eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
814 عکس
227 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا نزدیک مدرسه هاست! ماهم بعضی هامون داریم هق میزنیم بعضی هامون قهقه ! بخاطر باز شدن مدارس! یه حرفی باهاتون داشتم ! وارد پایه جدید میشیم! عقلمون نسبتا کامل شده ! میدونیم چی خوبه چی بد! میدونیم کدوم رفیق بدرد میخوره کدوم رفیق بدرد نمیخوره! آقا از روز اول مدرسه باخودت عهد ببند! اینکه من بخاطر حال خوب خودم تلاش میکنم! به آدمای بی ارزش اهمیت نمیدم ! درسمو خوب میخونم تا نمره خوب بگیرم! تا موفق.بشم! دوست صمیمی هرچقدر هم کنارت باشه آخرش ازهم جدا میشید! چون هرکی میره پی آینده خودش! هرچقدر هم صمیمی باشه! جونتون به جونش بند باشه! نقطه ضعف نشون کسی ندید! اونقدر بد تو روتون برمیگردن و از نقطه ضعفتون استفاده میکنن که میشکنی! حواست باشه! به خودت! به آیندت! تو خیلی باارزشی! نترس! ازهیچی نترس! اونقدر قوی هستی نخوای به خاطر حرف و حدیث و دعوا ها و قهرهای آبکی چندش زمین بخوری ! درست رو اولویت قرار بده! هرچقدر هم که طرف رو دوست داشتین! و اینو یادت باشه ! "هرچیزی ...از هرکسی برمیاد!" @CafeYadgiry🙂
hojat.ashrafzadeh.jaye.man(320).mp3
12.19M
آغوش دلتنگی هام... دنیارو باتو میخوام!.. دلتنگم! بمون و کاری کن! آبروداری کن! خیلی تنهام؛)))))))) @CafeYadgiry🌚
شت...سحرخیز‌باش‌تاشادروان‌باشی!💘❤️‍🩹😂 @CafeYadgiry🙈
دیوونه تو نیستی که برای بار ۶۷۸۹۰ ام " ازسرنوشت" میبینی! دیوونه منم که مث خر میشینم پای فیلم و عر میزنم:)💘😭 @CafeYadgiry🤦‍♂
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
صداش : )))🙂 #سوگنگ #آهنگ @CafeYadgiry🖤🤍
یادی کنیم ازین آهنگ... هرروز ۴۰۰۰۰۰۰ دفعه گوش میدم و میبینمش:)))))
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_226 برگشتم و خودمو انداختم تو بغل حامد... سرمو فرو بردم به سینش که قهقه
•{🖤🤍}•• ‌ باصدای رعد و برق از خواب پریدم... بدنم حسابی درد میکرد و نمیتونستم تکون بخورم.. نگاهی به ساعت انداختم... ساعت ۶ صبح بود! شالمو از دور گردنم برداشتم و پرت کردم رو صندلی... چشمم خورد به حامد ک با وضعیتش دلم ژیگولی شد! دستاشو قفل کرده بود به هم و روی سینش گذاشته بود وسرشو خم کرده بود سمت من ..! نزدیکش شدم و سرمو گذاشتم رو دستم... خیره شدم بهش و جزء به جزء صورتشو نگاه کردم! مژه های بلند و ته ریشش جرئت دست زدن به صورت جذاب و مردونش رو بهم داد! دستی رو صورتش کشیدم که تکونی خورد... کرم خاکیم گل کرد و دستمو بردم لای موهاش... نرمی موهاش روی دستم حالمو خوب کرد... اونقدر اذیتش کردم که منو کشوند تو بغل خودش ... +عییی ولم کن! _منو اذیت میکنی پدرسوخته؟ خندیدم که حلقه دستاشو دورم تنگ تر کرد... +وای ولم کن! _بگیر بخواب! +نمیخوام. گشنمه ! دستشو یدفه از زیر سرم کشید.. +خیلی خری! سرم داغون شد! _برم برات صوبونه بگیرم؟ +چرا میگی صوبونه؟ مگه صبحانه نیس؟ رفت تو دسشویی و داد زد: _گیر نده ! ساعت ۶ صبح کدوم آبله ای میره صبحونه میخره برا عشقش که من دارم میرم؟ +تو! بعد چنددیقه با صورت خیس اومد... _خیلی نمکی! هار هار! +خدایی دوپامین هامون خیلی بالاس ها! وگرنه کی ساعت ۶ صبح انقدر فک میزنه؟ _تو! بالشتو سمتش پرت کردم که رفت... بلند شدم و بعدازرفتن به سرویس ،موهامو شونه کردم و دم اسبی بالا سرم بستم... مسواک زدم و لباسامو عوض کردم.. لباسم پوشیده بود اما جلو حامد خجالت میکشیدم! مانتوی کوتاهمو از تو چمدون درآوردم وپوشیدمش... اتاقو مرتب کردم .. خواستم وسایلامونو از چمدونا دربیارم اما دلم بدجور ضعف کرده بود... بیخیال شدم و رفتم تو آشپزخونه و نشستم روصندلی.. گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به رادین... باصدای سرحال جواب داد.. +الو. _الو سلام زلزله! +زلزله عمته! چه عجب! چه صدای شاد و گل منگلی ! _به تو فشار میاد؟ +اووو چته تو ! باصدای زنگ در، درو باز کردم و به حامد اشاره کردم که چیزی نگه.. _تو چته که اینموقع زنگیدی! سکوت کردم که داد زد: _نکنه حامد دست روت بلند کرده ها!؟؟ اگه این غلطو کرده بگو بیام دست و پاشو خورد کنم ! با دیدن قیافه حامد زدم زیر خنده.. +وای خدا نکشتت رو آیفون بودصداتو شنید! _عه ! چاکر آقا حامد ! حامد: برو...برو که شناختمت هندونه!
•{🖤🤍}•• ‌ _هندونه خودتی زردک! +خجالت بکشید! عه! زردک خودتی! حامد: قربونت برم من! _های های بسه حالم بهم خورد! خندیدم و بعداز کلی تیکه و بحث قطع کردم.. چایی ریختم و نشستیم سر میز... +خب .. چ برایمان آورده ای مارکوم؟ خامه ..عسل...شیر..پنیر...کدام یک ازین ها؟ _همه آنهارا از دکه روبروی خانه مان جمع کردم برایتان! +اوو دمتان گرم. خب دیگر...حرف اضافه نزن ‌گشنمه.. بدون توجه به قیافه حامد چسبیدم به سفره.. +آخیش...خداروشکر.. _که سیر شدی! چشم غره ای رفتم و شروع کردم به جمع کردن سفره.. _آرام یدقه بشین! +کار دارم.. _بعدا انجام بده ..!بیا باید حرف بزنیم! اخم کوچیکی کردم و نشستم.. +چیشده؟ دستی به موهاش کشید و گفت: _آرام ! تو نباید از کار من و رادین سر درمیاوردی! اما حالا که میدونی سعی کن زیاد خودتو درگیر نکنی! با کسی صمیمی نشو آرام ! هرچند اینجا زیاد همسایه نداره ! اما دور باشی ازشون بهتره ! خودت باش و خودت! حتی اگر منم نبودم تو خودتو بساز! تو بدون من زیباتری ! کامل تری ! مراقب خودت خیلی باش! من یه روز هستم یه روز نیستم! تو نبودم زندگی کن! حال خودتو خوب کن! +داری نگرانم میکنی حامد! دستشو گذاشت رو دستم و با لحن مهربونی گفت: _نگرانی نداره عزیزمن! تو فقط دور بمون ازینجور چیزا! +حامد! _جونم! +میشه... میشه ازین کاره بیای بیرون؟ اخمی کرد و دستشو کشید.. _گفتم تو دور بمون ! نگفتم من میخام دور شم! سرمو انداختم پایین.. تو دلم آشوبی به راه افتاد! حرفاش دلمو زیر و رو کرد! بلند شد و جلوی در وایستاد! دنبالش رفتم... _خب..من رفتم کاری نداری؟ +ن...نه ب...برو! نزدیکم شد و اخمی کرد.. _آرام ! چرا دوباره لکنت گرفتی ! بغض کردم و گفتم: +ر...روز اول زندگیمون ...از..ازین حرفا م..میزنی ! معنی این ک..کارا و حر..حرفات چیه! سرمو گرفت تو دستاش و خیره شد بهم.. _لعنتی من که چیزی نگفتم ! قطره اشکی رو دستش نشست که نوچی کرد.. _بغض نکن آرام ! دیوونم نکن! +خدافظ ! سمت اتاق رفتم و خودمو پرت کردم رو تخت...! حالم بدجور ریخت بهم! حامد بی دلیل حرف نمیزد! دراز کشیدم که بعداز چند دیقه چشمام گرم شد و خوابم برد.. ________________________ از خونه زدم بیرون و ب رادین زنگ. زدم... +الو رادین! _سلام بله؟ +باید ببینمت! _چیشده! +هیچی ...بیا پارک سر کوچمون. _باشه الان میام. گوشیو قطع کردم و نشستم رو نیمکت..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- چیزایی که باید از خودت بپرسی🌸🥛؛ 💧┊•روزی ۸ لیوان آب میخوری ؟ 😀┊•به خواب و رختخوابت اهمیت داره ؟ 🎉┊•برای موفقیتای کوچیکتم جشن میگیری ؟ ⚡️┊•برای خودت هیچ دل مشغولی داری ؟ 💘┊•برای پاکیزگیت چقد وقت میذاری ؟ 🍕┊•مواظب تغذیه و بدنت هستی ؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹.🌝💘.› @CafeYadgiry🍨
˚. 🫀 .. ↜ چرا برای انجام دادن کارهات انگیزه نداری ؟ ✨ 👀🌸┊رژیم غذایی نامناسب . 🐰🌿┊خواب نامنظم . 🥲💙┊استفاده زیاد از فضای‌مجازی ‌. 🌝🔥┊برنامه‌ریزی نامناسب . ‌@CafeYadgiry👀
من قبلیم میگفت: -چون دوسش دارم کسی حق نداره نزدیکش بشه آخه اون مال منه! من جدیدم میگه: +چرا نگران آدمایی که نزدیکش میشن باشم؟اگه قرار باشه اونارو به من ترجیح بده،آیا لازمه که تو زندگیم بمونه؟! @CafeYadgiry😉
. به به...یه بسته برام رسیده😌🌻 حدس بزنید چیه🤓. @Nazi27_f @CafeYadgiry🍨 .
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
قشنگه؟🥺🫀 @Nazi27_f <انگشتر عقیق💍> #ولاگ @CafeYadgiry🪐
حاجی از یه چنل معتبر گرفتم🙈🥺. معرفی چنل بمونه برای بعد😔😂. رمان ...درحال تایپم🗿.
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_228 _هندونه خودتی زردک! +خجالت بکشید! عه! زردک خودتی! حامد: قربونت برم
•{🖤🤍}•• ‌ بعداز یه ربع رادین اومد و نشست کنارم.. _سلام! چته تو ! ساعت ۷ صبحه ها! +سلام ! کارم واجب بود! _خب حالا بگو چیشده! +رادین کی میری؟ _کجا؟ +آلمان! _برای چهارشنبه بلیط پرواز دارم! چطور؟ +آرامو چکار کنم! _من که بهش گفتم ماموریت دارم ! توهم یه بهانه ای بیار! سری تکون دادم .. +میدونم! ولی ... _ولی نداره! خودم باهاش حرف میزنم! __________________ تقریبا سه ماهی میشد که زندگیمون طبق روال پیش میرفت... تنها چیزی که عادی نبود وابسته شدن من بود! حامد یه مرد واقعی بود! اونقدر بهش امید داشتم و دلمو بهش سپرده بودم که وابستش شدم! روز به روز رفتارش بهتر و پخته تر میشد! با نبود رادین خودشو خیلی خوب بهم ثابت کرد! رادین نزدیک دوماه بود که رفته بود آلمان برای ماموریتش! گاهی اوقات جواب تلفنامو نمیداد یا رد میکرد! سراین موضوع چندین بار با حامد یا حتی خود رادین دعوام شده بود! ملاقه رو برداشتم و خورشت قیمه آرام پزمو هم زدم... سردرد وحشتناکی گرفتم که زیر گازو خاموش کردم و دراز کشیدم رو مبل... تمام دل و رودم پیچیده بود به هم و مدام میخواستم بالا بیارم...! حوصله قرص خوردنم نداشتم! روسریمو برداشتم و بستم به سرم.. انگشتمو گاز گرفتم و چشمامو بستم... گوشیمو برداشتم و شماره حامدو گرفتم.. +الو.. _جانم ؟ ! +سلام خوبی!؟ _خوبم تو خوبی؟ +کی میای پس عزیزم؟ _دلت برام تنگ شده نفس منن؟؟ +نه حالم بده ! با صدای جدی و نگران گفت: _چیشده ارام ! +نه ولش کن هیچی! لعنتی نثار خودم کردم... نباید میگفتم! چون حامد این چندروز کارای رادین روهم ب عهده گرفته بود و حسابی سرش شلوغ بود! _الان میام! گوشیو قطع کرد که نگاهی به ساعت انداختم... یازده شب بود!!! خواستم بلند شم اما سرگیجه امونم نداد! نشستم وسرمو تکیه دادم به مبل ... با صدای زنگ آیفون درو باز کردم.. سریع روسریو از سرم باز کردم تا بیشترازین نگران نشه. _سلام ملکه من. چیشده؟ +سلام بیا تو... کفشاشو درآورد و اومد داخل.. _حالت خوبه آرام؟ چرا رنگت پریده؟ +خو..خوبم چیزیم نیست! خواست بغلم کنه که با عطر تنش که به دماغم خورد ؛ تمام محتویات معدم اومد بالا... دستمو گرفتم جلو دهنم و سمت سرویس دوییدم... درو بستم و صورتمو شستم... سرگیجم بیشتر شده بود و نای راه رفتن نداشتم! صدازدن و در زدن های حامد یه لحظه هم قطع نمیشد! درو باز کردم که زیر بغلمو گرفت ... _قربونت برم چیشده ! مریض شدی؟ غذا زیاد خوردی؟ تحمل بوی تن حامد برام غیرقابل تحمل بود.! با روسری جلو دماغمو گرفتم و نشستم رو مبل... خواست بیاد کنارم بشینه که جیغ زدم..: +نیا جلو بو میدی ! _م...من؟؟ +آره نیا ! سرشو انداخت پایین و رفت آشپزخونه.. نفس عمیقی کشیدم و آرنجمو روی صورتم گذاشتم... تحمل این حال و وضعیت برام سخت بود! حالت تهوع و سرگیجه ای که داشتم ربط داشت به درد قفسه سینم! که نفسمو بند آورده بود!
•{🖤🤍}•• ‌ چنددیقه بعد حامد چایی نباتی جلوم گذاشت و اخمی کرد.. _غذا زیاد خوردی! مسموم شدی! چاییو بخور خوب میشی... چایی رو خوردم که خوابم گرفت... +حامد من خوابم میاد! غذا آمادست ! رو گازه ! خودت بکش برا خودت بخور! سری تکون داد که پشت سرش راه افتادم... استکانو خواستم بزارم رو ظرفشویی که چشمام سیاهی رفت و از دستم سرخورد و آخرین چیزی که فهمیدم صدای داد حامد بود و بس... ______________ با صدای خانومی ک بالاسرم وایستاده بود چشمامو باز کردم..! _عزیزم؟ رفیق پاشو شوهرت دق کرد از نگرانی! دهنم مزه زهرمار میداد! _مامان کوچولومون نمیخواد حرف بزنه ؟ +م..میشه بگید ش..شوهرم بیاد؟ خندید و گفت؛ _باشه عزیزم! عزیزم و مرگ! عزیزم و کوفت! دختره دیوونه! دارم اینجا پرپر میشم نیششو باز میکنه! با دیدن قیافه حامد، ترسیده بلند شدم.. +چیشدی تو ! حامد ! حامد منو نگاه کن! خیره شده بود بهم و قیافش مثل سکته زده ها شده بود! +حامد ! کثافط بیشعور منو نگاه کن! سمتم اومد و محکم بغلم کرد! +ولم کن! چه مرگته تو ! _آ...آرام ! +هان! با داد ناگهانیش چشمام باز و بسته شد.. _ بابا شدممممممممم!!!!!!! # تبریک میگم بهتون ! دخترم الان یه فرشته تو وجودته! سوالی نگاشون میکردم که بالشتو برداشتم و کوبوندم تو صورت حامد.. +خدا لعنتت کنه ! زدن زیر خنده که اشکام به راه افتاد... حامد سفت بغلم کرد و کنار گوشم لب زد: _هیییش!!! قربون تو و اون نخودچه برم من ! گریه نداره که ! خدارو هم شکر کن آرام من! + ببند حامد ببند... هقی زدم و جلوی دماغمو گرفتم.. سرمم تموم شد و بعداز کلی گریه کردن سوار ماشین شدیم... پنجره رو باز کردم که حامد گفت: _ببند پنجره رو سرما میخوری! +توهم ببند! _چیو برا من ک بسته ست! +پنجره بسته ست! اما دهنت نه ! _چقدر بداخلاق شدی...عب نداره بخاطر اون فسقلیه! +حامد میزنم تو صورتت دماغت کج شه ها! _خب چی گفتم مگه ! بابا خوشحال باش! داریم بچه دار میشیم ! بغضم ترکید که رو کردم سمتش.. +من کلی برنامه داشتم برای زندگیمون! من خودم هنوز بچه ام حامد ! بعد باید بشینم بچه داری کنم؟ _فدای جفتتون بشم! جور دوتاتونم میکشم! +کلت داغه ! نمیفهمی چی داری بلغور میکنی ! رانندگیتو بکن! _مامانم اینا دارن میان ! +چییی؟؟؟؟ حامد چقد دهن لقی تو ! هقی زدم و سرمو گرفتم تو دستام... نمیدونستم چکار کنم! خجالت و بغض و کلافگی یه طرف... فکر کردن به بچه و ذوقای رو مخ حامد هم یه طرف... دستشو گذاشت رو کمرم و ناز کرد.. _آرام گریه نکن ! چرا ذوقمو کور میکنی ! دلیل این کارات چیه ! اشکامو پاک کردم و خیره شدم به خیابون.. ناراحت نبودم! اما کلی برنامه داشتم برای زندگیمون! برای آیندمون! که گند زده شد تو همش!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا