eitaa logo
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
2.1هزار دنبال‌کننده
779 عکس
220 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
" حال‌خوبت‌ر‌اباید‌خودت‌بنوازۍ! با‌تارهای‌شادۍ‌و‌نت‌هائ‌بی‌خیالی...🎻🎼 @CafeYadgiry🫐
برای یه خواب بهتر این کار هارو انجام بده💆🏻‍♀🕊 ┆به فایل صوتی حاوی صدای آب و آبشار گوش بده🌧🫧 ┆تمام وسایل ارتباطی الکترونیکی رو خاموش کن📱✖️ ┆یه رمان خوب و یا یه کتاب جالب بخون📚🕯 ┆اگر درگیری ذهنی داری قبل از خواب روی یه برگه بنویسش اینجوری تخلیه‌ش میکنی📒🖊 ┆ساعت رو کوک کن تا سر ساعت بتونی بیدار بشی🕰☕️ ┆نور اتاق خوابت رو کم کن و سعی کن اتاق رو برای خواب خنک نگه داری🌚🧊 @CafeYadgiry😻🍍
اقولییییی🥺🍓. @CafeYadgiry🧩
رفقای ناب متن های دلی تونو تا چهارشنبه به عنوان توییت داخل چنل قرار میدم .. خیلی قشنگ بودن🥲♥️. اگر بازم میخواید متن دلی بفرستید ، بیاید پیوی🙂❤️ @Nazi27_f
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_308 نفس عمیقی کشیدم و سمت آشپزخونه قدم برداشتم... حرف اضافه ای زد که به
•{🖤🤍}•• ‌ بسته مسکن رو توی دستم فشردم و وارد پذیرایی شدم!... هرچی چشم چرخوندم ، لادن رو پیدا نکردم ... _دخترجون ! عزیزدلم لطفا یه قهوه و کیک برام بیار ! ممنونم ! سری تکون دادم و برگشتم به آشپزخونه ... قهوه رو علی آماده کرده بود و من فقط باید کیک رو برش میدادم ... کیک و فنجون رو تو سینی گذاشتم ... قرص رو تو جیبم انداختم و رفتم سراغ خانومه ... +خانوم بفر... چشمم به ارسلان خورد که همراه لادن داشت سمت من میومد !! سرجام میخکوب شدم و برای لحظه ای نفسم رفت ! ناباور خیره شدم بهشون !!! _آرام !آرام پسره کیه ! آرام چهرش از قاب خارجه !!!! آرام !!!!!!! +ارسلان !!!! ول شدن سینی از دستم، با سکوت یهویی مهمونا یکی شد!!! صدای گوش‌خراش شکستن فنجون و سینی شیشه ای ، بغضی تو گلوم نشوند! تموم سرها سمتم چرخید و با داد رادین ، اشکام شروع به ریختن کردن ! _آرام !!!!!!! زود بزن بیرون ! _آرام باتوام ! _آرااااام !!!!! ناامید به ارسلانی که خیره شده بود بهم ، چشم دوختم.! ایرپادو ازتو گوشم درآوردم و گذاشتم تو جیبم .. سرمو انداختم پایین و دستمو به میز گرفتم ! سرگیجه اومده بود سراغم و چهره هارو واضح نمیدیدم!!! با حس لوله اسلحه روی پیشونیم ، تکونی خوردم.! -چیکار میکنی ارسلان !!! _ اَبله های احمق !!!! این دختر نفوذیه !!!! لادن هینی کشید که ارسلان دندوناشو بهم فشرد ... _زنده نمیزارمت دختره احمق !!! ماشه رو کشید و روی پیشونیم فشار داد ! تموم بدنم گر گرفته بود و بی حس بودم ! تموم شد ! با خودخواهیام جون این بچه رو هم به خطر انداختم ! با صدای شلیک گلوله جیغی زدم که تاریکی سرتاسر خونه رو فرا گرفت!
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_309 بسته مسکن رو توی دستم فشردم و وارد پذیرایی شدم!... هرچی چشم چرخوندم
•{🖤🤍}•• ‌ با پیچیده شدن دستی دور موهام جیغی کشیدم و پرت شدم رو زمین ...! کشیده شدنم روی فرش، باعث سوزش دست و کمرم میشد! کل محوطه رو صدای شلیک و جیغ و داد برداشته بود! تپش قلبم بیش از حد بود و چیزی تا از کار افتادنش نمونده بود! +ولم کن عوضی ! بچم !!! ولم کننن ! _پاشو گمشو ! با ضربه کلتش به سرم ، سرگیجم بیشتر شد ...! در ماشینشو باز کرد و مثل یه گونی برنج پرتم کرد عقب ! جونی توی بدنم نمونده بود و توانایی فرار کردن و تقلا نداشتم!!! افتادم کف ماشین و ارسلان پاشو گذاشت روگاز که ماشین از جا کنده شد ! لحظه به لحظه بیحال تر میشدم ..! چشمای نیمه باز خستمو روی هم گذاشتم که به خواب عمیقی فرو رفتم ... ! ______________________ خیره شدم به مانیتور ! " استرسو دلشوره ‌ذره‌ذره ‌ازبدنمو ‌آب‌میکرد! حامد‌ دل‌ تو‌ دلش ‌نبود... ازدوربینی‌ که‌ به‌آرام ‌وصل ‌بود، متوجه استرسش‌ شدم... جام‌های‌روی‌سینی‌میلرزید! هدفون‌رو‌گذاشتم‌روگوشم: +آرام آروم‌باش!...فقط‌میخایم‌کسایی‌که‌تومهمونی‌ان‌رو شناسایی‌کنیم!واردپذیرایی‌بشی‌تمومه!" خنگ بازیای آرام تمومی نداشت ! عصبی نگاهی به آقامحمد انداختم که تاسف بار سری تکون داد ! +رسول ! رسول زوم کن رو پسره ! _نمیشه رادین ! چهرش خارج از قابه ! میکروفون رو به لبم نزدیک کردم .. +آرام !!! آرام پسره کیه؟ آرام چهرش از قاب خارجه !!!!! آرام !!!! با شنیدن اسم ارسلان از جانب آرام ، زوم کردم روی چهرش ! خودش بود ! _این عوضی که اینجاست !!!! باصدای حامد تازه فهمیدم چه رکبی خوردیم !! صدای خوردشدن شیشه ها گوشمونو کر کرد ! محمد : رادین ! بگو زود بره بیرون ! آقامحمد نگران علی بود و من نگران آرام ! علی کجا بود؟ چرا نمیومد خواهرمو نجات بده؟ +علی چرا نمیاد ! +آرام !!!! زود بزن بیرون ! آرام !!!!باتوام !! آرام !!!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-زندگى يعنى همين پروازها🦋 صبح ها، لبخندها، آوازها🤩 +روزتون بخیر قشنگای من🙋‍♀💛 ‌ @CafeYadgiry🤍🤓
برای پروفاتون🥺♥️ @CafeYadgiry🙂🫂
[ راههای کاهش استرس🍓🌿 ] •-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•- موسیقی ملایم و ترجیحا بی کلام گوش کنید. دمنوش بنوشید ( ترجیحا چای سبز). پیاده روی کنید بنویسید( احساسات خود را برروی کاغذ جاری کنید) یک رایحه را بو کنید. بخندید. نفس عمیق بکشید. به کسی که دوستش دارید زنگ بزنید‌‌. مدیتیشن و یوگا کنید‏... @CafeYadgiry🥺🚙
عروسک جورابی درست کردین تاحالا؟😂🗿. کامل نشدش خیلی زشته✅🙂 @CafeYadgiry 🍀
دیدین وقتی در طول ترم درساتونو میخونید برای امتحانای ترم یک و دو راحتید؟ آفرین منم ندیدم .😂♥️ @CafeYadgiry🍀
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_310 با پیچیده شدن دستی دور موهام جیغی کشیدم و پرت شدم رو زمین ...! کشید
•{🖤🤍}•• ‌ دادی زدم که با صدای شلیک گلوله نفسم بند اومد ! حامد : لعنت بهتون ! لعنت بهتون که عرضه هیچ کاریو ندارین ! کلتش رو درآورد و از ون پیاده شد ! بیحال روی صندلی افتادم که آقامحمد گفت : _رادین ! آروم باش ! بچه های خودمونن ! رسول: آقا تصویر قطع شد !!!! سمت رسول خیز برداشتم که گفت: _تصویر شطرنجیه ! اصلا آرام خانومو نداریم !!!! جلیقه ضدگلوله مو که از قبل آماده کرده بودم ، پوشیدم.! محمد ‌: میخای چیکار کنی !!! ماشه رو کشیدم که عصبی گفت: _باتوام رادین !!!! جون تو و اون دختر درخطره ! کله شق بازی درنیار ..!! +اگه جون من یا آرام برات مهم بود هیچوقت پای مارو به پرونده وسط نمیکشیدی!!! دستی به موهاش کشید که نگاه خیره ای کردم و از ون پیاده شدم !! تاریکی کل خونه و حیاط رو فرا گرفته بود و تاریکی هوا هم آدمو به سیاهی دعوت میکرد !! صدای شلیک و داد و بیداد لحظه به لحظه کمتر میشد ! همه بچه ها داخل خونه رو پوشش داده بودن و هیچکس بیرون نبود ! پوزخندی زدم و خواستم برم تو حیاط که چشمم به در بزرگی افتاد ! اخم کوچیکی کردم و خیره شدم به در ! جلوتر رفتم که با باز شدن یهویی در اسلحه رو بالا آوردم!! +رسول ! دوربینای پارکینگ رو چک کن ! _صبر کن ... چند قدمی جلو رفتم که با صدای لاستیکای ماشینی ، مغزم هنگ کرد ! شیشه ها دودی بود و چهره راننده مشخص نبود ! حدس میزدم که آرام توی اون ماشینه ! اما جلوی در خشکم زده بود و مغزم دستور هیچ کاریو نمیداد ! با پرت شدنم به سمت جدول؛ کمرم تیری کشید !!! +ر...رسول !!!! دستمو دور خودم حلقه کردم و از شدت درد ، لبمو گاز گرفتم ! خیره شدم به ماشینه که ثانیه به ثانیه ، ازم دور میشد و پلاکش غیرقابل خوندن !!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیدارشو وزندگی‌ ِ تازه‌ای‌رو‌به‌خودت‌هدیه‌کن! (: 💚🪴 @CafeYadgiry🤍🪴