#تمرین
#دیالوگ
-جگر شیر نداری...
+جگر ماست داشته باش حداقل.
به جای + متن یا شعر خودتون رو بنویسید. طنز وجدی، آزاد. هر چند تا آزاد.
پادشاهان بخروشید.
تمرین را در گروه پادشاهان وارونه قرار دهید.
انار، پادشاهی ست وارونه با تاجی رو به زمین چرا که انار پادشاه درختان آسمان است که قدش تا زمین کشیده شده. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
نمایشگاه باغ🔻
@anarstory
#تمرین23
#داستانک
درختان یکصدا الله اکبر بگویید.
الله اکبر های داستانی...
الله اکبر امام آمد.
الله اکبر چه جمالی.
الله اکبر شب جمعه.
الله اکبر اربعین حرم.
الله اکبر، مادرم(سلام الله علیها) سلام.
#تمرین23
#چهار_کلمه_ای
. متن ادبی برود در پادشاه وارونه. داستان برود در باغ انار.
نشانی باغِ انار🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
@anarstory
هدایت شده از شیخ شوخ 😅✌️
2633356.mp3
5.77M
💠 اذان سرخ تو در گوش جان است...
🔹 #زمینه
🔹 #شهادت_امام_حسن علیه السلام
🎤 #مطیعی
📢گنجینه مداحان انقلابی
💠 @maddahi_enghlabi
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
💠 اذان سرخ تو در گوش جان است... 🔹 #زمینه 🔹 #شهادت_امام_حسن علیه السلام 🎤 #مطیعی 📢گنجینه مداحان انقل
از کانال یکی از بچه های باغِ انار...آقای ایزدی.
#تمرین
#دیالوگ
-ماییمُ نوای بی نوایی
+چهار تا داداشیم. هر چهار تا تو صف نانوایی.
به جای + متن یا شعر خودتون رو بنویسید. طنز وجدی، آزاد. هر چند تا آزاد.
پادشاهان بخروشید.
تمرین را در گروه پادشاهان وارونه قرار دهید.
انار، پادشاهی ست وارونه با تاجی رو به زمین چرا که انار پادشاه درختان آسمان است که قدش تا زمین کشیده شده. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
نمایشگاه باغ🔻
@anarstory
+ماییم و نوای بی نوایی
بله، داشتم می گفتم. گاهی سنگ ریزه ای میشود شیطانِ زمین زدنت.
خدایا به گلوی بریده علی اصغرِ حسین، رشته خودت را از ما نبر...این حوری پری های رنگ و وارنگ ارزانی این دنیای دنی...ما به حسین دلبسته ایم.
خدایا آرامم کن...آرام چون اقیانوس. طوفانی ام...
بسم الله اگر حریف مایی...
@anarstory
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ:
#تمرین
- به چی زل زدی؟ دلم آب شد!
دانه انار را مقابلش گرفت:
- قدرت خدا!
ذاکِرُاݪُحُسِیݩعڵیھسَݪآم..":
لبخند خجولي زد..
انار سرخ اما ترڪ خورده را بہ سمتم گرفت..
پرسیدم: چرا ترڪ خورده..؟
چشمان مشڪۍ براقش شب ستاره باران چشمانم شد
:این انار عاشقہ..
مثل قلبـ من.
حیدر جهان کهن (پیاده):
تمرین ۲۲
بغض انار ترکید. خون انار خاک را خیس کرد. عین رفیقی که پای انار خاکش کرده بودند؛ میرزا کوچک خان.
ږۏيآ ♡:
بغض انار ترکید دلش خون شد ترک برداشت قلب کوچکش تکه تکه شد هر تکه اش جایی افتاد
کسی خم شد یک دانه ی انار را برداشت
دانه در دستش آب شد...
عطر نرگس:
با صدای بلند میگفت:
ولدی علی
ولدی علی
ولدی علی
و آنقدر گفت ک نرسیده ب علی از اسب ب زمین افتاد
پاهایش یاریش نمیکردند
حسین در کنار دانه های از هم پاشیده یاقوتش جان داد
یا اباالحسن ادرکنی:
هیچگاه ازاو چیزی نخواسته بود الا همین یکبار ، «انار» خواسته بود.حالا او مانده بود وسری پایین از درد شرمندگی...
لایُمکِن الفرار از عِشـقِ🚩الحُسین:
#تمرین
با قاشق تند تند به پشت انارسرخ ضربه میزند
رو به قاب عکس پسرش میگوید: از اول هم انار نوبر پاییز را دوست داشتی
پاییز شد برنمیگردی؟! انارها رسیده...
مهجور🍃
آرمینهآرمین:
آرمینهآرمین:
#تمرین
جهید و اناری که داماد بالای سر عروس پرتاب کرد را زودتر از ناردخت قاپید.
-ناردُخت! انار یاقوتی از من میگیری؟
ناردخت سرخ شد و دست دراز کرد.
-لیلی لیلی لیلی
ذاکِرُاݪُحُسِیݩعڵیھسَݪآم..":
#تمرین
سجاده پر از قطرههای سرخ رنگ شد..
گوش فلک را کر میکرد آوای مظلومانہی این قطرههاۍیاقوتی..!
راستۍسوالیدارم..
چرا مقتل ز حال زهرا(سلاماللهعلیہا)
در آن لحظہ چیزۍ نگفت..؟
#تمرین
لشڪری مقابلش ایستاده بود..
دستش را زیر گلوۍدریدهی گرفت..
و دانہهای سرخ..
آسمان را سیاهپوش کرد !
بیچاره رباب..!
از آن روز
از یڪ چشمش دانہهای باران
و از چشم دیگرش
یاقوت های سرخ میبارید !
احد:
#تمرین
سنگی پرتاب کردند.
صاف خورد گوشه لبش.
لبخندی زد.
_مولایم علی فرمود...
_خرمافروش کذاب! هرچه بیشتر می چلانیمش، صدایش بلندتر میشود! زبانش را ببرید!
صورت میثم شد خنده.
_مردم! اعجاز مولایم را نمیبینید؟! این وعده او بود!
گرگها به گلویش پنجه کشیدند.
پوشش عشق دریده شد و یاقوت ها خاک نخل را فرش کردند.
ذاکِرُاݪُحُسِیݩعڵیھسَݪآم..":
#تمرین
دلم رضا نمیداد روی این خاڪ ها قدم بردارم..
صدای راوی در گوشم پیچید "
رفقا این خاکا خیلی مقدسن..
قدم که برمیدارید..
ممکنه زیر پاتون پای یه جوون باشه..
ممکنه دست یه جوون باشه..😭
حرمت داره
چون گوشه گوشه اش پر از قطرههای سرخه..!
Ⓐⓢⓚⓐⓡɨ:
کنارم انار هارا دانه میگرفت
میخواست دلم را بخرد شاید راضی شوم که راهی شود...
گفت:
این دونههای انار یه رنگن پس خون منم
از جوونای دیگه رنگینتر نیست...
بغضم همراه با انارها ترکید..
سخت بود اما...
گفتم: برو..
R.Khatib:
روی ایوان نشسته بود و انارها را دانه میکرد.
صدای در که آمد خشکش زد.کاسه را برداشت . ایستاد.
با صدای آخ جون بابای علی کاسه انار از دستش رها شد.
ریحانه رفیعی هامانه:
دانه های تسبیحش همچون یاقوت هایی بود که انگار در هر کدام فرشته ای بهر تقرب،خود را در آن دانه ها اسیر کرده بود...
میدانی با مرگ آن پیرمرد انگار آن دانه ها دگر جانی نداشتند...
#تمرین
Ⓐⓢⓚⓐⓡɨ:
-مامان
+جانم
-میخوام بابا برام دونه دونه کنه...
+نمیشه مامانم..من برات دونه میکنم..
-چرا بابا دونه نکنه...
بغضش همراه با پوسته های انار شکست...
اخه دیگه بابایی نبود که بخواد دونه دونه کنه...
hadise:
#تمرین
فلبش را هدف گرفت و تیر را رها کرد....... پاهایش سست شد و بر زمین افتاد دستش را روے زخمش گزاشت و زمزمه کرد :اشهد ان لا اله الله ...اشهد ان محمد رسول الله ....دانه هاے انار از لابه لاے دستش سر میخوردند و بر چفیه اش ارام میگرفتند .....اطرافش پر شده بود از یاقوت های قرمز چشم هایش گرم شدند...... اشهد ان علی ولی الله........
S. Omidian:
قرار شد مادر برنده را مشخص کند.
مشتهایشان را باز کردند، مادر شمرد:
حسن سه، حسین هم سه!
یکی از یاقوتها کم است!
هریک بهسمتی دویدند.
مادر دوباره شمرد:
حسن سه دانه و نصفی
حسین هم سه دانه و نصفی!
Mahdyar:
#داستانک
_علی چشه؟
_ داداش کوچیکه ش، مهدی شهید شد.
به صورتش نگاه کردم. در اثر ترکش ها چشمش خونریزی داشت؛ انگار که جای اشک یاقوت روی گونه هایش سر میخورد...
#مهدیار
یا اباالحسن ادرکنی:
یکدانه یاقوت نبود، دانه هفتاد ودوم گم شده بود، عمه گفت: آنجاست کنار علقمه، رد نگاهش به آب بود هنوز.
خانم گل:
#داستانک
راه افتاد دانههای انار را به یادش در دست گرفت خواست دانهای بخورد، قرمزیش نگذاشت
فَخْرُالزَماٰن (::
بچه ها با خوشحالی میدوند به طرف باغ و میگویند:
_ حبة الرمان!
مادر میخند
د: باز شما دوتا رفتید سر کتاب عربی سمیرا؟ بهتون عربی یاد داده؟
بچه ها میخندند و تکرار میکنند: حبة الرمان
مادر لبخندی میزند: یه انار برا حسین , یه انار برا حسن!
حسین ابراهیمی:
#تمرین22
دستش را عقب برد و انار را محکم توی دیوار روبهرو کوبید. خونابههای انارها روی زمین میریخت. بریده بریده فریاد میکشید:
- آقای... درویش... مصطفا!... دلِ... آدم... مثلِ اناره... درست... باید... چلاندش... درست... حکماً شیرهاش... مطبوعه... درست... اما... اما دل آدم را که میترکانند دیگر شیره نیست، خونابه است... باز هم مطبوعه؟...
من او. با تصرف.
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ:
#تمرین
چشماش شدهبود کاسه های خون.
- همیشه می گفتن اربا اربا شبیه تسبیح! ولی تسبیح خون نداره!
روی زمین، از انار فقط دونه های سفیدش مونده بود!
Ⓐⓢⓚⓐⓡɨ:
کودک که بودیم..دست به دست هم بودیم و
دانه های اناری که لباسهایمان را سرخ میکرد
و حالا بزرگ شدهایم..
این بار هم دست در دست لباس هایمان سرخ است...
اما نه از رنگ انار
از ترکه و گلوله...
هوالعشق:
#تمرین
تمام افکار تو ذهنم ،به یک موضوع متمرکز بود:
امنیت جانی تو در کشور جنگ زده ؛فقط توی این روستا
صدایی غمگین به او گفت حتی اینجا هم دیگر امن نیست،شناسایی شدی،عکست را گرفته اند..
بند دلم پاره شدن همانو و پخش شدن افکارم همان ...
[گـــمـنـــامــ213ـــ]:
#تمرین22
چشم چرخاندم بین یاقوت ها...
#هویزه تکه ای کوچک بود از این انار بهشتی!!
#عمار
سپهر:
بادیدنش میخکوب شدم.سر به زیر دلبری میکرد.پس از مکثی کوتاه پیش رفتم و صورتش را قاب گرفتم .حرارت گونه هایش☺️ به دستهایم آرامش میداد.غرق در او بودم که با صدایی جاخوردم...
+رسیده مادر❗️بچین😅
محمد:
#تمرین
#داستانک
دانه ی کوچولوی قرمز کمی تکان خورد، دانه بغلی گفت:«عه چخبرته؟ آنقدر وول نخور»
اما دانه کوچولو دوست داشت زودتر بیرون بیاید، آنقدر وول خورد که پوست انار ترک برداشت، تکان محکمی خورد و بیرون پرید.
علمدار:
داشت آرام میخواند.
-: صد دانه یاقووووت دسه به دسه.
و من انارها را دان میکردم.
تابحال موشک ندیده بودم. اما آن لحظه صدایش را شنیدم. سقف روی زمین ریخت. انارها له شدند...
#دفاع_مقدس
۳۲تا شد. طوریه؟؟
مهربانی کن...:
#تمرین22
یار دیرینه ام رفته بودی انار بخری، دانه هایت را آوردند. اما بدان دانه هایت را باید دانه دانه های تسبیح کرد و ذکر گفت....
#دفاع_مقدس
حسین ابراهیمی:
#تمرین22
دانههای انار... چون دانههای انار... چون یاقوت... نشد محکم باشد... نشد... بر زمین افتاد... قوتی نداشت. کشان کشان رفت بالای سرش: ولدی علی، علی الدنیا بعدک العفا...
حیدر جهان کهن (پیاده):
تمرین ۲۲
قبلا به خاطر ترک تشکیلات تهدیدش کرده بودند. رفتم دم در. از سر کوچه پیچید. صدای رگبار آمد. خوابم تعبیر شد. انارم از هم پاشید.
مهربانی کن...:
#تمرین22
ماهک به آشپزخانه آمد و بشقاب دانه ها را دید. بپر بپر کرد و با صدای بلند گفت:《 آخجون گردنبند اناری!》مادر دکمه ی خاموشِ آبمیوه گیری را زد و گفت:《چیزی گفتی دخترم؟》
#ایده_داستانی
حیدر جهان کهن (پیاده):
تمرین ۲۲
انار رسید. نتوانست حصار تنش را تحمل کند.
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ:
#تمرین
- یه قاشق به خواهرت بده!
لبخند زد:
- یکی دیگه براش دون می کنم!
- نمی خوره یه دونه! یه قاشق بسشه!
ایستاد. کاسه را با خود برد:
- دونه بهشتی قسمت آبجی بشه چی؟
...مهجــور🕊️:
+یه دونه انار... دو دونه انار...
_چیه حاجی باز رفتی اتاق بچه ها؟!
دستش روی قاب عکس سوم با بغض لرزید زیر لب گفت: +چقدر دعا کردم داغتو نبینم...مستجاب نشد بابا
مهجور🍃
hosna razieh:
صد دانه یاقوتی در چشمان پرآبش به یادش انداخت اناری بود در دست یاری
مشام دلش لبریز بود از گلهای بهاری
[@anarstory]
#داستانک
#آموزش
خانه / كارگاه هنر و ادبيات / چگونه داستانک بنویسیم؟ ( دیوید گافنی David Gaffney ) برگردان: مهناز براری
@anarstory