eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
✨وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ ✨فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ✨و خدا را فرمان بريد و پيامبر ✨را اطاعت نماييد ✨و اگر روى بگردانيد بر پيامبر ✨ما فقط پيام‏رسانى آشكار است 📚سوره مبارکه تغابن ✍آیه ۱۲ ❣ ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
🔺خداوندا! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز که جانم فدایِ جان او باد قرار دادی. فرازی از وصیت‌نامه شهید حاج قاسم سلیمانی ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پسره ۱۶ ساله تبریزی دفاع مقدس در روز عرفه آسمانی شد.... ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_علی_آسایش_جاوید پسره ۱۶ ساله تبریزی دفاع مقدس در روز عرفه آسمانی شد.... ــــــــــــــــ🕊🌹
خلاصه ای از مسیر عشق: علی که پسر تیز هوشی بود متوجه می شود که تا وقتی او در کنار خانواده است پدر قصد بازگشتن را نخواهد داشت و این یعنی وداع علی با . لذا علی به «علی عیدی»  که عازم منطقه جنوب بود می سپارد که به پدرش بگوید اگر تا دو روز دیگر به خانه برنگردد خانه و خانواده را به امان خدا گذاشته و به جبهه برخواهد گشت . پدر پیام علی را که می شنود می داند او در آنچه که پیغام فرستاده مصمم است . برای همین در اولین فرصت به تبریز برمی گردد . علی در ۷ درمنطقه سردشت ، ارتفاعات دُپازا چون شیر وارد میدان شد و در پاکسازی منطقه از وجود مین ها تلاش زیادی کرد.  ۷۰ روز از آمدنش به جبهه می گذشت ی سال ۶۶ بود. آن روز چهره علی روشن تر از همیشه بود .  در حال عبور از میدان مین ناگهان با انفجار مین یکی از چی ها به زمین افتاد و به رسید . علی که از دورناظر صحنه بود به سوی او رفت تا کمکش کند، اما سیم تله ای به پاهایش پیچیده و مین دیگری منفجر شد پاهایش زخمی و خونی شد. مولایش امام حسین(ع) را صدا کرد وگفت: یا حسین (ع)! «رسول صارمی» علی را بر دوش گرفته و با او به پایین ارتفاعات حرکت کرد. آن روز پدر علی به عیادت مجروحین در بیمارستان رفته بود که می شنود گردان تخریب شهدای زیادی داده است . نگران می شود . یکی از مجروحین می گوید: نگران نباش حاجی، پسرت از ناحیه پا زخمی شده و با «هلیکوپتر»آوردندش عقب. حاج بیوک که خود مرد میدان بلا بود و عمری را در نوحه خوانی سپری کرده و خود نیز عاشق بود در پاسخ می گوید : من علی را در راه خدا به جبهه فرستاده ام هر چه او صلاح بداند به همان راضی ام. بعد از آن به واحد تعاون سپاه در پل قاری تبریز که محل کارش بوده بر می گردد و به «حاج صادق کمالی»  می گوید: چه خبر از بچه ها؟ حاج صادق می گوید: تخریب زیادی داده . حاج بیوک دوباره می گوید: گفتم از لیست شهدا چه خبر؟ این بار حاج صادق جواب می دهد که خدا قربانی ات را قبول کند. علی تو هم در لیست شهداست.
بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز مى خرم. وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم.  بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟گفتم: یادم رفت!!! بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده. بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم. گفت: بیسکویت کو؟ دانستم که دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد. چگونه ما میگوئیم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولى در عمل کوتاهى میکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍🌹🍃🌹🍃🌹 ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 📖🕋📖🕋📖 💠همراهان گرامی کانال 🌷ختم دسته جمعی زیارت امام صادق علیه السلام رئیس مذهب تشیع به مناسبت ولادت ایشان در کانال برگزار میشود ✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر 🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃 از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود ❇️ فرصت اعلام و خواندن از زمان اعلام متن در کانال( اکنون ) تا چهارشنبه غروب آفتاب ۱۴/ ۸/ ۹۹ ❇️به نيابت از قطب عالم امكان حضرت مهدي موعود (عج) ،هدیه به امام جعفر صادق علیه السلام و به نیت حاجت روایی اعضای شرکت کننده 📣لطفا تعداد زیارت امام صادق( ع) را که میخوانید به صورت جداگانه ،به آیدی زیر بفرمایید تا آمار در حرم ثبت شود تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹 ⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد تلاوت زیارت در ختم دسته جمعی 👇👇 🆔 @ZZ3362 متن زیارت امام جعفر صادق علیه السلام ⬇️⬇️ بسم الله الرحمن الرحيم السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الإِمَامُ الصَّادِقُ.السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الوَصِيُّ النَّاطِقُ. السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الفَاتِقُ الرَّاتِقُ.السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّنَامُ الأَعْظَمُ. السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّرَاطُ الأَقْوَمُ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مِفْتَاحَ الخَيْرَاتِ.السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَعْدِنَ البَرَكَاتِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ البَرَاهِينِ الوَاضِحَاتِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللَّهِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَاشِرَ حُكْمِ اللَّهِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا فَاصِلَ الخِطَابَاتِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا كَاشِفَ الكُرُبَاتِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَمِيدَ الصَّادِقِينَ.السَّلامُ عَلَيْكَ يَا لِسَانَ النَّاطِقِينَ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلَفَ الخَائِفِينَ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا زَعِيمَ الصَّالِحِينَ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ المُسْلِمِينَ.السَّلامُ عَلَيْكَ يَا كَهْفَ المُؤْمِنِينَ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا هَادِيَ المُضِلِّينَ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَكَنَ الطَّائِعِينَ. وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى العَبَّاسِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیام مقام معظم رهبری به خانواده شهید فهمیده 🔹 رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت چهلمین سالگرد شهادت شهید محمد حسین فهمیده پیامی به خانواده این شهید ارسال کردند. ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صدم ✍ اتوبوس به نجف نزدیک میشد وضربان قلب من تپش به تپش بالا
💝🍃💝 🍃💝 💝 ✍ دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم می دویدند... یکی برهنه.. دیگری با چند کودک.. آن یکی سینه کشان... گروهی به گردن و تعدادی پوش... و من می ماندم که ، امام شیعیان است یا پیشوایِ یهودیان و مسیحیان؟؟؟ انگار اشتباهی رخ داده بود و کسی باید یاد آوریشان میکرد که حسین کیست!! گام به گام اهل عراق به استقبال می آمدند و قوت روزانه شان را دست و دلبازانه عرضه ی میهمانِ حسین می کردند...💚 و به چشم دیدم التماسهایِ پیرزنِ عرب را به زائران، برایِ پذیرایی در خانه اش... این همه بی رنگی از کجا می آمد؟ چرا دنیا نمی خواست این را ببیند و (ص) را خلاصه می کرد در پرچمی سیاه که سر می برید و ظالمانه کودک میکشت...(داعش) من خدا را در لباسِ مشکی رنگِ زائران پاهایِ برهنه و تاول زده شان... آذوقه های چیده شد در طبق اخلاصِ مهمان نوازانِ عرب و پررنگ و شیرین عراقی دیدم... حقا که چای هایِ غلیظ و تیره رنگ این دیار، میداد... گاهی غرور بیخ گلویم را فشار میداد که ایرانیم. که این خاک امنیتش را بعد از خدا و صاحبش حسین، مدیونِ حسام و دوستانِ ایرانی اش است و چقدر قنج میرفتم دلم. امیرمهدی مدام از طریق تلفن جویایِ حال و موقیت مکانی مان بود و به دانیال فشار می آورد تا در موکب هایِ بعدی سوارِ ماشین بشویم، اما کو گوشِ شنوا..‌. شبها در موکب هایی که به وسیله ی کاروان شناسایی میشد اتراق میکردیم و بعد از کمی استراحت، راه رفتن پیش میگرفتیم. حال و هوای عجیبی همه را مست خود کرده بود. گاهی درد و تهوع بر معده ام چنگ میزد و من با تمام قدرت رو به رویش می ایستادم.. قصد من تسلیم و عقب نشینی نبود... و دانیال در این بین کلافه حرص میخورد ونگرانی خرجم میکرد بالاخره بعد از ، چشم مان به جمالِ تربت حسین (ع) روشن شد و نفس گرفتم عطر خاکش را..
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_یکم ✍ دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم م
در هتل مورد نظر اسکان داده شدیم و بعد از غسل زیارت عزم کردیم... پا به زمین بیرونِ هتل که گذاشتم، زیارت را محال دیدم. مگر میشد از بین این همه پا، حتی چشمت به ضریحش روشن شود؟ دانیال از بین جمعیت دستم را کشید وگفت که به دنبالش بروم... شاید بتواند مسیری برایِ زیارت بیابد. و منِ ناامید،دست که هیچ، دل دادم به امیدِ راه یابیِ برادر... روی به رویِ میدانی که یک مشک وسطش قرار داشت ایستادیم: - اینجا کجاست؟؟ دانیال نگاهی به اطراف انداخت: - میدون مشک... حرم حضرت عباس اون طرفه.. نگاه کن..💔💔💔💔💔 ... مردی که نمی توانستم درکش کنم. اسمش که می آمد حسی از ترس و امنیت در وجودم می پیچید... عینیت پیدا کردنِ واژه ی جذبه.. دانیال دستم را در مشتش گرفت و فشرد. خیره به مشکِ پر آب، خواست دلم را به زبان آوردم: - نمیشه یه جوری بریم تو حرم؟ - نه..خیلی شلوغه.. صدایش بلند شد: - من میبرمت.. اما این رسمش نبودا بانو...😉 نفسم از شوق بند آمد... به سمتش برگشتم‌. امیرمهدیِ من بود با لباسی نیمه نظامی و موهایی بهم ریخته... اینجا چقدر زود آرزوها برآورده میشد. اشک امانم را بریده بود و او با لبخند نگاهم میکرد: - قشنگ دقمون دادی تا رسیدی... ⏪ ...
🌷اهمیت به نماز 🍃روزی برای امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم⁉️گفتم۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم و نمازمی خوانیم... 🍃از حرفم نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت:من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز دارم دوست دارم نمازم با نماز (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود" راوی:علی مرعی (دوست شهید) ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تیزر زیبای رزمایش اقتدار هوایی فدائیان حریم ولایت ارتش جمهوری اسلامی ایران ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله: الزُّهْدُ فِي اَلدُّنْيَا قَصْرُ اَلْأَمَلِ وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ اَلْوَرَعُ عَنْ كُلِّ مَا حَرَّمَ اَللَّهُ زهد به دنيا ، عبارت است از: كوتاه كردن آرزو، گزاردن شكر هر نعمتى، و پرهيز از هر آنچه خداوند ، حرام كرده است. تحف العقول ج1 ص58 سالروز حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله علیه السلام بر شما مبارک و فرخنده باد ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
📝در فرازی از وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی آمده است: «امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم ها می‌مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی.» ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
‍💔 يہ مذهبـے باید بـدونہ کہ رفیق شهـید داشتـن فقـط واسـہ‌ی خوشگلـے پروفـایل نیـس! باید یـاد بگیـره حـرف شـهید رو تـو زنـدگیش پیاده کنہ وگرنـہ از رفـاقت چیـزی نفهمیـده ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
یا رسول الله (ص) کشف پیکر مطهر شهیدی که از دفترچه یادداشت همراه او تنها کلمه مبارک پیامبر اکرم (ص) باقی مانده است. این شهید عزیز دقایقی پیش در منطقه چنگوله مهران کشف گردید. ۹۹/۸/۱۲ ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت سردار باقرزاده از تفحص پیکر مطهر شهیدی که از دفترچه یادداشت همراه او تنها کلمه مبارک پیامبر اکرم (ص) باقی مانده در منطقه چنگوله مهران ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 رهبر انقلاب: دشمن اهمیت دعوت امام به وحدت مسلمانان را متوجه شد و علیه آن دست به کار شد 🔹️ تهیه مطالب و تقویت تفکر ضد تقریب فرق اسلامی، گروه های تروریستی چون داعش و خشمگین کردن مردم به دست افراد ناآگاه از جمله تلاش های استکبار برای مبارزه با وحدت مسلمانان است. ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
پوستر اختصاصی از واکنش امروز رهبر معظم انقلاب به پیروزی ترامپ یا بایدن در انتخابات آمریکا ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
🔰 سخن‌نگاشت | آمریکا شروع‌کننده توطئه‌ها علیه انقلاب بود؛ تسخیر سفارت آمریکا عین عقلانیت بود 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: سیزده آبان مظهر استکبارستیزی ملت ایران بود. ستیزه‌گری با استکبار آمریکایی عین عقلانیت است. شروع کننده هم ما نبودیم. آنها شروع کردند علیه انقلاب حرکت کردن، هم در خود آمریکا قطعنامه بگذرانند، گروه تروریستی و کودتاگر به وجود بیاورند. در خود سفارت تمهیدات جاسوسی عظیمی را فراهم بکنند. ۹۹/۸/۱۳ 🌷 سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب به‌مناسبت سالروز ولادت پیامبر اعظم(ص) و امام صادق(ع) همزمان با سالروز تسخیر لانه جاسوسی در سیزده آبان ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
مولاے مـن؛ هـر لحظـه از عشـق شما شعـرے روان است...🍃 یا مصطـفی، جان همه عالم فدایت❣️ ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
ما با آمریکا دشمنی که نه؛ پدرکشتگی داریم، ۱۳ آبان بود، ۱۳ دی هم اضافه شد .... ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🖇دینداری شهدا #شهید_علی_اکبر_رحمانیان
🖇دینداری شهدا تازه از مدرسه برگشته بود، آمد پیش من و گفت: مادر اگه یه چیزی بخوام برام می‌خری؟ با خودم گفتم حتماً دستِ دوستاش یه چیزی خوراکی ای دیده دلش کشیده، گفتم: بگو مادر، چرا نخرم، گفت: کتاب نهج‌البلاغه می‌خوام، اون موقع (دوران طاغوت) کم کسی پیدا می‌شد اهل قرآن و نماز باشه، چه برسه به نهج‌البلاغه، هر طوری بود بعد از چند روز، مقداری پول جور کردم و بهش دادم، وقتی از مدرسه آمد دیدم در پوست خودش نمی‌گنجه، کتاب بزرگی دستش بود، فکر نمی‌کردم برا خوندنش وقت بذاره، اما از اون روز به بعد همیشه باهاش بود، حتی توی جنگ. 🌷🌷
بصیـــــــــرت
✍ #به_روایت: #رزمنده_و_غواص_گردان_حبیب_ابن_مظاهر_لشکر_۳۱_عاشورا #حاج_محمد_نیک_نفس #عملیات_والفجر_۸
در عملیات والفجر هشت وقتی غواصان گردانهای حضرت سیدالشهدا و علی اصغر ، از نقطه رهایی رها شده و وارد اروند شدند ، برو بچه های گردان حبیب نیز در داخل روستای خسرو آباد در ان اتاقهای خشتی تجهیزاتشان را محکم میکردند که لحظاتی بعد وارد کارزار شوند ماموریت گردان حبیب بدنبال گردان حضرت امام حسین بود و بعد از اینکه غواصان گردانهای_علی_اصغر و سید_الشهدا ساحل اروند را شکستند با عبور از اروند و پاکسازی نخلستان حاشیه اروند از جاده فاو البهار شروع میشد و تا جاده فاو البصره ادامه میافت وقتی غواصان داخل آب شدند زمزمه از آن اتاقهای خشتی و از میان نخلستانها به اسمان بلند شد ، در یکی از خانه های مخروبه خسرو آباد منتظر دستور فرمانده_لشکر_برادر_شریعتی بودیم که حرکت کنیم ، قبل از شروع عملیات خیلی دلهره داشتیم سوالاتی ذهن دنیایی مان را به خود مشغول کرده بود واهمه داشتیم که بچه های غواص بتوانند موفق عمل کنند و شرایط آنچنان که پیش بینی شده است ، بشود ؟؟ نشود ؟؟ و....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍امسال که در ایران راهپیمایی ۱۳آبان نداشتیم خود آمریکایی ها جور ما را کشیدند و در خیابان پرچم آمریکا رو آتش زدند. ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔰چهـار بـرادر داشتـم, اولیـن نفر که پایـش به جبهہ باز شـد صمـد بود. چند روزے بـود کہ به مرخصےامـده بود. گفتم داداش حواسـت باشہ رفتے جبهه, شهیـد نشے برگردے! سعید که برادر کوچک بود و ان روزها وردست پدر گـچ ڪاری می کرد, گفت:مگہ ڪسےڪہ شهـید میشه بر می گرده؟😳 حرف عجیبی بود, فکر نمےکردم معنی خاصے هم داشـتہ باشـد.🤔 تا روزے ڪه شهـید شـد وهیچ وقت برنگـشت... 🔰مـن فـرمانده گردان بودم. سعـید هم بسیجے بود و در گـردان خودم. عادت داشتم, وقت های آزادم یا وقـت نـاهار و شام, بروم پیش سعید. یک روز گفت: کاکا, مے دونم ناراحت هم میشے, اما دیگه پیش من نیا!🤔 با تعجب گفـتم: چرا؟😳 گفت اخه همه بسیجے ها که برادرشـون فرمـانده نیـست که بهشون برسه, دلـشون میشکنه! دیگه نرفتم. اعـزام بعدی هم خودش رفت یک تیپ دیگر تا گمنام باشد و گـمنام برود. سعید بادرام
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_یکم ✍ دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم م
💝🍃💝 🍃💝 💝 ✍ دیدنِ حسام آن هم درست در نقطه ی صفر دنیا، یعنی نهایت عاشقانه ها...❤️ دستم را گرفت و به گوشه ای از خیابان برد و من بی صدا فقط و فقط در اوج گنگیِ شیرینم تماشایش کردم. خستگی در صورت و سفیدیِ به خون نشسته ی چشمانش فریاد میزد... راستی چقدر این لباس های نیمه نظامی، مَردم را پر جذبه تر میکرد. دوستش داشتم، دیوانه وار... ایستاد. با لبخندی بر لب و سری کج شده نگاهم کرد: - خب حالا دیگه جواب منو نمیدی؟؟؟ حساب اون دانیالو که بعدا صاف میکنم اما با شما کار دارم... به اندازه تمامِ روزهایِ ندیدنش، سراپا چشم شدم. از درون کیسه ی پلاستیکی که در دستش بود،پارچه ای مشکی بیرون آورد و بازش کرد. 🖤 بود، آن هم به سبک زنان عرب. لبخند زد: - اجازه هست؟ باز هم مثل آن ساق دست. اینبار قرار بود که چادر سرم کند؟ نماد و برایِ سارایِ آلمان نشین …؟ چادر را آرام و با دقت روی سرم گذاشت و آستین هایش را دستم کرد. یک قدم به عقب برداشت و با تبسمی عجیب تماشایم کرد. سری تکان داد: - خانم بودی.. ماه بانو شدی.. خیلی مخلصیم، تاج سر...👑 خوب بلد بود در مسیری که دوست داشت، هدایتم کند. بدون دعوا.. بدون اجبار.. بدون تحکم... رامم کرده بود و خودم خوب می دانستم... و چه شیرین اسارتی بود این بندگی برای خدا... و در دل نجوا کردم که ” پسندم هر چه را جانان پسندد” این که دیگر تاج بندگی بود...💚 روبه رویم ایستاد. شالم را کمی جلوکشید و آرام زمزمه کرد: - شما عزیز دلِ امیر مهدی هستیااا... راستی، زبونتونو پشتِ مرزایِ ایران جا گذاشتین خدایی نکرده؟ خندیدم: - نه.. دارم مراعاتِ حالِ جنگ زدتو میکنم... صورتش با تبسمهایِ خاص خودش، زیباتر از همیشه بود: - خب خدا رو شکر.. ترسیدم که از غم دوریم زبونتون بند اومده باشه..😂 که الحمدالله از مال من بهتر کار میکنه... چادرم را کمی روی سرم جابه جا کردمو نگاه به تنِ پوشیده شده ام انداختم: - اونکه بله، شک نکن. راستی داداش بیچارم کجاست..؟ این چرا یهو غیب شد؟ یه وقت گم و گور نشه!! دستم را گرفت به طرف خیابان برد: - نترس.. بادمجون بم آفت نداره.. اونو داعشیام ببرن؛ سرِ یه ساعت برش میگردونن..😂 میدونه از دستش شکارم، شما رو تحویل دادو فلنگو بست... فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که تصورِ رسیدن، محال می نمود... کمی ترسیده بودم و درد سراغِ معده ام را میگرفت. حسام که متوجه حالم شد در گوشه ای مرا نشاند.