فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 رهبر انقلاب: دشمن اهمیت دعوت امام به وحدت مسلمانان را متوجه شد و علیه آن دست به کار شد
🔹️ تهیه مطالب و تقویت تفکر ضد تقریب فرق اسلامی، گروه های تروریستی چون داعش و خشمگین کردن مردم به دست افراد ناآگاه از جمله تلاش های استکبار برای مبارزه با وحدت مسلمانان است.
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
پوستر اختصاصی از واکنش امروز رهبر معظم انقلاب به پیروزی ترامپ یا بایدن در انتخابات آمریکا
#مرگ_بر_آمریکا
ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔰 سخننگاشت | آمریکا شروعکننده توطئهها علیه انقلاب بود؛ تسخیر سفارت آمریکا عین عقلانیت بود
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: سیزده آبان مظهر استکبارستیزی ملت ایران بود. ستیزهگری با استکبار آمریکایی عین عقلانیت است. شروع کننده هم ما نبودیم. آنها شروع کردند علیه انقلاب حرکت کردن، هم در خود آمریکا قطعنامه بگذرانند، گروه تروریستی و کودتاگر به وجود بیاورند. در خود سفارت تمهیدات جاسوسی عظیمی را فراهم بکنند. ۹۹/۸/۱۳
🌷 سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب بهمناسبت سالروز ولادت پیامبر اعظم(ص) و امام صادق(ع) همزمان با سالروز تسخیر لانه جاسوسی در سیزده آبان
#مرگ_بر_آمریکا
ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
#من_محمد_را_دوست_دارم
مولاے مـن؛
هـر لحظـه از عشـق شما
شعـرے روان است...🍃
یا مصطـفی، جان همه عالم فدایت❣️
#لبیک_یا_رسول_الله
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
﷽
#مکتب_سردار_سلیمانی
ما با آمریکا دشمنی که نه؛
پدرکشتگی داریم،
۱۳ آبان بود،
۱۳ دی هم اضافه شد ....
#مرگ_بر_آمریکا
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🖇دینداری شهدا #شهید_علی_اکبر_رحمانیان
🖇دینداری شهدا
تازه از مدرسه برگشته بود، آمد پیش من و گفت: مادر اگه یه چیزی بخوام برام میخری؟ با خودم گفتم حتماً دستِ دوستاش یه چیزی خوراکی ای دیده دلش کشیده، گفتم: بگو مادر، چرا نخرم، گفت: کتاب نهجالبلاغه میخوام، اون موقع (دوران طاغوت) کم کسی پیدا میشد اهل قرآن و نماز باشه، چه برسه به نهجالبلاغه، هر طوری بود بعد از چند روز، مقداری پول جور کردم و بهش دادم، وقتی از مدرسه آمد دیدم در پوست خودش نمیگنجه، کتاب بزرگی دستش بود، فکر نمیکردم برا خوندنش وقت بذاره، اما از اون روز به بعد همیشه باهاش بود، حتی توی جنگ.
🌷#شهید_علی_اکبر_رحمانیان🌷
✍ #به_روایت: #رزمنده_و_غواص_گردان_حبیب_ابن_مظاهر_لشکر_۳۱_عاشورا
#حاج_محمد_نیک_نفس
#عملیات_والفجر_۸
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
✍ #به_روایت: #رزمنده_و_غواص_گردان_حبیب_ابن_مظاهر_لشکر_۳۱_عاشورا #حاج_محمد_نیک_نفس #عملیات_والفجر_۸
در عملیات والفجر هشت وقتی غواصان گردانهای حضرت سیدالشهدا و علی اصغر ، از نقطه رهایی رها شده و وارد اروند شدند ، برو بچه های گردان حبیب نیز در داخل روستای خسرو آباد در ان اتاقهای خشتی تجهیزاتشان را محکم میکردند که لحظاتی بعد وارد کارزار شوند ماموریت گردان حبیب بدنبال گردان حضرت امام حسین بود و بعد از اینکه غواصان گردانهای_علی_اصغر و سید_الشهدا ساحل اروند را شکستند با عبور از اروند و پاکسازی نخلستان حاشیه اروند از جاده فاو البهار شروع میشد و تا جاده فاو البصره ادامه میافت وقتی غواصان داخل آب شدند زمزمه #یا_زهرا از آن اتاقهای خشتی و از میان نخلستانها به اسمان بلند شد ، در یکی از خانه های مخروبه خسرو آباد منتظر دستور فرمانده_لشکر_برادر_شریعتی بودیم که حرکت کنیم ، قبل از شروع عملیات خیلی دلهره داشتیم سوالاتی ذهن دنیایی مان را به خود مشغول کرده بود واهمه داشتیم که بچه های غواص بتوانند موفق عمل کنند و شرایط آنچنان که پیش بینی شده است ، بشود ؟؟ نشود ؟؟ و....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍امسال که در ایران راهپیمایی ۱۳آبان نداشتیم خود آمریکایی ها جور ما را کشیدند و در خیابان پرچم آمریکا رو آتش زدند.
#مرگ_بر_آمریکا
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔰چهـار بـرادر داشتـم, اولیـن نفر که پایـش به جبهہ باز شـد صمـد بود. چند روزے بـود کہ به مرخصےامـده بود. گفتم داداش حواسـت باشہ رفتے جبهه, شهیـد نشے برگردے!
سعید که برادر کوچک بود و ان روزها وردست پدر گـچ ڪاری می کرد, گفت:مگہ ڪسےڪہ شهـید میشه بر می گرده؟😳
حرف عجیبی بود, فکر نمےکردم معنی خاصے هم داشـتہ باشـد.🤔
تا روزے ڪه شهـید شـد وهیچ وقت برنگـشت...
🔰مـن فـرمانده گردان بودم.
سعـید هم بسیجے بود و در گـردان خودم. عادت داشتم, وقت های آزادم یا وقـت نـاهار و شام, بروم پیش سعید. یک روز گفت: کاکا, مے دونم ناراحت هم میشے, اما دیگه پیش من نیا!🤔
با تعجب گفـتم: چرا؟😳
گفت اخه همه بسیجے ها که برادرشـون فرمـانده نیـست که بهشون برسه, دلـشون میشکنه!
دیگه نرفتم. اعـزام بعدی هم خودش رفت یک تیپ دیگر تا گمنام باشد و گـمنام برود.
#شهیدجاویدالاثرحسن_بادرام
سعید بادرام
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_یکم ✍ دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم م
💝🍃💝
🍃💝
💝
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_صد_و_دوم
✍ دیدنِ حسام آن هم درست در نقطه ی صفر دنیا، یعنی نهایت عاشقانه ها...❤️
دستم را گرفت و به گوشه ای از خیابان برد و من بی صدا فقط و فقط در اوج گنگیِ شیرینم تماشایش کردم.
خستگی در صورت و سفیدیِ به خون نشسته ی چشمانش فریاد میزد...
راستی چقدر این لباس های نیمه نظامی، مَردم را پر جذبه تر میکرد. دوستش داشتم، دیوانه وار...
ایستاد.
با لبخندی بر لب و سری کج شده نگاهم کرد:
- خب حالا دیگه جواب منو نمیدی؟؟؟
حساب اون دانیالو که بعدا صاف میکنم اما با شما کار دارم...
به اندازه تمامِ روزهایِ ندیدنش، سراپا چشم شدم.
از درون کیسه ی پلاستیکی که در دستش بود،پارچه ای مشکی بیرون آورد و بازش کرد.
#چادر 🖤 بود،
آن هم به سبک زنان عرب.
لبخند زد:
- اجازه هست؟
باز هم مثل آن ساق دست.
اینبار قرار بود که چادر سرم کند؟
نماد #تحجر و #عقب_ماندگی برایِ سارایِ آلمان نشین …؟
چادر را آرام و با دقت روی سرم گذاشت و آستین هایش را دستم کرد.
یک قدم به عقب برداشت و با تبسمی عجیب تماشایم کرد.
سری تکان داد:
- خانم بودی.. ماه بانو شدی.. خیلی مخلصیم، تاج سر...👑
خوب بلد بود در مسیری که دوست داشت، هدایتم کند.
بدون دعوا.. بدون اجبار.. بدون تحکم...
رامم کرده بود و خودم خوب می دانستم...
و چه شیرین اسارتی بود این بندگی برای خدا...
و در دل نجوا کردم که ” پسندم هر چه را جانان پسندد”
این که دیگر تاج بندگی بود...💚
روبه رویم ایستاد.
شالم را کمی جلوکشید و آرام زمزمه کرد:
- شما عزیز دلِ امیر مهدی هستیااا...
راستی، زبونتونو پشتِ مرزایِ ایران جا گذاشتین خدایی نکرده؟
خندیدم:
- نه.. دارم مراعاتِ حالِ جنگ زدتو میکنم...
صورتش با تبسمهایِ خاص خودش، زیباتر از همیشه بود:
- خب خدا رو شکر.. ترسیدم که از غم دوریم زبونتون بند اومده باشه..😂
که الحمدالله از مال من بهتر کار میکنه...
چادرم را کمی روی سرم جابه جا کردمو نگاه به تنِ پوشیده شده ام انداختم:
- اونکه بله، شک نکن.
راستی داداش بیچارم کجاست..؟ این چرا یهو غیب شد؟
یه وقت گم و گور نشه!!
دستم را گرفت به طرف خیابان برد:
- نترس.. بادمجون بم آفت نداره..
اونو داعشیام ببرن؛ سرِ یه ساعت برش میگردونن..😂
میدونه از دستش شکارم، شما رو تحویل دادو فلنگو بست...
فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که تصورِ رسیدن، محال می نمود...
کمی ترسیده بودم و درد سراغِ معده ام را میگرفت.
حسام که متوجه حالم شد در گوشه ای مرا نشاند.
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_دوم ✍ دیدنِ حسام آن هم درست در نقطه ی صفر دنیا، یعنی نه
.
همین جا بشین میرم برات آب بیارم...
اینجا این وقت سال اینجوریه دیگه.
دستش را کشیدم و او کنارم نشست.
- نمیخواد.. الان خوب میشه.. چیزی نیست...
کاش میشد حداقل از دور چشمم به ضریح پسرانِ علی می افتاد.😔
این همه راه آمدن و هیچ؟؟؟💔
بغض صدایم را بم کرده بود:
- یعنی هیچ جوره نمیشه بریم تا من بتونم ضریحشونو ببینم؟
دستم را میانِ مشتش گرفت:
- نبینم گریه کنیااا...
من گفتم میبرمت،پس میبرم..
امشب، #شب_اربعینه ...
خیلی خیلی شلوغه..
تقریبا ۲۴میلیون زائر اینجاست که از همه جای دنیا اومدن،
تک تکشونم مثه شما آرزوشونه که حداقل فقط چشمشون به ضریح آقا بیوفته...
پس یکم صبر کن
امشب بچه های موکب علی بن موسی الرضا خانوما رو میبرن واسه زیارت.
ان شالله با اونا میبرمت داخل...قول😊
و قولهایِ این مرد،مردانه تر از تمامِ مردانه هایِ جهان بود.
با دانیال تماس گرفت و مکان دقیقمان را به او گفت.
کاش میشد که نرود...
- میخوای بری؟ نرو😔
بیسکوییتی از جیبش بیرون آورد و باز کرد:
- بخور...باید برم، ناسلامتی واسه ماموریت اینجاما...😊
اما قول میدم امشب خودمو بهت برسونم.. باید دوتایی با هم بریم واسه زیارت آقا...❤️
کلی حاجت دارم که تو باید واسم بگیریشون
نفسی عمیق وپرسوز کشیدم.
من کجایِ عاشقیِ این بچه سید قرار داشتم که لیاقت پا در میانی داشته باشم؟
⏪ #ادامہ_دارد...
🌹با تمام معرفت . . .
مے گویم اینڪ یا حسین"ع"
عاقـبت این جان ناقابـل
فداے زینب "س" است🕊
💠#خـــواب
🌷🌴چند روز پيش يكي از دوستان خواب شهيد مرتضي رو ميبينه
ميگفت شهيد مرادي رو ديدم از حال مرتضي پرسيدم گفت: مرتضي رو ما هم هفته ايي يك بار ميبينيم پرسيدم چرا ؟
گفت چنان مقامي بهش دادن از ما بالاتره سرش خيلي شلوغه😔
اي مرتضي جان دلم برات تنگ شده داداشم
داداش مرتضے هم دلها تنگته😭💔
✏️راوے : دوست شهید
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید #مرتضی_کریمی🕊
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
تا وقتی دولتهایی مثل اسرائیل و آمریکا و فرانسه و انگلیس وجود دارند، مردن جز با #شهادت معنا ندارد."
#شهید_جاویدالاثر_مهدی_باکری
ـــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
#صبحتون_شهدایی
@khamenei_shohada
#خودسازی_به_سبک_شهدا:
در شب های سرد زمستان، بدون بالشت و زیر انداز می خوابید، وقتی اعتراض می کردیم می گفت: باید این بدن را آماده کنم، باید عادت کند که روزگار طولانی در خاک بماند.
پیکر مطهر او سالهاست در این خاک متبرک آرام گرفته است.
🌷شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی
ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
◾◾《انا لله و انا الیه راجعون》◾◾
زنده یاد «حاج میرزا احمد طحانی» پدر شهیدان سرافراز « #محسن_احمدطحانی و #مرتضی_احمدطحانی » پس از سالها صبر و بردباری، ندای حق را لبیک گفت و به سوی معبود خویش شتافت.
به روح این عزیز سفر کرده به ملکوت و ارواح تابناک فرزندان شهیدش درود میفرستیم.
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#معرفی_شهدا
#شهید_وحید_فرهنگی_والا
▪️تاریخ تولد : 1370/07/15
▪️محل تولد : تبریز
▪️تاریخ شهادت : 1396/08/15
▪️محل شهادت : ادلب - سوریه
▪️وضعیت تاهل : متاهل
▪️محل مزار شهید : تبریز - (گلزار شهدای وادی رحمت - قطعه شهدای مدافع حرم)
#سالروز_شهادت
ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا #شهید_وحید_فرهنگی_والا ▪️تاریخ تولد : 1370/07/15 ▪️محل تولد : تبریز ▪️تاریخ شهادت : 13
سالروز شهادت شهید مدافع حرم وحید فرهنگی والا (بلال) گرامی باد
پدر شهید مدافع حرم بسیجی پاسدار وحید فرهنگی گفت:
گفتم وحید عجله نکن چند وقتی صبر کن تازه ازدواج کردهای(۳ ماه بعد از ازدواج)
گفت بابا جان سری گذشته هم نوبت من را از من گرفتهای و باعث شدی نروم باید اینبار بروم، اگر نروم دلم میگیرد.
باز پنجشنبه و یاد شهدا با #صلوات
ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ
@khamenei_shohada
۱۴آبان۱۳۶۲-
#سالروز_شهادت علی اکبر حاجی پورامیر ،مالک اشتر تیپ۲۷ محمد رسول الله (ص) وازشاگردان و یاران باوفای حاج احمد متوسلیان که دوشادوش اودرجنگ باضدانقلاب درکردستان و نبردبا ارتش بعث عراق شرکت نمود
#شهید_علی_اکبر_حاجی_پور
ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
۱۴آبان۱۳۶۲- #سالروز_شهادت علی اکبر حاجی پورامیر ،مالک اشتر تیپ۲۷ محمد رسول الله (ص) وازشاگردان و
وصیت نامه شهید علی اکبرحاجی پور
«بی عشق جهان مباد که کانون زندگی از فروغ او گرم و روشن است و فشار طاقت فرسای حوادث، با نوازش مطبوع او آسان، راستی اگر ما عاشق نبودیم، چگونه این عمر دور و دراز و خسته کننده را طی می کردیم و با چه حرارت، کارخانه حیات ما به کار می افتاد؟!»
خداوندا آن چنان که پدر و مادر ما زحمت کشیدند، و متحمل رنج شدند، و ما را تا آنجا که برایشان مقدور بود، صحیح تربیت کردند، تو نیز پاداش زحمات آنان را کرامت عطا فرما. خداوندا به ما توفیق آن را بده که چیزی را که به زبان نمی گوئیم در عمل آن را انجام دهیم. خداوندا به بنده حقیرت کمک کن که هواهای نفسانی را از خودش دور کند، خداوندا آرزوی تمام رزمندگان این است که انشاالله روزی برسد تمام استکبار و استعمار و تمام بدبختی هائی که به جهت دوری از قرآن تو دامن گیر این ملت های ستمدیده و رنج کشیده شده است جایش را به اسلام عزیز و اجرای دقیق قانون قرآن بدهد. و همه در یک مجموعه خدائی با هم زندگی کنند، خدایا دشمنان امام (ره) را بکش.
خداوندا گناهانمان خیلی زیاد است و تنها تو هستی که می توانی ما را نجات دهی... از خانواده مخصوصا پدر و مادر محترم و عزیز می خواهم که ما را دعا کنند، نماز را به موقع بخوانند و در ختم من با نهایت سادگی برای رضای خدا گریه نمایند به یاد امام حسین (ع).
#شهید_علی_اکبر_حاجی_پور
#شهید_دفاع_مقدس
#وصیتنامه
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_دوم ✍ دیدنِ حسام آن هم درست در نقطه ی صفر دنیا، یعنی نه
💝📿💝
📿💝
💝
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_صد_و_سوم
✍ صدای پوزخندم بلند شد:
- من؟ من انقدر سیاهم که دعام تا سقف اتاقم بالا نمیره.
زانویش را بغل کرد و به رو به رویش خیره شد:
- تو؟ تو انقدر سفیدی که منِ بچه سید، یه عمر واسه اومدن به اینجا نذرو نیاز کردمو تو فقط هوسش از دلت گذشتو اومدی...
بودن کنارِ دوست داشتنی ترین مردِ زندگیم،وسطِ زمینِ کربلا...
شنیدنِ یاحسین خوانی و گریه هایِ بی اَدا، حالی بهشتی تر این هم میشد؟
دانیال آمد با چشمانی متعجب شده از چادرِ رویِ سرم.
به سمتم چرخید:
- ظاهرا دیگه از دست رفتی سارا خانم...
🖤رشته ای بر گردنم افکنده دوست...
می کشد هرجا که خاطرخواهِ اوست...🖤
و حسام به آغوشش کشید.
بماند که چه زیر گوشش پچ پچ کرد و برادر بیچاره ام، قیافه ای مثلا ترسیده به خود گرفت و کامم شیرین شد از خوشبختیم...
خوشبختی که حتی به خواب هم نمی دیدم.
هرگز نداشتمو حالا نفس به نفس هم آغوشش بودم.
حسام مرا به دانیال سپرد و رفت.
به هتل رفتیم و بعد از کمی استراحت ساعت یازده شب درست در مکانی که امیرمهدی گفته بود حاضر شدیم.
آسمان تاریک اما گنبدِ طلایی رنگِ حسین می درخشید.✨
قیامت برپا بود و من با چشمم می دیدم دویدن و بر سر و سینه کوبیدن هایِ عاشقانه را...
پرچمهای عظیم و قرمز رنگ منقّـش به نام حسین ،در آسمان میچرخید و انگار فرشتگان با بالهایی گرفتارِ آتش به این خاک هجوم آورده بودندـ....
بصیـــــــــرت
💝📿💝 📿💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_سوم ✍ صدای پوزخندم بلند شد: - من؟ من انقدر سیاهم که دعا
#مسیحی اشک میریخت...
خاخام #یهودی می بارید...
دانیال #سنی حیران و دلباخته میشد
و #شیعه ی علی، میسوخت و جنون وار خاکستر میشد...
خدایا بهشت را بخشیدم، این ساعت را به نامم بزن..........💔
گیج و گنگ سر می چرخاندم و تماشا میکردم...
زمین طاقتِ این همه زیبایی را یکجا داشت؟
اشک، دیدم را تار میکرد و من لجوجانه پرده میگرفتم محضِ عشق بازی دل، چشم وگوش...
باید ظرف نگاه پر میشد .. پر از ندیده هایی که دیده بودم و شاید هیچ وقت دیگر نمیدیدم.
حسام نفس نفس زنان آمد.
حال پریشانم از صد فرسنگی نمایان بود...
دانیال و حسام کمی حرف زدند و امیرمهدی دستانم را در انگشتانش قفل کرد و به دنبال خود کشید.
قدم به قدم همراهیش میکردم و او کنار گوشم نجوا کرد:
- حال خوبتو میخرم بانو
و مگر می فروختمش؟
حتی به این تمامِ دنیایم...
من
مفاتیح الجنان را
زیرو رویش کرده ام
نیست یک حرز و دعا اندر دوامِ وصلِ تو...
⏪ #ادامہ_دارد...
همسرم بسیار آدم سادهزیست، باگذشت، شوخ طبع، پرتلاش و اهل خدمت به دیگران بود.
وقتی از محل کار به خانه میآمد، خستگی کار را پشت در خانه میگذاشت و با حالت مهربانی و چهرهای خندان و بشاش وارد میشد، با ورود ایشان فضای ساکت منزل کاملاً شکسته میشد، همهی اعضای خانواده او را دوست داشتند، برای مادرم مثل پسر بود، نه داماد، همیشه دوست داشت به دیگران خدمت کند و تا جایی که در توانش بود دستگیری میکرد، میگفت: خشنودی خدا در خدمت به خلقِ اوست.
به طور ویژه به پدربزرگ و مادربزرگش کمک میکرد و آنها حتی بیشتر از فرزندان خودشان او را دوست داشتند، یادم هست هر از گاهی به خانه آنها میرفت تا اگر کاری دارند انجام دهد، خانه آنها باغ کوچکی داشت که در حیاط آن انبوه درختان میوه بود، آنها نمیتوانستند میوهها را بچینند و صالح تنها کسی بود که تمام کارهای باغ را انجام میداد.
از کارهای سخت و سنگین فرار نمیکرد و تمام توانش را برای خدمت صادقانه و بیمنت بکار میبرد.
🌷شهید #عبدالصالح_زارع🌷
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
امام زمان (عج)
براى شتاب در گشایش حقیقى و کامل، بسیار دعا کنید؛ زیرا، همانا، فَرَج شما در آن است.
بحارالأنوار، ج53، ص181
اللهم عجل لولیک الفرج
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#شهید_مدافع_حرم
روح الله قربانی
🌼فرازی از وصیت نامه شهید🌼
همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، دوستای خوبم! اگر شهید شدم، یک کلام وصیت اینکه حاجآقا مجتبی به نقل از حضرت علی(ع) میگفتند که منتهای رضای الهی تقواست. شهادت خوب است و تقوا بهتر. تقوا میخواهد، تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز میکند و فکر نکنم مال یک روز باشد یا شاید یکروزه هم دارد؛ ولی حاجی میگفت پی ساختمان، فندانسیون آن است
هدیه به روح امام و شهدا،صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍#خاطره از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم.
🔹 از لابهلای صف های نماز میآمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت:
🔹«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
ـــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
💠روز آخر که میخواست بره سوریه بهش گفتم یادت باشه حرم حضرت زینب(س) که رفتی من رو دعا کن. موقع برگشت هم یه دونه پرچم برام بیار.
نگاهم کرد و گفت من دیگه بر نمیگردم. گفتم این حرفا چیه؟ تو بچه کوچیک داری . حرف از نیامدن نزن. دستش را زد به گردنش و گفت این رو می بینی ؟ گفتم خُب . گفت بابِ بریدنه !
شهید مدافع حرم #محسن_حججی
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
دیریست در انتظارتان بنشستیم
هر جمعه به دیدار شما دل بستیم
با غیبتتـان شدیم غـرق غفـلت
غفلت که چه گویم، همه در خواب هستیم
#جمعههاینیامدنتدلگیرست
#اللّهُمَّعجِّللِوَلیِّکَالفَرَج🌸🤍
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
دیریست در انتظارتان بنشستیم هر جمعه به دیدار شما دل بستیم با غیبتتـان شدیم غـرق غفـلت غفلت که چه گو
"یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ"
با #تُ شد تفسیر خیرِ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه ...
بارها خروار دادی بابتِ مثقال من ...
@khamenei_shohada