داشت با برگه ترخیص میومد سمتمون.... نگام به اون بود ولی طرف صحبتم پناه بود -بهش میگم میخوای با من بیای -مگه اینکه از رو نعش من رد شی بزارم بگی ... برگشتم سمتش ... ریلکس گفتم -عزیزم اصلا دوست ندارم این کارو بکنم ولی لازم باشه از رو نعش تو که سهله از رو نع شه این تنه لشم رد میشم .... اخم غلیظی کرد -خیلی بد دهنی میدونستی ؟ از جام بلند شدم –نه دمت گرم که گفتی ... برگه ترخیص و همراه با کارت گرفت سمتم ... -ممنون لطفت کردی .. شونه ای بالا اندخت -خواهش میکنم ... خانوادت میان دنبالت یا ما برسونیمت ... دستمو دراز کردم سمتش -نه مرسی تو برو ... دستی باهام دادو بی هیچ تعارف اضافه ای رو به پناه کرد -بریم حس میکردم من و امیر خیلی شبیه همیم بزرگترین تفاهممون این بود که جفتمون چشم دیدن اون کی و نداشت ... بی معطلی گفتم -مرسی پناه با من میاد ... سعی کردم به قیافه پر اخم پناه نگاه نکنم ... -کجا اونوقت ؟ -لبخند یه وری تحویل اخمای درهمش کردم -خونه مادر بزرگم ... هم تنها نیست هم امنه امنه ... پناه خواست حرفی بزنه که دست انداختم دور مچ دستشو محکم فشارش داد ... قیافش شدید رفت توهم ولی آخ نگفت امیر ارسلان با اخمایی خیلی غلیظ اول به دستامونو بعد به من نگاه کرد ... یه سر بودم تابلو بود علاقه آنچنانی به پناه نداره حالا شاید ازش خوشش میومد ولی عشق و کشکی در کار نبود همه و همه واسه خاطر این بود که نمیخواست جلو من کم بیاره ... و این دقیق کاری بود که منم میخواستم انجامش بدم ... -ولی قرار دیگه ای با من گذاشته بود دستمو بار دیگه دراز کردم سمتش خب تصمیمش عوض شده .... مرسی از کمکت بهتره بری سر پروژه از کار داریم عقب می افتیم ... ترجیح داد بیشتر از این خودشو ضایع نکنه خیلی سفت و محکم دستمو فشار دادو بی اینکه حتی نیم نگاهی به صورت پناه بندازه خدافظی کردو رفت -خیلی آدم بیشعوری هستی الان ناراحت شد بیخیال شونه ای بالا انداختم -بشه ...ناراحتی اون آخرین چیزیه که ممکنه ذهن منو مشغول کنه ... دستشو گرفتم و کشیدم دنبال خودم -راه بی افت سریعتر بریم .... تند دستشو از دستم بیرون کشید -اَه ... ول کن ببینم دستمو ... میشه انقد تماس فیزیکی نداشته باشیم؟ کاملا چرخیدم سمتش ... ناخداگاه شیطنت پسرونم گل کرد با همه بد خلقیام گاهی خیلی شیطون میشدم کمی خم شدم سمتشو صورتم و تو چند سانتی صورتش نگه داشتم... جای بخیه ها کمی تیر کشید ک زیاد مهم نبود برام انگار درد داشت عادی میشد واسم ...از تعجب چشمای درشتش و درشت تر کرد صدامو کمی آوردم پایین ... -یعنی میخوای بگی من تا این حد وسوسه برانگیز و تحریک کنندم که شک داری به خودت .... نگاهش به جای اینکه عین دخترای آفتاب مهتاب ندیده سریع پر بشه از خجالت پر شد ا ز خباثت... دستشو آورد بالا و پشت دستشو نشونم داد مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت69 هر جور دوست داری فک کن ولی خونه امیر نمیری عصبی شد -پس میشه بفرمایین
سامان میادا .... تا چشمم به دستش افتادو اینو گفت ناخداگاه صدای قهقهم بلند شد که سریع دستموگذ اشتم رو دهنم که صدام در نره ... از زور خنده بخیه هام اینبار شدیدتر تیر کشید .... خودشم خندش گرفته بود انگار .... بی توجه به غر غر احتمالیش دستشو گرفتمو دنبال خودم کشیدمش -هـــوی ... یهو چرخیدم سمتش ... انگشت اشارمو آوردم بالا تر و لبام یه وری کج -میدونستی خیلی بد دهنی ... دهنش از تعجب باز موند .... با بهت خندید ... خندیدم ... -بیا بریم نزدیک ماشین رفتیم سویچو گرفت طرفم ... یه تای ابرومو دادم بالا ... -به نظرت منطقی میاد من با این وضعیتم بتونم رانندگی کنم ؟ گیج نگام کرد -پس چیکار کنیم در صندلی جلو رو باز کردم و نشستم توش .... -شما رانندگی میکنی درو بستم که یهو بازش کرد -من؟!! بی حوصله نگاش کردم بله شما ... -بلد نیستم که ... -یاد میگیری به حول قوه الهی ... اینو گفتم و درو کشیدم .... اول بلاتکلیف ایستاده بودو داشت نگام میکرد ... انگار از ج دی بودنم مطمئن شدکه راه افتاد سمت در راننده .... کمی صندلی و خوابوندم و سرمو تکیه دادم بهش ...صدای بسته شدن دروکه شنیدم روم و برگردوندم سمتش ... خم شد و کیفشو پرت کرد رو صندلی عقب .... چرخید و صاف نشست ... نگاش گیج روی تک تک جزئیات ماشین چرخید .... -خلاص کن -ها؟! از گیجیش لبام یه وری شد .... -دنده رو میگم .... خلاصش کن -آها... -پاتو بزار رو کلاج ...سمت چپیش وسطیه ترمزه اولیم گازه .... پارو که گذاشتی رو کلاج بزن دنده یک و دستی و بکش پایین... دستاشو آورد بالا -باشه ...باشه تو حرف نزن بزار خودم بکنم ... شونه ای بالا انداختم و چرخیدم جلوم.... کلاج و گرفت و دنده رو جابه جا کرد .... تا خواست بره سمت دستی سریع دستمو گذاشتم روی پای چپش که از ترس پرید ... بی اینکه نگاش کنم پاشو فشار دادم پاتو از کلاج برندار پرت میشیم ... -بـ...اشه ...با... دستمو برداشتم تا دوباره خودشو پیدا کنه .... -پس چرا روشن نمیشه ... سرمو برگردوندمش سمتش ... پفی کردم ... -چون سویچ و اولا ننداختی ثانیا استارت میزنن تا ماشین روشن میشه مگه نه؟! خودشم ازخنگ بازی که در آورده بود خندش گرفت ... -خب مهم نیته من نیت کردم روشن شه نشد ... دهن کجی بهش کردم -هههه... چقد نمکی تو ... خودشو جمع و جور کردو خندشو خورد ... ماشین و روشن کرد ... تا رسیدن به شرکت با سرعت لاکپشتی توی خیابونا جولون داد .... -نگهدار ... با چشمایی گرد شده گفت -اینجا؟! نگاهی به سردر شرکت انداختم ... -آره همینجا ... با مساعدت پیغمبر و خدا و چهارده تن بالاخره پارک کرد .... کمربندمو باز کردم و پیاده شدم .... انگار اثر دارو داشت میرفت که کم کم داشت دردم شروع میشد ... پشت سرم راه اه افتاد که نگاش کردم ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید 🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنمایی‌های مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام ❣ با مدیریت
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
❣﷽❣ 🔻 احساس میکنید یه گوشه از زندگیتون میلنگه❗️ من میگم دراین اقتصاد نابسامان بیشترش میلنگه ⁉️ وارد دوره جدیدی از سرمایه‌گذاری بشید و نتیجه‌ش رو چند ماه بعد تو زندگیتون ببینین..💯 من درک میکنم که مشکل دارید.. ولی دارم رو بهتون میگم.. تا دیر نشده با سرمایه‌گذاری اندک دراین پروژه درامدزایی کنید و تمام پایه‌های زندگیتون رو ترمیم که نه 💯 عوض کنید.!!! اونم از نوع طلا .. ‌‌🔴 ورود به دنیای خوشبختی و پولدار شدن مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
❣﷽❣ هیچوقت اجازه نده کسی بهت بگه نمیتونی کاری رو انجام بدی.. تو رویا داری و باید از رویاهات محافظت کنی، 💯شرکت دراین پروژه رویاهاتو عملی کن.. مردم همیشه وقتی خودشون نمیتونن کاری رو انجام بدن میان و بهت میگن: تو نمی تونی... با قدرت بگو من میتونم .💪 حتی تو خوابم بهشون فکر کن.. تو لیاقتشو داری👌 فقط بخواه ، من تونستم👌تو هم‌ میتونی👌 موفق و پیروز و پولدار باشید مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 #رمان شماره #بیست‌ودوم ❤️ بنام : #بی_پر_پروانه_شو 📝 نوشته‌ی : پریناز بشیری 📓 تعداد صفحات 196
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت70 سامان میادا .... تا چشمم به دستش افتادو اینو گفت ناخداگاه صدای قهقهم بل
ها چیه؟ دست بردمو سویچو ازش گرفتم و ریموت و زدم ... جدا هرچی بیشتر این دخترو میشناختم بیشتر به هوشش شک میکردم ... -آها ... درو یادم رفت ببندم ... چپکی نگاش کردم و حرفی نزدم .... پشت سرم وارد شرکت شد ...مستقیم رفتم سمت اتاق معاونت ... منشی با دیدنم بلند شد ... خوشم میومد ازش دختر سنگین رنگینی بود .... مثله اون یکی فکر قر و فرش نبود و سرش تو کارخودش بود ... توی دانشگاه تهران دارو سازی میخوندو همراه مادر از کار افتادش تو تهران زندگی میکردن .... سایه معرفیش کرد ه بودو تا الانم حق الانصاف کارشو خوب انجام داده بود ... -سلام -سلام آقای مهندس خیلی خوش اومدین ... خدا بد نده پدر گفتن انگار بیمارستان بودین . .. -ممنونم ... یه مشکل جزئی بود حل شد ... -خدارو شکر اشاره ای به اتاق کردم -هستن؟ -خیر صبح تماس گرفتن گفتن همراه پدرتون میرن بیمارستان ... خندم گرفت ... این پدرو داماد مام که همیشه خدا چهل دیقه از جامعه و آدماش عقب بودن ... تشکری کردم و رفتم سمت در -مهندس بگم قهوه و کیک بیارن ؟! لبخندی از سر تشکر زدم -ممنونتون میشم ... پناهم سری براش تکون دادو همراه من وارد اتاق شد ... -چه ناز بود ... آروم لم دادم رو مبل راحتی که گذاشته بودن تو اتاق -ناز نیست ...شخصیتش به دل میشینه ... چپ چپ نگام کرد -حالا همون ... اشاره کردم به کمدگوشه اتاق -برو از اونجا کشوی چهارم و باز کن یه پوشه زرد رنگه روش نوشته حسابداری اونو وردار بیا اینجا ... رفت سمت کمد که تقه ای به در خوردو قهوه و کیکمونو آوردن ... پوشه آوردو گرفت طرفم ... -بشین ... نشست روبه روم ... -ببین الان امن ترین جا برا تو اینجاست ...هم نگهبان داره هم دراش حفاظ داره و کلیم دوربین و از این کوفت و زهرمارا اینور اونورش نصبه -اینجا؟!!! -آره ... همینجا ... ما واسه شرکت دنبال حسابدار میگشتیم ...یه قرارداد صوری برات تنظیم میکنم به عنوان حسابدار شرکت تا برات کارت ورود صادر بشه ... درای اینجا با کارت بازو بسته میشه .... طبقه آخر یه جای سوییت مانندیه ..میتونی شبام اونجا بمونی ...فعلا باش تا تکلیف این ماجراها روشن بشه ... اوکی؟ -آخه ... -آخه و ولی و اما و اگرتو بزار تو کوزه آبشو بخور ...حرف نباشه ...بلند شدم و رفتم سمت میز و تلفن و برداشتم -خانوم حسینی یه لحظه تشریف بیارید اتاق من ... به دیقه نکشید تقه ای به در خوردو پشت بندش حسینی اومد تو اتاق -بله آقای مهندس امری داشتین با من ... -دستورصدور کارت ورود و خروج برای خانوم پناه خطیب و بدین لطفا .... اطلاعات پرو ندشو تکمیل میکنم و میزارم روی میز ... نگاهی به پناه کردو لبخندی از سر احترام بهش زد -چشم همین الان برای چه بخشی؟ -حسابداری -چشم -ممنون -خواهش میکنم ... با اجازه ... پناه نگاشو از در گرفت -کسی گیر cیده بهم ؟... -نه خیالت راحت ... نگام کرد و نفسشو با صدا داد بیرون ... قدردانی و تو چشماش دیدم... نمیفهمیدم چرا دارم برای این دختر قدم به قدم میدوئم ... حس میکردم دور شدم از سامان حسین پور بودن ... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت71 ها چیه؟ دست بردمو سویچو ازش گرفتم و ریموت و زدم ... جدا هرچی بیشتر این
پناه نگامو تو چشمای مشکیش چرخوندم ... -مرسی .. جبران میکنم یه روزی یه تای ابروشو داد بالا .... با چشمای مشکیش که یهو برق شیطنت توش چلچراغ راه اندا خت -جدا ؟!...چطوری مشکوک نگاش کردم -هر طوریکه از دستم بر بیاد ... سری تکون داد -اهوم ... خیلی خوبه... خیلی ... هرچند منتی نیستا بالاخره قراره جبران کنی دیگه ... -بعلــــه.... اومد جلو نشست کنارم .... کمی خودمو جمع کردم و چرخیدم سمتش ... خب ...چطوری حالا میخوای جبران کنی ؟ -عرض کردم که هر کاری از دستم بر بیاد دریغ نمیکنم ... دست برد سمت کیکش -خب ... همین الان جبران کن -جـــــان؟! یه تیکه کیک گذاشت دهنش ... -ببین اسمشو هرچی میخوای بزاری بزارا... من خودمم با خودم نمیدونم الان چند چندم . ..ببین ... یه تیکه دیگه کیک گذاشت دهنش ... حرصی پیش دستیشو از دستش کشیدم و کوبیدم رو میز -خب ... چنگال به دست خندید ... از خنده با مزش خنده رو لبم اومد ... وقتی میخندید نا خداگا ه خنده میاورد روی لبام ... -خـــــــــب.... چنگالو گرفت سمتم -به جمالت ... بیا باهام دوست شو .... یه لحظه شک کردم به اونیکه از گوشام شنیدم ... صاف چرخیدم سمتشو گفتم -دقیقا چی گفتی ؟ باز دست برد سمت پیش دستیش خب حالا انقد ذوق نکن ... همونیکه اول گفتم و درست شنیدی ... بیا باهام دوست شو ... انگشت اشارمو گرفتم سمتش ... -یعنی تو ... یعنی تو منو دوست داری ؟ یه تیکه از کیکشو گذاشت دهنش که با این حرفم یهو چشش گرد و سریع کیکشو قورت داد -من کی همچین شکری خوردم ؟ گفتی بیا دوست شیم ... من و دست انداختی ... اینبار خودش پیش دستی و چنگالشو گذاشت رو میز -خب گفتم بیا دوست شیم چه ربطی به دوست داشتن داره ...دیگه انقدرام کج سلیقه نیستم ... ناخداگاه با مشت کوبیدم تو سینش که یه آ خ بلند گفت ... -خیلی بیشعوری ... صداشو نازک تر کردو ادای منو در آورد -تاحالا کسی بهت گفته خیلی بد دهنــــی؟! دستمو آوردم بالا و به نشونه تهدید گرفتم سمتش -سامان به خدا اینبار جدی میادا .... -بیاد قدمش سر چشم ... خندمو به زور خوردمو سرمو چرخوندم سمت مخالفش مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت72 پناه نگامو تو چشمای مشکیش چرخوندم ... -مرسی .. جبران میکنم یه روزی
سکوت علامت رضاست دیگه ... با تمسخر گفتم -گاهیم جواب ابلهان خاموشیست ... چشماش گرد شد -جدا خیلی بی ادبیا .... دهن کجی کردم بهش -ببند بابا .... اینبار صدای قهقهش بلند شدوخودمم خندم گرفت ... نمیتونستم بگم عاشقشم ولی خود مم حس میکردم به خاطر این روابط چند وقته اخیر یه حس نزدیکی خاصی بهش داشتم و احساس میکردم سامانم متقابلا همین حس و نسبت بهم داره .... بدم نمی اومد تو این منجلاب مشکلاتی که غرق بودم توش یکی باشه که بهش حس نزدی کی کنم ... ته دلم راضی بودم از پیشنهادش ... غرق تو خودم بودم که یهو یه تیکه کیک زد به سر چنگالو گرفت جلوم .... -بخوریم شیرنیشو ؟ یه نگاه به چشمای مشکی شیطونش کردم و یه نیگاه به تیکه کیکی که روبه روم بود ... نگامو از چشماش گرفتم و با حرکت کیک و بلعیدم ... میدونستم پایان مشترکی انتظارمونو نمیکشه ولی به همینکه تو غصه هام کنارمم باشه هم راضی بودم مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت73 سکوت علامت رضاست دیگه ... با تمسخر گفتم -گاهیم جواب ابلهان خاموشیست .
امیر ارسلان رعوفی سرش گرمه کار بچه ها بود ... از چشماش میشد خوند بدجوری راضیه از پیشرفت کارا .... یک ماهی از دیدار مون با فرزام داشت میگذشت .... هر شب باهاش در ارتباط بودم ... انگار یه چیزایی گیر آوررده بودن ازشون .... زیر چشمی نگاهی به سامان و پناه انداختم ... هردو مشغول کارخودشون بودن ... باید خودتو میزدی به نفهمی تا معنی نگاهاشونو نفهمی ... این روزا حالشون عجیب خوب بو د انگار....باهم میرفتن باهم میومدن ... پوزخندی زدمو سرمو انداختم پایین ....حدس زدن آخر رابطه هایی که پای سامان وسطشه زیادم سخت نبود.... دلم واسه این دختره میسوخت که توی زندگیش از چاله در میومد و صاف میرفت تو قعر چاه.... -آقاامیر ببینید این محاسبات درستن ردشون کنم یا نه ... سعی کردم نگامو ازش بگیرم ... برگه هارو گرفتم و زیرو روش کردم .... زیر چشمی دیدم که نگاهی به ساعتش انداخت ... نزدیکای هفت بود باید تعطیل میکرد یم ... مثله همیشه بی هیچ کم و کاستی کارشو درست انجام داده بود ... -درستن ... لبخندی زدو برگه هارو ازم گرفت و رفت سمت میزش ... نگام بهش بود که سنگینی نگاه دلناز نگامو کشید سمت خودش ... سریع نگاشو دزدید تا مچشو وقتی داشت دزدکی نگاه میکرد نبینم ... شونه ای بالا انداختم و مشغول جمع و جور کردن میزم شدم .. ترجیح میدادم نگاهای دزدکی این دختر خانومو نادیده بگیرم ... میدونستم از دوستان پناهه ولی نه اونقدر صمیمی که از همه جیک و پوک زندگیش خبر داشته باشه ... نفس عمیقی کشیدم و یه خسته نباشید رو به همشون گفتم ... ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید 🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنمایی‌های مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت74 امیر ارسلان رعوفی سرش گرمه کار بچه ها بود ... از چشماش میشد خوند بدجوری
سامان کولشو همراه نقشه ها پرت کرد رو صندلی عقب و نشست تو ماشین ... -اوفـــ آتیش کن بریم که تلف شدم از خستگی خندیدم و ماشینمو پشت سر ماشین رعوفی از محوطه آوردم بیرون ... دنده رو جا به جا کردم -حالا نیست کوه کندی دوتا خط کشیدنم خستگی داره آخه؟ داشت شالگردنشو دور گردنش میبست که برگشت چپ چپ نگام کرد .... نتونستم خند مو کنترل کنم و پقی زدم زیر خنده که خندم میون آخی که گفتم گم شد ... با مشت صافکوبید تو سرم ... با دست جای مشتشو مالیدم و یه چشم غره حسابی بهش رفتم -پناه دستت هرز میپره ها یه کاری نکن قلمش کنم دهنشو کج کرد -نگو تورو خدا ترسیدم دستی به یقه کت اسپرتم کشیدم و سرفه ای مصلحی کردم خوبه پس همین که ترسیدی کافیه ... بچه که زدن نداره ... خندید و با انگشت اشارش سرمو هل داد -پرو هردو زدیم زیر خنده .... یک ماه از دوستیمون میگذشت و روز به روز روابطمون به قو ل خودش حسنه تر میشد ... سعی کرده بودم حدالمکان رابطمو با دخترا کات کنم ولی بو دن کسایی که تک و توک درو برم میپلکیدن ...یکم عاشقش بودم ولی واقعا باهاش خوش میگذشت ... بر خلاف برداشت که از ش داشتم زیادی شیطون و شر بود .... عین خودم قیافش فقط غلط انداز بود همین و بس سرمو چرخوندم سمتش ... -خب امشب کجا بریم ... قیافش مچاله شد ... -وای سامی سر جدت ول کن تو این یه ماهه از بس هرشب بهم این آت و آشغالای رستورانارو دادی شدم عین کوفته تبریزی با شیطنت نگاش کردم -جــــــــون کوفته دوست دارم ... قیافش و کج و معوج کرد -میپزم براتــــــــ دست بردم و لپشو بین انگشتام گرفتم و با همه زورم کشیدم -آخ قوربون چشات ... صدای دادش در اومد -آیـــــــی سامان .... بلند خندیدم ... -زهر مار سر تخته بشورمت وحشی .. باز اون رگ شیطنتم گل کرد -جـــــــون وحشیم دوست دارم .... دیگه اینبار اون روی سگش بالا اومد -سامـــــان... صدای دادو بیدادش وسط خنده هام گم شد ....تازه وارد تهران شده بودیم .... چشمم خورد به ایست بازرسی که علامت ایست و جلوم بالا پایین میکرد ... -اوه اوه پناه خودتو جمع و جور کن ... مامور ... نگاهی به پلیسا کردو سریع نشست سرجاش و دست برد سمت مقعنشو کمی جلوتر کش یدش ولی توفیری با چند لحظه پیشش نکرد ... ماشین و کنار زدم و پیاده شدم ... -تو بشین تو ماشین هیچیم نگو ببینم چی میگن... درو بستم و پیراهنمو کردم تو شلوارمو کیفمو از جیبم در آوردم ... ماموره داشت با یه پسر جوون دیگه صحبت میکرد ... کناری وایستادم و منتظر شدم تا حرفاش تموم شه ...نگاهی به پناه کردم با اشاره دست پرسید چی میگه که شونه بالا انداختم و اشاره ای به موهاش کردم که یکم مقعنشو بکشه جلو ولی بیخیال برگشت و نگاه مامورا کرد .... سروانه برگشت سمت منو یه نگاه بداخل ماشین کرد و بعد نگاهی به من ... سعی کردم مسالمت آمیز صحبت کنم تا دردسر درست نکنه برامون ... ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید 🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنمایی‌های مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت75 سامان کولشو همراه نقشه ها پرت کرد رو صندلی عقب و نشست تو ماشین ... -ا
سلام جناب سروان خسته نباشین ... اخماش تو هم بود ... -ممنون ... مدارک ماشین ... گواهینامه و کارت ماشین و دادم دستش .... رو به سرباز کناریش گفت -اون اس دی سفیده رو منتقلش کنید پارکینگ ... اینو گفت و بی توجه به صحبتای پسره راه افتاد سمت ماشین ... نگاهی به پلاک ماشین کرد و نیم نگاهیم به پناهی که منتظر خیره بود به ما ... -خانوم کی باشن ؟ قیافه ای خونسرد به خودم گرفتم ... -دوستمه.... سرشو آورد بالا و یه تای ابروشو داد بالا ... -به به... سلامتی ایشالا ... لبخندی زدم .. نمیخواستم اگه باهم راه نیومد بتونه واسم دردسر درست کنه -اونوقت بادوستتون کجا بودین؟ هوا سوز سردی داشت .... نگاهی بهش کردم که دماغش از شدت سرما سرخ شده بودو م دام بالا میکشید ... دستامو فرو کردم توی جیبم -برای کاری رفته بودیم بیرون شهر -چه کاری اونوقت؟! -شخصی بود ... آها که اینطور کار شخصیتونم تو پاسگاه میفهمیم .... دست بردم سمت کیف پولم ... چهار تا تراول پنجاهی در آوردم و تو دستم مشت کردم .. . دستشو آورد جلو -بیا مداکتو بگیر برین تو ببینم... به جای گرفتن مدارک پولارو گذاشتم توی دستش که یه لحظه خشکش زد نیم نگاهی به تراولای مچاله شده تو دستش کرد و نگاهی به درو ورش ... -صندوق عقبتو بزن بالا .... پوزخندی زدم و صندوق و دادم بالا ... سرکشی الکی کردو گفت -میتونید برین ... تن صداشو کمی آورد پایین تر -خوش باشین تشکری کردم و مدارکمو ازش گرفتم .... سوار ماشین شدم -چی شد؟ شونه ای بالا انداختم -هیچی حل شد کمربندمو بستم و راه افتادم .... بخاری ماشین و تنظیم کردو چرخوند سمت خودش ... -وای چقد سرده .... گشنمم هست ... خوابمم میاد ... نگاش کردم ... -میخوای تو یکی از این رستورانا نگه دارم بریم یه چیزی بخوریم یا بریم داخل شهر ؟ لباشو جمع کرد -هیچ کدوم ... بریم میرم شرکت یه چیزی درست میکنم میخورم -منظورت اینکه میخوریم دیگه بله؟! چپ چپ نگام کرد -اه توام که همیشه خدا آویزونی بابا برو خونتون دیگه ... یه نیشگون محکم از رونش گرفتم که صدای جیغش پرده گوشم و پاره کرد ... -بیشعـــور .... اخم کردم -بی تربیت ... -دیگ به دیگ میگه روت سیاه ... دیوانه .. -دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید ... حرصی گفت -چقد رو داری به خدا ... -تمومم کنم از تو قرض میگیرم ... -سامان حرصم نده ... -چرا مثلا ؟!.... نکنه شیرت خشک میشه .... اینبار حمله کرد سمتم... خودمو کشیدم کنار دست بر د سمت موهام .... که با یه حرکت جفت دستاشو تو هوا گرفتم ... یه حواسم به جلو بودو یه حواسم به اون که داشت جیغ جیغ میکردو خودشو به درو دیوار میکوبید -ول کن تا تک تک گیساتو با دندون نکندم ... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت76 سلام جناب سروان خسته نباشین ... اخماش تو هم بود ... -ممنون ... مدارک
باخنده ای که نمیتونستم کنترلش کنم نگاش کردم ... -پناه وحشی میشی نازمیشیا ... گفتم وحشی دوست دارم؟ یدفعه آروم شد و خیره نگام کرد ... -که وحشی دوست داری آره ؟! ترافک بود طبق معمول و حرکتمون لاکپشتی لاکپشتی ... چشمکی بهش زدم -خیــــــلی ... تا به خودم بیام خیز برداشت سمتمو قبل انجام هر عکس العملی دندوناشو فرو کرد توی سر م ... اینبار صدای دادم بلند شد ... دستشو که ول کردم با جفت دستاش موهامو کشیدو دندوناشو بیشتر فشار داد ... باهم گل آویز شده بودیم ... -آی... آخ ... ول کن وحشی ...آیی ... آی صدای بوق ماشینای پشت سری باعث شد ول کنه سرمو ... دستمو گذاشتم روی سرم ...قشنگ جای دندوناش و میشد حس کرد ... پامو گذاشتم روی گازو حرکت کردم ... -اه اه ... موهات رفت تو حلقم ... داشت موهامو که کنده بودو از دهنش در میاورد عصبی گفتم -تاجونت در آد خفه شی ... نگام کردو خندید ... -اوه موهاشو ... تو آینه نگاهی بهشون کردم گند زده بود بهشون ... بی حرص حرصی نگاش کردم و رفتم سمت شرکت ... ماشین و بردم تو پارکینگ ... پیاده شد -میرم بالا بیا ... سری تکون دادم ودست بردم سمت گوشیم که داشت زنگ میخورد ... سایه بود ... از ماشین پیاده شدم و درشو بستم -الو ... -سلام آقاداداش -علیک سلام ...چه عجب -بیا دیگه خونه ایم شام میخوایم بخوریم ... آسانسورو زدم -شما بخورین من کارم طول میکشه با بچه ها یه چیزی میخورم میام ...راستی -جونم؟ تک خنده ای کردم ... -میگم شما خونه زندگی ندارین چترتونو انداختین تو خونه ما .... -تا چشت در آد .. خونه بابامه ... -غلط کردی ما با لباس سفید فرستادیمت خونه شوهر کفن پیچ تحویلت میگیریم دختر که رفت خونه شوهر دیگه دختر اون خونه نیست... یه دور از جون نگی یه وقت ... آسانسور رسید ... -بادمجون بم آفت نداره خواهرم ... کاری نداری ... -کجایـ.. نذاشتم ادامه بده و قطع کردم .... درو باز گذاشته بود ... رفتم تو و درو بستم ... رو در ورودی یه آینه قدی بود ... کتمو در آوردمو پرت کردم روی مبل که به جای مبل افتاد رو زمین .... دستی به موهای پریشونم کشیدم.... اطراف موهام کوتاه کوتاه بود شاید قد سه چهار میلی متر ولی از وسط کاملا بلند بو د .... کلا زیاد رو موهام مانور میدادم ... -کتلت سیب زمینی میخوری یا املت ؟ صداش از آشپزخونه میومدم رفتم و تکیه زدم به اپن ... -کتلت خیلی وقته نخوردم ... لبخند دندون نمایی بهم زد -باشه عزیزم پس شد همون املت حرصی نگاش کردم و رفتم سمت مبلا .... سویت خوبی بود ... با اینکه کاملا مجهز نبود و لی میشد توش زندگی کرد ... ال سی دی بزرگی که روبه روم رو دیوار نصب بودو باز کردم ... فوتبال چلسی و لیورپول بود ... پاهامو دراز کردم روی میز و مشغول دیدنش شدم تا املت خانوم آماده شه که چشام کم کم گرم شدن ... ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید 🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنمایی‌های مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام ❣ با مدیریت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
آدمای منفی را رها کن مثبت باش و آدمای مثبت را به خودت جذب کن مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از تکنیک_مسیرسبز
❣﷽❣ 😞😔😒 متاسفانه طبق آمارهای رسمی و در ایران به رایج شده. 😳😳😳 و در نهایت ناباوری افراد برای درمان رفع مشکلاتی همچون 👈 ، ، ، رفع ، رونق ، شدن ، حتی شنیدم برای شرکت دراین دست به دامان دعا نویسها و رمال‌ها شدن که نتیجه‌ای جز بدتر شدن حال و از دست دادن زیاد نداره.😔😔😔 ❌❌غافل از اینکه تمام این مشکلات ما ریشه در منفی و غلط ما داره. 📣📣 ما . دراین مجموعه قدرتمند و با دوره در زمینه حل و رسیدن به انواع در دوره آموزش کوتا 2 ساعته و با سرمایه‌گذاری اندک به شما کمک کنیم. قدم به قدم به آرزوهای کوچک و بزرگ خود و خانواده برسید. ‼️ این فرصت را از دست ندهید، قدر لحظه‌ها را بدانيد.! زمانی می‌رسد که دیگر شما نمی‌توانید بگویید جبران می‌کنم. 📣📣 پس تا دیر نشده 💟 ( ) دراین پروژه پُرسود 💰 ثبت‌نام کنید 🔰چند وقت دیگه میزنی پشت دستت میگی کاشکی همون اول که پیام رو دیدم، از کارشناسان پروژه مشاوره میگرفتم، و به حرفهای منفی این‌واون گوش نمیکردم، 🔰 الانه مثل اعضاش پول💵 پارو میکردم. راه پولدرآوردن و پولدارشدن در👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی