یکے از بزرگترین رنجهایے کہ هر انسانے ممکن است در طول زندگے فردی یا اجتماعے تجربہ کند؛
قرار گرفتن در موقعیتے است کہ نہ توان تغییر آن را دارد و نہ تابِ تحمل کردنش را :)!🫧'
#دلی
@CafeYadgiry😌♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کــــربــلا ، رویــــامــه!
عــلــت اشــــکامــــه...!
آی دنــــیا آی دنــــیا !!!
حســــین آقامــــه .
حسیــــن آقامــــه....:)
#مذهبی
#کربلا
#استوری
@CafeYadgiry🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر میکنی خوب شدی اما
اون حسا دوباره برگشته:)
#دلی :/
@CafeYadgiry🌚💘
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_199 خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد. _من رفتم...خدافظ. +به سلامت! رادی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_200
+وای نرگس وای!
ناهید: پسر برو دنبالش! حالش بده!
حافظ: حامد !
بابا روبروم وایستاد و گفت؛
_خودتو الان باید نشون بدی که چقدر دوسش داری!
سری تکون دادم و ازخونه زدم بیرون!
آرام کجایی!
دلم ازشدت غم داشت میمرد!
نشستم پشت رول و هرجارو چشم میگردوندم نبود!
گوشیمو برداشتم و شماره رادینو گرفتم!
"مشترک مورد نظر اشغال میباشد لطفا ..."
قطع کردم و گوشیو پرت کردم رو صندلی...!
اگراین اتفاق نمیوفتاد الان من و آرام عقد بودیم!
شایدم...
شایدم عروسی کرده بودیم!
با صدای پیامک گوشیم فکرم آزاد شد..
رادین؛ حامد ! برو جاده اصلی !آرام.......
بدون بازکردن پیام ،پامو گذاشتم رو گاز ...
دستام از شدت عصبی بودنم میلرزید!
ترافیک سنگین جاده بدجور عصبیم کرده بود!
بوق یکسره ای زدم که مرده داد زد:
_چته هی بوق میزنی !! نمیبینی تصادف شده اون جلو؟
+تصادف؟
سریع از ماشین پیاده شدم !
چشمام جز اون جلو رو نمیدید!
+آرام!!!
با صدای داد من جمعیت برگشتن سمتم!
سمت بدن بی جون آرام رفتم و گرفتم تو بغلم...
+آرام! آرام چشماتو باز کن!
آرام!!!
دستمو بردم زیر سرش و بغلش کردم...
_کجا میبریش!
برگشتم سمت پسر جوونی که با عصبانیت زل زده بود به من..
+به تو ربطی داره؟
_ربط نداشت الان اینجا نبودم!
+برو کنار حالش خوب نیست!
_اوکی منم میام!
دندون قریچه ای کردم و الله و اکبری زیرلب گفتم...
آرامو گذاشتم تو ماشین که پسره نشست جلو...
پامو گذاشتم رو گاز و گفتم؛
+تو ازکجا پیدات شد!
_مقصر تصادف منم!ماشینش کنار پارک بود! منم با سرعت اومدم...زدم ب در ماشین! بنده خدا سکته کر..
دستامو مشت کردم ..
+ببند دهنتو!
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_200 +وای نرگس وای! ناهید: پسر برو دنبالش! حالش بده! حافظ: حامد ! بابا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_201
_درست صحبت کن ! هی هیچی نمیگم روت زیاد شده!
+لا اله الی الله...
جلو بیمارستان نگه داشتم که پسره در عقب رو باز کرد...خواست سمت آرام بره که داد زدم!
+کجا سرتو انداختی پایین! گمشو اینور!
_میخام ببرمش!
+ غلط میکنی! بیا اینور میگم!
_نه خب سنگینه اذیت میشی!
+به ولای علی قسم دستت بهش بخوره همینجا خونتو میریزم!
اخمی کردم و آرامو بردم داخل...
اونقدر غرق کارای پسره بودم که متوجه نشدم آرامو کجا بردن!
تکیه دادم به دیوار و زل زدم به پسره!
_هان چیه ! ارث میخوای؟
+ببین! خیلی خودمو نگه داشتم همینجا نزنم بترکی! جلو زبونتو بگیر !
_برو بابا!
مرتیکه هَول!
سمت زن تقریبا ۳۵/۴۰ ساله ای رفت وباهاش مشغول شد..
نشستم رو صندلی و سرمو گرفتم بین دستام..
داشتم دیوونه میشدم!
معلوم نبود چی به چیه!
کی به کیه!
نفس عمیقی کشیدم که گوشیم زنگ خورد!
+بله!
رادین: حامد کجایی!
+بیمارستان!
_چیشده باز!
+آرام حالش بد شده !
_اوکی لوکیشن بده.
+باشه.
گوشیو قطع کردم و بعداز فرستادن لوکیشن سمت پذیرش رفتم.
+ببخشید اتاق خانوم آرام مستوفی کجاست؟
_یه لحظه..
مکث کوتاهی کرد و گفت:
_دکتر داره معاینشون میکنه!
یکم صبر کنید بعد برید!
اتاق ۱۶۴. سمت راست...
+تشکر.
سمت اتاق حرکت کردم که دیدم پسره همراه با زن میانساله دارن دنبالم میان!
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_201 _درست صحبت کن ! هی هیچی نمیگم روت زیاد شده! +لا اله الی الله... جلو
پ.ن:حامد غیرتی🥺♥️
ایح:)
+دستت بهش بخوره همینجا خونتو میریزم:)💔
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_201 _درست صحبت کن ! هی هیچی نمیگم روت زیاد شده! +لا اله الی الله... جلو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_202
بی اعتنایی من باعث پررو شدنشون میشد!
دستامو مشت کردم و پشت در وایستادم...
حالا به رادین چی بگم؟
بگم چجوری آوردمش بیمارستان؟
روی اینجور چیزا خیلی حساس بود!
مطمئن بودم گردنمو میشکست!
سرمو تکیه دادم به دیوار که دکتر و پرستاره از اتاق اومدن بیرون..
+سلام !
_وعلیکم پسرم.
+حال خانومم چطوره؟
_شکرخدا..الان بهتره!
+خداروش..
_اما! وضعیت قلبشون روز به روز داره ضعیف تر و بدتر میشه!
+یعن..یعنی چی!؟
_یعنی دوسه تا از رگای قلبشون بسته ست!
نمیخام نگران یا ناامیدتون کنم!
اماوضع قلبش واقعا وخیمه! خیلی باید مراقب باشید! استرس براش سمه!
اضطراب و گریه و کارای سنگین که نفس گیر باشه هم کلا قیدشو بزن! حواست باشه پسر !
سری تکون دادم که با بااجازه ای رفت...
خیره شدم به اتاق...!
آرام با خودت چیکار کردی!؟
بادیدن پسره و خانومی که بالاسر آرام بودن کفری شدم!
دستامو مشت کردم و وارد اتاق شدم...
+آرام؟ حالت بهتره؟
_پس اسمت آرامه چه اسم زیبایی!
+الان تغییری تو زندگیت ایجاد شد؟
_ من با شما صحبت کردم؟
خواستم چیزی بگم که آرام به سختی نشست و ماسک اکسیژنشو برداشت..
_ب..بس کن...!
دستی به موهام کشیدم که باز پسره گفت:
_آرام جان تشنه تون شد بگ...
پریدم وسط حرفش و گفتم:
+آرام ماسکتو بزار !
_برو بیرون!
برگشتم سمت پسره ...
+اشتباه شنیدم...چی گفتی؟
_گفتم برو بیرون!
سمتش خیز برداشتم و گفتم:
+اون چاهو ببند وقتی مغزت کار نمیکنه همینه! حرفای چرت ازاون چاه درمیاد !!!
دستمو مشت کردم و خواستم بیارم روصورتش که باصدای رادین دستمو کردم تو جیبم...
_سلام علیکم!
پسره :سلام!
چشم غره ای به پسره رفتم.!
بدجور رومخم بود!
+رادین بیا بیرون کارت دارم!
دستشو کشیدم که درو بست...
_چته بابا !
+رادین به قرآن مجید به این پسره رو بدی همینجا خودمو آتیش میزنم!
_چیشده مگه !
+زده ماشین آرامو شبیه انگور کرده! آرام هم وضعیتشو نگم برات!
افتاده بود کنار جاده!
بغلش کردم آوردمش بیمارستان!
دم در پسره بیشرف میگه بزار من آرامو بیارم داخل!
سنگینه اذیت میشی!
اونجا اگه میزدم دهن مَهَنِشو میاوردم پایین الان برای من شاخ نمیشد!
_وایسا ببینم! آرامو چجوری اوردی داخل؟
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_203
سرمو انداختم پایین که گفت:
_اسکلتت رودوست داری؟
+بخدا مجبور بودم!
اومد نزدیک تر که رفتم عقب...
انگشت اشارشو آورد بالا و تهدیدوار گفت:
_حیف که الان وضعیت درستی برای شکوندن اسکلت نیست! وگرنه همینجا خوردت میکردم حامد!
دستی پشت گردنم کشیدم...
خواست بره که عصبی گفتم؛
+میزاشتم اون پسره بیارتش؟
نفس عمیقی کشید ..
_اونم بعدا حالیت میکنم!
آب دهنمو قورت دادم و تکیه مو زدم به دیوار...
باصدای پسره نگاهموچندش وار سپردم بهش.
_چیه؟ شناختی؟
+خیلی مزخرفی!
_تو بیشتر! رادین خان یه لحظه میاین ؟
پسره رفت و رو کردم سمت رادین...
پوزخندی زدم و گفتم؛
+رادین خاننن!
اخمی کرد و وارد اتاق شد...
پسره عوضی شاسگول!
تیپش همچین بدک نبود...
ولی امان از حرف زدنش..
طرز حرف زدنش برابری میکرد با ناخون کشیدن روی دیوار!
همونقدر رو مخ !
گوشمو چسبوندم به در..
خانومه :رادین خان ؛ پسرم راستش خواهرتون رو توی حرم دیده بود...گیرداده بود که الا و بلا با آرام جان حرف بزنم!
منم موقعیت مناسبی نمیدیدم!
تا الان!
مثل اینکه مازیارم دلشو باخته!
سرفه آرام بلند شد...
مازیار: آرام خوبی؟بخدا قصد بدی نداشتم! راستش ..
رادین: آرام خانوم!
با صدای تذکر وار رادین متوجه هیچی نشدم و درو باز کردم!
خون جلوی چشمامو گرفته بود!
چسبیدم به پسره و تا میخورد زدمش!
+ حروم لقمه چشمت به ناموس منه؟
رادین منو میکشید و مادر پسره جیغ و داد میکرد!
پسره ولو شده بود رو زمین!
_چه خبرتونه! بخدا اگه یه بار دیگه صداتون دربیاد زنگ میزنم صد و ده ! یکم فرهنگ داشته باشید! مریض اینجا خوابیده!
خودمو از دست رادین کشیدم بیرون و خواستم دوباره برم سمتش که باصدای آرام سرجام خشکم زد!
_آ..آقا حامد! بسه! گ..گناه داره!
با حرف آرام آتیش نگرفتم!
اما نیشخند پسره آتیشم زد!
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_203 سرمو انداختم پایین که گفت: _اسکلتت رودوست داری؟ +بخدا مجبور بودم! ا
.
بشه خواستگار داره 🥺♥️
عسیسمم😐😂
.
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_204
دستم تیری کشید که
خیره شدم به صورت رنگ پریده آرام...!
از اتاق زدم بیرون ...!
هنوزم دلش بامن نبود!
راضی نبود!
منو نمیخواست!
مگه زوره؟
نمیخواد دیگه!
نشستم رو نیمکت و نفس عمیقی کشیدم...
نگاهی به گنبد انداختم...
خوبی این بیمارستان همین بود!
اینکه از داخل حیاط گنبد دیده میشد!
با حس معده درد شدیدم سمت داروخونه حرکت کردم...
بعدازخرید قرص و آب معدنی؛ دوباره نشستم رونیمکت.
_چی داری میخوری!
+زهرمار !
_مرض! ببینم چیه!
پوزخندی زدم و گفتم؛
+نترس !خودکشی نمیکنم! معدم درد میکنه!
_غلط اضافه نخور ! اون بخاطر فشاریه که داری میخوری!
دستی به موهام کشیدم...ناخودآگاه پامو تکون میدادم..دست خودم نبود!
نشست کنارم و دستاشو بهم قفل زد....
_خب حالا! بسه...یه چی میگم پررو نشو !
رومو کردم سمتش ...
+نکنه عروسی دعوتم؟
_آخ آفرین! دقیقا زدی تو خال !
دندونامو روهم فشار دادم و دستی به صورتم کشیدم...
_اووووو نگاش کن! مرد هم انقد حسود؟
+خفه !
_نه جدی...! آرام میخواست اذیتت کنه!
+چرت نباف رادین ! آرام هیچوقت دلش بامن صاف نمیشه !
نمیخاد منو !
حق هم داره !
این از اخلاقم!
وضع مالی آنچنانی هم که ندارم!
از دار دنیا یه خونه دارم یه ماشین!
خونه هم که به اسم بابامه!
دیگه چی دارم؟
_ چرت نگو!
+دروغ میگم؟ یه نگاه به ماشین زیرپاش بنداز!
هرچند چندتا کوچه پایینتر پارک کرده...اما من کلیه هامم بفروشم نمیتونم اون ماشینو بخرم!
من هیچی نمیگم رادین! هیچی!
بزار بره دنبال خوشبختیش!
من واقعا نمیتونم دیگه!
هرچقدر خودمو کشتم تا راضیش کنم نشد که نشد!
دیگه باید چکار میکردم که نکردم؟
حرف آرام منو نسوزوند!
نیشخند مازیاره منو سوزوند رادین!
_خب حالا...نکش خودتو.! به مامان پسره گفتم آرام نامزد داره !
لبخندی رو لبم اومد ...
_اونقدرا ام بی بخار نیستم!
+مشخصه!
_میخای نشونت بدم؟
+بسم الله!
بلند شد و رفت داخل..
پشت سرش رفتم که رسیدیم به جلوی پذیرش...
پسره رو بدجور پوکونده بودم!
دلم براش سوخت اما با یادآوری نیشخندش دوباره جلو چشامو خون گرفت!
رادین وایستاد روبروی پسره...
یکم ازشون فاصله گرفتم و دستامو کردم تو جیبم ..
خیره شدم بهشون ...
رادین دستشو گذاشت رو شونه پسره و گفت:
_خب داداش. از دیدنتون ناراحت شدیم!
انشاالله دیدار مجددی وجود نداشته باشه!
فقط قدر اسکلت هاتو بدون! چون خیلی خودمو نگه داشتم که خوردشون نکنم!
ازین کار چش چرونی هم بردار!
یکم غیرت داشته باش!
مرد باش!
اینکه بخای از فرصت سواستفاده کنی و ناموس مردمو بغل بگیری نهایت بی غیرتیه!
الانم اینکه زنده ای فقط بخاطر وجود مادرت بود و خواهرم !
چشم غره ای بهش رفت که پسره تقریبا داد زد:
_ یعنی لیاقت آرام اینه؟
انگشتشو سمت من گرفت...
خواستم جوابشو بدم که رادین دستشو جلوم گرفت...
_وجود همچین آدم و تکیه گاهی برای آرام ؛ شرف داره به توئه بیشرف! چهارتا لباس مارک دار پوشیدن و ماشین مدل بالا داشتن که نشد غیرت! اصل غیرته که تو نداری !
دستاشو مشت کرد و آتیشی به من نگاه کرد...
نیشخندی زدم بهش که تا عمق وجودش سوخت.!
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_204 دستم تیری کشید که خیره شدم به صورت رنگ پریده آرام...! از اتاق زدم ب
.
ولی من زیادی دلم به حال حامد میسوزه:)
کاش مغزم یکم بفهمه که گونا داره:)😂🥺
.
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_205
پسره رفت که رادین، با اقتدار بهم نگاه کرد:
_چطور بود؟
+عالی ! اصلا دمت گرم !
لبخندی زد ...
وارد اتاق شدیم ..
بادیدن آرام لبخندی زدم..
_آرام بهتری؟
بیحال سری تکون داد که رادین رفت بالاسرش..
پیشونیشو نوازش کرد و گفت:
_درد داری؟
سری تکون داد که رفتم نزدیک...
سرم توی دستش رومخم بود!
حالم واقعا از بیمارستان بهم میخورد!
رادین برای کارای ترخیص رفت بیرون...
نزدیکتر شدم و گفتم:
+آ..آرام نظرت...نظرت راجع به ..
_خب آرام پاشو بریم!
حامد بیزحمت برو ماشینو روشن کن تا بیارمش!
خیره شدم بهش که گفت:
_چیه نکنه میخای من برم ماشینو روشن کنم ؟
+تیکه ننداز...! خودت آرامو بیار !
پشت در وایستادم که صدای آرام به گوشم خورد...
_اذیتش ن...نکن! خوشت می..میادحالشو بگیری؟
رادین خندید که لبخندی زدم..!
آرام فقط میخواست اذیتم کنه..
امتحانم کنه!
وگرنه..وگرنه دوسم داشت!
آره ...!
دوسم داشت:)
نشستم پشت رول که بعداز چنددیقه اومدن...
آرام پشت دراز کشید و رادین نشست جلو...
راه افتادم که صدای آرام دراومد..
_راد...دین!
رادین:جانم.
_م...ماشینو چیکار ک...کنیم!
+چیزه...من آشنا دارم میبرم پیشش با نصف قیمت درستش میکنه!
رادین نگاه معناداری بهم انداخت که بدجور خندم گرفت!
شده بودم مثل بچه ها !
فقط میخواستم توجه آرامو جلب کنم!
_ممنون!
+خب...کجا برم؟
_بریم هتل ! من..من وسیله هام اونجاست!
+چشم.
نگاه معنادار مجدد رادین باعث قهقه ام شد...
_مرض! دارم برات حالا..صبر کن.
جلوی هتل نگه داشتم...
رادین: خب داماد آینده..دست شما درد نکنه!
نیم نگاهی به آرام انداختم که از خجالت سرخ شده بود!
بعداز آب شدن قند تو دلم ..
سرمو انداختم پایین و گفتم:
_وظیفه بود...
رادین_ اونکه صددرصد!
آرام :عه رادین!
خنده کوتاهی کردم ..
_الان احیانا نباید بگی بیاین خونه ما پول به هتل ندین!
نگاهی به آرام انداختم که ریز میخندید...
+خب..خب خونه خودتونه نیاز به تارف نیست که!
_ایول ! پس بصبر برم تسویه کنم.
رادین بعد از تسویه حساب و اوردن وسایل آرام اومد...
باید کسی آرام در گوشم بگوید:
خیلی به رویاهای خود نزدیک هستی
طاقت بیاور، هیچ تا مقصد نمانده
خورشید میتابد، اگر تاریک هستی🥲🌱
#انگیزشی
#پروف
@CafeYadgiry♥️