استادفرج نژاد (2).mp3
3.65M
✅ پاسخ استاد #فرج_نژاد به یک پرسش #اساسی
🔹برای تربیت نخبگان #باسواد و انقلابی چه باید کرد❓
#بسیار_مهم
🔅 ما پس از پنجهزار ساعت وقت گذاشتن، به یک درخت معرفت رسیدهایم و معتقدیم که این علوم را باید بیاموزیم:
👈 قرآن، حکمت و تاریخ که ریشه هستند.
👈دشمن شناسی که حاصل این سه علم است.
👈در درجه بعد ادبیات، فقه، اصول و معارف هستند.
👈درمرحله بعد، اقتصاد، روانشناسی و جامعه شناسی.
🔹 من به این نتیجه رسیدم که پولدار شدن با عالم شدن قابل جمع شدن نیست.
اگر مسیر علم را انتخاب کردید روزی 16 ساعت وقت بگذارید و بهانه تابستان و تعطیلات و جمعه و... را هم بگذارید کنار.
https://eitaa.com/eslamesyasi
به نام خالق حسین (ع)
بوی بهشت
پرچم مشکی روی گنبد پیچ وتاب میخورد ، چند بچه کنار حوض آب بازی میکردند .
دلم میخواست دانه ای یکی ، پس گردنشان بکوبم ، تا کی زر و زر ، خنده و قاه قاه ؟
مادرانشان مشکی تن بچه ها کردن ،اما بهشان نگفتند نباید بخندند، مشکی حرمت دارد ، محرم غم دارد .
دست گذاشتم زیر چانه ام ، نمیدانم از کی صورتم خار دارد ، درد دارد، یکی از بچه ها لیوان به دستم به سمتم آمد، آب از لیوانش چکه میکرد ، فرش های حرم را فاتحه خان کرد .
پادراز کردم ،زیر پایی بزنم بیفتد، پدر...صلواتی .
بی بی چشم غره ای بهم رفت ، پایم را عقب کشیدم :
«بشین یاسر ، دوباره نیفتی ب جان بچه ها»
جواب دادم ، صدایم مردانه شده بود،مثل بابا جانم لپ هایم را بادکردم و گفتم:
« امام دلش میگیرد ،فرش های خانه اش خیس شود !»
بی بی جوابم را نداد، رو کرد به گنبد و چیزی برای خودش گفت ، همیشه چیزی برای خودش میگفت!
مردی با زن و بچه اش وارد صحن شدند ،بچه اش سه چهار سال داشت ،لباس مشکی تنش کرده بودند ، اگر اوهم بخندد این بار پس گردنی میزنمش!
به سمتم آمدند و روی فرش جلویی نشستند ، مرد قد بلندی داشت و دستان قوی ای ، اگر بچه اش را بزنم حتما دعوایم میکند، اما من میزنمش اگر بخندد .
مرد دست برد توی پلاستیک سفید رنگی ، بوی خوبی روی دماغم نشست،بچه گوشه ی پارچه ای را از توی پلاستیک بیرون کشید و بو کرد و خندید .
بلند شدم ،بروم بزنمش ، بوی پیچید تو دماقم ، آدم های دیوانه را عاقل میکند چه برسد به من که عاقلم ...
داشتم دیوانه میشدم ، بوی بهشت گمانم توی پلاستیک شان بود ،رفتم کنار دخترشان نشستم ، زن دخترش را عقب کشید ، لبخندی زدم و شکلات به سمت دختر گرفتم .
دختر پلاستیک ب دست آمد سمتم ، شکلات را گرفتم روی پایم نشست ، بو توی بغلم بود ،دست بردم به سمت پلاستیک.
مرد بلند شد و پلاستیک را از دست گرفت ، چند مرد دورش جمع شدند ،میشناختنش ، از توی پلاستیک یه پارچه قرمز را بیرون کشیدند و هرکدام شان بوسیدنش ، یکی شان حتی مرد گنده گریه کرد .
یکی شان بلند گفت :
«صلی الله علیک یا اباعبدالله»
یا اباعبدالله ؟! همان که کبل یحیی میخواند وما سینه میزدیم ؟! همان امام حسین خودمان.
امام حسین توی آن پارچه بود و من میخواستمش ،شاید اگه آن پارچه مال من میشد ،میتوانستم ازش بپرسم چرا خدا بقیه را مثل من عاقل نیافریده؟
دوستان مرد رفتند ، زن و مرد بلند شدند و دست بچه را گرفتند ، به سمت ضریح سلام دادند ،از دور حوض راه کج کردند به سمت خروجی .
بوی بهشت هی دورتر میشد ، بلند شدم دنبال شان ،بی بی داد کشید :
«کجا میری ؟! کفش هاتو بپوش باز جوراباتو سوراخ نکنی »
بی بی اصلا عاقل نبود ، من دنبال بهشت بودم او دنبال چه!
بوی بهشت کجا رفت، مرد پاهایش چقدر بلند بود ،چقدر سریع میرفتند .
خودم را بهشان میرسانم ، اصلا کی گفته بهشت مال دیوانه هاست؟ شما بروید پی دیوانگی تان ،این را برای من فرستادند.
دختر به گریه افتاده بود ، خسته بود ،پاهای بابایش سریع بود پاهای او نه .
مرد دختر را روی شانه هایش سوار کرد و پلاستیک را دست زنش داد، به سمتش رفتم و باسرعت پلاستیک را چنگ زدم ، چقدر خوب است که عاقل ها کفش نمیپوشند ، سرعت شان بالا میرود ، مرد دنبالم میکرد ،اما بوی بهشت توی دستان من بود .
چند باری هم صدایم کرد:
آقا ، آقا
چه شد یک هو من آقا شدم ، تا الان که همه ی شما دیوانه ها من را جدی نمیگرفتید، حالا که بهشت دستم افتاده باید بیفتید دنبالم ،من از بهشتم به هیچ کدام تان نمیدهم .
از صحن قدس پیچیدم توی صحن جامع رضوی آنجا بزرگ بود و من گم میشدم با بوی بهشتم ،مرد هم دک میشد .
نفسم تند میزد ، شکمم بالا وپایین میشد ، گوشه یکی از اتاقک های کنج صحن قایم شدم ، مرد نبود خیالم راحت شد .
نشستم و پارچه را باز کردم ،پهن کردمش روی زمین ،بو مستم کرده بود ،آنجا بهشت من بود .
وست پرچم خیلی درست نوشته بود :
یا حسین
رویش هم با نخ های نقره ای ،زیبا کرده بودند ، گمانم این ها را فرشته ها خودشان دوخته بودند .
دلم میخواست همه ی بوی بهشت را قورت دهم ، دراز کشیدم و دماقم راچسباندم روی پرچم
بهشت چقدر خوب است ، بوی مامان سرور را میدهد ، چشمانم گرم است ، شاید داغ ،مامان سرور اینجا کجاست ...
🖤🖤🖤
#همسفر
همسفر:
به نام خالق حسین (ع)
بوی بهشت
پرچم مشکی روی گنبد پیچ وتاب میخورد ، چند بچه کنار حوض آب بازی میکردند .
دلم میخواست دانه ای یکی ، پس گردنشان بکوبم ، تا کی زر و زر ، خنده و قاه قاه .
مادرانشان مشکی تن بچه ها کردن ،اما بهشان نگفتند نباید بخندند، مشکی حرمت دارد ، محرم غم دارد .
دست گذاشتم زیر چانه ام ، نمیدانم از کی صورتم خار دارد ، درد دارد، یکی از بچه ها لیوان به دستم به سمتم آمد، آب از لیوانش چکه میکرد ، فرش های حرم را فاتحه خان کرد .
.....ادامه👇
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#پدر هایمان را یک به یک شهید کردند. اما نمیدانند هنوز ما یک #پدر دیگر داریم که خواهد آمد!
#اللهمعجللولیکالفرج
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
7⃣ گور پدر کمالگرایی!
درخت نارنج بیرون پنجره بیش از همه شاهد ترس های من است…شاهد خروار خروار کاغذهای کاهی که با راپید یونی پین پنج دهم سیاه میکنم….شاهد هراس من از بازنویسی و انتشار چرک نوشته هایم…نوشته هایی که هرگز آن ها را به کسی نشان نخواهم داد…
ترسم از سفیدی کاغذ ریخته و این را مدیون صبح نوشته ها هستم… صبح ها و عصرها کاغذ روی کاغذ انبار میکنم، قلم از روی کاغذ بر نمیدارم، اما پنداری ترسم از نوشتن داستان هایی که در دل دارم بیشتر هم شده…
کمالگرایی و کمالطلبی یعنی از دست دادن لحظه ی حال.
باید از جایی شروع کرد، هر چند زشت هر چند ناقص. باید به بد نوشتن، بد کشیدن و بد انجام دادن هر کاری احترام گذاشت، تا قدم به قدم بهتر شد.
ارتکابات ناقص ما به هیچ کس آسیبی نمی زند.
می خواهم هر روز، حتی شده یک پاراگراف در اینجا بنویسم، بدون فکر به بی سروته بودن مطلب، بدون فکر به جمله بندی و ...
7⃣ چخوف پلاستیکی!
“اگر میخواهی روی هنرت کار کنی روی زندگیات کار کن“ آنتون چخوف
در شرح حال چخوف بزرگ آوردهاند که در جوانی، برای یادگیری بهتر، از روی برخی آثار تولستوی رونویسی میکرده.
من البته اینجا نمیخواهم خودم را با نابغه ای چون چخوف مقایسه کنم.
خواستم بگویم که من از رونویسیِ بعضی آثار او مثل: مرغ دریایی، و بانویی با سگ کوچولویش خیلی چیزها آموختهام، چیزهایی فراتر از داستان نویسی، شاید نگاهی متفاوتتر به زندگی. هر چند نمیدانم ترجمههای فارسی تا چه حد توانستهاند به جان کلام چخوف نزدیک شوند.
به گمانم رونویسی از آثار بزرگ تاثیری به مراتب شگرفتر از خواندن چند بارهی این آثار دارد.
✍️#شاهین_کلانتری
🔴 ایران عاقلانهترین واکنش را درباره افغانستان داشته است
من در این زمینه کارشناس نیستم ولی برداشتم از ماجراهای اخیر را مینویسم:
✔آمریکا، #افغانستان را ترک کرد. طالبان تقریبا تمام افعانستان را تصرف کرد و #اشرف_غنی گریخت.
چند نکته:
۱. امریکا نتوانسته هزینههای سرسامآور حضورش طی بیش از دو دهه در افغانستان را جبران کند، لذا بایدن بالاخره وعده قدیمی خروج از باتلاق افغانستان را عملی میکند. محتملترین فرضیه این است که امریکا میخواهد با تبدیل کردن این کشور به کانون جنگ و بحران، همان هزینهها را بر رقبا و دشمنانش تحمیل کند؛ ضمن آنکه احتمالا طی قراردادهایی با طالبان در قبال تحویل دادن افغانستان به آنها، خیالش از بهرهبرداریهای طولانی مدت از منابع و معادن این کشور راحت شده است.
۲. شرکای ایرانیِ آمریکا در همین راستا بدنبال تبدیل کردن ایران به هیزمی برای این آتشاند.
یک مساله روشن است و آن اینکه رقبا و دشمنان جمهوری اسلامی خیلی علاقمندند که ایران وارد یک درگیری فرسایشی و پرهزینه در افغانستان بشود. پرهزینه، چون افغانستان ضمن اینکه از دولت بیعرضه اشرف غنی به ستوه آمده، دست کم امید دارد برای مدتی با حاکمیت بلامنازع طالبان طعم امنیت را بچشد و لذا ایران را تنها یک مداخلهگرِ فرصت طلب خواهد شناخت.
از طرفی طبعا این درگیری دو اتفاق خوب را برای اسرائیل رقم خواهد زد: اول شعلهور شدن آتش درگیری فرقهای شیعه-سنی در ایران و شرق ایران و دوم: ضعف توان جمهوری اسلامی در غرب ایران(سوریه عراق و...)
۳. طالبان با چهرهای جدید از خود رونمایی کرده است. به جای اعدامهای خیابانی و وضع قوانین عصر حجری، مدام در حال صدور بیانیه های عفو و امنیت بخش است. حتی از برگزاری جلسات عزاداری شیعیان هم ممانعت نکرده. اینکه این چهره فقط یک سیاست مقطعی باشد یا یک تغییر واقعی را نمیدانم ولی هرچه هست این چهره جدید مخالفان را خلع سلاح و پایگاه مردمی طالبان را تقویت میکند.
۴. رقبای داخلی طالبان تقریبا همه در محاق هستند. آمریکایی ها که اشغالگرانی آدم کش اند، دولت که مزدور، خائن و بیعرضه است و مجاهدانی که سالهاست توان مبارزه و مشروعیت جلب حمایت مردمی را ندارند و بعضا خودشان به فساد و خیانت متهماند. شاید یکی از مهمترین دلایل تسلیم شدن سریع(و نه تصرف) شهرهای مهم همین باشد. حالا طالبان حتی در قدرت نرم هم دست برتر را دارد و اگر بتواند کشتار و خرابی را کنترل کند راه را برای هرگونه مداخله خارجی خواهد بست.
🔸️از آنچه گفته شد روشن است که بحران افغانستان با بحران #سوریه متفاوت است. هرچند که قدرت گرفتن طالبان میتواند یک تهدید و بمب ساعتی برای ما باشد.
✍ وحید یامین پور
#بیداری_ملت
#راز
مداح هر چه خواند کسی گریه نکرد. از گودال و خیمه ها و خار مغیلان و هرچه بلد بود. پیرمردی که کنار مداح بود گفت:
- پسرم تا گلو تر کنی من چند بیت بخوانم؟
مداح گفت:
- بله پدر جان، بفرمایید.
پیرمرد شروع کرد:
- علی اکبر من شبه پیمبر من...
جمعیت زیرورو شد. مثل ابر بهار گریه میکردند. مداح از دهیار پرسید:
- کربلایی این پیرمرد را میشناسید؟
دهیار گفت:
- پدر چهار شهید است.
حیدر جهان کهن #پیاده
#داستانک
#عاشورایی
#روزانه_نویسی
امشب روزانهام، خوابی پریشان است.
باید قلم را در دست گرفت و نوشت
بنویسم از این روزها. روزهای محرم ۱۴۰۰ شمسی.که از ترس حمله باید همه جا مراقب باشیم. دشمن تا عنق خاک که نه ولی تا وسط اجتماعاتمان نفود کرده. هرجا جمعی باشد ،باید احساس خطر کرد.
یادم میاید اربعین ۱۳۹۸بود. دیدن آن شکوه، عظمت، دلدادگی، آرمانگرایی د
برنامهایی که کارشناسش (راه قدس از کربلا میگذرد ) را شرح میداد نظرم را جلب کرد. صدای تلویزیون را باز کردم و دل سپردم و لذت بردم. ولی گوشهی ذهنم را چیزی مانند چنگهای رنگی شیطان زخمی میکرد(سپاه ابلیس برای خاموش کردن این حرکت عظیم حتما برنامهای مفصل خواهند ریخت. بدون شک انتقام این عدالتخواهی و آزاد زیستی را خواهند گرفت. چه میتواند باشد برنامهی شومشان برای جلوگیری کردن از این حرکت؟!)
دهها و صدها ترفند و خیانت به ذهنم خطور کرد، از حملهی انتحاری گرفته تا ...حتی حملهی نظامی. اما تاریخ اثبات کرده هیچکدام توانایی ندارد جلوی این موج را بگیرد.
زائران اربعین حسینی که با بیماری بسیار سهمگینتر از انفولانزا وارد ایران شدند جرقهای در ذهنم زد. ممکن است (ویروسی، میکروبی چمیدانم ،مریضی را بین زائران پخش کنند!
خدا کند این یکی به ذهن کثیفشان خطور نکند) و بعد از چند ماه متوجه شدیم که حتی خبیثتر از انچه به نظرمن ممکنه مینمود، طراحی شده است. ویروسی که نه تنها شیعیان بلکه همه دنیا را درگیر کند تا سپاه ابلیس به خواستههای شوم خود برسد.
#یدالله_فوق_ایدیهم
#هاشمی
#000525
⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️
⬜️⬜️💎⬜️⬜️🔳🏴⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️
⬜️🔳🔳🔳⬜️🔳⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️
⬜️🔳⬜️⬜️⬜️🔳⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️🔳
🔳🔳🔳🔳⬜️🔳⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️🔳
🔳⬜️⬜️⬜️⬜️🔳🔳🔳🔳🔳🔳🔳
🔳🔳🔳🔳⬜️⬜️⬜️⬜️💎⬜️⬜️⬜️
⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️
⬜️⬜️⬜️⬜️🔳🔳⬜️⬜️⬜️⬜️🔳🔳
⬜️⬜️⬜️⬜️🔳🔳⬜️💎⬜️⬜️🔳🔳
⬜️🔳🔳⬜️🔳🔳⬜️⬜️⬜️⬜️🔳🔳
⬜️🔳🔳⬜️🔳🔳⬜️🔳🔳⬜️🔳🔳
🔳🔳🔳⬜️🔳🔳🔳🔳🔳⬜️🔳🔳
🔳🔳🔳⬜️🔳🔳🔳🔳🔳⬜️🔳🔳
⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️
⬜️⬜️⬜️ @ANARSTORY️ ⬜️⬜️⬜️
⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️⬜️
هنر در ترجمه_compressed.pdf
295.3K
🔸کارگاه نویسندگی
🌱باغبان : آقای میر محمد حسین موسوی
📖مبحث: الگوریتم داستان نویسی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🌿فرات🌿:
یا نفس لا تخشی من الکفارِ
و ابشری برحمه الجبارِ...
ولله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی...
رآيـآ:
بدون من کجا میری؟
کجای آسمون بگو؟
فکر نمیکردم اینجوری بیبال و پر شی
باید بمونی عصایِ دست پدر شی...
میخوام بغل بگیرمت، ولی میترسم
تو رو بغل بگیرمت، پاشیده تر بشی
به زمین خورده انارِ من و صد دانه شده...
پدرت پیر شد تا که تو رعنا بشی.
خون دل خورد تا که تو آقا بشی...
🌿فرات🌿:
من اگر جای فرات بودم از خجالت آب...نه، از خجالت خشک میشدم....
بوی فرات میآید؛ بوی آب. حتی اگر گوش تیز کنم، میتوانم صدای جریان آبش را بشنوم. آخ...صدای شرشر آب... لبم را میگزم. من الان وسط ماموریتم؛ اما دست خودم نیست. مگر میشود بچه شیعه باشی و بوی فرات به مشامت بخورد و دلت هوایی نشود؟ دست خودم نیست؛ اصلا اسم فرات که میآید دلم زیر و رو میشود. هرچه روضه تا الان شنیدهام میآید جلوی چشمم: فرات از تماشای ساقی/همه اشکِ بیاختیار است/ چه خواهد شد اینجا خدایا؟/ که زینب دلش بیقرار است...
- اینجا خودش روضه ست. روضه توی آبش پخش شده، توی هوای اطرافش.
به کمیل که دارد کنارم راه میرود نگاه میکنم. کمیل لبخند میزند و چشم میدوزد به فرات: ما اینجاییم عباس. هر شب کنار فرات میشینیم و سینه میزنیم. جای تو خالیه. روضهخون هم نمیخواد.
#خط_قرمز
#فرات
#تاسوعا
🏴 sarab.ო 🏴:
اسمش علی بود...
پسر علی بود...
میزدند بخاطر بغض علی.
.
اگه این تیر و کمان نبود...
یک هزار میلیون نفر هم
حریف 72 تن نبود...
مهتا:
زخم هایت یک طرف، زخم سرِ تو یک طرف...
بغضِ نامت ، لشکری را اِبن مُلجم کرده است...
#کپی
Mohamad nikimehr:
من از آن دم که تو رفتی به تنهایی محکومم
#نیک
#مونولوگ
شاید اگه تو برگردی بشه ازچیزی نترسید
#نیک
#مونولوگ
انسانها، شتاب زده عاشق میشوند اما، سرِ فرصت کینه میورزند
#نیک
#مونولوگ
اگر مهربانتر از من دیدی لطفا نشانم بده
کسیکه برایت خیلی سوخت ...
#نیک
#مونولوگ
Z Ghafori:
آزادی ملک طلق آگاهی است. آن جا که حسین(ع) نور خیمه را کم میکند تا هر که ازاد نیست برود و تنها آزاده ها بمانند.
#آزادگی
#تاسوعا