eitaa logo
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.7هزار دنبال‌کننده
997 عکس
259 ویدیو
13 فایل
There is no story to tell without taking risks✌️🎬 'تنها‌ خُداست‌ کهِ‌ می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli دلاࢪام ؟ آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب🤝🙂 تولـدمون: 6مهر1402🎂 شایدمن: @Nazi27_f کپی؟لاسید👀🎀
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_7 |#آرام| بعداز کلی حرف زدن و درد و دل کردن با رادین،خودمو انداختم رو ت
•{🖤🤍}•• ‌ || صبح با صدا‌ی آلارم گوشیم ازخواب ناز بیدار شدم. هوووف..بازم کار! سرویس لازم بودم.. رفتم سرویس و کارهای شخصیم رو انجام دادم! رفتم پایین .. باصحنه ای که مواجه شدم ،زبونم بند اومد... آرااام؟؟؟ینی همهههه این کارارو آرام انجام داده؟ باورم نمیشه!! || خوب...اینم از این...باصدای پای رادین برگشتم و نگاهی به پشت سرم کردم. رادین به میز با دهن باز و چشای گشاد....زل زده بود به میز. پقی زدم زیر خنده.. +ببند اون غارو الان خفاش میره توش!!!... بیا بشین گشنمه... || +آرام؟ _بعله؟ +برگ هایم همچون درخت در فصل پاییز دانه دانه ریختتتت! آرام قهقه ای زد و یه دفع ه ساکت شد...
•{🖤🤍}•• ‌ مشغول خوردن صبحونه باشکوه بودیم. آرام بدجور تو فکر بود..ه +اهم...آرام؟ _.... +هوشت؟کجایییی؟؟ _هوم؟ +میگم چیشده؟ _چیشده؟ +آرام! _آاان نه چیزی نیست!. زیر چشمی زیر نظر داشتمش... نه...این یه چیزیش هس! +آرام چیشده ؟ _چیزی نیست! +د اگه من تورو نشناسم که باید برم ....هوووف! _امم...میگم...میشه من ...چیزه... +چیزه؟ _برم... +کجا؟ _دانشگاه! لقمه ای که تو دستم بود رو پرت کردم روی سفره.. بزار یکم اذیتش کنم... _نه! مظلوم بهم خیره شد! خر شرک!! _چ..چ..چرا!!!؟؟؟ +چون من میگم! از سر میز بلند شد.. _باشه...خدافظ! +بشین!.......
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_9 مشغول خوردن صبحونه باشکوه بودیم. آرام بدجور تو فکر بود..ه +اهم...آرا
•{🖤🤍}•• ‌ دلم نیومد اذیتش کنم... +کی بریم برای خرید؟ _خرید؟ +بالاخره برای دانشگاه و شروع درس خوندن و محصل شدن چن تا وسیله لازمه _واااایییی داداشییییییی عاشقتممم:) پرید بغلم +باهم میریم! وارفت.. _توروخدا بزار تنها برم! +نچ! _توروخدا؟! +جون تو راه نداره _باش... +خوب من میرم. . _ب سلااامت!. +خدافظ! _خدافظ || رادین راهی سرکارش شد و من موندم و خونه... خدایاااا شکرتتتتتت! فکر نمیکردم رادین راضی به دانشگاه رفتن من بشه!
•{🖤🤍}•• ‌ از پنجره داشتم بدرقش میکردم. یه پیرهن سفید ساده که جذب بدنش بود. چهارشونه هیکل مناسب... قربووون اون قدت برم من. یذره ته ریش چشم مشکی موهاش هم که نگم بهتره پرپشت و حالت دار.. دلم ضعف رفت براش.:) دارم حسرت میخورم که چرا نتونستم بیشتر باهاش باشم و ارتباط برقرار کنم. ایییش یه صدقه بندازم چشش نزنین... ماشین دویست شیش سفیدشو روشن میکنه و میره..:) کارتشو به من داده گفت که وایسم برگرده تا باهم بریم خرید! همیشه دوست داشتم تنها برم خرید...ولی رادین ول نمیکرد که... گفته بود الان نرم!!!تاکید هم کرد... ولی من میرممم! نگاهی به ساعت انداختم.8/30 صبح بود. عی بابا خوبه که! رفتم تواتاقم و سریع حاضر شدم.کارت و گوشی و کلید رو برداشتم و انداختم تو کیفم. دستگیره در رو که کشیدم... پ.ن:با این داداشت اه!نترس چشش نمیزنیم...
رشته مترجمی زبان🥺👏 @CafeYadgiry♥️