eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.1هزار دنبال‌کننده
813 عکس
225 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
جرات‌داشتہ‌باش، اززندگۍلذت‌ببرهمین‌ ِکہ؛ زندگیتوفوق‌العاده‌مۍکنہ🌪'💙ᯤ‌‌ ‌ @CafeYadgiry💗☘
ما از آدمای بد آسیب نمی‌بینیم، چون باورشون نداریم .. ما اغلب از آدمای خوبی آسیب می‌بینیم که باورشون کرده بودیم !!! @CafeYadgiry
وقتی امتحان ریاضیتو خراب کردی و خیره شدی به گوشی : 🥲😂💔 @CafeYadgiry💘
امروز گند ترین روزی بود که میتونستم داشته باشم ... @CafeYadgiry✅🤦‍♂
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_306 با شنیدن اسم آرمان ، دلم پر شد و تو یه ثانیه اشک تو چشام جمع شد ! _
•{🖤🤍}•• ‌ _حرفای شما خدمتکارا حرف نیس ! زود اومدی ها ! +چشم ! با رفتنش نفسی از سر آسودگی کشیدیم که علی گفت؛ _شما اول برید.... پشت سرتون میوه هارو من میارم ! +اوکی ... سینی رو دو دستی گرفتم و بسم الله ای گفتم .. دلم حسابی شور میزد و دعا میکردم که تا الان لو نرفته باشیم ! هرچند با خنگ بازی های من و سوتی های علی ، غیرممکن هم نبود که لو رفته باشیم ! لرزش دستام بیشتر و بیشتر میشد و ازشدت ترس ، حالت تهوع گرفته بودم ! کنترل سینی برام سخت بود و آروم آروم سمت سالن قدم برمیداشتم .. باصدای لرزون رادین نفس عمیقی کشیدم.. _آرام ... ! آروم‌باش!...فقط‌میخایم‌کسایی‌که‌تومهمونی‌ان‌رو شناسایی‌کنیم!واردپذیرایی‌بشی‌تمومه! وارد‌ سالن شدم و نگاهی گذرا به مهمونا انداختم.! با دیدن وضعیت خرابشون لبمو گاز گرفتم ... درصد بیشتر مهمونا، پسر جوون بودن و به خاطر کشتن خودشون توی خوردن شر*اب ، مست بودن ! دخترای بیست و سه سال الی بیست و پنج سال هم که بدتر ازاونا ! تقه ای به در بالکن زدم و وارد شدم... _بیا عزیزم ... +سلام ! پسر جوونی لم داده بود روی کاناپه کوچیکی که گوشه دیوار بود ...! روبه حیاط بود و دیدی نسبت به من نداشت ! _آرام ! آرام برو جلوتر ! چهره ش رو نداریم تو تصویر !!! باصدای رادین عصبی یه قدم جلوتر رفتم که دختره اخمی کرد... _خب ! میتونی بری ! سری تکون دادم و سینی رو روی میز گذاشتم ... از بالکن اومدم بیرون و خواستم برم پیش علی که باصدای مردی که روی مبل نشسته بود ، سرجام میخکوب شدم.! _آی دختر ! دختر بیا اینجا ! +ب...بله؟ رادین: آرام سرگرمشون کن ! +چیزی میخواستید جناب؟ _نه ! کیلی خوشگلی ! با کر کر خندش بی اختیار اخمام رفت توهم ! صداهای نامفهوم که بیشتر صدای حامد بود ، بیشتر کلافم میکرد ! +چیزی خواستی بگو بیارم ! _این ...این چه طرز حرف زدن با یه آگای محتر..محترمه !؟ پوزخندی زدم .. +محترم؟ رادین : آرام بحث نکن ! نباید درمعرض توجه باشی ! زود برو پیش علی !
•{🖤🤍}•• ‌ نفس عمیقی کشیدم و سمت آشپزخونه قدم برداشتم... حرف اضافه ای زد که به روی خودم نیاوردم ! مرتیکه گربه ! طرز حرف زدنش به قدری چندش و سبک بود که فقط خدامیدونه چقدر فحش نثارش کردم ! _آرام یه سرویس کامل ۲۴ تایی باید شراب ببری !!! دندون قروچه ای کردم و مشغول چیدن جام ها روی ترولی شدم ... با بازکردن دربطری شیشه ای ‌، بوی غلیظش به بینیم خورد که جلوی بینیمو گرفتم...! +اوووف... _داری چیکار میکنی دختر؟ +نوشیدنی رو حاضر میکنم خانوم! _اوو ! چه کاربلد ! ممنونم عزیزم! سمت یخچال رفت و مشغول گشتن چیزی شد... +چی میخواین خانوم؟ _قرص مسکن میخوام! داری؟ داداشم سرش درد میکنه! +شما تشیف ببرید براتون میارم خانوم! _مرسی ! فقط سریعتر بیار دردش آروم شه! +چشم ! فقط اینکه ...داداشتون کدوم هستن؟ _همونی که تو بالکن دراز کشیده بود ! سری تکون دادم و زیرلب چشمی گفتم ... با رفتن دختره ، رادین ‌شروع به صحبت کرد... _آرام ! چهره اون پسره توی بالکن مشخص نبود! با پرنده مجبوریم شناساییش کنیم ! اما فک نکنم بشه ! تو سعیتو بکن تا بتونی شناساییش کنی ! +اوکی ... فقط ...اسم دختره چیه ؟ _ل...لادن !!! اخم کوچیکی کردم و باشه ای زیر لب گفتم... اسم آشنایی بود ! اما برام گنگ بود! نمیدونستم چی به چیه ... بی حس شده بودم و به زور ترولی رو هل دادم .. دور سالن چرخی زدم که بعداز دودیقه ، سینی خالی شد ! خوره شرابن اینا ! لبخند الکی زدم که با دیدن دختره و داداشش سریع وارد آشپزخونه شدم ... دیدی نسبت به پسره نداشتم اما ترسی به دلم رخنه کرده بود ! تموم کابینت هارو زیر و رو کردم تا بالاخره بسته قرص هارو پیدا کردم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" حال‌خوبت‌ر‌اباید‌خودت‌بنوازۍ! با‌تارهای‌شادۍ‌و‌نت‌هائ‌بی‌خیالی...🎻🎼 #انگیزشی #پروف @CafeYadgiry🫐
برای یه خواب بهتر این کار هارو انجام بده💆🏻‍♀🕊 ┆به فایل صوتی حاوی صدای آب و آبشار گوش بده🌧🫧 ┆تمام وسایل ارتباطی الکترونیکی رو خاموش کن📱✖️ ┆یه رمان خوب و یا یه کتاب جالب بخون📚🕯 ┆اگر درگیری ذهنی داری قبل از خواب روی یه برگه بنویسش اینجوری تخلیه‌ش میکنی📒🖊 ┆ساعت رو کوک کن تا سر ساعت بتونی بیدار بشی🕰☕️ ┆نور اتاق خوابت رو کم کن و سعی کن اتاق رو برای خواب خنک نگه داری🌚🧊 @CafeYadgiry😻🍍
اقولییییی🥺🍓. #بک_گراند @CafeYadgiry🧩
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_308 نفس عمیقی کشیدم و سمت آشپزخونه قدم برداشتم... حرف اضافه ای زد که به
•{🖤🤍}•• ‌ بسته مسکن رو توی دستم فشردم و وارد پذیرایی شدم!... هرچی چشم چرخوندم ، لادن رو پیدا نکردم ... _دخترجون ! عزیزدلم لطفا یه قهوه و کیک برام بیار ! ممنونم ! سری تکون دادم و برگشتم به آشپزخونه ... قهوه رو علی آماده کرده بود و من فقط باید کیک رو برش میدادم ... کیک و فنجون رو تو سینی گذاشتم ... قرص رو تو جیبم انداختم و رفتم سراغ خانومه ... +خانوم بفر... چشمم به ارسلان خورد که همراه لادن داشت سمت من میومد !! سرجام میخکوب شدم و برای لحظه ای نفسم رفت ! ناباور خیره شدم بهشون !!! _آرام !آرام پسره کیه ! آرام چهرش از قاب خارجه !!!! آرام !!!!!!! +ارسلان !!!! ول شدن سینی از دستم، با سکوت یهویی مهمونا یکی شد!!! صدای گوش‌خراش شکستن فنجون و سینی شیشه ای ، بغضی تو گلوم نشوند! تموم سرها سمتم چرخید و با داد رادین ، اشکام شروع به ریختن کردن ! _آرام !!!!!!! زود بزن بیرون ! _آرام باتوام ! _آرااااام !!!!! ناامید به ارسلانی که خیره شده بود بهم ، چشم دوختم.! ایرپادو ازتو گوشم درآوردم و گذاشتم تو جیبم .. سرمو انداختم پایین و دستمو به میز گرفتم ! سرگیجه اومده بود سراغم و چهره هارو واضح نمیدیدم!!! با حس لوله اسلحه روی پیشونیم ، تکونی خوردم.! -چیکار میکنی ارسلان !!! _ اَبله های احمق !!!! این دختر نفوذیه !!!! لادن هینی کشید که ارسلان دندوناشو بهم فشرد ... _زنده نمیزارمت دختره احمق !!! ماشه رو کشید و روی پیشونیم فشار داد ! تموم بدنم گر گرفته بود و بی حس بودم ! تموم شد ! با خودخواهیام جون این بچه رو هم به خطر انداختم ! با صدای شلیک گلوله جیغی زدم که تاریکی سرتاسر خونه رو فرا گرفت!
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_309 بسته مسکن رو توی دستم فشردم و وارد پذیرایی شدم!... هرچی چشم چرخوندم
•{🖤🤍}•• ‌ با پیچیده شدن دستی دور موهام جیغی کشیدم و پرت شدم رو زمین ...! کشیده شدنم روی فرش، باعث سوزش دست و کمرم میشد! کل محوطه رو صدای شلیک و جیغ و داد برداشته بود! تپش قلبم بیش از حد بود و چیزی تا از کار افتادنش نمونده بود! +ولم کن عوضی ! بچم !!! ولم کننن ! _پاشو گمشو ! با ضربه کلتش به سرم ، سرگیجم بیشتر شد ...! در ماشینشو باز کرد و مثل یه گونی برنج پرتم کرد عقب ! جونی توی بدنم نمونده بود و توانایی فرار کردن و تقلا نداشتم!!! افتادم کف ماشین و ارسلان پاشو گذاشت روگاز که ماشین از جا کنده شد ! لحظه به لحظه بیحال تر میشدم ..! چشمای نیمه باز خستمو روی هم گذاشتم که به خواب عمیقی فرو رفتم ... ! ______________________ خیره شدم به مانیتور ! " استرسو دلشوره ‌ذره‌ذره ‌ازبدنمو ‌آب‌میکرد! حامد‌ دل‌ تو‌ دلش ‌نبود... ازدوربینی‌ که‌ به‌آرام ‌وصل ‌بود، متوجه استرسش‌ شدم... جام‌های‌روی‌سینی‌میلرزید! هدفون‌رو‌گذاشتم‌روگوشم: +آرام آروم‌باش!...فقط‌میخایم‌کسایی‌که‌تومهمونی‌ان‌رو شناسایی‌کنیم!واردپذیرایی‌بشی‌تمومه!" خنگ بازیای آرام تمومی نداشت ! عصبی نگاهی به آقامحمد انداختم که تاسف بار سری تکون داد ! +رسول ! رسول زوم کن رو پسره ! _نمیشه رادین ! چهرش خارج از قابه ! میکروفون رو به لبم نزدیک کردم .. +آرام !!! آرام پسره کیه؟ آرام چهرش از قاب خارجه !!!!! آرام !!!! با شنیدن اسم ارسلان از جانب آرام ، زوم کردم روی چهرش ! خودش بود ! _این عوضی که اینجاست !!!! باصدای حامد تازه فهمیدم چه رکبی خوردیم !! صدای خوردشدن شیشه ها گوشمونو کر کرد ! محمد : رادین ! بگو زود بره بیرون ! آقامحمد نگران علی بود و من نگران آرام ! علی کجا بود؟ چرا نمیومد خواهرمو نجات بده؟ +علی چرا نمیاد ! +آرام !!!! زود بزن بیرون ! آرام !!!!باتوام !! آرام !!!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-زندگى يعنى همين پروازها🦋 صبح ها، لبخندها، آوازها🤩 +روزتون بخیر قشنگای من🙋‍♀💛 ‌ @CafeYadgiry🤍🤓
برای پروفاتون🥺♥️ #پروف @CafeYadgiry🙂🫂
[ راههای کاهش استرس🍓🌿 ] •-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•- موسیقی ملایم و ترجیحا بی کلام گوش کنید. دمنوش بنوشید ( ترجیحا چای سبز). پیاده روی کنید بنویسید( احساسات خود را برروی کاغذ جاری کنید) یک رایحه را بو کنید. بخندید. نفس عمیق بکشید. به کسی که دوستش دارید زنگ بزنید‌‌. مدیتیشن و یوگا کنید‏... @CafeYadgiry🥺🚙
عروسک جورابی درست کردین تاحالا؟😂🗿. کامل نشدش خیلی زشته✅🙂 @CafeYadgiry 🍀
دیدین وقتی در طول ترم درساتونو میخونید برای امتحانای ترم یک و دو راحتید؟ آفرین منم ندیدم .😂♥️ @CafeYadgiry🍀
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_310 با پیچیده شدن دستی دور موهام جیغی کشیدم و پرت شدم رو زمین ...! کشید
•{🖤🤍}•• ‌ دادی زدم که با صدای شلیک گلوله نفسم بند اومد ! حامد : لعنت بهتون ! لعنت بهتون که عرضه هیچ کاریو ندارین ! کلتش رو درآورد و از ون پیاده شد ! بیحال روی صندلی افتادم که آقامحمد گفت : _رادین ! آروم باش ! بچه های خودمونن ! رسول: آقا تصویر قطع شد !!!! سمت رسول خیز برداشتم که گفت: _تصویر شطرنجیه ! اصلا آرام خانومو نداریم !!!! جلیقه ضدگلوله مو که از قبل آماده کرده بودم ، پوشیدم.! محمد ‌: میخای چیکار کنی !!! ماشه رو کشیدم که عصبی گفت: _باتوام رادین !!!! جون تو و اون دختر درخطره ! کله شق بازی درنیار ..!! +اگه جون من یا آرام برات مهم بود هیچوقت پای مارو به پرونده وسط نمیکشیدی!!! دستی به موهاش کشید که نگاه خیره ای کردم و از ون پیاده شدم !! تاریکی کل خونه و حیاط رو فرا گرفته بود و تاریکی هوا هم آدمو به سیاهی دعوت میکرد !! صدای شلیک و داد و بیداد لحظه به لحظه کمتر میشد ! همه بچه ها داخل خونه رو پوشش داده بودن و هیچکس بیرون نبود ! پوزخندی زدم و خواستم برم تو حیاط که چشمم به در بزرگی افتاد ! اخم کوچیکی کردم و خیره شدم به در ! جلوتر رفتم که با باز شدن یهویی در اسلحه رو بالا آوردم!! +رسول ! دوربینای پارکینگ رو چک کن ! _صبر کن ... چند قدمی جلو رفتم که با صدای لاستیکای ماشینی ، مغزم هنگ کرد ! شیشه ها دودی بود و چهره راننده مشخص نبود ! حدس میزدم که آرام توی اون ماشینه ! اما جلوی در خشکم زده بود و مغزم دستور هیچ کاریو نمیداد ! با پرت شدنم به سمت جدول؛ کمرم تیری کشید !!! +ر...رسول !!!! دستمو دور خودم حلقه کردم و از شدت درد ، لبمو گاز گرفتم ! خیره شدم به ماشینه که ثانیه به ثانیه ، ازم دور میشد و پلاکش غیرقابل خوندن !!!