eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
813 عکس
225 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_178 خندیدم و گفتم: +البته من با این وضعت قبولت نمیکنما...گفته باشم.. م
•{🖤🤍}•• ‌ . . تو این یک هفته وضعیت هیچ تغییری نکرده بود.. حال حامد روز به روز بدتر میشد و روحیه ما ضعیف تر... پدرمادر حامد از مشهد اومده بودن و کارشون شده بود گریه و دعا.. تو این یه هفته فقط یه بار دیدمشون! اونم فقط توی بیمارستان... نرگس با هیچکس حرف نمیزد! وقتی ازش سوال میپرسیدی بهت خیره میشد و هیچی نمیگفت! ازروتختم بلند شدم و جلو آینه وایستادم.. زیرچشمام کبود بود و گود رفته بود.. موهامو بدون اینکه شونه کنم بالاسرم بستم و لباسای تکراریمو پوشیدم... گوشیمو انداختم تو کیفم .. خواستم در اتاقو باز کنم که با صدای رادین دستم رو دستگیره خشک شد.. _نه آقا... با این اتفاقی ک پیش اومده فکر نکنم بتونم برم... ...... _حالا نمیشه وقتشو یکم بندازین عقب؟ ..... _حالم که... والا تعریفی نداره آقا... اما خب..مهم نیست..شما وقتو بندازید عقب.. .... _ممنونم ..جبران میکنم! خدافظ... درو باز کردم که لبخندی زد و گفت: _وقت خواب؟ ساعت ۱۲ ظهره ها. +سلام...خدافظ! سرد جواب دادم و اومدم پایین... _آرام صبر کن! کجا میری؟ پوزخندی زدم و گفتم: +پاتوق من و حامد کجاست؟ همونجایی ک تو فرستادیش... بیمارستان! چشم غره ای رفتم و از خونه زدم بیرون... همین بود! کل حرف من و رادین در طول روز ختم میشد به همین چهارکلمه ! اونم با دعوا! هرچند مقصر من بودم... چون دلم پر بود ازش.. خیلی زیاد... زیاد باهاش حرف نمیزدم و یکسره اتاقم بودم... تا خود بیمارستان هرروز پیاده میرفتم... حالم ازماشین بهم میخورد! بعد ۲۰ دیقه پیاده روی رسیدم بیمارستان.. وارد سالن شدم که دیدم مثل همیشه مامان حامد داره دعا میخونه و گریه میکنه.. با خجالت و بغض رفتم جلو .. +سلام ناهید خانوم! سرشو آورد بالا که سریع پا شد و بغلم کرد.. _سلام دختر قشنگم.... حالت خوبه عزیزم؟ نرگس پوزخندی زد و رفت.. +ممنونم ..به خوبی شما ..خوبم! _بیا بشین اینجا عزیزم.. نشستم و زل زدم به حامد.. حامد نمیخوای بلند شی؟ یعنی قشنگ یه هفته استراحت کردیا.! بس نیست؟ نگاهی انداختم به مامان حامد... چقدر شکسته شده بود!!! کتاب دعاشو بست و اشکاشو پاک کرد.. خیره شد به حامد و گفت: _تو این چندروز هیچ تغییری نکرده حالش! نفس عمیقی کشید و دستمو گرفت: _حالش که بهتر شد... یکم که روپا شد سریع عقدتون میکنم...والا...خوبیت نداره دوتا عاشق ازهم دور بمونن... لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین!
•{🖤🤍}•• ‌ _توکلم به خودشه... خودش میدونه صلاح تو و پسرمنو! اگه قسمت همدیگه باشین ...خودش جور میکنه... اگه نه که... قطره اشکی روی دستم چکید که دستمو گذاشتم رو شونش.. +من..من مطمئنم که حال حام..آقا حامد خوب میشه:!!!!) لبخند تلخی زد و گفت؛ _بگذریم... راستی... نرگس این چندروز روحیش ضعیف شده آرام! اگه کاری کرد...چیزی گفت به دل نگیر! درعوض هروقت عروسمون شدی تلافی کن! خندید و دستشو گذاشت رو لپم.. لبخندی زدم که گفت: _حامد خیلی خوش سلیقه ست ها.. سرمو انداختم پایین ... _آرام خانومی ؟ چرا انقدر رفتارات شرمندست؟ +چون..چون واقعا شرمندتونم :) _مثل اینکه رادین جان برای نرگس تعریف کرده بود کل ماجرا رو.. نرگس هم به زور برای من تعریف کرد!. اما این اتفاق نه تقصیر توئه نه تقصیر رادین! شرمنده شدن واسه دشمن حامده.. توکه تاج سرشی بابا! از لحن بامزش خندم گرفت.. _قربون اون شکلت برم من! +خدانکنه...واقعا نمیدونم چکار کنم...چطوری جبران کنم این اشتباه رادینو! _تو وفادار باش ! نیازی به جبران نیست! +و..وفادار؟ سری تکون داد و نگاهی به حامد کرد: _اوهوم... پیشش بمون.. درسته ...وضعیت خوبی نداره دخترجان! اما اگه روپا بشه مرد خوبی برای آیندت میشه! من به پسرم اعتماد دارم که میگم ! قطره اشکی روی گونم چکید که آروم پاکش کردم.. منم دوسش دارم... منم نگرانشم ! اما هیچکس نفهمید اینو! همه فکرمیکنن من باعث این اتفاق شدم! حتی نرگس! حامد زود خوب شو.. بخدا قول میدم زود شرایطو جور کنم ک بریم سر خونه زندگیمون! زود زندگیمونو بسازیم! دیگه غر نمیزنم! ناز نمیکنم! قول میدم... توفقط خوب شو!:) سکوت طولانی مدت ناهید خانوم بدجور دلمو عذاب میداد... شده بودم مث دختربچه ای که با هرچیز کوچیکی گریه میکنه و ناراحت میشه! اما دختربچه انقدر دلش شکسته نیست.. انقدر دلهره و ترس از دست دادن عشقشو نداره..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اوضاع روحت وقتی مدت هاست فراموشش کردی و بهش نرسیدی و بجاش درگیر جسمت شدی🥲: @CafeYadgiry♥️
هروقت‌کم‌میارم‌و‌میگم:ولش‌کن...: "یاد روزی‌میوفتم‌که‌باید‌زودبرم‌مدرسه..چون‌باید‌ازشاگردام‌امتحان‌بگیرم" دوباره ازصفر شروع‌میکنم:)🤌🏻😻 @CafeYadgiry👀
ماه‌🌚 #بک_گراند @CafeYadgiry📷
خانوم‌دوختورای‌آینده‌کجان؟😌🫀🩺 #پروف #بک_گراند #رشته_تجربی @CafeYadgiry🫂
یعنی‌من‌مردم‌واسه‌اینا:)🥲 +من...معلم‌میشم:)))))♥️خدااااا🥺 #پروف #عشق #رشته_انسانی @CafeYadgiry🌺
هرکی‌من‌یکیو‌مسخره‌کنه‌بادلیل‌و‌مدرک‌حرف‌میزنم:)👍😻😹 خودمم یه چیزی اضافه میکنم: اگه من نباشم بچت بی سواد میشه😁😂 @CafeYadgiry🌹
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_180 _توکلم به خودشه... خودش میدونه صلاح تو و پسرمنو! اگه قسمت همدیگه ب
•{🖤🤍}•• ‌ _من برم دنبال نرگس...این دختر دیوونه شده. سری تکون دادم که رفت.. تواین یه هفته با تموم پرستارای بیمارستان رفیق شده بودم! رفتم لباسای مخصوص رو پوشیدم و وارد اتاق حامد شدم.. نشستم رو صندلی و خیره شدم بهش.. +حامد...!!!! +میدونم صدامو میشنوی... الکی کابل نگیر پس.. اذیت نکن.. نه خودتو.. نه منو.. نه خانوادتو..! حامد! تو مگه نگفتی نمیزارم آب تو دلت تکون بخو.. حرفمو قطع کردم... خسته شده بودم.. حرفام تکراری بود! کارهرروزم شده بود چرت و پرت گفتن و التماس کردن! +حامد بس نیست!؟ میخای تستم کنی؟ نمیتونم! نمیتونم! بخدا نمیتونم! تحمل تیکه و رفتارای نرگس رو ندارم! تحمل ترحم های رادین و پدرمادرتو ندارم! میخای تلافی کنی؟ تلافی کن! عب نداره.. اما اینو بدون روحم داره میمیره! بسه.. تنبیه شدم به اندازه کافی! هق زدم و کیفمو سفت بغل کردم: +حامد بخدا دارم میمیرم! توروخدا برگرد!!! هق.... سرمو گذاشتم روی تخت و اونقدر گریه کردم که خوابم برد... ..... باصدای بوق یکسره و زننده دستگاه از خواب پریدم... +حا..حامد! جیغ زدم: +حامد!!!!! چشمم فقط خط روی مانیتور رو میدید! خط صاف... از اتاق پرتم کردن بیرون .. صدای جیغ و داد مامان حامد بلند شد... نرگس فقط اشک میریخت و رادین هم انگشتشو گاز میگرفت تا صدای گریش بلند نشه! پرده هارو کشیدن که خودمو انداختم روی صندلی ...:)
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_181 _من برم دنبال نرگس...این دختر دیوونه شده. سری تکون دادم که رفت.. تو
•{🖤🤍}•• ‌ تموم اتفاقا مثل فیلم ازجلو چشمام رد شد! رادین شونه هاش میلرزید و نرگس جیغ میزد.. مامان بابای حامد هم داشتن دق میکردن! ازرو صندلی بلند شدم و از کنار شیشه داخل اتاقو نگاه کردم.. افتادم گوشه سالن که هق هقم بلند شد... فیلمی که داشت پخش میشد سرعتش بالا بود! طوری که تا مراسم خاکسپاری هم پیش رفت! چشم باز کردم که خودمو بالای قبری که عمق وحشتناکی داشت؛ دیدم! کل فامیلای حامد اومده بودن! گریه نمیکردم! اشک نمیریختم! تنها کسی که زار میزد مامان حامد بود! باصدای صلوات بلند جمعیت به خودم اومدم... تموم شد؟.. حامد واقعا رفتی؟ خودمو انداختم روی خاک ها و نفس عمیقی کشیدم.. سردی خاک تنمو به لرز درآورد... حامد خیلی بی معرفتی! مگه قرارنبود کنارم بمونی! مگه قرار نبود زندگیمونو بسازیم؟ حامد من دارم دق میکنم! دارم میمیرم! میشه ازخواب بیدارم کنی و بگی پاشو رسیدیم خونمون؟ حامد بلند شو! بلند شو ! من با دلم چیکار کنم؟ دلمو بهت باختم حامد! باختم!... میفهمی!! حامد توروقرآن بلند شو! هقی زدم و سرمو آوردم بالا.. هیچکس دورو برم نبود! من بودم و یه قبر و یه قاب عکس! قاب عکسو برداشتم و گرفتم تو دستم... ازته دلم جیغ زدم.. +پاشوووو ! مگه نگفتی میخام کنارت بمونم؟ چی شد پس! مرد که زیر حرفش نمیزنه! اگه نمیخاستی بمونی بیجا کردی اومدی منو وابسته خودت کردی! خدا ازت نگذره!! داد زدم: +خدا ازت نگذره حامد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ولی‌وایب‌بنفش‌....:) #بک_گراند @CafeYadgiry💜
⤹.' ‹.🥱👛.› .'⤸.⬚. 🛌چطوری میتونم استراحت کنم؟🥴👇🏼 𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒ ✨غذای مورد علاقتو سفارش بده 🌱زمانی رو در سکوت سپری کن ✨ریلکس کن و نفس عمیق بکش 🌱به آهنگ مورد علاقت گوش بده ✨زودتر از همیشه به تختخوابت برو 🌱گوشیت رو برای مدتی خاموش کن ✨برای مدت زمان خاصی هیچ کاری انجام نده. @CafeYadgiry🍨
⤹.' ‹.😌🧸.› .'⤸.⬚. ⌝سوالات‌خفن‌کوئسشن‌باکس💭🚎⌞ ‌‌‌‌‌‌² 𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒ ↵ اگه بخوان داستان زندگیتو بنویسن، اسم فیلمت چی میشه؟!📝📽➹ ↵ تأثیرگذارترین دیالوگی که تو فیلم‌ها شنیدی چیه؟!🎞🍿➹ ↵ اگه صدات رو کل جهان بشنون، بهشون چی میگی؟!🌏🎤➹ ↵ بهترین فیلم/سریالی که دیدی رو معرفی کن.🦋🎭➹ @CafeYadgiry✋🏻
~ چیزایی که موهاتو نابود میکنه 💜👩🏻» • شانه پلاستیکی🥑🌱. • رنگ مداوم💓🌸. • بی محلی به موخوره✂️☝️🏻. • شامپوی سولفات دار🧴🙅🏻‍♀. • سشوار داغ❤️‍🔥🙆🏻‍♀. • آفتاب☀️☁️. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹.🐋✨.› @CafeYadgiry🤓
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
جیگیلی🥺 #بک_گراند @CafeYadgiry🫂
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_182 تموم اتفاقا مثل فیلم ازجلو چشمام رد شد! رادین شونه هاش میلرزید و نر
•{🖤🤍}•• ‌ جیغ بلندی زدم و خدارو صدا زدم! +خدا ! حامد بد کردی... بخدا بد کردی!! حرفاتو یادم نمیره! بی معرفتیت هم یادم نمیره! ...... باصدازدنای رادین از پرتگاهی پرت شدم.. چشم باز کردم که دیدم رادین اشکاش روونه... خواستم بلند شم که سرم توی دستم بدجورکشیده شد... +اخ.. م...من اینجا چه غلطی میکنم! _فشارت افتاده بود! تو اتاق حامد بیهوش شده بودی!! باشنیدن کلمه بیهوش یاد خوابم افتادم .! اشک توچشام جمع شد که سرممو برداشتم و راه افتادم.. سرگیجه ول کنم نبود.. سمت سالن رفتم که دیدم هیچکس نیست! پاهام به سختی وزنمو تحمل میکردن! پرده ها کشیده شده بود و داخل اتاق معلوم نبود! دراتاقو باز کردم که جای خالی حامد مث پتکی خورد توسرم! برگشتم که دیدم رادین پشت سرم داره گریه میکنه! +حا..حامد ک..کو! رادین بغلم کرد ..! +بر..برو اونور! می...میگم حامد کو! کجابردنش! دستی رو چشاش کشید و گفت: _تموم کرد! افتادم رو زمین ...! تموم کرد؟ خیره شدم به شیشه .. خوابم حقیقی شده بود؟ سرم تو دستمو کندم و پرت کردم ... خسته بودم.. خیلی خوابم میومد.. سرمو تکیه دادم به تخت که خوابم برد! _________________ رادین : آرام...! آرام پاشو! پاشو باید بریم ! چشمامو باز کردم .. لبخندی رو لبم اومدکه با یادآوری بلایی ک سرم اومده محو شد.. من نباید میخندیدم! نباید..! بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم.. شلوار دمپای مشکیمو پوشیدم و مانتو و شالمو گذاشتم رو تخت.. موهامو بدون اینکه شونه کنم ، بالا سرم بستم و مانتو و شالمو پوشیدم.. گوشیمم خاموش کردم و گذاشتم رو تختم و از اتاق زدم بیرون... _بیا صبحونتو بخور.. +میل ندارم.. بیا بریم! لقمه ای گرفت تو دستش و اومد سمتم: _تا اینو نخوری حق نداری بیای! حرصی لقمه رو ازدستش کشیدم و گازی بهش زدم.. +خیالت راحت شد؟ نترس! با نخوردم این یه لقمه نمیمیرم! نمیرم پیش حامد! چشم غره ای رفتم و از خونه زدم بیرون.. ماشینی جلو در بود که تکیه دادم بهش.. چنددیقه بعد رادین هم اومد سوار ماشینه شد! این ماشین کیه!؟ سوار شدم و سوال تو ذهنمو پرسیدم: +این..این ماشین کیه! _چندروزی دستمه تا کارای ... نگاهی بهم انداخت و نفس عمیقی کشید: _حامدو انجام بدم! من هنوزم باور نداشتم! هنوزم فکرمیکردم خوابه! بازیه! دارن اذیتم میکنن !