💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_متعالی #جلسه7 استاد #پناهیان ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
KhanevadeMotaali07-18k.mp3
6.31M
#خانواده_متعالی
#جلسه7
استاد #پناهیان
آنچه خواهید شنید👇👇
💥مزایای اخلاق الهی
💥اخلاق الهی و اخلاق غیر الهی
💥اخلاقِ بدون خدا، راهی به سوی بیدینی
💥فضیلت و فواید احترام مرد به زن
💥خانواده دوستی، اولین مشخصه افراد مذهبی
💥احترام به زن، فضیلتی برای مرد
💥احترام مرد به زن مفید برای هر دو
💥روضه حضرت رباب(س)
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت70 به روایت حانیه ......................................................... م
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت71
عمو_ ما نمیخواستیم مزاحم شما بشیم دیگه به اصرار تانیاجون اومدیم. دیگه فردا رفع زحمت میکنیم.
میدونستم عمو مشکلش مزاحمت و اینجور چیزا نیست بلکه فقط اعتقادات بابا اینا بود اصلا نمیدونم چرا ولی نماز خوندن و حجاب داشتن و کلا هر کاری که مصداق دینداری باشه اذیتش میکنه .
بابا_ داداش زحمت چیه. مراحمید . مارو قابل نمیدونید؟
عمو_ هه. نه بابا این حرفا چیه؟ میترسم خم و راست نشدن ما اذیتتون کنه.
و بعد با لبخند معنی داری به من و زن عمو نگاه کرد.
اما بابا در جوابش گفت_ هرکس عقاید خودشو داره.
عمو هم که از این خونسردی بابا جا خورده بود گفت ولی در هر صورت ما فردا میریم هتل و تانیا رو هم میبریم با خودمون. نمیدونم چرا ولی خدا خدا میکردم که بابا اجازه نده و من مجبور نشم باهاشون برم.
_ خودش میدونه.
ووووووووویییییی حالا من جواب عمو رو چی بدم. تو فکر بودم که صدای اذان بلند شد. امیرعلی با اجازه ای گفت و بلند شد و منم به دنبالش که عمو صدام کرد.
عمو _ تانیا. تو کجا؟
_ میام الان.
وضو داشتم سریع رفتم تو اتاق ، درو بستم و شروع به نماز خوندن کردم. با صدای در استرس گرفتم که نکنه عمو باشه ولی بعد گفتم حتما مامانه یا شایدم امیرعلی.
_ السلام و علیکم و رحمة الله و بركاته
وقتی سرم رو برگردونم با عمو مواجه شدم که دست به سینه دم در وایساده بود و با یه پوزخند عجیب و چهره ای که عصبانیت توش موج میزد به من زل زده بودم.
وقتی دید نمازم تموم شد. اعضای صورتشو کمی جمع کرد و بعد انگار داره مورد چیز چندش آوری صحبت میکنه گفت _ تو نماز میخونی ؟
نماز رو با یه غلظت خاصی گفت
_ من من..... راستش.......
مغزم از کار افتاده بود و نمیدونستم بايد چه جوابی بدم که براش قانع کننده باشه.
عمو_ تو چی؟ اینا محبورت کردن نه؟ سریع حاضر شو سریع .
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت72
درو باز کرد بره بیرون که سریع مغزم بهم فرمان داد _ نخیر. اینا مجبورم نکردن. خودم انتخاب کردم.
عمو_ چی؟ خودت انتخاب کردی؟ چی میگی تو؟
_ فهمیدم همه چیزایی که میگفتید غلط بوده. همه چیش. من به وجود خدا ایمان دارم به نماز ، به روزه به حجاب و هزار تا چیز دیگه.
پوزخندی زد که کفریم کرد بعد هم رفت بیرون و درو محکم بست . و بعدش هم فقط صدای فریادهای عمو میومد که خطاب به مامان وبابا
آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم.
.
.
.
آرمان_ خب خوشگل خانوم. بیا اینم شماره من.
_ مرسی
آرمان_ راستی فردا برنامت چیه ؟
_ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟
آرمان_ بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم
_ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات.
آرمان_ باشه خانمی. فعلا. بای.
چشمک پر از نازی براش میزنم.
آرمان اولین مهمونی بود که رفت همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم.
سیما_ خیلی...........
دلارام_ جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه
از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش........
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه201ازقرآن🌷
#جز_ده🌷
#سوره_توبه🌷
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهید_هاشمی_کلهر😍
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍂 سلام حضرت خورشیدِ مهربان چه خبر؟
سلام ما به تو یاصاحب الزمان چه خبر؟
🍂 من از زبان همه حرف میزنم باتو...
زمینمان شده ویران ازآسمان چه خبر؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
در کلاس درس " خدا "
آنها که ناله میکنند رد میشوند
آنها که صبر میکنندقبول میشوند
و آنهاکه شکر میکنند شاگرد ممتاز میشوند
خدایا
به ما ظرفیت تحمل مصائب
روزگار را عطا فرما🙏
سلام پیش بسوی امتحانهای امروز خدا
موفق باشید 😊
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
پرسیدند انسانیت چیست
عالمی گفت:
تواضع در وقت رفعت
عفو هنگام قدرت
سخاوت هنگام تنگدستی
و بخشش بدون منت ...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوتی
استاد #عباسی_ولدی
بهترین تنبیه برای #همسر
#هردوگوش_کنیم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#دلنوشته_های_یک_مشاور
تک تک کلمات،بار مثبت و منفی دارند وکلیدهای ارتباطی بین آدمها هستند. گاهی با استفاده از یک کلمه کوچیک میشه ارتباط به هم ریخته ای رو سامان داد. فضای مجازی حجم اطلاعات همه مون رو بسیار بالا برده، اما فقط همین،
یعنی هر چیزی که میخونیم، فقط یاد می گیریم اما کمتر عمل کننده هستیم.
یکی از کلمات کلیدی که خانومها در ارتباطات خارج از خانواده، و با نامحرمان بیشتر ازش استفاده می کنند،،
👈 چشم 👉
هست! مثلا هنگام مکالمه با،،
کاسب( چشم حتما قسط ام رو سر وقت میارم )،
نانوا( بله چشم پول خرد میدم )،
میوه فروش( باشه چشم در هم میریزم)
سبزی فروش(درسته چشم، پولم کهنه ست، عوضش میکنم )
و....
این #چشم گفتن های کوچولو، یعنی ادب داشتن و تکریم شخص مقابل،
یعنی "من متوجه خواسته شما هستم و حتما اونو انجام میدم"
یعنی رضایت شما برای من مهمه!
در حالیکه جلب رضایت، محبت وتوجه غریبه ضرورتی نداره!
پیشنهاد می کنم هیچ خانومی، هیچ وقت به یه نامحرم چشم نگه،، به جاش از کلمات تاییدی استفاده کنه.
👈گاهی جای این کلمه کلیدی، مهم و تاثیر گذار در خانواده و بین زن و شوهر بسیار خالیه!
اتفاقا هر چقدر این کلمه در رابطه زوجین، بیشتر استفاده بشه بهتره، چون باعث صميميت، عشق و سازش میشه.
_علی بعد از ظهر مامانم اینا میخوان برن خونه زری خانم، منم میخوام برم.(!!! یعنی فقط شما اطلاع داشته باش، اجازه کیلو چند 😄)
_نه من بعد از ظهر زود میام.
_چرا؟؟( چرا یکی از کلمات ممنوعه در ارتباطات زناشویی هست،،فقط پلیس آگاهی و بازرسان، که دنبال متهم هستند، میتونند از این کلمه استفاده کنند).
_چون من میگم.( عکس العمل اشتباه آقا به جواب خانم بازپرس!! )
👈اگه به جای چرا از "دلیلت چیه" استفاده بشه، بار منفی کلام تغییر میکنه!
_دوست دارم وقتی میام خونه، توی خونه باشی!
_باشه چشم.( الان خانوم هایی که این مطلب رو میخونن دلشون میخواد کهربا رو خفه کنند 😊😄)
( یک هیچ به نفع آقا )
درسته اینجا خانوم احساس ناکامی داره اما این چشم گفتن کوچولو ، میزان عزت، محبت و عشق همسر رو به بالاترین نقطه می رسونه و عزت نفسش رو بسیار افزایش میده.
وقتی شوهر عزت نفس داشته باشه، همسرش رو بسیار تکریم میکنه و محبت و صميميت زوجین تصاعدی بالا میره!
مطمئن باشید شوهر عزیز در جای دیگه جبران میکنه!
👈نتیجه این صميميت،🌹 آرامش،🌹 هست.
آرامش رزق همیشگی زندگی تون!
#هردوبخوانیم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت66 رنج مقدس ✅ طبق روایات اهل بیت (ع)، مومن کسی هست که بیشتر اهل بخشیدن
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت67
💢 هیچ خیری ازت ندیدم!
✅ یه موضوع خیلی مهم هست که خانم ها باید بیشتر رعایت کنن:
🔺 اگه یه خانمی بعد از چند وقتی که از ازدواجش گذشت، به شوهرش بگه من از تو هیچ خیری ندیدم!
❌ خدا به همچین زنی دیگه نگاه نمیکنه....
🚫دیگه هیچ عملی رو از اون خانم قبول نمیکنه...😒
⭕️ آخه خانم بزرگوار این چه طرز حرف زدنه؟
بالاخره بدی هایی بوده و خوبی هایی هم بوده.
این دلیل نمیشه که شما تمام خوبی های شوهرت رو زیر سوال ببری!
😒
خانم ها وقتی که عصبانی میشن باید خیلی مراقب زبانشون باشن.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت68
⭕️ یه مرد واقعا وقتی که همسرش بهش بگه: تو هیچ کاری برای من نکردی! این مرد فوق العاده نا امید و ناراحت میشه.
✅ و این خودش یه زمینۀ مبارزه با هوای نفس برای خانم هاست که جلوی خودشون رو بگیرن.
✅ خانم تا عصبانی شد و خواست که این حرف رو بزنه باید یه مقدار جلوی خودش رو بگیره.
به خودت بگو: چه خبرته؟ آروم باش!
😒
❌ چرا میخوای حرفی رو بزنی که شوهرت رو باهاش بسوزونی؟ این چه وضعشه؟
✔️✔️✔️ آدم باید گاهی یه ذره با خودش دعوا کنه!
💢 آخه هوای نفس طوری هست که هرچقدر بهش بها بدی، بدتر و پرروتر میشه و کارای زشت بیشتری ازت میخواد.😒
❇️ اما اگه باهاش دعوا کردی کوتاه میاد و خواسته های احمقانۀ خودش رو کم میکنه.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت68 ⭕️ یه مرد واقعا وقتی که همسرش بهش بگه: تو هیچ کاری برای من نکردی! این
لطفا این بحث رو بسیار با دقت مطالعه کنید 😊👌👌👆👆
#داستانک_معنوی
❌گناهی نیست که مرتکب نشده باشم!
روزی مردی نزد پیامبر "ص" آمد
و عرض کرد: من تمام گناهان را انجام داده ام،
آیا راه #توبه برای من هست؟
فرمود: آیا پدر و مادرت زنده اند؟
گفت: تنها پدرم زنده است.
فرمود: به پدر خود احترام و نیکی کن؛
تا خداوند تو را ببخشد.
وقتی که آن مَرد رفت،
حضرت به اطرافیانش فرمود:
«ای کاش مادرش زنده بود».
📚بحارالانوار، ج 71
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت72 درو باز کرد بره بیرون که سریع مغزم بهم فرمان داد _ نخیر. اینا مجبورم نکردن.
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت73
با مرور اون روز تنها چیز عجیب اصرار عمو به این رابطه بود شاید باید یکم برم جلوتر . درست یک ماه بعد. روزی که......
#خاطره_نوشت
با دیدن اسم آرمان رو گوشی بستنی رو از دهنم بیرون میکشم و رو به ترلان میگم: اوه. آرمانه .
ترلان_ خب جواب بده دیگه. زود باش.
دکمه قرمز رو به سبز میرسونم و جواب میدم_ جونم؟
آرمان_ سلام عشقم. خوبی؟
_ میسی نفشم. توخوفی؟
آرمان_ توخوب باشی منم خوبم جیگر . تانیا من من....
_ تو چی آرمانم؟
آرمان_ من دارم برمیگردم ترکیه .
تنها چیزی که شنیدم صدای افتادن گوشی روی زمین بود و ترلان که مدام میپرسید_ تانی چی شد؟
واقعا داشت میرفت کسی که منو عاشق خودش کرده بود ، یا شایدم عشق نبود ولی .......
.
.
تا یه هفته کارم شده بود اشک و گریه. به یاد آرمانی که برای رفتنش فقط زنگ زد از عمو خداحافظی کرد. آرمانی که بعدها فهمیدم زن داشته و ظاهرا من اسباب بازی بودم برای هوس بازی های مردونش.
.
.
یک ماه از رفتن آرمان میگذشت و من فقط شاهد حرص خوردنای عمو بودم و طعنه هاش که واقعا دل میسوزوند و اولین بار بود که ازش میشنیدم و دلیل این همه حرص خوردنش رو درک نمیکردم.
با اومدن آرمان پرونده دوستیم با سیما و دلارام بسته شد و با رفتنش با ترلان؛ که فهمیدم ادامه دوستیش با من فقط به خاطر نزدیکی به آرمان بوده و با رفتن آرمان همه طعنه و تیکه هاش رو انداخت و رفت.
و من تنها ترسم از این بود که بابا اینا بویی از قضیه ببرن. چون در کنار همه آزادی هایی که داشتم این مورد تو خونه کاملا ممنوع بود و عمو این اطمینان رو بهم داده بود که قرار نیست کسی چیزی بفهمه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت74
به روایت حانیه
...................................................................
با دستام سرم رو گرفتم و هق هق گریم اوج گرفت ، کاش.....کاش..... اصلا یاداوری نمیکردم اون روزهای زجراور رو. اصلا چه ربطی به این ماجرا داشت ؟ تنها ربطش میتونست این باشه که..... که..... نکنه عمو همه اینکارارو به خاطر منافع خودش میکرده؟ نکنه آرمان برگشته باشه؟ نه نه امکان نداره. عمو منو مثله دختر خودش دوست داشت. اره واقعا دوستم داشت. آرمانم که الان نه نه عمرا عمرا نیمده.
با صدای در به خودم اومدم.
_ کیه؟
امیرعلی_ میتونم بیام تو ؟
_ اره.
با اومدن امیرعلی سریع پریدم بغلش کردم و به اشکام اجازه باریدن دادم.
امیرعلی_ به خاطر حرفای عمو انقدر به هم ریختی ؟
اون از دل من خبر نداشت و منم قصد نداشتم که خبردار بشه. پس سکوت کردم و جوابی ندادم.
.
.
.
دوباره صبح شد و غرغرای مامان برای بیدارکردن من شروع شد.
یه چشممو باز کردم و به مامان که داشت کمدمو وارسی میکرد نگاه کردم.
_ دنبال چیزی میگردی؟
مامان_ چه عجب. لباساتو کجا گذاشتی؟
_ لباسایی که برای عید گرفتم؟
مامان_ اره. پاشو پاشو دیر میشه هااااااااا .
_ کجا؟؟؟؟
مامان _ خونه خاله اینا. شبم خونه خاله مرضیه.
_ ایوووول.
سریع پاشدم . لباسامو پوشیدم و حاضرشدم.
مامان_ حانیه بدو دیرشد.
_ اومدم
همزمان با دیدن امیرعلی دم در اتاق سووووت بلندی کشیدم.
_ اوففففف. کی میره این همه راهو؟ خوشتیپ کردی خان داداش. خبریه؟
امیرعلی _ شاید....
_ جون مو؟
امیرعلی_ ها جون تو.
_ راه افتادی داداش.
مامان_ داریم میریم خاستگاری
_ چییییییییییییییییییییییییی؟
مامان_ چته تو؟
_ خیلی نامردید. بی خبر؟ اصلا من نمیام.
بابا _ اخه دخترم با خبر بودی که الان همه جا پر شده بود.
_ نمیخوااااااام. اصلا من نمیام.
امیرعلی _ پس منم نمیرم.
با تعجب برگشتم سمت امیرعلی.
بی خیال و خونسرد شونشو بالا انداخت.
_ مسخره. بریم خب
امیرعلی_ فدای ابجیم
_ حالا چه ذوقیم میکنه. من این فاطمه رو میکشم که به من نگفت
مامان _ حالا از کجا میدونی فاطمس؟
_ از رفتارای ضایع گل پسرتون .
برگشتم سمت امیرعلی دیدم کلا رفته تو زمین. داشتم میترکیدم از خنده. یعنی این حیای این دوتا منو کشته .
.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه202ازقرآن🌹
#جز_یازده 🌹
پایان جز ده و آغاز جز یازده
#سوره_توبه
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهید_بهمن_محسنی
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══