eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
934 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
150 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از noori
حدود نیم ساعتی پیاده‌روی دارد. چیزی که واقعا به آن احتیاج دارم. به بچه‌ها فکر می‌کنم. به خودم و عمری که گذراندم. به خانواده‌ام. به مردمی که مشغول روزمرگی هستند نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم هرکدام چه قصه‌ای دارند. عده‌ای سواره، عده‌ای پیاده در رفت و آمدند. توجهم به ماشینی که با سرعت می‌آید جلب می‌شود. رنگ خاصی دارد. چشمم به خیابان است که یکهو پسر بچه‌ای وارد خیابان می‌شود. راننده بوق می‌زند و بچه وسط خیابان خشکش می‌زند. به سمتش می‌دوم. او را به کنار خیابان هل می‌دهم. صدای بوق ممتد ماشین می‌آید و جیغ یک زن. دردی در تنم می‌پیچد و چیزی نمی‌فهمم. نمی‌دانم چقدر گذشته که به خودم می‌آیم. پسر بچه در بغل مادرش گریه می‌کند. به سمتشان می‌روم. می‌گویم: - خانم چرا حواستون به بچه نبود؟ خدا رحم کرد بهش هیچ چیز نمی‌گوید. اصلا انگار مرا نمی‌بیند. واقعا بی‌محلی کردن به کسی که جان پسرش را نجات داده را نمی‌فهمم. می‌روم کیفم را بردارم و به خانه بروم که راننده را می‌بینم که بر سرش می‌زند و زیر لب زمزمه می‌کند: «بدبخت شدم... بدبخت شدم» جلوی ماشین آدمها حلقه زده‌اند و هرکس چیزی می‌گوید. جلوتر می‌روم. خودم را می‌بینم که روی زمین افتاده‌ام و خون دورم را گرفته. صدای آمبولانس مرا از بهت بیرون می‌آورد. بدنم را در آمبولانس می‌گذارند و به بیمارستان می‌برند. در اورژانس همه پرستارها در تکاپو هستند. دکتر تلاش می‌کند خونریزی را بند بیاورد. یک عالمه سیم و دستگاه به من وصل می‌کنند و رهایم می‌کنند. دکتر می‌گوید: «با خانواده‌اش تماس بگیرید. دیگه کاری از دست ما بر نمیاد.» ولی من که هنوز زنده هستم. پرستاری کیفم را زیر و رو می‌کند و موبایلم را بیرون می‌آورد. دنبال راهی است که وارد گوشی شود و شماره تماسی از خانواده‌ام پیدا کند که گوشی زنگ می‌خورد. مامان است. این یازدهمین تماس اوست. حتما خیلی نگران شده. پرستار تماس را وصل می‌کند: - الو سلام - الو شما؟ من با گوشی دخترم تماس گرفتم - بله من پرستار هستم. دخترتون تصادف کردن، آوردنشون بیمارستان - یا حضرت زهرا! کدوم بیمارستان؟ الان حالش چطوره؟ توروخدا بگین چی شده - الان تو اورژانس هستن. شما تشریف بیارید دکترشون براتون توضیح میدم. نگران نباشید چطور نگران نباشد. من روی تخت افتاده‌ام و دکتر گفت کاری از دست تو بر نمی‌آید. بیچاره پرستار نتوانست به مادرم بگوید دخترت رفتنی است. بیچاره‌تر مادرم. کنار خودم می‌نشینم. سعی می‌کنم به بدنم برگردم. روی خودم دراز می‌کشم و تمرکز می‌کنم؛ اما بی فایده است. با صدای مامان دست از تلاش بر می‌دارم. گریه می‌کند و سراغ مرا می‌گیرد: - دخترم کجاست؟ می‌خوام ببینمش پرستار راهنماییش می‌کند و مامان و بابا و محمد وارد می‌شوند. سلام می‌کنم، اما جوابی نمی‌گیرم. مامان به سر و صورتش می‌کوبد و صدایم می‌زند.التماس می‌کند چشم‌هایم را باز کنم. از خودم بدم می‌آید که نمی‌توانم به حرفش گوش کنم. دکتر می‌آید و آب پاکی را روی دستشان می‌ریزد. - ما تلاشمون رو کردیم، اما کاری از دستمون بر نمیومد. دخترتون... رفتن تو کما... یعنی در واقع ... مرگ مغزی شدن طاقت گریه‌ها و ناله های مامان را ندارم. دکتر می‌گوید: - می‌دونم اصلا وقت مناسبی نیست؛ اما دخترتون فرصت زیادی ندارم. شرایطش خیلی ناپایداره. اگر بخواین... اگر بخواین اعضای بدنش و اهدا کنید... مامان نمی‌گذارد حرف دکتر تمام شود. - معلومه که نمی‌خوایم. دختر من هنوز زنده است... داره نفس می‌کشه... می‌دانستم مامان مخالفت می‌کند، اما این چیزی است که خودم می‌خواهم. در وصیت‌نامه‌ام هم نوشته‌ام. کاش قبل از اینکه دیر شود، آن را می‌خواندند. چند ساعتی گذشته. پرستاری می‌آید و کنار مادرم می‌نشیند. می‌خواهد راجع به من صحبت کند اما برایش سخت است. می‌گوید: - می‌دونم خیلی براتون سخته، اما این چیزیه که خود دخترتون خواسته - چی میگید؟ چی می‌خواسته؟ - ما سایت رو چک کردیم. دخترتون عضو سایت اهدا هستند و کارت اهدا عضو دارن - یعنی چی؟ محمد به حرف می‌آید: - راست میگه مامان... نرجس کارت داره اون دوست داشت که اگه میشد اعضای بدنش رو اهدا کنیم - می‌فهمیم چی میگین؟ این جگرگوشه منه... چطور می‌تونم! همان لحظه دستگاه شروع به بوق زدن می‌کند. پرستار با عجله بیرون می‌رود و با دکتر بر می‌گردد. همه را بیرون می‌کنند و به جان تنم می‌افتند. بوق قطع می‌شود و دکتر بیرون می‌آید به چشمان منتظر و گریان مامان نگاه می‌کند و می‌گوید: دخترتون با دستگاه نفس می‌کشه، وقت زیادی هم نمونده، یعنی راستش تا همین الآن هم معجزه است... اگر شما راضی بشید جون آدمهای زیادی نجات پیدا می‌کنه اگه نه که... محمد می‌گوید: - می‌دونی که چقدر دوسش داشتم. فکر نکن برای منم آسونه. نمی‌دونم تو دلم چه خبره، اما باید به خواست احترام بزاریم... اشک در چشمانش حلقه می‌زند و می‌رود. بابا سکوت کرده و هیچ نمی‌گوید.
هدایت شده از noori
می‌دانم چقدر برایش سخت است؛ اما اگر مامان موافقت کند بابا هم راضی می‌شود. بابا هم می‌رود. حالا من و مامان تنها مانده‌ایم. نوازشم می‌کند و اشک می‌ریزد. مرا می‌بوسد و اشک می‌ریزد. قربان صدقه‌ام می‌رود و اشک می‌ریزد. با او حرف می‌زنم تا دلداری‌اش دهم. تا راضی‌اش کنم؛ اما او صدایم را نمی‌شنود. ساعت از دو گذشته که مامان و بابای خسته و درمانده‌ام را می‌بینم که به سمت ایستگاه پرستاری می‌روند. برگه اهدای عضو را تحویل می‌گیرند. بابا نگاهی به مامان می‌اندازد. مامان می‌گوید: «توکل بر خدا، به خودش سپردم» بابا هم بسم الله می‌گوید و امضا می‌کند. همه کارها انجام شده و روی تخت اتاق عمل هستم. چاقوی جراحی روی سینه‌ام می‌نشیند. دلم هری می‌ریزد. هنوز تنی که آنجا افتاده را دوست دارم. صدای اذان بلند می‌شود. اتاق نورانی می‌شود. دوباره او را می‌بینم. دیدنش به من آرامش می‌دهد. لبخند می‌زنم و با او همراه می‌شوم.
هدایت شده از noori
ببخشید یه خرده طولانی شد... وقتی داشتم می‌نوشتم واقعا احساس می‌کردم همش واقعیه و اتفاق میفته ... حالا امروز دیدم که مرگ چقدر به آدم نزدیکه...
هدایت شده از سجادی
خیلی چیزها خطر دارد... مثلاً پنج نفری روی موتور نشستن خطر دارد. خطرش وقتی بیشتر است که ماشینت را قبلش فروخته باشی... وقتی این خطر بیشترو بیشتر می‌شود که ته جیبت کرایه‌ی تاکسی پنج نفر را نداشته باشی، راستی تاکسی‌ها کورسی چند می‌گیرند توی شهر شما ؟ برای پنج نفر؟ خطرش وقتی بیشتر است که ماشینت را برای چاپ کتابت فروخته باشی ... می‌خواستی مشهور شوی ؟ مشهور که نشدی پس چه ؟ می‌خواستی چه بگویی توی کتابت که اینقدر مهم بود برایت ... می‌دانی اساسا مثل تو بودن در این هوا خطر دارد.. در این هوا، که هیچ‌کس هوای آدم‌هایی مثل تو را ندارد.... دلم گرفته از این هوا، نفسم که بماند... هیچ‌کس هوای آدم‌هایی که خوب می‌فهمند را ندارد... فقط آدم‌هایی مثل تو حاضرند هزینه کنند، برای مردم ، برای فهم مردم؛ ماشین، خودت، همسرت ، بچه‌ها ... راستی چیز دیگری نداشتی ؟
{ان لله و انا الیه راجعون} هفته های روز را ورق می زدم و چشم میدوختم به پنجشنبه ها. پنجشنبه هایی که تنها با مهربانیت رنگ زندگی می گرفت. پنجشنبه هایی که روز وَصلِ مِهرقلم هایت به قلم هایمان بود. مِهری که مُهر شد بر قلب های تک تک مان و سایه اش افتاد بر سر کاغذ هایمان. ساعت هشت صبح آغاز طلوع مهر هایت آمیخته با رنگ ها بود و غروبش بی انتها... مهربانی ات آنقدر گیرا و دلنشین بود که کودک سه ساله ی گروه را هم به وجد آورده بود. همیشه قبل ساعت هشت تدریس هایت، در گروه بارگذاری می شد تا مبادا معطل شویم و این اوج نظم و مسئولیت پذیری ات را به اعماق قلبمان نشان میداد. با روی باز و همان مهربانی همیشگی و بی ریایت از حضورمان، استقبال گرمی میکردی. قلمو را با صبر در رنگ های زندگی می رقصاندی و راه و رسم زندگی را روی کاغذ برایمان می کشیدی. اکنون که رفتی رنگ هایمان خشک شده اند و آسمان قلبمان تیره و تار رنگ آمیزی شده است. گلوله های اشک بی مهابا بر صفحه ی صورتمان نقش می بندد. استاد مهربانم، یادت باشد بدون تو دیگر قلمو هایمان رنگ اصلی را به خود نمیگیرید و این داغ تلخ همیشه در یادمان، ثبت می ماند. قرار همیشگی مان یادت نرود استاد جانم...ساعت هشت صبحِ فردا، در کلاس منتظرت حضور همیشگی ات هستیم! 🖤
هو الحکیم امشب بر سردَرِ باغ انار،پرچم سیاه نصب کرده‌اند و بر دیوارهایش پارچه‌ی مشکی کشیده‌اند...‌ دودِ اسفند، عطر گلاب و نوای روضه، فضای باغ را عاشورایی کرده‌است... سینیِ خرما مرتب درمیانه‌ی باغ می‌چرخد.... بلندگو خس خسی می‌کند.....صدای محمدحسین پوریانفر در باغ می پیچد: به تو از دور سلام....به سلیمان جهان از طرف مور سلام..... باغ ضجه می‌زند.... ومحمدحسین فرج نژاد بازهم دعای عرفه می‌خواند..... آهای؛ رسانه‌های پلیدصهیونیستی کجائید؟! ..... درکدامین عشرتکده‌تان مستی می‌کنید وپایکوبی؟! .... بیایید که به کوریِ چشمِ کثیفتان، باغ انار باز هم بابایی‌ها دارد.... آهای شراب به دستان! بیایید.....بیایید وببینید که قلمِ همرزمانِ فرج‌نژاد، قلبِ تاریکتان را نشانه رفته است..... بیایید وببینید که درختان باغ انار سینه زنان عازم قدس‌اند و فتحِ قدس را با آرزوی شهادت در دلهای پاکشان عجین کرده‌اند.... بیایید ای شغال‌ها....ای اختاپوس‌ها....ای لاشخورها..... بیایید وببینید.........بیایید..... . 🖤
هدایت شده از ام محمد
امروز خیلی ها تقریبا تمام فعالین فرهنگی شهرمان بچه های اتحادیه انجمن های اسلامی مدرسه عشق هیئت شهرمان داغدار شدیم در هیئت شهرمان خانواده ایشان شناخته شده هستند خانواده ای با تحصیلات عالی اما بسیار متین و متواضع لطفا با پخش تصاویر خانوادگی دیگر قلبمان را پاره پاره نکنید
نور با هشتگ در مورد وظیفه ای که داریم بنویسید. الان باید چکار کنیم.... مثلا خون استاد فرج نژاد آبی است برای رشد گیاه های کوچک. به زودی رودهای کوچک دریا خواهند شد. خواهند پیوست به هم. اقیانوش خواهیم شد. اسراییل هرچقدر هم نجس باشد، پاکش می‌کنیم. البته از صفحه هستی. آرزویت به زیرکشیدن تخت ابلیس بود‌. خیلی خب. ما آماده ایم برای نابودی این تخت. خیالت تخت.
نور دخترای خوب و گرامی و عزیز کمر همت ببندید که جای امثال دکترفرج نژاد و خانم بابایی رو شماها باید پر کنید... ای درختان گرامی ای گلنار ها... خون انارها به آسمان کشیده می‌شود...قلم موی ملائکه ردی از شما به همه کهکشان خواهد کشید...به شرط اخلاص..به شرط قوی شدن. برای مهدی موعود رسانه شوید. قوی‌شوید. از کارهای بی فایده و چت و حرف بیهوده کم کنید و مطالعه تون رو زیاد کنید. ای نوجوانهای باغ انار شما انسان هستید. شما نیاز به معرفة‌الله دارید...شما نیاز به شناخت کاملترین ظهور الله دارید. شما نیاز به شناخت تنها راه شناخت الله دارید. معرفت امام مهدی. ما. همه ما. همه هفت میلیارد انسان الان در محضر وجود مقدس امام عصر هستیم. پس رمزش را بفهمید. رازی هست. راز را بفهمید. راز خروج از این اتاق فرار. دنیا اتاق فرار است. رازش را در نیابی نفله و داغون می شوی. یار مهدی باشید... چه پسر باشید چه دختر فرقی ندارد... یا حق
ما از نژادِ فرج‌نژاد و منتظر فرجیم. اللهم عجل لولیک الفرج. یا صمصام المنتقم اغیثینی...
حالا که میروی.mp3
3.7M
دیگر تنها گریه حالم را میداند ...
یاد استاد و نکته ای آموزنده شاید عده ای تصور کنند خوب، خودش هم باید مراقبت می کرد و مثلا یه ماشینی برا خودش تهیه می کرد و... اما عزیز من؛ مساله این است که ذهن امثال این استاد بزرگ و خانواده جهادی او را مسائل مهمتری به خودش مشغول کرده است به تعبیر مولای متقیان در خطبه متقین: "قد خالطهم امر عظیم " این استاد بزرگ، آنچنان غرق در عظمت اسلام و انقلاب بوده است که گویا دنیا اصلا برای او و خانواده اش مساله ای نبوده است و اصلا دنیا در حدی نبوده است که ذهن او را درگیر کند. این وظیفه ما و برخی از نهادهای فرهنگی است که باید به فکر نیروهای جهادی اثر گذار باشند و حد اقلی از ما یحتاج زندگی را برای آنها فراهم کنند. البته دشمن بهتر از ما آنها را رصد می کند و ما باز هم در خواب دوستی انقلابی و جهادی داشتم؛ طراح، اندیشمند، اثر گذار، می گفت: یک روز رئیس دادگاه ویژه روحانیت به من گفت: فلانی استاندار و دم دستگاه خیلی می خواهند برات پرونده درست کنند مواظب حرف زدنت باش، هفته ای دو سه تا شکایت برا من میارند. آخر الامر هم، هر طور شد حذفش کردند و انقلابی ها هم گفتند آره ایشان؛ تعامل نداشت! این در حالی بود که وقتی از سردمداران اونطرفی ها پرسیده شده بود که خوب این حرفهای که ایشون میزنه دیگران هم می زنند چرا شما اینقدر با ایشون بدید؟ پاسخ شنیده بود: ما مشکلمون با حرف های ایشون نیست، مشکلمون با تحلیل های ایشون است!!! فرمایش حکیمانه رهبر انقلاب: هر جا، بد اخلاقها تمرکز کردند، اونجا خبری هست. اگر جواهر انقلابی، قبل از رفتنشان شناخته شوند، هیچ وقت انقلاب به نا محرمان نخواهد رسید. شادی روح استاد مظلوم و انقلابی و خانواده جهادی او صلوات. محمد علی خسروی استاد حوزه علمیه یزد
هدایت شده از Zahra yaghoobi
لطفا در باغ انار یا ناربانو، کارگاه های صهیونیسم شناسی بذارین، آموزش زبان عبری داشته باشین، کتاب های مربوط به اسرائیل شناسی معرفی کنین یا برا فروش بذارین. هرکدوم از ماها باید بخاطر این بزرگواران حداقل یک اثر ضدصهیونیستی و موثر داشته باشه. رفتنشون باید شروع کار ما باشه. اگر نمی‌رفتن ماهرگز نمیشناختیم ایشون رو. پس باید قلم هامون رو مسلح کنیم. لطفا پیگیری کنید.
☢ سر فصل مطالب کلاس آموزش نقد و تحلیل 〽️ ۱ . توضیحات کلاس_ دلیل نقد کردن آثار_ ناخودآگاه 〽️ ۲ . رسانه ها چه تاثیری بر ذهن مخاطب میگذارند؟ چرا و چگونه 〽️ ۳ . اصول اولیه فیلمنامه_ نقش مخاطب در رسانه ها 〽️ ۴ . گرافیک_ موسیقی_ محیط و فضا_ شخصیت پردازی_ ذات شخصیت ها 〽️ ۵ . ایدئولوژی_ تفکرها_ قدرت نمایی_ منجی_ ژانر 〽️ ۶ . نقش زن و خانواده در آثار_ نژادپرستی_ روابط بین شخصیت ها 〽️ ۷ . نماد شناسی_ انومالیتی_ اومانیسم_ فراماسونری_ صهیونیسم 〽️ ۸ . نقد چند اثر انیمیشن و فیلم_ نقد آثار دهه ۷۰ و ۶۰ 〽️ ۹ . خدا شناسی_ شیاطین 〽️ ۱۰ . تحلیل سینمای هالیوود_ تحلیل فیلم ماتریکس و ارباب حلقه ها 〽️ ۱۱ . تحلیل شرکت والت دیزنی_ تحلیل انیمیشن موآنا، درون و بیرون و روح 〽️ ۱۲ . ژاپن؛ فرهنگ و تاریخ_ ویژگی آثار ژاپنی_ تحلیل انیمه دفترچه مرگ، اتک تایتان و کیمیاگر تمام فلزی 〽️ ۱۳ . آثار سینمای ایران و سینمای خانگی_ سریال های صدا و سیما 〽️ ۱۴ . نقد آثار درخواستی آیدی ثبت نام https://eitaa.com/Hossein_abk آی نقد https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=https://inaghd.ir/&ved=2ahUKEwj4l9yBjbnxAhVog_0HHcVuCFgQFjAAegQICBAC&usg=AOvVaw2VYBeyKIn6WX5molDuYzza باغ انار https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
📚لینک دانلود 15 مقاله از مرحوم فرج نژاد در پرتال جامع علوم انسانی ensani.ir/fa/article/author/84449 لینک مقالات در سایت مگ ایران www.magiran.com/author/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%20%D9%81%D8%B1%D8%AC%20%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF ✅لینک خرید الکترونیک برخی کتاب‌های ایشان: bookroom.ir/people/3909 www.gisoom.com/book/11382245/ ✅لینک کانال اقتصادی استاد فرج‌نژاد eitaa.com/SchoolofEconomics ✅لینک وبلاگ قدیمی استاد فرج‌نژاد zionism.blogfa.com/ @farajnezhad110
هدایت شده از زینب پاشاپور
سلام اوقات همگی بخیر حتماً شما هم از پرواز دسته‌جمعی یک خانواده پای‌کار انقلاب و ضد صهیونیسم که اتفاقاً مادر خانواده اساتید یکی از همین باغ‌های انار هم بودن، مطلع شدین😔 بیاین فکر کنیم جز تقدیم هدایای معنوی که قطعاً چراغ راه و قوت روح درگذشتگان و تسلی قلب بازماندگان اون‌هاست، با تاثر از دست دادن تلخ این خانواده چه باید کرد؟🤔 قدرت غم آمیخته به خشم رو دست‌کم نگیریم✊ حالا که قلبمون آزرده شده و خونمون از کم‌کاری و رها کردن آدم‌های دغدغه‌مند به جوش آمده، برای شادی روح آسمانی این‌خانواده قلم‌ها رو آماده شلیک کنیم✍ هرکس که رمقی برای رویایی داره، داستانی هرچند کوتاه با محوریت صهیونیسم و آزادی قدس که آرزوی قلبی خیلی از آزاده‌های دنیاست بنویسه و ثوابش رو هدیه کنه به این مسافران تازه پرکشیده🕊 همه داستان‌ها رو جمع می‌کنیم و به نیت ظهور شلیکشون می‌کنیم به سمت تل‌آویو🚩 یاعلی🤚
نور و دوباره متولد شده ام. خون درون رگ گیاه می‌جوشد. و درخت انار گیاهی حیاتی است. حیلت بخش...انار چه خون دلی خورده که اینچنین جگر سوز به آسمان سفر می‌کند... احساس درختی را دارم که از زیر گل و لای دنیا شاخه برآورده. هزاران نهال از این اتفاق جوانه خواهند زد.
زبان دشمن برای عزیزانی که تازه می‌خواهند مطالعات یهود رو شروع کنند مناسب نیست. زبان دشمن الان بیشتر جایی به درد میخوره که کسی بخواهد منابع دست اول رو بخواند برای درک بهتر ِ اصطلاحات. برای درختانی که قرار نیست خیلی وارد این قضیه بشن مناسب نیست. مخصوصا کم سن و سال ها و نوجوان ها. 💯شرط آموزش زبان دشمن👇 🔸شرکت در دوره انار امنیتی + 🔸شرکت در دوره تحلیل و نقد باغ انار + 🔸شرکت در دوره ویژه صهیونیسم شناسی که به زودی جزئیاتش اعلام میشه. = 🔸انارهای زبان دشمن بلد کسانی که در همه دوره ها ثبت نام کنند تخفیف ویژه دریافت می‌کنند. حالت عادی دوره انارهای امنیتی برای هر ماه ۲۰ تومن دوره تحلیل و نقد ماهی۲۰ تومن دوره صهیونیستم شناسی هم ماهی ۲۰ تومن دوره زبان هم ماهی ۲۰ تومن آیدی ثبت‌نام در دوره انار امنیتی @nojvan_anghlabi آیدی ثبت نام در دوره نقد و تحلیل https://eitaa.com/Hossein_abk ثبت نام در دوره رمان نویسی @evaghefi ثبت نام در دوره انارهای صادراتی (ترجمه رمان به زبان انگلیسی) @KhademeZeynab (اگر چهار دوره ابتدایی رو باهم ثبت نام کنید پنجاه درصد تخفیف می‌گیرید» ۱انار امنیتی/، ۲نقد و تحلیل/، ۳صهیونیسم شناسی/، ۴زبان دشمن) آی نقد https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=https://inaghd.ir/&ved=2ahUKEwj4l9yBjbnxAhVog_0HHcVuCFgQFjAAegQICBAC&usg=AOvVaw2VYBeyKIn6WX5molDuYzza ما همه هستیم. به سوی افق سرخ خواهیم رفت. افق خونین. افق شهادت. ﷽؛دو قدم مانده به نور. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس خواهند رسید. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 @anarstory https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344