💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین141 پسر هستید. پسانداز خانواده را برداشته اید و یک پراید 141 خریده اید به چه زیبایی. رفتهای
#تمرین142
دختر هستید. سیزده ساله. سی کیلو و استخوانی. قبول دارم که مادرتان کلی کار سرتان میریزد بعضی وقتها. ولی همین دیروز یک لباس و شلوار بیرونی خریدید که کلی پولش شد. یک شال سفید هم خریدید که موهای دم اسبی تان از زیرش پیدا باشد. امروز در کوچه چنان با غرور راه میرفتید که نگو. به هیچ کس محل نمیگذاشتید. دخترجان یک کفش و لباس ارزش این همه فیسکلاس گذاشتن ندارد. تازه نزدیک غروب بود و کامبیز خیلی واضح شما را ندیده. احتمالا فردا دوباره باید بروید سوپری سر خیابان تا دوباره از جلوی خانه کامبیز اینها رد بشوید. برادرتان با کامبیز آبش در یک جو نمیرود. میگوید هیز است. با برادرتان ارتباط خوبی ندارید.
مادرتان خیلی کاری به کار شما ندارد. شما هم همینجوری دارید بزرگ و بزرگ تر میشوید. البته نه از نظر عقلی. حتی جسمی هم مثل چوب خشک هستید. فقط فیس و افاده و غرور دارد شما را خفه میکند. به یاسر هیچ محلی نمیگذارید. یاسر. همسایه طبقه بالایی شماست و چون پسر مذهبی است هیچ حسابش نمیکنید. خیلی خب. به هم میرسیم.
الان سی سالتان شده. نسرین سی سالهای که برادرش در دانشگاه خارجی بورسیه شده. نسرین یعنی خودتان درس خواندهاید ولی یک لیسانس گرفتهاید با موضوع آبیاری گیاهان دریایی. که همان هم نیمه تمام گذاشتهاید و تمام وقت در فروشگاه های مختلف ویزیتور و اینها هستید.
پوشش الانتان قابل توصیف نیست چون پسر مجرد نوجوان در گروه داریم. خاااک و چوکتان. خانم نسرین گرامی! شما با این پوشش آبروی برادرتان را برده اید. مخصوصا بعد از ماجراهایی که با کامبیز داشتید. البته مادرتان خیلی لیلی به لالایتان میگذارد. پدرتان هم که نازشان بشوم اصلا بو از تویشان در نمیآید. یه لحظه. چرا بو در میآید. ولی خب بوی خوبی نیست و باید عبور کنیم. شما چشم سفید بار آمدهاید. حتی در بیست سالگیکه یاسر آمد خواستگاری کاری سرشان آوردید که از آن محله رفتند و یاسر الان در دانشگاه مهمی استاد دانشگاه است.
البته کار خاصی هم نکردهاید در این سالها ولی نمیدانید که چرا خواستگار متشخصی برای شما نمیآید. مثلا وقتی یک خواستگار پولدار برای مرضیه آمد خیلی حسودی کردید. مرضیه سی و سه سالش بود و چشم راستش کمی انحراف داشت. ولی هیچوقت کسی در کوچه صدای بلندش را نشنید و زن همسایه روبرویی شما بعد از اینکه مرضیه عروس شد فهمید یک دختر بزرگتر از شما هم در این خانه زندگی میکرده. مرضیه چون از بچگی توی سرش زده بودند به خدا متمایل شده بود و دلش از کینه ها خالی شده بود. زمانی که شما شیتان پیتان میکردید و بیرون میرفتید و هزار جور عطر و ادکلون به خودتان می زدید نشسته بود و داشت قرآن حفظ میکرد و شما همواره نگاه عاقل اندر سفیه به آن طفل معصوم میکردید و توی دل خودتان میگفتید کی میآید او را بگیرد با این چشم و چارش. و تازه اضافه میکردید که اون نزدیک سی سالش است و خودتان بیست و چهار سال. حالا شما از سی عبور کرده اید و مرضیه یک دختر زیبا دارد به نام نازنینخدیجه. همسرش شغل خوبی دارد. هردو راضی هستند.
البته شما هم خوبی هایی دارید. ولی از بچگی این غرور و افاده های طبق طبق همراه شما بوده. برادرتان همه جوره به شما کمک کرده. بعد از سی سالگی خیلی تنها تر شدهاید. نمیتوانید قبول کنید مرضیه که همیشه تهمانده محبت خانواده را دریافت میکرده و همیشه بدرنگ ترین لباسها را برایش میخریدید در کانون توجه است. شما دارید تبدیل به هیولا میشوید. نمیخواهید برای خودتان کاری بکنید؟ تا کی هرز گردی؟ تا کی یک بندینک ویک مانتو جلو باز و یک ساپورت پاره میپوشید و در کوی و برزن رها میشوید؟ چرا در نوجوانی به فکر الان خودتان...قصد جسارت ندارم. ولی الان یاسر همسر دارد. مرضیه خانواده دارد. با اینکه در خیال شما همه آنها امّل و عقب مانده بودند. ولی وضعیت خودتان را نگاه کنید. شما عنقریب است که تبدیل به یک کالای قابل خرید و فروش بشوید. چه ضربهای باید به شما بخورد تا برگردید؟ خداوند چه نشانهای برای شما بفرستد تا هدایت شوید؟ نسرین جان به همین وقت عزیز برگرد. این راهی که ابتدایش #دیدهشدن باشد انتهایش سرگردانی و دور شدن از خداست.
صبر کنید. یک نشانه دارم. امروز صبح که از خواب بیدار شدهاید روی تاپ سفیدتان لکه خون میبینید. بعد از عکس و دکتر و ...نتیجه اینکه سرطان روده دارید. نهایتا شش ماه دیگه زنده هستید.
مرضیه میآید داخل اتاق تان و شما را در آغوش میگیرد. مرضیه میگوید: آجی جون، نسرینگلی، قربونت برم...اممم....میخوای بریم کربلا؟...و شما جواب میدهید...
ادامه اش با شما...
پ.ن
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى «124»
و هر كس از ياد من روى گرداند، پس همانا براى او زندگى تنگ و سختى خواهد بود و ما او را در قيامت نابينا محشور مىكنيم.
#معیشةضنکا
#تمرین142
#داستان
حقایق اربعین ۴.mp3
7.42M
#تلنگری_اربعین #حقایق_اربعین ۴
⚡️چقدر شلوغه، آدم یه زیارت هم نمی تونه بره!
⚡️چقدر شلوغه، آدما خفه میشن لابلای جمعیت!
⚡️چقدر گرمه، آدم گرمازده میشه!
حالا واجبه ؟
- توی خلوتی و خنکا، برید زیارت ...
#استاد_شجاعی #استاد_پناهیان
#روضهنار ⏰#شب بیستودوم #سخنرانی
♥️ @ANARSTORY
@Ostad_Shojae
روضه خانگی - حضرت علی اکبر(ع) - 1187.mp3
11.55M
🎙به تو گفتم برو اما پدر پشتت به راه افتاد...
🔻روضه #حضرت_علی_اکبر(ع)
⏱#بیش_از_ده_دقیقه | 14:37
👤کربلایی سید #مهدی_حسینی
#هشتم_محرم
💡 کانال روضههای کوتاهِ کاملِ خانگی
#روضهنار ⏰#شب بیستودوم #روضه
♥️ @ANARSTORY
@RozeKhanegee
هدایت شده از احمدی
یه نکته امسال هم می خواهم ان شاء الله از کنار گنبد حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام عکس بگیرم، اگه خواستید میشه هرکس خواست اعلام کنه با عکس پروفایلش یه عکس بگیرم.
امیرمهدی به نیابت از باغ اناری ها.
التماس دعای فراوان.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@ANARSTORY
💯چایی روضه.
نور.
جلسه #روضهنار بیستودوم.
ابتدا یک #سخنرانی، سپس #روضه میگذارم. کوتاه. بعدش یک #مداحی که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعهها دعا کنید. برای سلامتیاش. برای ظهورش. برای اینکه قلبمان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند.
انشاءالله با پنجاه تا چایی ادامه میدهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇
@evaghefi
خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی.
پ.ن
پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید.
#روضهنار ⏰ #شب بیستودوم
#جلسه_مجازی
قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین میشوید و میتوانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید.
https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353
حتما از هشتگ #روضهنار یا #چایی_روضه استفاده کنید.
برای دریافت هزینه چایی از گروه :
💎•﴿ سفر به کائنات﴾•💎 وارد شوید.
❤️اینجا اتاق اشک است....انارها از اشک یاقوت می سازند.
مسجدِ باغِ انار.
سفر به کائنات🔻
https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
♥️ https://eitaa.com/ANARSTORY
https://pay.eitaa.com/v/?link=bX7VW
هدایت شده از سجادی
نسرین گلی...نسرین گلی...از وقتی این ترکیب زیبا، از دهانش درآمده، آمده و درست نشسته توی جایی از ذهنم که مثل نبض میزند و هرچند لحظه یک بار تکرار میشود و جریان داغی توی وجودم راه میافتد و وادارم میکند که همهی نیرویم را برای گفتن حرفی جمع کنم.
نسرین گلی...نسرین گلی...
نه واقعاً هیچ ترکیب بهتری نبود که من را با آن صدا بزند و مثلاً بخواهد نشان بدهد که خیلی به من نزدیک است، اینقدر نزدیک که احساس صمیمیّتش دیگر دارد میپُکد از ورم کردگی زیاد و من را خیلی دوست دارد و از این چرت وپرتهای مزخرف؟
نباید هم برسد. او از اول هم، حرف زدن بلد نبود، مثل همّهی کارهای دیگر. او فقط عوض هر چیزی یک وجبونیم پیشانی دارد همین. یک پیشانی بلند که من نداشتم و ندارم...چه کسی فکرش را میکرد که یک پسر احمقتر از خودش پیدا شود و از او خواستگاری کند...هر کس نداند من که خوب میدانم خواستگاری از او دقیقاً خواستِ گاری بود...اصلا صد رحمت به گاری و فرغون...توی دنیایی که پر از بنز است.
نسرین گلی...
شاید هم نه، اینطوری بهتر میتواند نشان بدهد که خیلی دیگر دارد دلش به حال من میسوزد. اصلا اینطوری صدا زدن یعنی؛ تو اندازهی یک بچهی پنج شش ساله که توی خیابان گم شده و نمیداند چه غلطی بکند و کدام وری برود، نیاز به ترحم داری.
نسرین گلی...
حالا نشانش میدهم چه کسی نیاز به این آشغالِ ترحم دارد. باید یک جوابی به او بدهم که یادش برود از کدام در و کدام ور آمده و بخواهد از پنجره برود بیرون. یعنی نباید یک خط کتاب روانشناسی بخواند و بفهمد که نباید با من توی این موقعیت، اینطوری حرف بزند؟ حالا خودش بلد نیست، آن امین خانِ...خانِ...نمیدانم چه...نباید یک کلام به او بگوید پیش نسرین رفتی یک جُو شعور به خرج بده و طوری حرف نزن که بوی ترحم بدهد و دلش بسوزد؟ هان یادم آمد امین خانِ کله اتوبوسی با آن صورت متوازیالاضلاعش که از روز اول که دیدمش گفتم الحق که در و تخته خوب با همجورند.
اصلاً طوری جوابش را میدهم که تا مدتها جوابم یادش نرود، اصلاً ملکهی ذهنش شود و توی گوشش هر یک دقیقه یک بار زنگ بزند: بیام کربلا چی کار کنم هان؟ بیام برای چشم کج و کولهی تو دعا کنم که درست بشه؟ که یه وقت خدایی نکرده، با این قیافهات دل امین خان رو نزنی و از زندگیش پرتت نکنه بیرون؟ آره؟
خوب گفتم. بهتر از این نمیشد. از خودم بیشتر از همیشه، خوشم آمد. طوری مچاله شد که پیشانی بلندش را هم دیگر نمیبینم. فکر کن توی روزگاری که دختری مثل من میتواند روی پای خودش بایستد و دستش توی جیب خودش باشد و وقتش را پای ظرفشویی و اجاق گاز کف و دود نکند و نق و نوق این بچه و آن بچه را تحمل نکند، مرضیهی بیچاره ازدواج کرده و از صبح تا شب یک ثانیهاش هم برای خودش نیست. من احمق هم فکر میکنم او خوشبخت است...
مرضیهی بیچاره...مرضیهی بیکلاس...هیچ بویی از کلاس به دماغ او نخورده...وگرنه میفهمید که سرطان داشتن این روزها، مثل ازدواج نکردن و بچه نداشتن جزء با کلاسترین داراییهای هر شخصی است. او چه میداند هر روز چند تا نویسنده و کارگردان و هنرپیشهی باکلاس بعد از چند ماه مبارزه با آن، حسرت یک نگاه باکلاس را بر دل بقیه میگذارند و میروند...بقیه که نه بچهی آنها هستند و نه همسرشان و نه هیچ کارهشان...فقط آنها را به خاطر هنر فوقالعادهشان دوست دارند و تا مدتها به آنها فکر میکنند و حرفهایشان را استوری میکنند...
همین خود من وقتی مُردم...وقتی مردم...
وای نسرین وقتی مردی چه کسی حرف ها و عکسهایت را استوری میکند و توی حسرت یک نگاه باکلاست میماند؟!
وای چه قدر اینجای حرفهایم باکلاس شد، دلم خواست آن را با صدای مدقالچی بخوانم:
آه نسی...آن گاه که چشمهای پرفروغت چون خورشیدی پر تلألو، پشت ابر پلکهایت پنهان میشود...
آن گاه که... نه نشد...از اول:
آه نسی تو تکرار کدامین...کدامین اتفاق... اتفاق؟ نه باید کلمههای بهتری پیدا کنم...
خودش است از هیچ چیزی نباید دریغ کنم...باید توی این مدت اینقدر فالوور جذب کنم که مثل هنرپیشهها و نویسندهها و کارگردانها بمیرم...خیلی باکلاس و به یاد ماندنی...
#تمرین142
داخل کانال جست و جو کنید
باتوجه به حس و حالتان👇🏻
#تمرین1 توصیف مزه دهان
#تمرین2 توصیف حسی که جگرتان را کند
#تمرین3 توصیف پنج صدایی که میشنوید
#تمرین4 توصیف مردی عصبی
#تمرین5 شبی بیدار با چشم خیس
#تمرین6 ویرایش جمله
#تمرین7 لحظه عصبانیت
#تمرین8 بی حساب بهشت رفتن
#تمرین9 روایت در ۱۵ کلمه
#تمرین10 لبخند عصبی
#تمرین11 صد سوژه
#تمرین12 پیشنهاد اسم
#تمرین13 جزئیات تصادف در ۳۰کلمه
#تمرین14 ویرایش جمله
#تمرین15 ویرایش جمله
#تمرین16 شخصیت باحیا
#تمرین17 دفترچه شهید ۱۶ ساله
#تمرین18 کلمه نویسی
#تمرین19 توصیف عقل در کالبد انسان
#تمرین20 تصویر و داستانک
#تمرین21 تصویر و داستانک
#تمرین22 تصویر و داستانک
#تمرین23 الله اکبر
#تمرین24 خواب آسوده
#تمرین25 داستانک مداد در ۱۸ کلمه
#تمرین26 تصویر و داستانک
#تمرین27 تصویر و داستانک
#تمرین28 تصویر و داستانک
#تمرین29 تصویر و داستانک
#تمرین30 تصویر و داستانک
#تمرین31 تصویر و داستانک
#تمرین32 جریان تحریف
#تمرین33 عروس قرآن
#تمرین34 ❌
#تمرین35 ❌
#تمرین36 آخرین حس خوب❗️
#تمرین37 تصویر و داستانک
#تمرین38 خبر خوب شهید حججی برایتان
#تمرین39 ۱۳ زن همراه امام زمان
#تمرین40 نامه به گذشته خود
#تمرین41 از زبان تخم مرغ ازدواج
#تمرین42 زوج مسیحی
#تمرین43 خاطره طنز همکلاسی مجازی
#تمرین44 داستان ۱۰۰ کلمهای
#تمرین45 شما تحت تاثیر فردی
#تمرین46 خاطره به سبک سیال
#تمرین47 سبک سیال
#تمرین48 شخصیت طنز
#تمرین49 ضرب المثل
#تمرین50 مهم؟
#تمرین51 لینکِ کجا؟
#تمرین52 طرح انیمیشن
#تمرین53 صفحه ۳۱۳ قرآن
#تمرین54 آذر سال ۵۶
#تمرین55 جمله نویسی
#تمرین56 نحو شهادتت؟
#تمرین57 صوت و داستانک
#تمرین58 حرفهای فراموش شده دعوا
#تمرین59 پاک کردن عدس امیرالمومنین
#تمرین60 داستانک
#تمرین61 اولین بار در نانوایی
#تمرین62 نماد
#تمرین63 تعجب
#تمرین64 دست خط دکتر
#تمرین65 ملاقات با امام زمان
#تمرین66 صدا و داستان
#تمرین67 محیط و داستان
#تمرین68 آیه و داستانک
#تمرین69 زندگی شهید
#تمرین70 زنی از جرهم
#تمرین71 اسرائیل و مونولوگ
#تمرین72 قهرمانی که نیست
#تمرین73 ایران
#تمرین74 فرشته و داستان
#تمرین75 تصویر و توصیف
#تمرین76 رای دادن
#تمرین77 جای خالی
#تمرین78 رای و هجوم
#تمرین79 شخصیت پردازی صدا❗️
#تمرین80 جا به جایی
#تمرین81 ۴ سال دیگر
#تمرین82 نامه به حاج احمد متوسلیان
#تمرین83 آبادان؟
#تمرین84 ۲ روز به پایان زندگی
#تمرین85 لیله المبیت، مونوعلی
#تمرین86 کلمه نویسی
#تمرین87 حضرت مسلم
#تمرین88 ضد صهیون
#تمرین89 آدم شدن
#تمرین90 ضرب المثل ترکیبی
#تمرین91 روز مباهله
#تمرین92 حدس بزنید چیست؟ بنویسید
#تمرین93 امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس
#تمرین94 دختر نوجوان پاکدامن
#تمرین95 نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴
#تمرین96 شما نارنگی هستید
#تمرین97 داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه
#تمرین98 علی لندی
#تمرین99 سیال ذهن
#تمرین100 تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان
#تمرین101 شروع داستان با یکی از جملهها
#تمرین102 خرمالو و انار
#تمرین103 آدم برفی چای دوست
#تمرین104 میزبانی از زنی مهربان
#تمرین105 کلمه بازی
#تمرین106 داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطهای
#تمرین107 مهندس کیست
#تمرین108 توصیف حسادت
#تمرین109 پنج دقیقه قبل تصادف
#تمرین110 دختر تازه مسلمان
#تمرین111 نماز آیت الله بهجت
#تمرین112 راهیان نور
#تمرین113 مهمانی از زبان مزه ها
#تمرین114 شب قدر
#تمرین115 دوست و حجاب
#تمرین116 تبلیغ حجاب
#تمرین117 روز قدس
#تمرین118 ارتداد و درمانش با دعا
#تمرین119 من حیث لا یحتسب ( خاطره)
#تمرین120 شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت)
#تمرین121 شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جملهای)
#تمرین122 خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص)
#تمرین123 اولین چهار شنبه بعد ظهور
#تمرین124 هشتگ طرف
#تمرین125 زن و شوهر اسپانیایی در حرم
#تمرین126 روز دختر
#تمرین127 دختری در سال ۱۳۴۱
#تمرین128 کلمه نویسی | همخانواده و متضاد.
#تمرین129 تازه عروس و غذا
#تمرین130 کلمههای سه حرفی مخفف چین؟
#تمرین131 کلمهسازی و داستان نویسی
#تمرین132 ج ن ن جمله بنویسید
#تمرین133 دیالوگ پوتین
#تمرین134 پس از غدیر(ولایت)
#تمرین135 مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید
#تمرین136 خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره
#تمرین137 تلظی، ماهی کوچولوی قرمز
#تمرین138 لامسه و داستانپردازی
#تمرین139 طعم و داستانپردازی
#تمرین140 تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی
#تمرین141 تصور، خانواده، عذر خواهی
#تمرین142 بیماری، کربلا، اربعین
می خوای بریم کربلا...
تنها این جمله در ذهنم تکرار می شد.
به سمت مرضیه برگشتم.مرضیه با دیدن چهره ام ابروهایش را بالا داد و گفت:وای آجی قشنگم ،چرا اینقدر گریه کردی؟مکه نمی دونی تا وقتی خدا هست نباید غصه ی هیچیو بخوری .
با چشمان بی رمقم به چشمانش زل زدم.نمی دانم چرا مرضیه را برعکس همیشه زیبا می دیدم. زیر لب گفتم:خدا...
مرضیه دستانم را در دستانش گرفت و گفت:آره خدا.همون که همیشه با آدمه. فقط ما آدما گاهی اوقات یادمون میره که یک نفر هست که همیشه حواسش بهمون هست.
دستانم را از دستانش بیرون کشیدم .لحاف را روی سرم کشیدم.با بی حوصلگی گفتم:میشه تنهام بزاری.
صدای بسته شدن در از رفتن مرضیه خبر می داد.
سرم را بیرون آوردم به نم نم باران که روی شیشه ی پنجره ی اتاقم می نشست نگاه کردم.
با خودم گفتم:کی فراموشت کردم؟کی اصلا یادم رفت که تو همیشه نگاهم می کنی؟
نفهمیدم کی صورتم خیس شد.
با عصبانیت که نمی دونستم از کجا نشات میگرفت ،گفتم:داری الان انتقام چیو از من میگیری؟می خوای چی رو ثابت کنی؟
خنده ای عصبی کردم و با صدای بلند گفتم:تو بردی.خوب شد؟من باختم .می بینی که چقدر حقیر شدم. الانم اگه بخوام برگردم دیگه فایده نداره.بزار با همین وضعیتم بمیرم...
نه اصلا یه معامله ی دیگه می کنیم.
همین حالا پاکم کن و به زندگیم خاتمه بده.
اشک هایم شبیه سیل روان شده بودند.
اصلا همون که خیلی دوسش داری رو واسطه می کنم.تو رو به حق امام حسین پاکم کن...
چشمانم را بستم و چیزی نفهمیدم.
صدایی به گوشم خورد.
نسرین...نسرین...صدامو می شنوی ....تو رو خدا چشماتو باز کن...
صدا زدم مرضیه من اینجام چرا گریه می کنی؟
صدای جیغ مرضیه بلند شد. با صدای بلند گفت:مامان نسرین نفس نمی کشه...
#تمرین142
#هاچ
هدایت شده از Z♡Bahrami♡
اساتید باغ اناری راه انداختند که در اینجا هم همراه ماست...
همراه باغانار(همون همراه اول خودمون)
سلام بر شما عزیزان🌱
انشاءالله در موکب «لشگر فرشتگان» با محوریت بانوان شهید، روز اربعین پذیرای شما عزیزان خواهیم بود.
مکان موکب، روی سکوی سالن جدید گلستان شهداست. موکب سوم، تقریباً روبهروی مزار شهید زینب کمایی✨🥀
منتظر دیدارتون هستیم.
التماس دعا.
#فرات
#اربعین #کربلا
http://eitaa.com/istadegi