eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند براتون آوردم مخصوص روزهای برفی و سرد☃️🤧❄️ قطعا وقتی تو این روزها میرین بیرون قسمتای پایین تنه بیشتر از بقیه یخ میکنن فقط مقداری پشم شیشه نیاز دارین😃👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 زمان آن رسیده که در کنار تربیت فرزندان، بر روی تربیت خود هم تمرکز کنیم: داد نزنیم زور نگوییم برای تخلیه خشم و عصبانیت مان بچه ها را تنبیه نکنیم مقایسه نکنیم توهین نکنیم ناسزا نگوییم برچسب نزنیم از اشتباهات بی خطر کودکان نترسیم خستگی خود را روی آنها خالی نکنیم آنها را مقصر ناکامی های خود ندانیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 شبی حضرت علی (ع) در دارالخلافه نشسته بودند و به حساب کتاب اموال مشغول بودند که مقداد وارد شدند. با حضرت صحبت کردند که علی (ع) فهمید مقداد برای درخواست کمک مالی آن‌جا آمده است و از بیان نیازش شرم دارد. چراغ اتاق را خاموش کرد و کیسه‌ای زر برداشت، دست مقداد را کشید و کیسه را در تاریکی در حالی‌که در دست مقداد می‌گذاشت فرمود، مقداد تو سکوت کن امشب من فقط با تو سخن می‌گویم. مقداد وقتی کیسه زر را در تاریکی، در دستانش گرفت صدای گریه‌اش برخواست. امیر المومنین (ع) علت را پرسیدند. مقداد گفت: یا علی گمان می‌کنم دیگر مرا دوست نداری که در تاریکی با من سخن می‌گویی، در حالی‌که من عاشق دیدن چشمان تو هستم. حضرت شمع را روشن کردند، مقداد دیدند محاسن علی (ع) خیس اشک چشم است، طوری‌که از آن محاسن نورانی اشک می‌چکد. حضرت، مقداد را در آغوش کشیده و فرمودند: مقداد، علت خاموش کردن شمع این بود که، من از لحظه ورود تو فهمیدم برای نیازی پیش من امشب آمدی، نگذاشتم نیازت را بگویی چون چیزی که انسان بداند برادر مومنش نیاز دارد نباید راضی به تقاضای شفاهی او شود. و علت این‌که چراغ را خاموش کردم به آن علت بود که، انسان مومن و آبرومند وقتی درخواست حاجتی از کسی می‌کند، از شرم و خجلت و حیا، گونه‌هایش سرخ می‌شود، چشمانش در دیدگانش می‌لرزند، عرق شرم بر پیشانی‌اش می‌نشیند. خاموش کردن چراغ نه برای، ندیدن جمال زیبای تو بلکه برای ندیدن آن چشمان لرزان و عرق شرم در پیشانی تو بود که مرا دیدنش بیشتر از تو آزار می‌داد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 خداوند روزی به موسی گفت: برو بدترين بنده مرا بياور .. موسی رفت يكی از گناهكارهای درجه يك را پيدا كرد و وقتی ميخواست با خود ببرد، گفت نكند يك موقع اين آدم توبه كرده باشد و من فكر كنم كه اين بنده ی گناهكار مي باشد، رهايش كرد. رفت دزدی را گرفت تا ببرد نزد خود گفت .. نكند اين بنده خاص خدا باشد و توبه كرده و خدا او را بخشيده باشد رهایش كرد. هر كسی را میگرفت با چنين فرضيات و داوريهائی آزادش مینمود؛ آخر دست خالی پيش خدا رفت. خدا گفت: ای موسی دست خالی آمدی؟ موسی گفت: هرچه گشتم بدتر از خودم پيدا نكردم .. خدا گفت: ای موسی هرآئينه اگر غير از اين كرده بودی از پيغمبري عزل ميشدي ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 برای پیشگیری از بیماری، در هوای سرد بیرون از دهان نفس نکشید. • وقتی از دهان نفس می‌کشید، نمی‌توانید هوا را گرم کنید یا رطوبت به آن بدهید. همین امر منجر به افزایش احتمال ابتلا به آنژین یا گلودرد و ورم گلو می‌شود. برای پیشگیری از این عارضه، فقط کافیست به جای دهان، به آرامی و عمیق از راه بینی نفس بکشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ✅دعا برای ظهور امام‌ زمان (عج) ✍ مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف ، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی ، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه می‌کنند و شانه‌هایشان از شدت گریه تکان می‌خورد ، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید ، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتاده‌اید؟ ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عج) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند: آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز ، سریع می‌روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی‌کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم. 💥بیاییم در این ایام نورانی همه برای ظهور پدرمهربان امت دست به دعای فرج برداریم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
چطور در برف رانندگی کنیم؟ • اکنون که در فصل زمستان به سر می‌بریم، احتمال بارش برف سنگین و مختل شدن زندگی روزمره بیشتر است، البته شاید برف زیادی نبارد ولی بهتر است برای آن آمادگی داشته باشیم. • به آرامی سرعت خودرو را زیاد و از دنده سنگین شروع کرده و سپس با بیشترین سرعت ممکن، وارد دنده بالاتر شوید. • حرکت با دنده دو، به کاهش لغزش چرخ کمک می‌کند. • سرعت خود را تنطیم کرده و فاصله توقف خود را با خودروی جلویی، ده برابر حد توصیه شده زمان های عادی، حفظ کنید. • برای رد شدن از یک سربالایی با خودروی جلویی فاصله گرفته و سپس با یک سرعت ثابت و بدون نیاز به تعویض دنده، در سربالایی حرکت کنید. • از دنده سنگین هنگام رفتن به سراشیبی استفاده کنید. • به جز مواقع ضروری، ترمز نگیرید و برای کاهش سرعت از دنده معکوس استفاده کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
ميدانيد که يک مُرده چه احساسي دارد،اين قصه را از اول بخوانيد،، گفتند:"ما تا قبر نگهبان تو هستيم گفتم:"من که نَمُردَم من هنوز زنده هستم چرا مرا به قبر ميبريد وِلَم کنيد!! من هنوز حس ميکنم و حرف مزنم و ميبينم پس هنوز زنده ام! با لبخندي جوابم را دادند و گفتند:"عجيب هستيد شما انسانها فکر ميکنيدکه مرگ پايان زندگي ست و نميدانيد که شما فقط خواب ي کوتاه ميديديد و آن خواب وقتي ميميريد تمام ميشود" آنها هنوز مرا به سوي قبر ميکشند در راه مردم را ميبينم گريه ميکنند و ميخندند و فرياد ميزنند و هر کس مثل من دو نگهبان همراهشه! ازشون پرسيدم چرا اينکار را ميکنند؟؟ گفتند:"اين مردم مسير خودشان را ميدانند آنهايي که به راه کج رفته بودند" حرفش را با ترس قطع کردم:"يعني به جهنم ميروند!!!!" گفتند:"بله و ادامه دادند"و کساني که ميخندند اهل بهشتند" به سرعت گفتم:"مرا به کجا ميبرند؟؟؟؟ گفتند:"تو کمي درست راه ميرفتي و کمي اشتباه..گاهي توبه ميکردي و روز بعد معصيت؛حتى با خودت هم رو راست نبودي و به اين شکل گم شدي" حرفشان را دوباره با ترس قطع کردم:"يعني چي!؟!؟يعني من به جهنم ميرم؟؟؟" گفتند:"رحمت خدا وسعت دارد و سفر طولانيست" دور و برم را با ترس نگاه ميکردم و در يک آن خانواده ام را ديدم،پدرم و عمويم و برادرانم و فاميلهايم را!! آنها مرا در صندوقي گذاشته و حمل ميکردند...به سوي آنها دويدم و گفتم:"برايم دعا کنيد" ولي هيچکي جوابم را نداد-بعضيهاشان گريه ميکردند و بعضي ديگر ناراحت... رفتم پيش برادرم گفتم"حواست به دنيا باشه؛تا فتنه اش چشمات رو کور نکنه آرزو کردم که اي کاش صدايم را ميشنیدند آنها مرا به زحمت در قبر گذاشتند و بر روي جسدم خواباندند؛پدرم را ديدم که بر رويم خاک ميريخت؛و برادرهايم که همين کار را ميکردند...من همه مردم را ميديدم که بر رويم خاک ميريختند آرزو کردم که اي کاش جاي آنها در دنيا بودم و توبه ميکردم نشستم و فرياد کشيدم"اي مردم حواستان باشد که دنيا گولتان نزند" اي کاش نماز صبح را خوانده بودم اي کاش نماز قيام را خوانده بودم اي کاش دعا کرده بودم که خداوند هدايتم کند و توبه ميکردم و گريه...و روزانه توبه ام را تجديد ميکردم و گناهانم را تکرار نميکردم...مسبب نميشدم...سنگدل نميبودم...معصيت نميکردم..و براي اين مردم دعا ميکردم...و معصيت نميکردم...و معصيت نميکردم...و معصيت..... پيامبر صلى الله عليه وسلم ميفرمايد: اگر همه اسمانها و زمين در يک کفه ترازو و لا اله الا الله در کفه ديگر ترازو باشند وزن لا اله الا الله بيشتر است پس با افتخار اين جمله را بگو و براي افرادي که ميشناسي بفرست تا در کمترين زمان صدها و شايد ميليونها نفر اين ذکر گرانبها را بگويند و شما هم ثواب ببري بدون شک کسب ثواب در اسلام بسيار اسان است مردي در حالي که به قصرها و خانه هاي زيبا مينگريست به دوستش گفت: وقتي اين همه اموال رو تقسيم ميکردن ما کجا بوديم. دوست او دستش رو گرفت و به بيمارستان برد و گفت.: وقتي اين بيماريها رو تقسيم ميکردن ما کجا بوديم!!!! خدايا واسه داده ها و نداده هات شکر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
کوتاه و واقعی مرد با چهره‌ای برافروخته پشت در شعبه 268 دادگاه خانواده ونک به انتظار نشسته بود تا هرچه زودتر به پرونده‌اش رسیدگی شود. دقایقی بعد در حالی که آرام و قرار نداشت همراه زن جوان وارد اتاق شد و هر دو در برابر قاضی نشستند. قاضی حسن عموزادی در حالی که به پرونده روی میزش نگاهی می انداخت از آنها خواست درباره علت طلاق‌شان توضیح دهند. مرد که از عصبانیت سرخ شده بود به قاضی گفت: عکس‌های همسرم در همه گروه‌های تلگرامی پخش شده است و من باید بی‌غیرت باشم که با این شرایط بخواهم زندگی‌ام را با این خانم ادامه دهم. هزار بار گفته بودم در این برنامه‌های اینترنتی عضو نشو و عکست را برای تماشای دیگران در این شبکه‌ها قرار نده ولی هیچ وقت به حرف‌هایم گوش نداد تا اینکه چند روز پیش به طور اتفاقی به گوشی اش پیغام آمد و دیدم که در یک گروه تلگرام عضو شده که به هیچ عنوان در شأن و شخصیت همسرم نبود. از آنجا که عکسش را هم در پروفایلش گذاشته بود بیشتر عصبانی شدم. من کارمند هستم و نمی‌خواهم آبرویم پیش همکارانم برود و عکس زن و بچه‌‌ام در اینترنت پخش شود.بنابراین ترجیح می‌دهم که با این شرایط از زنم جدا شوم تا هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد. زن 38 ساله که تا این لحظه ساکت به حرف‌های همسرش گوش می‌داد قطره‌های اشک چشم‌هایش را پاک کرد و گفت: همسرم بد‌دل است. آقای قاضی من هیچ کار خطایی نکرده‌ام و نمی‌دانم حتی چگونه در شبکه تلگرامی عضو شده‌ام. اگر می خواستم کار خلافی انجام دهم خیلی راه‌ها بود که می‌توانستم ولی من هیچ گناهی ندارم. همه دوستانم عکس‌های خود و خانواده‌شان را در پروفایلشان می‌گذارند و هیچکس هم کاری به آنها ندارد ولی مسعود دائم با من بحث می کند و دعوا راه می اندازد. این مرد در پاسخ گفت: من صبح تا شب کار می‌کنم تا زن و بچه‌ام در آسایش باشند اما همسرم هر لحظه سرش با گوشی‌ گرم است و در حال عوض کردن عکس‌ها و دیدن فیلم و حضور در شبکه‌های مجازی است. همین مادر قرار است الگوی دخترمان شود و من بعدها چگونه می‌توانم جلوی دخترم را بگیرم. در گذشته همه یک آلبوم خانوادگی داشتند که هر کسی هم اجازه دیدن آن را نداشت. ولی حالا آلبوم عکس‌های خانوادگی زن و شوهران در معرض تماشای همه است و هر غریبه‌ای می‌تواند به زندگی آدم‌ها سرک بکشد. قاضی با شنیدن اظهارات این زوج آنها را به سازش دعوت کرد تا به خاطر این مسأله زندگی‌شان را خراب نکنند ولی مـــرد حرفش یک کلام بود و می‌خواست زنش را طلاق بدهد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✔️ 🔥 آتشی نمی‌سوزاند را . . . 🌊 و دریایى غرق نمی کند را . . . 🔹مادری ،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان "نیل" می سپارد ، تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش 🔸دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند، سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد ! مکر زلیخا زندانیش می کند، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند 💠 از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند ، و خدا نخواهد ؛ . . . 💞 او که یگانه تکیه گاه من و توست :) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 خوردن تخم مرغ به برجسته شدن گونه کمک خواهد کرد • مصرف روزی دو عدد تخم مرغ میتواند پروتئین مورد نیاز بدن شما را فراهم کند. اسیدهای چرب امگا که در تخم مرغ وجود دارند به حفظ لطافت و زیبایی پوست شما کمک خواهد کرد. پروتئین‌های مهم موجود در تخم مرغ با رفع افتادگی پوست به لیفت گونه کمک خواهد کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
واقعا آیا میدونستید برنج انقدر آب برای رشد نمیخواد؟😐 علت اصلی پر کردن آب در شالیزارها جلوگیری از رشد علفهای هرز است. در واقع برنج برای رشد به این همه آب احتیاج ندارد ولی چون علف هرز در این همه رطوبت نمیتواند رشد کند از آب فراوان استفاده میشود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
هر چی منتظر دانیال موندند اون نیومد با موبایلش که تماس گرفتیم دیدیم خاموشه همگی عصبانی شده بودند که این پسر چقدر بی فکره دلشون نمیومد منو تو خونه تنها بذارند یواش یواش دل منم شور زد نه برای دانیال برای اینکه اگه نیاد من چه خاکی برسرم بریزم باید یه کاری میکردم که اینا برن تا اومدن ونیومدن دانیال رو متوجه نشند -شما نگران نباشید حتما کار مهمی داشته الانا میاد نسترن جون:چه کار مهمتری از تو؟مثلا دیشب شب عروسیتون بود حالا حالا اون نباید از کنار تو جم بخوره -این چه حرفیه؟نمیشه که کارو زندگی رو واسه اینجور چیزها تعطیل کرد -دخترم کم چیزی نیست که یه بار که بیشتر ازدواج نمیکنید شما هنوز باید چند روزی استراحت کنید و باهم باشید خندیدم وگفتم:مامان واسه استراحت و باهم بودن کلی وقت هست نسترن جون اینبار جوابی نداد و رفت سمت تلفن وبازم شماره ی دانیال رو گرفت :گوشیش رو واسه چی خاموش کرده؟ -حتما شارژش تموم شده باز همه ساکت وبی حوصله نشستند و منتظر موندند من الان چه خاکی بر سرم بریزم از استرس داشتم میمردم اگه میومد واینا ازش میپرسیدند کجا بودی؟تا حال بیرون چکار میکردی؟ واونوقت اون همه چیز رو میگفت من چکار میکردم؟؟؟؟ تلفن مادرجون زنگ زد پدرجون بود میپرسید پس کجایید؟نمیاین؟ اونم گفت دانیال هنوز نیومده منتظریم اون بیاد بعد ما بیایم فکری به ذهنم رسید شروع کردم به خمیازه کشیدن و خسته نشون دادن خودم سرمو تکیه دادم به دستمو چشمامو بسته ام مادرم:سوگند خسته ای؟خوابت میاد؟ -آره یه کم نسترن جون:ببین تورو خدا کارهای این پسره رو اگه تا حالا میومد ماهم رفته بودیم شما هم استراحت میکردین از اون ورم پدرجون و آقایوسف اینا تنها نمی موندند مادرجون از جاش بلند شدو گفت:پاشین بریم این پسره دیر یا زود بالاخره میاد این دخترم خسته است از خستگی رو پا بند نیست باید استراحت کنه ماهم بهتره مزاحمش نشیم -نه بابا مادرجون این چه حرفیه اینجا خونه ی خودتونه من کمی فشارم افت کرده دوتا خرما بخورم حالم خوب میشه -نه تو خسته ای از دیروز تا حالا سرپایی دیشبم حتما درست وحسابی نخوابیدی ما میریم تو هم درو بعداز رفتن ما خوب قفل کن استراحت کن دانیال خودش کلید داره نسترن جون:ولی شبه بهتر نیست تنهاش نذاریم مادرجون:این حرفها چیه که میزنی مگه قرار نیست بعد از این تو خونه شبها تنها بمونه در ضمن هنوز اول شب ساعت ۱۰به دلت بد راه نده دل این دخترم بیخودی خالی نکنید نسترن جون که هنوز راضی نبود به اجبار رفت آماده شد مادرم اینا هم آماده شدند که برند موقع خارج شدن از خانه نسترن جون گفت:دخترم نترسی ها الانه دیگه دانیال میاد بعد آروم زیر لب گفت:پسره ی کله شق دستاشو گرفتم گفتم:شما نگران نباشید من کل شبم تنها بمونم نمیترسم الان که تازه اول شبه گونه مو بوسید:از دست دانیال ناراحت نباش هنوز بچه است خیلی چیزها رو نمیفهمه باید بهش دیکته کنی -خیالتون راحت من از دست اون ناراحت نیستم حتما برای این کارش توضیحی داره دوباره گونه مو بوسید وگفت:الحق که دختر با فهم وشعوری هستی خوش به حال پسرم خداحافظی کردند ورفتند منم درو پشت سرم قفل کردم ورفتم داخل خونه خوشبختانه بخیر گذشت رفتم سمت اشپزخونه یه چایی برای خودم ریختم ویه شیرینی هم گذاشتم تو بشقاب واومد روی یکی از مبل ها نشستم وتلویزیون و روشن کردم... یعنی دانیال تا حالا کجا مونده ؟از دیشب تا حالا چکار کرده؟...... نمیدونم چه جوری خوابم برده بود با صدای باز شدن در از خواب بلند شدم چشمهامو به زور باز کردم دانیال بودنگاهی به ساعت کردم ساعت ۳ نصف شب بودفقط یه چراغ تزیینی روشن بود با تلویزیون .ولی توهمون نور کم هم متوجه ی داغون بودن دانیال شدم .لباسهاش موهاش و... اشفته بودند هنوز متوجه من نشده بود دروکه بست برگشت..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
سلام باصدای من نگاه کرد به سمتی که من بودم .بادیدن من لبخند تلخی زد خوب نگاش کردم چشاش پر خون بودن .. راه افتاد که بره -کجا بودی؟ برگشت سمتم:برا تو چه فرقی میکنه؟ -جواب سوال من این نیست -منم گفتم که برا تو چه فرقی میکنه من کدوم گوری بودم -وقتی سوالی میکنم دوست دارم جواب درست وحسابی بشنوم از دیشب رفتی الان اومدی نگاه به ساعتت کردی؟نمیگی نگرانم میشن؟ پوزخندی زدوگفت: نگو که نگرانم شدی چون باور نمیکنم -من نگرانت نشدم مامان جونت نگرانت بود نگام کرد:میدونستم تو هیچ وقت نگران من نمیشی تو از خدات بود که من برم و برنگردم _جوابی ندادم من اونقدرها هم که دانیال فکر میکرد بد نبودم اونم وقتی سکوت منو دید سرشو انداخت پایین و رفت سمت اتاق مهمان . رفتم سمت اتاق خودمون روی تخت دراز کشیدم وبه این فکر کردم که اگه اتفاقات دیروز رو یکی بدونه چی میشه؟اگه دانیال از من پیش بقیه گله کنه چی؟اگه فردا که با مادرش صحبت کردو گفت که واسه چی نیومده بود خونه چی؟وای خدای من عجب غلطی کردم اگه همون روز اول روی جواب نه خودم پافشاری میکردم حال و روزم بهتر از اینی بود که الان است..... سرم به شدت درد میکرد بلند شدم رفتم پایین یه قرص مسکن خوردم چراغ اتاق دانیال روشن بود لای در کمی باز بود رفتم ببینم که چکار میکنه روی صندل نشسته بود وسرش بین دستاش گرفته بود یه کم دلم به حالش سوخت ولی بعد فورا به خودم گفتم که تقاص کارهایی که قبلا کرده _رفتم اتاقم برای احتیاط بیشتر درو از تو قفل کردم و گرفتم خوابیدم صبح ساعت ۱۰ بود که با زنگ تلفن بیدارشدم نسترن جون بود -سلام دخترم خوبی؟ -خوابیده بودید؟ببخش مزاخم شدم -نه بابا این چه حرفیه -راستش زنگ زدم ببینم دانیال دیشب اومد خونه؟ -بله -کی اومد؟ -چند دقیقه بعد رفتن شما -چرا به من زنگ نزد -راستش تا اومد زود رفت حموم بعدم اومد یه چیزی خورد وگرفت خوابید خسته بود ا-لان اونجاست باهاش حرف بزنم -اینجاست ولی خوابه میخواین بیدارش کنم -نه بذار بخوابه بعدا باهاش حرف میزنم بازم ببخش که از خواب بیدارت کردم -خواهش می کنم -کاری نداری ؟ -نه مرسی -خدا حافظ خدا حافظ بعد از گذاشتن گوشی نفس عمیقی کشیدم ایندفعه بخیر گذاشت... بلند شدم رفتم پایین گرسنه بودم از یخچال شیر برداشتم وبا چندتا خرما و بسکویت خوردم نمیدونستم دانیال خونه است یا نه/بیرون رو که نگاه کردم دیدم ماشینش تو حیاط پارک پس خونه است یه دستی به سرو گوش خونه کشیدم وبعد از اون شروع کردم به درست کردن ناهار اولین چیزی که به ذهنم رسید ماکارونی بود ناهار که آماده شدم یه چایی برای خودم گذاشتم ورفتم نشستم جلو تلویزیون چشم به تلویزیون بود ولی فکرم پیش دانیال از صبح هیچ صدایی از اون اتاق به گوشم نخورده یعنی تا الان خوابیده ؟ساعت ۲ بود البته زیادم بعید نیست چون اون بیچاره تمام دیشب وپریشب رو نخوابیده ... یه ساعت که گذشت احساس کردم گرسنه ام بلند شدم رفتم سفره رو چیدم وغذا رو گرم کردم رفتم سمت اتاق دانیال اروم درو باز کردم روی تخت دراز کشیده بودباهمون لباسهای دامادیش که ای دوروز تنش بود بازوشو رو چشم هاش گذاشته بود نمیدونستم خواب یا بیدار کمی رفتم جلو تا مطمئن شم -کاری داشتی؟.... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
_بیدار بود دستشو از رو چشماش برداشت ونگام کرد -نه پس واسه چی اومدی اینجا؟ -خواستم بگم نهار حاضره -نمیخورم -گرسنه ات نیست -نه از اتاق اومدم بیرون و اومدم نشستم و تنهایی ناهار خوردم یعنی اون گرسنه اش نیست؟از دیروز تا حالا چیزی نخورده.... بعد باخودم گفتم به من چه اگه گرسنه بود الان تاحالا اومده بودو غذاشو خورده بود من وظیمه مو انجام دادم ومثل یه خانم خونه غذا گذاشتم این دیگه تقصیر خودشه که با غذا قهر کرده... عصر نسترن جون دوباره زنگ زد اینبارم من گوشی رو برداشتم نمیتونستم بهانه ای بیارم برای همین رفتم اتاق دانیال. روی تخت دراز کشیده بود -نسرین جون زنگ زده میخواهد باهات صحبت کند -بگو خونه نیست -نمیشه چون گفتم خونه ای -بگو خوابه -صبح همین و گفتم گوشی بیسیم رو گرفتم سمتش فقط یه چیزی من اونروز گفتم رفتی خونه ی دوستت ساعت ۱۰:۳۰ برگشتی پوزخندی زدو گفت :ولی من خونه ی دوستم نبودم دروغم نمیتونم بگم گوشی رو از دستم گرفت از اتاق اومدم بیرون ولی پشت در وایستادم میخواستم بدونه که چی میخواد بگه صدای ضربان قلب خودم رو میشنیدم اگه ماجرا رو تعریف کنه چی؟؟ دانیال صحبت نمیکرد معلوم بود که نسترن جون از اون طرف خط بستتش به رگبار حرف و نصیحت تا اینکه صدای دانیال رو شنیدم :شما حق دارید ولی بخدا تقصیر من نبود قلبم داشت وایمیستاد - انروز که رفتم دیدن دوستم حالش خراب شد بردیمش بیمارستان مجبور شدم پیشش بمونم تا خانواده اش بیان چند دقیقه که گذشت دانیال باز گفت:میدونم باید پیش سوگند میموندم ولی از طرف اون خیالم راحت بود که شما پیششین سوگندم منو درک میکنه همون که براش توضیح دادم چی شده عذرمو قبول کرد -آره میدونم نگرانم شده بود ولی هم به خودش قول دادم هم به شما قول میدم که دیگه تکرار نشه حالا خیالتون راحت شد -باشه شما نگران نباشیداونم رو چشم -دیگه امری ندارید- -خداحافظ نفس راحتی کشیدم خیالم راحت شد برگشتم تو آشپزخانه تصمیم گرفت بخاطر اینکارش ازش تشکر کنم میدونستم که عاشق قورمه سبزیه مثل خیلی از مردهای دیگه .برای شام قورمه سبزی اماده کردم کنارش یه سالاد شیرازی هم درست کردم بوی غذا تو خونه پیچیده بود ولی هر چی منتظر موندم از اتاقش نیومد بیرون رفتم دم در اتاقش در زدم وداخل شدم روی تخت نشسته بود وانگشتاشو تو موهاش فرو کرده بود سرش پایین بود -شام حاضره نمیایی؟ -نمیخورم -میشه بپرسم چرا؟تو از دیروز چیزی نخوردی -سرش رو بلند کرد:برای تو مهمه مگه؟ -چی مهمه؟ -اینکه چیزی نخوردم -دوست ندارم به خاطر گرسنگی حالت خراب شه پوزخندی زد وگفت:نترس من جون سختم چیزیم نمیشه -با کی داری لج میکنی؟بامن یا باخودت؟ روی تخت دراز کشید وگفت:باهیچ کدوم با روزگار .با روزگاری که اینجور تلخ داره برا من مینویسه..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
-تا کی؟ _نگام کرد و هیچی نگفت _لب تخت نشستم وگفتم:قضیه اونقدرهام تلخ نیستی که تو فکر میکنی باید سعی کنی با این موضوع کنار بیای .تو از اولم میدونستی که من هیچ احساسی بهت ندارم اینو خودمم بارها بهت گفتم ولی تو دست برنداشتی همیشه مثل یه سردار پیروز وایمیستادی ومیگفتی همه چیز رو بسپار به من .من بلدم چکار کنم میگفتی مهم نیست که من دوست دارم یا ندارم مهم اینکه تو دوستم داری گفتی با همه چیزمن میسازی با هر ساز من میرقصی تا بالاخره با اونی که میخوای برسی. خوب نگاه کن ببین این اونی بود که تو میخواستی یه گوشه ی خونه خودتو حبس کنی که چی؟مگه با اینجور چیزها قضیه حل نمیشه بر گشتم سمتش:هنوزم دیر نشده جلوی ضرر رو از هر کجا بگیری منفعت بلند شد ونشست:منظورت از این حرف ها چیه؟ سرمو انداختم پایین ترسیدم بقیه حرفمو بگم دستشو انداخت زیر چانه مو سرمو بلند کردو گفت :پرسیدم منظورت چیه؟ -من من ....منظور خاصی نداشتم فقط خواستم یه چیزی گفته باشم ترسیدم چیزی بگم واون عصبانی بشه کاری کنه که من تا آخر عمرم پشیمون شم ازگفتن حرفی که نباید میگفتم شونه هامو گرفت وگفت:اگه تاحالا کاری به کارت نداشتم و کاری رو کردم که تو ازم خواستی برای اینکه دوست دارم برا اینکه نمیخوام بیشتر از این ازم متنفر شی اگه دارم صبوری میکنم وهمه چیز رو توخودم میریزم برا اینکه دوست دارم میفهمی دوست دارم من عشق تو رو میخوام روحت رو میخوام قلبت رو میخوام نه جسمت رو..... زل زد تو چشمام:اینوخوب تو اون گوشت فرو کن از زندگی دست میکشم ولی از تو نه پس تو هم فکرهای بیخودی نکن من تا اخر عمرم که باشه منتظر میمونم فهمیدی؟ ولم کرد کمی زمان برد تا خودمو پیدا کنم روشو ازم برگردوند ولی از چشم های شیشه ایش میشد فهمید که چه خبره..... لعنت به این روزگار و فلک که این سرنوشت های تلخ رو برای آدم ها مینویسه لعنت به خودمون که هیچ وقت نمیفهمیم عاشق کی باید بشیم..... از اتاق اومد بیرون دلم گریه میخواست ولی خودمو کنترل کردم رفتم یه آبی به سرو صورتم زدم وبعد برگشتم آشپزخونه نباید بزارم که این بیشتر از این ادامه پیداکنه هم برای خودم سخته وهم برای اون غذا وسالاد رو تو سینی گذاشتم با دوتا بشقاب رفتم اتاقش هنوزم پشتش به در بود رفتم نشستم رو صندلی کنار تخت -دیدم تو برا شام نمیای آشپزخونه گفتم من شام وبیارم اینجا برگشت نگام کرد لبخندی زدم وبشقابی رو که توش غذا ریخته بودم گرفتم جلوش:بفرمایید شام دستپخت سوگند بانو کمی نگام کردو بعد اونم به زور لبخندی زدو بشقاب رو از دستم گرفتم فعلا این برای آتش بس اولیه وبرقراری صلح اولیه کافی بود من و اون میتونستیم مثل دوتا ادم کنار هم زندگی مسالمت آمیزی داشته باشیم البته فعلا...... روزها از پی هم میگذشته زندگی به روال عادیش برگشته بوددانیال صبح به صبح میرفت شرکت منم به کارهای خونه رسیدگی میکردم فیلم تماشا میکردم وکتاب میخوندم گاهی هم مثل یه زوج خوشبخت درمهمونی های خانوادگی مون شرکت میکردیم از روز عروسی تا به امروز جرات صحبت کردن با ستاره رو پیدا نکردم فعلا آمادگیشو ندارم با اینکه خیلی چیزها برای گفتن دارم مهمونی نسبتا بزرگی در راه بود دختر دایی دانیال, شعله از کانادا برگشته بود و به مناسبت این بازگشت مهمونی بزرگی ترتیب داده بود شعله همبازی کودکی های دانیال بود از چند روز قبلتر برای خرید لباس شهر رو زیر رو کردم وبالاخره یک روز مانده به مهمونی تونستم لباس مناسبی بخرم میخواستم سنگ تموم بذارم چون میدونستم نگاه های زیادی به من خواهد بود شنیده بودم قبلترها یه چیزهایی بین شعله ودانیال بود نه اینکه رابطه باشه نه .بلکه حرفهای بودند که خیلی ازماها تو بچگی هامون میشنویم وشعله مال دانیاله شعله عروس دانیال . از رفتار دانیال میشد غهمید که هیچ حس خاصی نسبت به شعله نداره .وقتی مادرش با هیجان وخوشحالی گفت که شعله داره برمیگرده دانیال فقط گفت:چشم دایی وزن دایی روشن...... ادامه دارد ...... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ✍ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش فکر کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی‌اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار نیز متوجه نشود که او صدایی را نمی‌شنود باید از پیش پرسش‌های خود را طراحی کند و جواب‌های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار طراحی کرد. با خودش گفت «من از او می‌پرسم حالت چطور است و او هم خدا را شکر می‌کند و می‌گوید، بهتر است. من هم شکر خدا می‌کنم و می‌پرسم برای بهتر شدن چه خورده‌ای؟ او لابد غذا یا دارویی را نام می‌برد. آن‌وقت من می‌گویم نوش جانت باشد. می‌پرسم، پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می‌آورد و من می.گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می‌دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می‌شناسیم. مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب‌ها سراغ همسایه‌اش رفت و همین که رسید، پرسید حالت چطور است؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت: دارم از درد می‌میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید: چه می‌خوری؟ بیمار پاسخ داد: زهر! زهر کشنده! ناشنوا گفت: نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت: عزرائیل! ناشنوا گفت: طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. مردم ناشنوا سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می‌زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی‌نظیر کم نشد. بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر، به شیوه‌ای رفتار می‌کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می‌شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 این ضرب‌المثلی است که داستان آن مربوط به یکی از داستا‌ن‌ها و قصص معروف قرآن کتاب آسمانی ماست. داستان نوح نبی. پیامبری که بسیار عمر کرد و مانند تمامی هدایت‌گران پیش و پس از خود، از سوی خداوند ماموریت داشت تا مردمان ناآگاه زمان خود را به راه درست و راست هدایت کند. داستان نوح نبی را همه ما به خوبی می‌دانیم. آن زمانی که ناامید می‌شود از هدایت مردم سرزمینش و از خداوند برای آنها طلب عذاب می‌کند. و خداوند به او ماموریت می‌دهد که کشتی بسازد که از هر موجود نر و ماده بر آن سوار کند و به دریا بزند و به او می‌گوید که هر آنکه در این کشتی در آید از عذاب الهی دور می‌ماند و آن کس که ماند و از خواست پیامبر و ولایت تبعیت نکرد، گرفتار عذابی سخت خواهد شد. و آن شد که شد. ضرب‌المثل «هرکه با نوح نشیند، چه غم از طوفانش» به عبارتی اشارتی دارد به اعتماد و ایمنی حاصله از بودن در کنار فرد راه‌بلد و راهبر خدایی. اینکه در تمامی سختی‌ها و بلا‌ها و مشکلات، روی آوردن به درگاه الهی و مردان خدا درهای بسته را باز می‌کند و از این طوفان بلاها به راحتی می‌شود گذشت. حالا با تمام این توصیفات شاید بد نباشد تا سری بزنیم به دریای بیکرانه ادبیات کهن منظوم کشورمان. اشعاری از حافظ و غزلیاتی از شمس که جملگی مشابهت مضمونی دارند با ضرب‌المثل امروز ما. در ادامه برخی از این اشعار را می‌خوانید: یار مردان خدا باش که در کشتی نوح/ هست آبی که به آبی نخرد طوفان را حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح/ ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند/ چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم نخور و اما یکی از ادبیات غزلیات شمس: نشین به کشتی روح و بگیر دامن نوح/ به بحر عشق که هر لحظه جزر و مد باشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی محکم به پشت سر زن زد و او در دم، کشته شد. در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانۀ تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانۀ مخالفت تکان می داد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید. کشاورز گفت: «خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم.» کشیش پرسید: «پس مردها چه می گفتند؟» کشاورز گفت: «آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ 🌼داستان برصیصای عابد و شیطان ✍در بنى‏ اسرائيل، عابدى بود به نام برصيصا كه سال‏ ها عبادت مى‏ كرد و مشهور شد و مردم بيماران خود را براى شفا و درمان نزد او مى ‏آوردند. تا اين كه روزى زنى از اشراف را نزد او آوردند، شيطان او را وسوسه كرد و او به آن زن تجاوز كرد. سپس او را كشت و در بيابان دفن كرد. برادران زن فهميدند و مسئله شايع شد و عابد از موقعيّت خود سرنگون گشت. حاكم وقت او را احضار و او به گناه خود اقرار كرد و حكم صادر شد كه به دار آويخته شود. در اين هنگام و در لحظه آخر شيطان نزد او مجسم شد كه وسوسه من تو را به اين روز انداخت، اگر به من سجده كنى تو را آزاد مى ‏سازم. عابد گفت: توان سجده ندارم، شيطان گفت: با اشاره ابرو به من سجده كن، او چنين كرد و به كلى دين خود را از دست داد و سرانجام نيز كشته شد. 📚 تفاسير : مجمع البيان ، قرطبى و روح البيان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 چارلی چاپلین تعریف می کند : با پدرم رفتم سیرك. توی صف خرید بلیت یه زن وشوهر با چهاربچشون جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند… وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیت ها رابهشون اعلام کرد . ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت .معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند، چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس صددلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد، گفت: متشکرم آقا. مرد شریفی بود، ولی درآن لحظه برای این که پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد… بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم. آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم ندیدم ! ثروتمند زندگی کنیم ، بجای آن که ثروتمند بمیریم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 گوشت و بیشتر فرآورده های آن گران قیمت هستند و امکان تقلب در آنها زیاد است. از جمله: • افزودن پودر استخوان به فرآورده های گوشتی مانند سوسیس و کالباس مخلوط کردن گوشت با گوشت حیوانات ارزان قیمت • افزودن پودر یا مواد رنگی به همبرگر، سوسیس و کالباس • رعایت نکردن فرمول و استاندارد فرآورده های گوشتی و افزودن مقادیر زیاد مواد پر کننده • افزودن نیتریت و نیترات به مقدار بیش از حد برای بهبود رنگ و جلوگیری از رشد میکروارگانیسم ها در موارد آلودگی شدید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
درون مغز بعد از سکته شدید! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 روزی واعظی به مردمش می گفت: ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود. جوان ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت... روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد. چون به رودخانه رسیدند، جوان "دعا" گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت... جوان گفت: "ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!" واعظ، آهی کشید و گفت: حق، همان است که تو می گویی، اما دلی که تو داری، من ندارم! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 تحقیقات روان‌شناسی نشان داده که وقتی انسان هیجان‌ زده می‌شود، عقل و خِرد او به "یک‌ سوم" افت پیدا می‌کند (چه مثبت و چه منفی، چه عاشق و چه عصبانی، پر از خشم و نفرت و يا محبت افراطی و ...) یعنی اگر ما از درجه 180 IQ (ضریب هوشی) برخوردار و جزو نوابغ باشیم، وقتی هیجان‌زده شویم، ضریب هوشی‌مان به 60 می‌رسد (نُرمالِ ضریب هوشی، 100 است)، یعنی مثل یک آدم عقب‌مانده تصمیم می‌گیریم...!! خونسردی، آرامش و متانت و تصميم نگرفتن در لحظه های خشم و عصبانيت و يا عشق زياد، راهِ درست زندگی کردن و موفق و خوشبخت شدن است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 معلم میگفت این ....…جاهای خالی را باکلمات مناسب پر کنید! ولی نمیدانست بعضی از جاهای خالی هرگز پر نمیشوند.. آخرهفته است، جاهای خالی بسیاری پرنمیشوند جز تکرار خاطره ای و فاتحه ای پنج شنبه است و ياد درگذشتگان اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 از خیانت زن نترس، از خودت بترس حکایت شده است که مردی سقا در بخارا مدت سی سال آب می برد در خانه شخص زرگری. و در این مدت اصلا حرکتی که مشعر بر خیانت به خانواده آن زرگر باشد از آن سقا صادر نشده بود. اتفاقاً روزی آن سقا بعد از خالی نمودن مشک آب ، بند دست زن زرگر را گرفته لمس نمود و او را بوسید و دواعی زنا و مقدماتش را کلاً بجای آورد بدون مجامعت. و از خانه بیرون آمد و رفت. چون آن مرد زرگر شب به خانه آمد زنش از او سوال نمود که: در بازار امروز بر تو چه گذشت؟ آن مرد از گفتن ابا نمود. بعد از اصرار زیاد گفت: امروز زنی دستش را بیرون آورد تا در دستبندی که از برایش ساخته بودم کند. چون نظرم به دستش افتاد دست او را لمس نمودم به شهوت و او را بوسه دادم و دواعی زنا را کلاً بجای آوردم غیر از مجامعت. پس زن صدا را به تکبیر بلند نمود و واقعه سقا را به شوهر بیان نمود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌