eitaa logo
زندگی شیرین با شهدا
257 دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
یک حس ناب ... فرهنگ و کار فرهنگی در کلام امام خامنه‌ای عشق ،امید ، زندگی ،شهادت، رشادت .... و رسیدن به آرامشی شیرین مهمان ما در کانال ... زندگی شیرین با شهدا باشید🍁 @zendekisherinbashohada1396
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲استوری | هفته‌ی دفاع مقدس ‌ ◽️چهل سال از دفاع مقدس می‌گذرد و با اتحاد خود و اقتدا به امام حسین(ع)، هر روز قوی‌تر می‌شویم. ‌‌‌ ‌
19.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ نسیم ِافغانستان منتشر شد 🗓 به‌مناسبت آغاز هفته 🎙 با صدای سیدمسافر 🎞کارگردان: سیدسجاد سیدصالحی 🎼 آهنگساز: احسان جوادی 🎼 تهیه کننده صوت: طاها چوگان باز تولید مشترک باریتون و هیواد
🔴 در این مسیر، بازنشستگی نداریم! 🔸ما در همه ابعاد انقلاب، مدیران و نمایندگان و... باید مجاهد داشته باشیم، 🔸مجاهدت فرهنگی و علمی و... در همه ابعاد، به همین دلیل است که می‌گوییم در مسیر زندگی مجاهدانه بازنشستگی نداریم. 🔸شعار رزمندگان در زمان دفاع مقدس «تا زنده‌ایم رزمنده‌ایم» بود.
🔴 در این مسیر، بازنشستگی نداریم! #عکس_نوشته #دفاع_مقدس #مجاهدت
پوتین (راوی برادر علی رستمی) مسلم تازه از خط برگشته بود. یکی از برادران بسیجی همراه ما پوتین نداشت. پدرم به مسلم گفت: آقای شیر افکن این برادر بسیجی ما پوتین ندارد. مسلم خندید و گفت: آشیخ شنبه، پوتین بهتر از پوتین من سراغ داری؟ سریع پوتینش را در آورد و به بسیجی داد، دستی از محبت به سرش کشید و صورت او را بوسید. بسیجی با خوشحالی فراوان پوتین را پوشید و رفت... *
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آچار فرانسه ( سردار عبدالله زاده) قیافه ای بچه گانه ای داشت، هیکلی لاغر و کوتاه. تا آخر هم همین قیافه نوجوانانه را داشت، هر وقت پیشم می آمد می گفت: حاجی من چی بخورم چاق بشم! ، فرمانده در ، در جریان پاتک های عراقی ها می گفت:  از پشت صدای یک پسر بچه را می شنیدم، اما خیلی با صلابت و حرف می زد! بعد هم که را دیده بود، تعجبش دو چندان شده بود!!! اما همین نحیف و کوچک معروف شده بود به ، هر جا در کار بود و مشکلی باید حل می شد، این مسلم بود که می کرد. *
. ، من بود. گاهی وقت ها می شد ساعت ها با هم بودیم و درددل می کردیم. او کسی نبود که دیگر دلش بخواهد  در این بماند ولی ماند و تا زمانی که ماند ، مثمربه ثمر بود. در بودیم، بیرون از نشسته بودیم ،من پشت عراقی ها بودم و مسلم رو به خاکریز عراقی ها روبروی من نشسته بود ،یکدفعه پشت سرهم ، پشت خاکریز ما به نشست. من دیدم مسلم، از زمین بال بال می زند و فریاد می زند ، .... تا گفت ،یا حسین... شانه سمت چپ من از پشت کتف ، ضربه ای بهش خورد که چرخیدم و از پشت سر به زمین افتادم. با این یاحسینی که گفت، من گفتم که حتما دیگر شدم!! صدا زد بلند شدم نگاهش کردم و گفتم چی شده آقامسلم؟! از پشت کتفم ،به اندازه یک کف دست چسبیده بود، را سوزانده و لباس را هم سوراخ کرده و چسبیده بود به کتفم. مسلم این ترکش را دیده بود که به من میخورد‌. خیلی و بود برای نیرو هایش... چقدر این بودند و هنوز هم این محبت هست ، جاری و ساریست... *
شروع درد ( سردار سلطان آبادی) برای گذراندن دوره  و ستاد ، بود. روزی زنگ زد و گفت : حاجی من اصلاً حالم خوب نیست چه کار کنم؟ گفتم برو . روز بعد زنگ زد و گفت: حاجی من اینجا غریبم!!! نه کسی را می شناسم نه کسی منو می شناسد!!! درد هم امانم را بریده چه کنم؟؟🥺 یکی از دوستان را سراغش فرستادم. بعد هم خودم از به نزدش رفتم. تنها و روی تخت افتاده بود و درد می کشید ، رنگ به رو نداشت😢 از اقوامش هم کسی خبر از بستری شدن او نداشت. می گفت به علت کلیه هایش فقط ۳۰ درصد کارایی دارد. باید شود. او را به شیراز آوردم تا بیشتر تحت مراقبت باشد... ادامه دارد *
رفت... ( سردار سلطان آبادی) کمی که حالش بهتر شد به رفت، اما باز حالش به هم خورد، ولی تا پایان ترم باقی ماند و بعد به آمد. روزی محل کار بودم که مسلم را دیدم رنگ به رو نداشت.#😢 گفت حاجی من درد دارم، نفسم بالا نمی آید... سریع او را به بردیم. نیمه شب بود که از دفترم زنگ زدند، حال مسلم اصلاً خوب نیست... زنگ زدم به هر طریق که می شد به کردم که برا مسلم کاری کنند... او باید در   بستری می شد اما تخت خالی نداشتند. یکی از بچه ها را فرستادم گفتم با التماس هم که شده یک تخت خالی جور کن.#🥺 ساعت حدود ۵صبح بود که به من تماس گرفتند و گفتن: مسلم رفت... گفتم خدا رو شکر فکر می کردم تخت خالی پیدا شده و او را منتقل کرده اند.!! گفت: نه منظورم اینه که مسلم رفت ، او رفت...#😓 *
🔴 تنها راه برون رفت از مشکلات کشور 🔸پیروزی در انقلاب اسلامی، هشت سال دفاع مقدس، فتنه‌ها و توطئه‌ها به ‌علت وجود تفکر بسیجی و بسیجیان جان‌‌ برکف بوده، 🔸و تا زمانی که بسیج در این مملکت باشد این کشور محفوظ خواهد ماند.
🔅 خاطرات مقدس | سلام به امام برسون ✍🏻 آب جیره‌بندی، مهمّات جیره‌بندی، وسائل زخم‌بندی را هم یک‌جا گذاشته بودند، شده بود بهداری. به اسیرهای عراقی هم جیره‌ی آب و زخم‌بندی می‌دادند؛ جیره‌ی مهمّات نه. ترکش و ریختگی کانال جیره‌بندی نبود، همه‌جا کانال ریخته بود ـ جاهایی که کانال بود کم‌تر از ریختگی‌ها بود شاید ـ و همه‌جا ترکش می‌آمد. صف‌آرایی برابر بود؛ تقریباً. آن کانال با دویست نفر آدم و دشت باز با چهارصد تانک. آتش هم به جای خود. از همه‌طرف می‌ریخت. هفت‌شب خمپاره می‌زدند. بی‌سیم صدا می‌کرد. بی‌سیم‌چی اسم می‌آورد «حاجی غفاری و حسینی هم رفتند پیش فلانی. سالم رسیده‌اند به‌حمدالله.» بی‌سیم‌چی می‌گفت «حاجی سلام به امام برسون. بگو ما چه‌طوری جنگیدیم.» حاجی توی سرش می‌کوفت. بی‌سیم‌چی می‌گفت «حاجی قربونت. باتری کمه. خاموش کنم.» حاجی می‌گفت «خاموش نکن. روشن باشه.» ... #خاطرات #حضرت_امام #دفاع_مقدس #کتاب_روزگاران
🔅 خاطرات مقدس | والله صدر الاسلام ✍🏻 به در و دیوارِ سنگر و سر و لباس ما نگاه می‌کرد و حرص می‌خورد. آب‌میوه هم تعارفش کردیم نخورد. می‌گفت «جواب نمی‌دهم. من سرتیپم. یک نفر بیارید هم‌رده‌ی من باشه، با من صحبت کنه.» مترجم کسانی را که بودند، معرفی کرد؛ یکی دو تا فرمان‌ده لشکر و قائم‌مقام سپاه و آدم‌هایی از این دست. سرتیپ بهت‌زده نگاه می‌کرد. بعد بلند شد و گفت «والله صدر الاسلام.» سه بار گفت. بعد هم گفت نقشه‌ی منطقه را بیاورند. #خاطرات #حضرت_امام #دفاع_مقدس #کتاب_روزگاران
🎐 | 🔸پس از پیروزی انقلاب به کارمندی در اداره آب کرمان اکتفا نکرد. عضویت افتخاری سپاه پاسداران را پذیرفت و با شروع جنگ در شهریور 1359 برای یک مأموریت 15 روزه به جبهه رفت اما این ماموریت 8سال به طول انجامید.
🥀شهیدان زائر کوی حسین‌ (ع)اند... ‌ ⬇️دریافت نسخه باکیفیت|۱۳مگابایت 🏴 🎨اثر خانه‌ی طراحان انقلاب اسلامی
🔰 | امام خامنه‌ای مدظله‌العالی: دفاع مقدس یکی از عقلانی ترین حوادث ملت ایران بود. ۱۳۹۹/۰۶/۳۱
19.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 جلوه ای از عاشوراست فرهنگ تمام شدنی نیست، هر روز شفاف تر و روشن تر می شود و هر روز ابعاد جدیدی شکل می گیرد، که انسان را متحول می کند و ... 🎙 (مدرس، پژوهشگر حوزه علوم استراتژیک و رئیس اندیشکده راهبردی فتح)
❣️ 💢 روزی که برای خواستگاری آمدند، ابتدا ایشان از عقاید، روحیات و فعالیت هایی که داشت صحبت کرد. مقداری هم در رابطه با آینده کاریش و از اینکه امکان دارد جذب سپاه شود مطالبی عنوان کرد. 🔹 بعد از ایشان من شروع به صحبت کردم و گفتم: معیار من برای ازدواج ایمان، تقوا و اخلاق است، مادیات برای من زیاد مهم نیست اما معنویت خیلی اهمیت دارد. گفتم: من حتی حاضرم با شما در یک کلبه خرابه زندگی کنم اما در زندگیمان عشق به خدا و محبت اهل بیت فراموش نشود. ❤️ ایشان بعد از عقد همیشه می گفت: من از یک حرف شما در جلسه اول خیلی خوشم آمد. این که با عشق به خدا و اهل بیت زندگیمان را شروع کنیم. 🌷 برشی اززندگی شهید محمد منتظرقائم- راوی همسر شهید 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 76 📎 📎 📎 📎
❣️ 💢 به اطرافیانش بسیار محبت می‌کرد. به من خیلی محبت داشت. شاید باور نکنید، اما می‌‌آمد من را می‌بویید و می‌بوسید؛ مثل کسی که گلی را بو می‌کند، من را می‌بویید. ❤️ می‌گفت همه‌ی افتخار من این است که مادری فداکار مثل تو دارم. به من می‌گفت هر چیزی که لازم داری و می‌خواهی به من بگو و چرا به بچه‌های دیگرت می‌گویی؟ بگذار این اجر به من برسد. من ذره‌ای ناراحتی از این پسرم ندارم. مانند یک پسر هجده ساله، شیرین‌زبان و خندان بود. 🌷 راوی مادر شهید حسن تهرانی مقدم 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 15 📎 📎 📎 📎
❣️ 💢 مهريه ما يک جلد کلام الله مجيد بود و يک سکه طلا. سکه را که بعد از عقد بخشيدم . اما آن يک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خريد و در صفحه اولش اينطور نوشت: اميد به اين است که اين کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چيز ديگر؛ که همه چيز فنا پذير است جز اين کتاب. ❤️ حالا هر چند وقت يکبار وقتی خستگی بر من غلبه می کند، اين نوشته ها را می خوانم و آرام می گيرم... 🌷 خاطره ای از سردار شهید سید محمد علی جهان آرا 📚 منبع: کتاب بانوی ماه 5 ،ص 14 📎 📎 📎 📎
❣️ 💢 در آشپزخونه غرق حال و هوای خودم مشغول کار بودم که محمدرضا با صدای بلند گفت: مادر! نگاه کردم و دیدم دم درب ورودی ایستاده اومد توی آشپزخونه و شروع کرد به چرخیدن دور من و می‌گفت: مادر حلالم کن... مادر حلالم کن. گفتم: آخه چیکار کردی که حلالت کنم؟ ❤️ گفت: وقتی اومدم صداتون کردم متوجه نشدید. بعد با صدای بلند صداتون کردم. حلالم کنید اگه صدایم رو روی شما بلند کردم... 🌷 خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد رضا عقیقی 📚 منبع: کتاب همسفر تا بهشت 1 ،صفحه 94 📎 📎 📎 📎
❣️ 💢 به مادرش می‌گفت ... مامانی. پشت تلفن، لحنش را عوض می‌کرد و با مادرش مثل بچه‌ها حرف می‌زد. ❤️ گاهی وقت‌ها مادرش که می‌آمد دَم در شرکت، می‌رفت دودقیقه مادرش را می دید و برمی گشت،حتی اگه جلسه بود. بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی، دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم...بچه ننه. 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 13 📎 📎 📎 📎
❣️ 💢 یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم… مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. ❤️ یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی شد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آب‌پزش می کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می خندید و می گفت: فدای سرت خانوم! 📚 منبع: کتاب کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 57 📎 📎 📎 📎
🔹شهید حجت الاسلام ولی الله سلیمانی فرد 💟 اولین روحانی شهید دفاع مقدس
مبارک برادر بسیجی...🌷 « جاذبه خاک به ماندن می­ خواند و آن عهد باطنی به رفتن، عقل به ماندن می­ خواند و عشق به رفتن؛ و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود.» شهید سیدمرتضی آوینی 🔰 عباس فاطمیه، بسیجی‌ غیوری که در اغتشاشات پنجشنبه شب ارومیه به دست آشوبگران به شدت مجروح شده و به کما رفته بود، صبح امروز و همزمان با (ع)، امضای شهادتنامه اش را گرفت و آسمانی شد.
💢ماجرای سردار شهید حبیب اله افتخاریان و آیت اله کوهستانی ... .
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ، من بود. گاهی وقت ها می شد ساعت ها با هم بودیم و درددل می کردیم. او کسی نبود که دیگر دلش بخواهد  در این بماند ولی ماند و تا زمانی که ماند ، مثمربه ثمر بود. در بودیم، بیرون از نشسته بودیم ،من پشت عراقی ها بودم و مسلم رو به خاکریز عراقی ها روبروی من نشسته بود ،یکدفعه پشت سرهم ، پشت خاکریز ما به نشست. من دیدم مسلم، از زمین بال بال می زند و فریاد می زند ، .... تا گفت ،یا حسین... شانه سمت چپ من از پشت کتف ، ضربه ای بهش خورد که چرخیدم و از پشت سر به زمین افتادم. با این یاحسینی که گفت، من گفتم که حتما دیگر شدم!! صدا زد بلند شدم نگاهش کردم و گفتم چی شده آقامسلم؟! از پشت کتفم ،به اندازه یک کف دست چسبیده بود، را سوزانده و لباس را هم سوراخ کرده و چسبیده بود به کتفم. مسلم این ترکش را دیده بود که به من میخورد‌. خیلی و بود برای نیرو هایش... چقدر این بودند و هنوز هم این محبت هست ، جاری و ساریست... * سی و دومین
29.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 می‌گذرد.......کاروان...... 🔘 فیلمی بسیار زیبا و دیدنی از دوران دفاع مقدس و حال و هوای رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل با آهنگی شنیدنی و خاطره برانگیز از استاد شهرام ناظری 🔘 و گفتاری بیادماندنی از سید اهل قلم شهید مرتضی آوینی 🔘 میگذرد کاروان ، روی گل ارغوان قافله سالار آن ، سرو شهید جوان در غم این عاشقان ، چشم فلک خون فشان داغ جدایی به دل ، آتش حسرت به جان خورشیدی ، تابیدی ای شهید در دل ها ، جاویدی ای شهید میگرید در سوگت آسمان میسوزد از داغت شمع جان... 🔘یاد باد آن روزگاران یاد باد. 🔘 شهید_آوینی : جنگ می آمد تا مردان مرد را بیازماید، پندارما اینست که ما مانده ایم و شهدا رفته اند... اما حقیقت آنست که زمان ما را با خود برده است وشهدا مانده اند. 🔘 فرارسیدن هفته دفاع مقدس و یاد وخاطره فداکاری ها،جانبازی ها وایثارگری های دلاورمردان و شیرزنان این سرزمین را گرامی می داریم. ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄