ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۳ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #عقیم_سازی ۱۴ سالم بود، تازه رفته بودم اول دبیرستان ک
#تجربه_من ۲۵۴
#فرزندآوری
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#قدردان_همسرم_هستم
من مادر پنج فرزندم، وقتی مطالب دوستان رو مطالعه میکنم، خیلی دلگرم میشم و انرژی میگیرم. متاسفانه اطرافیان اکثرا انرژی منفی منتقل میکنن و مذهبی و غیرمذهبی فرزندآوری رو محکوم میکنن...
با تفکرات غلطشون سن ازدواج رو بالا بردن و دیگه خانم ها خیلی زمان برای فرزندآوری ندارن و اکثرا هم فرزند را مانع پیشرفت میدانن.
من دوران بارداری سختی داشتم از روز اول تا اخرین روز بارداری حالم بده. اما به مدد الهی تونستم در سخت ترین شرایط پنج فرزندم بدنیا بیارم. البته اگر کمک و یاری بی دریغ همسرم نبود شاید از عهده این کار برنمی آمدم.
بین تولد فرزند اول و دومم هفت سال فاصله افتاد، اونم به دلیل بیماری سختی که دچارش شدم و حتی پزشکا بهم گفتن امکان باردار شدنت کم هست، اما با توسل به اهل بیت علیهم السلام فرزند دومم متولد شد، یه دختر ناز و در عین حال فوق العاده بیقرار. تا دوسالگیش تقریبا من و همسرم خواب و استراحت نداشتیم. ولی در عین حال من درسم رو بدون مرخصی ادامه دادم . بیقراریهای دخترم طوری بود که اطرافیان میگفتن ما میترسیم بچه دار بشیم.
اما به حول و قوه الهی و بخاطر امر اقا و رهبرم فرزند سوم و چهارم و پنجمم رو با فاصله های کم بدنیا آوردم. نمیگم آسون بود با توجه به ویار سخت و فرزندان کوچک اما رسیدن به اهداف بزرگ سختی هم داره...
به دلیل بارداریهای پشت هم و بیماری سختی که دچارش هستم و ضعف بدنی پزشکم توصیه کردن دیگه باردار نشم.
نمیگم بچه سختی نداره که داره ولی هر کار و هدفی سختیهای خودش رو داره... شرایط اقتصادی موجود و رفاه زدگی که بین مردم باب شده، این شرایط رو سخت تر هم کرده...
تجربه ی دیگه ای که از زندگیم دوست دارم به دوستان دیگه هم بگم اینکه، دختر اولم در سن هجده سالگی چند ماه پیش ازدواج کرد و الان مشغول ادامه تحصیل هم هست.
به نظرم پدرومادرهای این دوره، دو جا به بچههاشون ظلم میکنن، یکجا وقتی که لذت داشتن خواهر و برادر رو ازشون میگیرن و دوم زمانی که شرایط ازدواج رو براشون فراهم نمیکنن.
از شما عزیزان می خوام برام دعا کنید که بتونم در مسیری که هستم، پیش برم و خداوند صبر و توان بیشتری بهم بده.
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۴ #فرزندآوری #ازدواج_در_وقت_نیاز #قدردان_همسرم_هستم من مادر پنج فرزندم، وقتی مطالب دو
#تجربه_من ۲۵۵
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
من همیشه با اشتیاق تجربه های اعضای کانال رو میخونم. ازین جهت تجربه مو میخواهم در اختیار دیگران قرار بدم که من هم اگر قرار بود به حرف مردم توجه کنم الان افسرده شده بودم!!
من سال ۸۷ با هزینه بسیار کم ازدواج کردم. با خرید قرآن، دو تا حلقه و یک سرویس. عقدمون هم قم در محضر آیت الله سبحانی دامت برکاته خونده شد. همین!
البته بگم در فامیل ما اصلا این کار جا افتاده نبود!!
بعد از عقد منتظر خوابگاه متاهلی شدیم تا زندگی مشترکمون رو شروع کنیم.💕
سال ۸۹ خداوند ما رو لایق دونست و صاحب پسر عزیزی شدیم. سال ۹۳ دوباره باردار شدم و این بار هم خدا رو شکر صاحب پسر دیگری... ولی امان از حرف مردم!!
اخی! دوباره پسر؟! طفلکی تو! هر جا جنسیت رو میپرسیدن و میگفتم پسر امکان نداشت انرژی منفی ندن! تا جاییکه یکی گفت توام مثل من بدبخت شدی... 😳😳
حالا همین پسری که همه به خاطرش کلی انرژی منفی میدادن امکان نداره جایی بریم و عاشقش نشن😍😍
قبل از اینکه سومیو باردار بشم همه جا پر کردم که یکی دیگه میخوام که متلکها تقسیم بشه به قبل و حین بارداری😅😅
از اونجایی که فامیل ما به جز یک مورد همه یک یا دو تا بچه دارن، از تعجب شاخ درآوردن که من سه تا میخوام.😵
همه هم میگفتن لابد دختر میخوای!! ولی من تعداد بچه ها برام مهم بود، نه جنسیت، چون قطعا خدا بهتر میدونه من لایق تربیت کدوم فرشته هاشم. 😇👼 و البته از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشه، دعا برای دختردار شدنم کردم ولیییییی همه چیزو سپردم دست خداوند..
باردار که شدم باز همه گفتن دوووبااارههههه؟؟؟!!!!! ... حالا یاد گرفته بودم با شوخی و خنده جواب همه رو بدم. یکی گفت وای خدا مرگم بده دوباره حامله ای؟! 😳😳😳 گفتم باور کنید خودم بزرگش میکنم نمیدمش شما☺️
خرداد ۹۸ پروردگار ما رو لایق یکی دیگه از فرشته هاش کرد اینبار دختر 👧
من از همون اولی که بدون مراسم زندگیمو شروع کردم تا بارداری سومم مردم برام حرف زدن😊🗣🗣 خسته هم نشدن😄 اگه به حرفشون میخواستم توجه کنم الان باید افسرده میشدم...
اهان اینو یادم رفت بگم 😄 الان همون کسایی که میگفتن چرا سه تا؟! میگن دختر خواهر میخواد... چهارمی رو هم بیار😃
کاش یاد بگیریم اولا تو زندگی خصوصی دیگران دخالت نکنیم، ثانیا همیشه انرژی مثبت بدیم، با گفتن حرفهای خوب و انرژی مثبت دادن چیزی ازمون کم نمیشه ولی حال دیگران رو خوب میکنیم 😍
درباره رابطه با همسرم هم بگم من احساس میکنم الان بعد از ۱۱ سال زندگی مشترک خدا رو شکر در خوشبخت ترین نقطه ممکن نسبت به گذشته ایستادم، چیزی که فکرشم نمیکردم با وجود سه تا بچه ممکن باشه💑
و من هر زمان غرق در لذت مادری میشم بدون اغراق با اشک و با تمام وجودم برای تمام کسانی که حسرت یک لحظه مادر شدن رو دارن دعا میکنم، به خدا میگم خدایا من رو لایق سه تا فرشته سالم و ان شاءالله صالح کردی این لذت رو به همه زنان جهان که منتظرن بچشان...
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۵ #ازدواج_آسان #فرزندآوری من همیشه با اشتیاق تجربه های اعضای کانال رو میخونم. ازین جه
#تجربه_من ۲۵۶
#فرزندآوری
#بارداری_بعد_از_۳۵_سالگی
#قسمت_اول
وقتی خبر بارداری مامانمو شنیدم، از ذوق و شدت خوشحالی زبونم بند اومده بود، دلم میخواست داد بزنم و به همه بگم😍
یادمه مامانمم هم خوشحال بودن، هم خجالت میکشیدن... ولی بنظر من این نعمت خدادادی رو باید با صدای بلند جار زد و هیچ خجالتی ام نداره...
ترم آخر کارشناسی بودم و خودمم دو سال بود عقد کرده بودم. مامانم از شوهر من خجالت میکشیدن و میخواستن فعلا پنهان بمونه اما من دیگه طاقت نداشتم
به محض اینکه از در اتاق اومدم بیرون با خنده و شادی، همه چی رو گفتم
البته خودمم یکم از بابام خجالت میکشیدم ولی نه از باب اینکه بچه ای درکاره، از باب اینکه بالاخره بابان و بزرگترن و نمیدونم دیگه..
ولی برق شادی و ذوق رو کاملا میشد از چشمای ناز بابام تشخیص داد... از اون لبخندی که بر لب داشتن و نمیتونستن پنهانش کنن☺
اون موقع یه برادر بزرگتر از خودم داشتم و یه برادر دیگه هم ۷ سال کوچیکتر... یعنی اختلاف سنی پسر بزرگه و کوچیکه خونواده میشد ۲۴ سال😍
مامانمم هم ۴۱ ساله بودن...
خلاصه، من همراه مامان میرفتم مطب دکتر و آزمایشات و... اما این خوشحالی و ذوق و شور و حال خیلی طول نکشید و این جنین دو ماهه از بین ما رفت و دلمون از غصه خون شد. منکه خیلی گریه کردم😭
ولی بعد از اینکه مامانم حالشون رو براه شد من شروع کردم به انرژی مثبت دادن و یجور اغفال کردن مامانم🙈😄
تا اینکه در اوج ناباوری، سال بعد دوباره مامانم حامله شدن😍
این یکی رو دیگه هیچ جوره نمیتونستم باور کنم
این یعنی لطف و محبت خدا
دوباره شادی و شور و نشاط به خونمون برگشت
انرژی و نشاطی که این بچه هنوز نیومده با خودش آورده بود، خیلی قشنگ و بجا بود.
من و همسرم خیلی خوشحال بودیم
اطرافيان هم همگی خوشحال بودند
خداروشکر تو فامیل و اطرافیان ما کسی اهل سرزنش و مسخره کردن نبود و نیست.
با وجود اینکه مامان بابای من فرزند اول خانواده هستند. و بابامم در شرف بازنشستگی بودن😍
خدا خیلی بهمون لطف کرد
توانی به مامانم داد که تو اون شرایط سخت، بتونن همراه من باشن برای خرید جهیزیه...
خدا رو شکر شرایط عروسی ما هم فراهم شد و عروسی برپا شد.
دیگه الان همه میدونستن مادر عروس سه ماهه حامله ست😍
دوستای من که سر به سر مامانم میذاشتن و بجای اینکه برای منه عروس شعر بخونن برای مامانم میخوندن:
مادر عروس، بشین و بسوز
۵ ماه دیگه، سیسمونی بدوز
😂😂😂
که همینم شد.
چون هیچ چیزی از لحاظ پوشاک و وسایل و.. نبود برای ورود یه نینی..
مامان بابام با ذوق رفتند یه سیسمونی خریدن😍
کمد لباس و گهواره و کریر و کالاسکه و کلی لباس و اسباب بازی که یا من از ذوقم میخریدم یا داداشم..
البته اینا اسراف نبود، چون هم لازم بود هم بعدا برای بچه های منم استفاده میشد. مخصوصا لوازمش مث گهواره و روروئک و..
خلاصه که این آقا محمدصادق گل ما بدنیا اومد و یه عالمه نشاط و سرزندگی باخودش آورد به خونه بابام...
هرچند سختی و خستگی هم داشت مخصوصا برای مامانم که ۴۳ ساله بودن،
ولی خب شیرینیش بیشتر از سختیش بود.
یکی از اثرات مثبتی که این نینی تو طرز تفکر من بوجود آورد، تغییر دادن حس و نظرم نسبت به بچه پسر بود. من همییییشه میگفتم که اگر بچه ام پسر بشه، ناراحت میشم. ولی خداروشکر انقدر این داداش کوچولو شیرین بود که دیگه جنسیت برام هیچ فرقی نداشت.
و یکی دیگه از خوبیای اومدن این نینی به خونه مامانم که داشت این بود که من با سختی های بچه داری با بیخوابیها و تمام مشکلاتش آشنا بشم و آماده...
و شاید مهمترین اثر، اثر گذاشتن رو عقاید اطرافیان بود. چون بعدش سه تا از خاله هامم باردار شدند😍
۶ ماه بعد از عروسیمون، منم باردار شدم
خداروشکر حاملگی سختی نداشتم
فقط دیگه خیلی کمک و مراقبتای مامان و خونه مادری رو نداشتم که مهم نبود
همینکه داداشمو میدیدم تو اوج شیرین کاریاش، همین خودش بمبی بود از انرژی و حمایت و عشق
برای زایمانم، خالم کمک حالم بودن
منو خالم ۱/۵ سال تفاوت سنی داریم و خیلی صمیمی هستیم
با هر ۵ تا خاله صمیمی هستم😍
بالاخره علی آقا هم بدنیا اومدن
الان یه نسل جدید از نوه ها خونه مادربزرگم هستن
یسری مث من و داداشام که بزرگ شدیم
یسری ام این فسقلی هایی که هر کدوم ۴-۵ ماه با هم تفاوت سنی دارن...
چقدر خوبه وقتی بچه کوچیکا با هم همبازی میشن و تنها نیستن...
بازم از خوبیای ورود داداشم بگم اینکه درسته مامانم به ظاهر خیلی نتونستن تو بارداری و بچه داری کمکم کنن ولی همین که دیگه خونه مامان دغدغه درست کردن حریره و سوپ و.. نداشتم، خودش کلی از زحمتام کم میکرد.
دیگه از صدقه سری داداش کوچیکه همه چی آماده بود. از غذا گرفته تا پوشک🙈 و پماد و لباس و رختخواب و..
یعنی من دیگه خونه مامانم لازم نبود یه کیف پر از وسایل با خودم ببرم...
ادامه در پست بعدی 👇👇
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۶ #فرزندآوری #بارداری_بعد_از_۳۵_سالگی #قسمت_اول وقتی خبر بارداری مامانمو شنیدم، از ذ
#تجربه_من ۲۵۶
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
کم کم بچه ها بزرگ شدن خداروشکر
من و همسرم تصمیم به آوردن بچه دوم گرفتیم
خیلی تصمیم سختی بود.
چون میدونستم هنوز هم کمک و همراهی مامانمو ندارم چه تو بارداری چه زایمان و... چون داداشم خیلی وابسته ست به مامانم و جدا نمیشه.
تازه این دفعه خودمم یه بچه کوچیک دو ساله دارم.
ولی توکل کردیم بخدا و واقعا اثرات این توکل رو میشد به وضوح دید.
این بار حاملگی نسبتا سختی داشتم
ویار حاملگی از همون اول شروع شد و حس و حال زندگی و بچه داری رو ازم گرفته بود ولی خوب داروشکر همسرم خیلی کمک حالم بودن...
تصمیم گرفتیم بخاطر این حالم، خبر بارداری رو به مامانم نگیم.
چون میدونستم بفهمن، کاری ازشون برنمیاد که، فقط میخان غصه بخورن..
به همین خاطر مجبور شدیم به هیچکس نگیم که به گوش مامانم نرسه
خداروشکر بعد از سه ماه، ویار منم کمتر شد.
محرم و صفر رسید
بابام و داداشام قرار بود برن پیاده روی اربعین کربلا
منم تصمیم گرفتم دیگه مطرح کنم تا برام دعا کنن...
یه شب با شوهر و خالم رفتیم قنادی، یه کیک گرفتیم، سفارش دادیم روش بنویسن:
🎊🎈🎊 نوه ی جدید مبارک 🎊🎈🎊
با بادکنک و کیک و... رفتیم خونه بابا
اول فکر کردن تولد یه کسی هست ولی وقتی در جعبه کیک رو باز کردند چند ثانیه ای مبهوت بودند
تااینکه بالاخره افتاد👎🏻😂
دوباره همگی خوشحال شدن و کسی ام سرزنش یا مسخره نکرد خداروشکر
فقط یکم مامانم از باب اینکه نمیتونن کمک حالم باشن، نگران بود.
خدا رو شکر شرایط سخت و خسته کننده بارداری تموم شد و یه زایمان دیگه
شام عید مبعث آقا محمدحسین به دنیا اومدن😍
الان خونه بابا که میرم، شاید مث بقیه نباشم. که یه روز برم استراحت یا یجور مرخصی...
چون الان سه تا بچه کوچیک هستن و هرکدوم دو سه تا مامان لازم دارن
یه موقع هایی تا از خونه بابا برمیگردم خونمون حس میکنم از یه سفر طولانی و خسته کننده برگشتم.
ولی خداروشکر شیرین و قشنگه
خداروشکر میکنم که بچه هام یه دایی کوچولو دارن😍
الان پسرام سه سال تفاوت سنی دارن
و من حس میکنم این تفاوت سنی خیلی خوبه
شاید کمترش در توان من نباشه که دست تنهام، ولی بیشترش هم برای خوده بچه ها مناسب نیست...
بچه اول تا قبل اینکه به سن حسود شدن و حساس شدن و حس غرور و بزرگ بودن برسه باید یه همراه براش آورد تا خدای نکرده بچه دوم رو رقیب و مانع خودش نبینه...
البته رفتار و برخورد اطرافیان و بخصوص مامان و بابا بسیار زیاد اثر داره تو شکل سازی ذهنیت بچه اول نسبت به بچه دوم...
دلمون میخاد بچه بعدی رو هم زود بیاریم ولی نیاز شدید به دعای همگی شما داریم.
برام دعا کنین خدا صبر و توانم رو زیاد کنه
بچه واقعا روزی آوره
نمیدونم چطور ولی زندگیمون از هیج جا داره تامین میشه😄
شوهر من یه طلبه ساده هستن
نماز و تدریس و.. ندارن
فقط یه شهریه ساده طلبگیه
هر چند وقت یبار شاید یه پیشنهاد همکاری مختصر به شوهرم بدند و..
خودمم خانه دارم
کم و زیاد شده ولی هیچوقت لنگ نمودیم.
به نظر من زندگی طلبگی واقعا سرشار از برکته
خداروشکر ما الان هم خونه داریم، هم ماشین
زندگیمون مجلل نیست ولی اونطورم که دید بضیا به زندگی طلبگی هست که شبا نون خشک میخورن، میخوابن و فرش زیرپاشون قسطیه و.. این خبرا نیست
گفتم شوهر من یه طلبه ساده ست ولی داره تمام تلاششو میکنه، خدا هم این تلاششو، بی جواب نمیذاره...
واقعا عنایت و لطف خدا شامل حال زندگی ما هست همیشه...
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۶ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #قسمت_دوم کم کم بچه ها بزرگ شدن خداروشکر من و همسرم تصمیم
#تجربه_من ۲۵۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
من یه خانم ۲۷ ساله هستم. به خودم میرسم، به زندگیم میرسم، شیک میگردم، زندگیم بروزه و کاملا امروزی😎
همسرم ۳۴ سالشه اونم مثل من امروزی و روشنفکره و ما ۱۱ ساله که ازدواج کردیم. من ۱۸ ساله بودم موقع ازدواج...
ازدواجمون خیلی خوب و ساده بود. عروسیمون تو خونه پدری برگزار شد و طبق عرف جامعه مهریه من ۱۱۴ سکه و زیارت عتبات عالیات و حج عمره هست.
دوتامون تک فرزندیم و خوشبختترین زوج ایرانی از دید خودم هستیم، حقوق ماهیانمون حدود ۳ میلیون تومانه...
تمام مسائلی که تو کانالتون بیان کردید از گرانی اقلام پوشاکی و خوراکی و غیره گریبانگیر ما هم بوده ولی ما یه سرمایه خییییییلی بزرگ و گرانبها داریم😍
من و همسرم صاحب ۵ تا ستاره درخشانیم ۵ تا فرزند زیبا و دوست داشتنی که به ترتیب فرزندانم ۹ ساله و ۸ ساله و ۷ ساله و ۴ ساله و ۳ ساله هستن... دوتا پسر گل گلاب و سه تا دختر نازنین...
با ماهی ۳ میلیون، رستوران میریم، شهربازی هم میریم، هر عید لباسامونو نو میکنیم. زمستونا لباس گرمهامونو نو میکنیم. کسی باورش میشه؟!
اینها فقط موهبت اللهی هست برکتی که آقا امام زمان(عج) تو زندگی ما پخش کرده ۳ میلیون حقوق به اندازه ۶-۷ میلیون برکت داره...
خواهرای عزیزم، برادرای بزرگوارم، خدا وقتی مخلوقی را تو دامن ما میذاره، رزقش رو هم میده، خداوند در قرآن فرموده رزق همه موجودات زنده بر عهده منِ خداست...
خیلی ها مخالف فرزندآوری ما بودن، نزدیک ترین افراد خانواده ام میگفتن چه خبره یکی بسه! فوقش دوتا... آبرومون رفت حالا مردم چی میگن؟!! ( 😂😂 حالا مردم چی میگن؟ بخدا من میرم حرم همه دورمون جمع میشن از بس جالبیم چون دوتا زن و شوهر جوونیم با ۵ تا بچه همه خوششون میاد ما تا برسیم خونه بچه های من یک کیلو شکلات خوردن از بس مردم لطف دارن و روی دوست داشتن شکلات میدن بهشون و فکر خرابی دندونای این بچه ها نیستن😂😂 )
یه خاطره جالب دیگه "یه بار رفتم خونه مادرم وقتی میخواستم برگردم اسنپ گرفتم راننده وقتی دید من با ۵ تا بچه سوار اسنپ شدم، گفت خانم مربی مهد هستید کدوم مهد کودک برم 😆😆😆بچه هام کلی خندیدن و گفتن عمو ما ۵ تاییم.
من ذوق زده هستم از اینکه ۵ تا ستاره دارم که چندسال دیگه وقتی من هنوز ۴۰ سالم نشده بچه هام همه دانشجو هستن😁😍😍👏👏 وای وقتی ازدواج کنن من حدودا ۴۵ سالمه، یه سفره میندازم ازین سر خونه تا اون سر خونه بچه هام فقط با همسراشون میشن ۱۰ نفر، دیگه با بچه هاشون چه خبر بشه خونه ما 😂😂
من و همسرم خوشبخت ترینیم ...
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۷ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند من یه خانم ۲۷ ساله هستم. به خودم میرس
#تجربه_من ۲۵۸
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
سال ۸۵ وقتی ۲۲ سالم بود و همسرم ۲۵ساله، ازدواج کردیم. ازدواجی کاملا سنتی...
تمام مراسم ما ساده برگزار شد از مهریه که ۱۴تا سکه بود تا خرید عروسی و جهیزیه...
همسرم شغل ثابت نداشت و تازه برای ارشد قبول شده بود. درآمدشون یا تدریس خصوصی بود یا گاهی پیک موتوری.
هیچ کمک مالی از جانب خانوادشون نشد. حلقه عروسیمون نقره بود. خرید عروسی بسیار ساده و درحد نیاز.
با پول وام و قرض تونستیم یه خونه چهل متری بدون امکانات مدرن؛ تو پایین شهر تهران اجاره کنیم.
نمیتونستیم مسافرت بریم یا خرید آنچنانی کنیم یا حتی یادم میاد یه شب خواستم غذا درست کنم، دیدم فقط یک پیمونه برنج دارم با کمی رب همونو درست کردم، دوست نداشتم همسرم رو شرمنده کنم ولی خوشحال بودم از اینکه همسرم تلاشش رو میکنه و کنار هم بسیار خوشبختیم.
اون موقع همسرم هم درس میخوند؛ هم کار میکرد. سال ۸۸ دختر اولم بدنیا اومد با همه سختیهایی که کشیدم، ویار وحشتناک و به خواست خدا نشد که طبیعی زایمان کنم و سزارین شدم و اینکه مادرم به رحمت خدا رفته بود، خواهرامم هر کدوم درگیر زندگی خودشون بودن و کمکی نداشتم ولی عاشق بچه بودم و از تک فرزندی متنفر (البته ناگفته نمونه همسرم تک فرزند هستن و بسیار بچه دوست و تا جایی که فرصت کنه حتما کمکم میکنه)
از رزق و روزی بچه ها بگم قرار نیست با هر بچه خدا یه خونه یا یه ماشین قسمتمون کنه، بستگی داره ما روزی رو تو چی ببینیم، ممکنه خونه نباشه ولی بچه سالم باشه یا صاحب خونه با انصاف باشه... با اومدن زهرا خانم دانشگاه امام صادق از همسرم دعوت کردن برای تدریس که بعد از دوسال آزمایشی کار کردن، پیمانی شدن...
خدا رو شکر سال ۹۱ پسرم دنیا اومد و این بار سختیها بسیار وحشتناک تر بود من دچار سرگیجه هایی شده بودم که هر دکتری میرفتم تشخیص نمیدادن که از چیه... کلی آزمایش و ام آر آی خلاصه یکی میگفت ام اس، یکی میگفت سرطان و هر بار تا جواب آزمایشا بیاد جونم به لب میرسید. این مریضی سه سال طول کشید تا اینکه با کمک خدا و کلی نذر و نیاز مریضیم با اومدن گل دخترم سال ۹۵ تموم شد. سالی که همسرم رشته علوم قران و حدیث دانشگاه تهران با رتبه یک قبول شدن. ولی زندگی بود با سختیها و در کنارش شیرینیها...
ما هنوز مستاجر بودیم. سروصدای همه دراومده بود که با این اوضاع مالی چرا بچه میارید بچه خرج داره. من نه بخاطر حرف مردم بلکه شرایط جسمیم و اینکه هر جا برای اجاره میرفتیم با پولی که داشتیم قبول نمیکردن با سه تا بچه قدونیم قد اجاره بدن، دیگه تصمیم گرفتم بچه دار نشم ولی پارسال با کانال شما آشنا شدم و به خاطر خدا و حرف رهبر عزیزم، همسرم رو راضی کردم برای چهارمی با اینکه همسرم راضی نمیشد و میگفت اگه صاحب خونه بفهمه، ممکنه بیرونمون کنه ولی با توکل به خدا راضی شد و الان پسرم ۲ماهشه...
در آخر خواستم خدمت خواهران و برادران مومنم عرض کنم ما باید اولویت بندی کنیم که چی تو زندگی مهمه، اعتقاد من اینه ازدواج و بچه دار شدن دیر میشه ولی ادامه تحصیلات نه...
عمر خیلی زود میگذره با اومدن بچه ها شادی میاد ولی حتما سختی داره... من با اینکه فرصتم کمه ولی الان حافظ ۲۰ جزء قرآن هستم و درکنارش مطالعه دارم و سعی میکنم جلسات علمی شرکت کنم.
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۸ #ازدواج_آسان #فرزندآوری سال ۸۵ وقتی ۲۲ سالم بود و همسرم ۲۵ساله، ازدواج کردیم. ازدواج
#تجربه_من ۲۵۹
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
از نوجوانی اهل مسجد بودم و صمیمی ترین دوستای مدرسه ام، اونهایی بودن که شب توی صف نماز جماعت میدیدم شون...
حدودا ۱۵ ساله بودم که امام جماعت مسجدمون اعلام کرد یکی از آقا پسرهای محله، مراسم عروسی اش رو میخواد بجای سالن در مسجد بگیره!!!
در ذهن آرمان خواه و سنت شکن سالهای نوجوانی من، این اتفاق بی نظیری بود که الگوی زیبایی رو در من شکل داد: #عروسی_در_مسجد!!!
سالها گذشت، دانشجوی دانشگاه تهران شدم و همچنان پایگاه همه قرارهای من مسجد بود... یک روز صبح بعد از مراسم زیارت عاشورا از بلندگوی مسجد دانشگاه اعلام کردن که مراسم عقد دوتا از دانشجوهای دانشگاه مون بعدازظهر در مسجد برگزار میشه، با شنیدن این خبر، یکی از آرمان های دوران نوجوانی، در وجود من زنده شد...
کنار درس و بحث علمی در دانشگاه، کبوتر جَلد مسجد بودیم و محل جمع شدن هامون قطعا فقط مسجد بود و کم کم در فعالیت های دانشجویی که در مسجد انجام میدادیم با دختری که توی مسجد عقد کرده بود دوست شدم... من به سایرین اینجوری معرفی اش میکردم: ایشون #سارا هستند؛ #عروسِ_مسجد❤️
کنکور فوق لیسانس رو دادم و رتبه ۶ کنکور شدم. قبولی ام در دانشگاه خودم و رشته مورد علاقه ام قطعی شده بود؛ خانواده ای که با ملاک های مذهبی خانواده ما مطابقت زیادی داشتند به خواستگاریم اومدن.
در همون دیدارهای اولیه مادرم خیلی راحت و صمیمانه پیشنهاد کردن برای ادامه راحت تر ارتباط مون، عقد موقتی بین من و آقا خونده بشه.
چند باری رفت و آمدهای صمیمانه و گپ و گفت های ما ادامه داشت تا در نیمه ماه مبارک رمضان که روز میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام است قرار عقد دائم گذاشتیم.
مراسم #عقد خیلی ساده بود و این بار من #عروس_مسجد بودم!!!
در مسجد دانشگاه محل تحصیل همسرم، در کنار مزار شهدای گمنام، عقد کردیم. دوستان و همه اقوام هم به صرف افطاری و شام در مسجد حضور داشتند.
با سادگی و به راحتی عقد کردیم.
چند روزی دنبال خونه گشتیم.
کمی وسایل و اسباب منزل خریدیم و کم کم آمادگی مستقل شدن رو پیدا کردیم.
راهی مشهد شدیم و بعد از پابوسی امام رئوف برگشتیم و زندگی مشترک مون رو بدون هیچ مراسمی شروع کردیم.
۳ سال که در مقطع کارشناسی ارشد درس میخوندم بطور کاملا برنامه ریزی شده بچه دار نشدم و ماه های آخر درسم اولین فرزندم رو باردار شدم...
۱۲ سال میگذره و من ۴ فرزند دارم که فاصله همه شون حدود ۲ ساله... به همه میگم اون سه سالی که فوق لیسانس میخوندم اشتباه کردم که بین درس و بچه، درس رو ترجیح دادم و فرزندآوری مون رو به تاخیر انداختم.
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۹ #ازدواج_آسان #فرزندآوری از نوجوانی اهل مسجد بودم و صمیمی ترین دوستای مدرسه ام، اونهای
#تجربه_من ۲۶۰
#فرزندآوری
#تفاهم_زوجین
من مادر چهار فرزند هستم و بحمدلله پنجمی هم تو راهه...😁
مثل خیلی های دیگه اول ازدواج دو سه سالی جلوگیری داشتیم. چون یکم ازین اختلاف نظرای زن و شوهری تو زندگی مون زیاد بود 😡 و با خودم میگفتم باید اول به تفاهم کامل و صد در صدی برسیم بعد بریم سراغ بچه...
آخرش دیدیم هر کارش کنیم، تفاهمه صد در صدی نمیشه، دیگه گفتیم ولش کن، فعلا استارت بچه اولیه رو بزنیم ببینیم چی میشه، خدا بزرگه.
استارت اولی رو که زدیم دیگه، پشت سرش به سرعت برق و باد، کوچولوهای بعدی تشریف آوردن الحمدلله...
این در حالیه که دوستای همسرم که بچه اولشون با بچه اول ما هم سنه، تازه کم کم دارن به دومی فکر میکنن😁
ولی اینم بگم که انگار خدا خودش میدونس ما از سر بیکاری، اول زندگی هی میوفتادم به جون هم 😄 ... آخه از وقتی حضرات نی نی ها شروع کردن به قدم رنجه فرمودن، وقت سر خاروندن هم نداریم، چه برسه به دعوا و...
نمیخوام بگم بچه پشت هم و زیاد، سختی نداره، کدوم خوبی تو دنیا هست که بی سختی باشه؟ ولی واقعا به محاسنش می ارزه...
غیر اینکه روزی رو زیاد میکنن و با نمکن، بچه ها خیلی به آدم اعتماد به نفس میدن و پدر و مادر رو به خدا نزدیک میکنن و باعث میشن گناه تو زندگی کم بشه و تفاهم زن و شوهر رو زیاد میکنن.
الان گاهی با خودم فکر میکنم ان شاءالله بچه هامون بزرگ که شدن و ازدواج کردن رفتن، باز دوباره میخوایم با هم هی دعوا کنیم ینی؟!!😫😂
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۷ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند من یه خانم ۲۷ ساله هستم. به خودم میرس
#سوال_مخاطبین
در رابطه با تجربه ۲۵۷
قطعا مثل همه زوج های دیگه مشکلاتی رو دارن اما این همه احساس لذت از کجا میاد؟؟؟؟
و اینکه ۳ تا فرزند اولشون خیلی فاصله سنی شون کمه، میخواستم ازشون بپرسین چجوری تونستن؟؟ خیلی سخته واقعا...
#تجربه_من ۲۶۱
#فرزندآوری
#قدردان_همسرم_هستم
من دختری بودم که تو دوران مجردی نمیدونست ظرف شستن یا کار خونه چیه!! دختری لوس و پرتوقع از پدر و مادر، وضعیت اجتماعی و اقتصادی خیلی خوب، مرفه به تمام معنا و البته درس خون...
من شکر کردن و حمد خدا رو بلد نبودم و وا اسفا به من با اون همه نعمت...
موقعی که ازدواج کردم با آقای طلبه درس خارج ۲۵ ساله فکر میکردم زندگی فقط و فقط عشق و احساس، خوشگذرانی، خرج و برج، رستوران رفتن، مسافرت کردن هست ولی کم کم با واقعیت زندگی آشنا شدم و البته افسرده و این همه رویا پردازی برمیگرده به تربیت و جایگاهی که خانوادم برای من که تک فرزند بودم، تو خونه پدریم ایجاد کرده بودن...
من وقتی پسر اولم را باردار شدم از روی بچگیم ذوق کردم، گریه کردم، جیغ زدم ولی وقتی پسرم به دنیا اومد توانایی شنیدن گریه هاشو نداشتم. زورم میومد شب بیدار بشم برای شیر دادن و هزار چیز دیگه که فکر میکردم فاجعه به سرم اومده. پسرم ۱۰ ماهه شد، فهمیدم باردارم سر پسر دومم تقریبا به جنون رسیدم ولیییییییییی یه شب خواب دیدم که حضرت زهرا س (خودم و خانوادم و تک تک فرزندانم به فدای خودشون و اولادشون) به همراه حضرت زینب س انگشتری به من دادن که ۵ تا نگین داشت. خوابمو برای پدرم تعریف کردم، ایشون با خنده و تقریبا شوخی گفتن بابا قراره ۵ تا بچه داشته باشی... منم کلی خندیدم و میگفتم وای خدا نکنه(😂😂 اونوقت بود که خداوند فرمودند هرچی که من میخوام همونه ) و شد.
من فرزند اولم ۱۰ ماهه بود که دومی باردارشدم، دومی ۷ ماهش بود که سومی باردار شدم، سومی یکسال و ده ماهش بود که چهارمی را باردار شدم چهارمی ۲ ماهش بود که پنجمی را باردار شدم.
واقعا سخت بود من خیلی بی تجربه بودم ولی خداوند برای من فرشته هایی گذاشتن که کمک حالم باشن از جملههههههه مادر شوهرم ایشون برای تک پسرش و من واقعا از خود گذشتگی کرد من وقتی باردار میشدم مادر شوهرم بچه های قبلی را میبرد خونشون تا من راحت باشم. همسرم هم تو یه تایمی برام مستخدم میگرفت پولش به سختی جور میشد ولی مجبور بودیم.
همسرم خیلی پا به پام میاد، خیلی درکم میکنه، عشق بین ما همه چیزو لذت بخش میکنه...
شکرا لله و الحمدلله خداوند نعمت به من دادن...
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#سوال_مخاطبین در رابطه با تجربه ۲۵۷ قطعا مثل همه زوج های دیگه مشکلاتی رو دارن اما این همه احساس
#تجربه_من ۲۶۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
یادمه در شب خواستگاری، در سن ۲۰ سالگی، یکی از سوالات مهمم تعداد فرزند بود که با همسرم تو این مورد تفاهم کاااامل داشتیم😅😂 یعنی جفتمون می گفتیم حداقل ۵-۶ تا... دعا کنید که خدا این لطف رو درحقمون بکنه و ما لایق این نعمت باشیم.
همسرم که کلا سه تا سوال نوشته بود و ازم پرسید که آخری در مورد همین مسئله بود.(البته من سوالای زیادی نوشته بودم و پرسیدم و ایشون هم نظر منو در مورد همون سوالات می پرسید)
من و همسرم دانشجو بودیم من سال دوم و ایشون سال سوم، خلاصه بعد از دو جلسه صحبت و خواستگاری، مراسم بله برون و نامزدی برگزار شد و صیغه ی محرمیت خونده شد چون دوسه روز به محرم مونده بود، آمادگی برگزاری مراسم عقد نداشتیم و مهمونامونو نمیشد دعوت کنیم تو این زمان کوتاه... بعد از محرم و صفر مراسم عقدمون بود.
خلاصه بعد از اینکه دانشگاهمون تموم شد، دوماه قبل عروسی، آقایی😍 رفت دوره آموزشی سربازی رو گذروند و یه هفته قبل عروسی آموزشیش تموم شده بود. وقتی اومده بود که دوره تکمیلی سربازی شو بره مسئولشون بهش گیر داده بود که باید موهاتو خیییلیییی کوتاه کنی. هرچی بهش گفت بابا من هفته دیگه عروسیمه قبول نکرد که نکرد. هیچی دیگه آقا دوماد تقریبا کچل بود تو عروسیش😂
الحمدلله طبقه پایین پدرشوهرم خالی شد و ما ساکن شدیم و اول زندگی مشکل مسکن نداشتیم و خیلی بهمون کمک کردن. ان شاءالله خدا عاقبت بخیرشون کنه.😍😘
بخاطر علاقه زیادمون به بچه اصلا جلوگیری نداشتیم. ولی تا دوسه ماه چشم انتظار بودم و ناراحت از اینکه چرا بچه دار نمیشم و بعضی وقتا گریه هم میکردم که خدا خیرش بده شوهرم آرومم میکرد.
تازه داشتم به این زندگی دونفری عادت میکردم و میگفتم دونفری هم خوبه ها😆 که خدا محبتش رو در حق خونواده کوچیکمون به درجه اعلی رسوند و فرشته کوچولوم رو بهمون هدیه داد.😍
برای غربالگری با همسرم صحبت کرده بودم و نظر جفتمون این بود که ما که به هیچ وجه قصد سقط نداریم، پس انجام نمیدیم. چون به نظرمون جز هزینه و استرس فایده ای نداشت. مثلا من غربالگری اولی رو نرفتم و فقط آنومالی رو رفتم. دوست داشتم بدونم مامان کاکل زری میشم یا نازپری😉(البته دکترم میگفت غربالگری اولی رو نمیری آنومالی رو حتما برو و منم گفتم چشم😊)
تو کلاس های آمادگی زایمان هم یه جلسه با باباها بودیم. ماما ازمون پرسید کیا انجام دادن این غربالگری ها رو و کیا انجام ندادن؟ ما گفتیم انجام ندادیم به همون دلایلی که بالا گفتم. آفرین گفت بهمون و معتقد بود اینا خیلی هم خوب نیستن...
از پا قدم این کوچولو بگم براتون... انقدر پر برکت بود که یه قانونی مجددا تصویب شد برای پدران، که یه مقدار از سربازی رو میبخشیدن و بخاطر تولد دخترمم سه ماه کم میشد که وقتی به دنیا اومد باباش سربازیش تموم شد و یک ماه بعد برای طرحش رفت بیمارستان و مشغول شغل شریف پرستاری شد.
خلاصه مهربونیای خدا و عمل به وعده اش رو دوتاییمون و حتی خانواده هامون به چشم دیدیم و هرچقدر بابت این نعمت شکرگزار باشیم کمه. الحمدلله رب العالمین
الان که براتون مینویسم دخترم یه سال و ۲۴ روزشه. خیلی دوست دارم زود بچه بعدی رو بیارم ولی میگم این کوچولو گناه داره. حقشه تا دوسالگی شیرشو بخوره و از محبت و توجه صددرصد جفتمون بهره مند بشه.
یه وقتایی فکر میکنم میگم کاش زودتر ازدواج میکردم تا قبل از اینکه سنم خیلی بالا بره بچه های زیاد داشته باشم ولی بعدش به خودم میگم خدا اینجوری برات خواسته. کاش و چرا و این چیزا نیار و راضی باش به رضای خودش.
الحمدلله علی کل نعمه...
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۶۲ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری یادمه در شب خواستگاری، در سن ۲۰ سالگی، یکی از سوالات
#تجربه_من ۲۶۳
#فرزندآوری
#ابزار_ممانعت_از_بارداری
من موقع ازدواج، دانشجوی دکترای تخصصی بودم، چون عاشق بچه بودم و سنم هم یه کم بالا رفته بود، بلافاصله بچه دار شدم و قید درس رو زدم چون میدونستم اگه بخوام ادامه بدم ۳-۴ سال دیگه از نعمت بچه محروم میشدم و سنم خیلی بالا میرفت.
پسرم ۸ ماهه بود که دوباره باردار شدم (با خواست خودم، چون میخواستم فاصله بچه ها کم باشه و پسرم یه همبازی همخون خودش داشته باشه؛ هر چند از سختی هاش خبر نداشتم)، خیلی بهم فشار اومد چون دست تنها بودم، ویار سختی داشتم و هر دقیقه فشارم میفتاد و میرفتم زیر سرم، مخصوصا برای از شیر گرفتنش واقعا اذیت شدم ولی خب خدا کمک کرد و به سلامتی گذشت و حالا یه دختر شیرین دارم 😊 که خیلی بابتش خدا رو شکر میکنم، به سختیش میارزید. و اینجوری شد که هنوز سه سال نشده ازدواج کردیم و دو تا بچه داریم، همسرم میگفت الحمدلله ما محرم هر سال که میریم هیئت یه نفر به جمعیتمون اضافه شده 😂
دخترم که به دنیا اومد تا چند ماه عصبی شده بودم چون بزرگه همش میرفت سراغش و من میترسیدم بهش آسیب بزنه...
به دلیل سختی هایی که گفتم تصمیم گرفتم برا بچه بعدی یه مقدار فاصله بندازم و چون از بارداری ناخواسته میترسیدم و اصلا به عمرم نتونستم یه دوره قرص رو مرتب بخورم، مونده بودم برا جلوگیری از بارداری چیکار کنم...
رفتم مرکز بهداشت پرسیدم اگه نخوام از کاندوم استفاده کنم یا قرص بخورم دیگه چیکار میشه کرد؟! گفتن آمپول بزن، منم گفتم باشه چون نمیدونستم عوارضش اینقدر وحشتناکه، فکر میکردم همه روش ها یه عوارضی دارن که دیگه باید پذیرفت، نمیدونستم در این حده و بهمم نگفتن...
بعد دیدم تو سه ماه، در اثر تزریق آمپول، حدود ۷ کیلو چاق شدم و عصبی و افسرده و چربیم بالا رفت..
رفتم مرکز بهداشت گفتم بهتر نیست همون قرص رو بخورم جای آمپول؟ گفتن هر دوش هورمونیه و همین عوارض رو داره ولی آمپول بدتره! اگه میخوای بازم باردار شی دیگه آمپول نزن چون نازایی میاره 😐😐😐😐
منم دهنم باز مونده بود از تعجب که چرا اینا الان دارن اینو به من میگن؟!!!
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۶۳ #فرزندآوری #ابزار_ممانعت_از_بارداری من موقع ازدواج، دانشجوی دکترای تخصصی بودم، چون
#تجربه_من ۲۶۴
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
من ۲۷ سالمه و مامان سه تا فرشته کوچیک به نامهای حسین ۶ ساله و امیر عباس ۲ساله و زینب خانوم ۱ ساله هستم. همسرم ۲۹ سالشه....
ما یک سال بعد از ازدواجمون تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم که تا شش ماه خبری نشد. البته از نظر اطرافیان برا ما خیلی زود بود، هم بخاطر سنم آخه من ۲۰ سالم بود و همسرم کارگر نجاری بودن و خیلی وضع مناسبی نداشتیم اما من خیلی بچه دوست داشتم نیت کردم و از خدا خواستم کمکمون کنه...
خدا رو شکر بعد از شش ماه باردار شدم و خدا حسین رو روز عاشورا بهمون هدیه کرد. بعد از بدنیا اومدن حسین خدا رو شکر اوضامون بهتر شد ما شهرستان بودیم تا اینکه کار بهتری برای همسرم در تهران جور شد و اومدیم تهران..
کار همسرم شیفتی بود اما خدا رو شکر اوضاع زندگی بهتر شده بود تا اینکه با کمک پدرشوهرم تونستیم یه خونه چهل متری بگیریم. همون سال من باز باردار شدم و خدا امیرعباس رو بهمون هدیه کرد 😊 امیرعباس حدود سه ماهش بود که من باردار شدم کاملا ناگهانی بود و یک شوک بود که متاسفانه بعضی از اطرافیان خیلی اذیتم کردن حتی باعث شد من دکتر برم برای سقط😔 اما خدا بهمون رحم کرد و با همسرم تصمیم گرفتیم هدیه خدا رو با کمال میل قبول کنیم... من توبه کردم و از خانم فاطمه زهرا خواستم که بچه م سالم باشه اسمشو میذارم زینب... آخه من دختر خیلی دوست داشتم و خدا زینب خانم رو ایام محرم به ما هدیه کرد.
بخاطر پا قدم این سه تا گل، خدا کاری کرد خونه دوخوابه خریدیم و ماشینمونم نو کردیم، حقوق شوهرمم پیمانکاری هستش و به سه تومنم نمیرسه میدونم باور نکردنی اما بخدا هر بار گیر میکنیم خدا فوری کمکمون میکنه...
من غربالگری ها رو انجام ندادم، و خدا رو شکر الان راضی راضی هستم.
بخاطر حرف اطرافیان میخواستم عمل کنم و دیگه بچه نیارم، تا اینکه با کانال شما آشنا شدم. اگه یکم دیرتر عضو میشدم، حتما عمل کرده بودم برای عقیم سازی.... اما این مدت بخاطر حرفهای رهبرم ان شاءالله بچه هام یکم بزرگتر بشن حتما خدا کمک کنه برای چهارمی اقدام میکنیم.
eitaa.com/zendgizanashoyi