.
🌹 بزرگواری سیّد
يكي از طلاب حكايت كرد: كه در صحن امام حسين (عليه السلام) نزديك درب تل زينبيه، نشسته بودم و مردی در كنارم ايستاده بود.
مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانی (ره) با اصحابش، از حرم مقدّس امام حسين (عليه السلام) خارج شد و از درب تل زينبيه صحن مطهر را ترك گفت.
مردی كه كنارم ايستاده بود آهسته گفت بروم و سيّد را كنار گوشش دشنام گويم و به دنبال سيّد حركت نمود.
لحظاتی نگذشت كه مرد دشنام دهنده با چشم گريان برگشت، علتش را پرسيدم: پاسخ داد من سيّد را تا درب منزل دشنام دادم،
امّا وقتی به درب منزل رسيدم سيّد فرمود: همين جا توقف كن من با شما كاری دارم و داخل منزل شد،
طولی نكشيد از منزل خارج شد و فرمود: اين پولها را بگير و هر وقت تنگدستی به تو روی آورد به ما مراجعه كن و آماده كه هرگونه دشنام و ناسزايی را بشنوم، لكن استدعای من آن است كه عرض و ناموس مرا مورد دشنام قرار ندهی.
دشنام دهنده میگويد: چنان اين كلمات پيامبر گونهٔ سيّد در من اثر عميقی به جای گذاشت كه نزديك بود قالب تهی نمايم، اشك چشمان مرا گرفت و رعشه بر اندامم افتاد همان طوری كه مشاهده میکنی.
📔 یکصد داستان خواندنی (آية الله حسینی شیرازی)، ص٣۵
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
بنده است یا آزاد ⁉️
صدای ساز و آواز بلند بود. هرکس که از نزدیک آن خانه میگذشت، میتوانست حدس بزند که در درون خانه چه خبر است؟
بساط عشرت و میگساری پهن بود و جام می بود که پیاپی نوشیده میشد. کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب زده و خاکروبهها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود، تا آنها را در کناری بریزد.
در همین لحظه مردی که آثار عبادت زیاد از چهرهاش نمایان بود، و پیشانیش از سجدههای طولانی حکایت میکرد، از آنجا میگذشت، از آن کنیزک پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد ؟!
کنیز گفت: آزاد.
امام فرمودند: معلوم است که آزاد است، اگر بنده میبود پروای صاحب و مالک و خداوندگار خویش را میداشت و این بساط را پهن نمیکرد.
رد و بدل شدن این سخنان ، بین کنیزک و آن مرد، موجب شد که کنیزک مکث زیادتری در بیرون خانه بکند.
هنگامی که به خانه برگشت، اربابش پرسید: چرا این قدر دیر آمدی؟
کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت: مردی با چنین وضع و هیئت میگذشت، و چنان پرسشی کرد، و من چنین پاسخی دادم.
شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد، مخصوصا آن جمله (اگر بنده میبود از صاحب اختیار خود پروا میکرد) مثل تیر بر قلبش نشست.
بیاختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد. با پای برهنه به دنبال گوینده سخن رفت.
دوید تا خود را به صاحب سخن که جز امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام نبود رساند. به دست آن حضرت به شرف توبه نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز که با پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود، کفش به پا نکرد.
او که تا آن روز به "بشر بن حارث بن عبدالرحمن مروزی" معروف بود ، از آن به بعد، لقب "الحافی" یعنی "پا برهنه" یافت، و به بشر حافی معروف و مشهور گشت.
تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گرد گناه نگشت. تا آن روز در سلک اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد، در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست در آمد.
📔 الکنی و الالقاب محدث قمی، ج٢، ص١۵٣
#امام_کاظم #داستان_بلند
#شهادت_امام_کاظم
🔰 @DastanShia
.
🔹 مناظره امام کاظم (ع) با هارون
روزی هارون الرشید به امام کاظم علیه السلام گفت:
چرا اجازه میدهید مردم شما را به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نسبت بدهند؟ به شما بگویند فرزندان پیغمبر، با اینکه فرزندان علی =علیه السلام) هستید، نه فرزندان پیغمبر؟ البته مسلم است شخص را به پدرش نسبت میدهند.
امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمود: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله زنده شود و دختر تو را خواستگاری کند، به او میدهی؟
گفت: سبحان الله! چرا ندهم؟ البته که میدهم و بدین وسیله بر عرب و عجم افتخار میکنم.
امام علیه السلام فرمود: پیغمبر هرگز از من خواستگاری نمیکند و من نیز دخترم را به او تجویز نمیکنم.
هارون گفت: چرا؟
امام علیه السلام فرمود: چون پیامبر صلی الله علیه و آله پدر بزرگ من است.
هارون گفت:
احسنت! آفرین! پس چگونه خود را فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میدانید با اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرزند پسری نداشت؟ و نسل از پسر است نه از دختر. شما فرزند دختر هستید که فرزند دختر نسل به شمار نمیرود.
امام علیه السلام فرمود:
تو را به حق قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و کسی که در آن مدفون است سوگند، مرا از پاسخ این سؤال معذور بدار.
هارون گفت:
غیر ممکن است. باید بر گفتار خود دلیل بیاوری و اثبات کنی که شما فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستید. تا از قرآن دلیل بیان نکنید، عذرتان پذیرفته نیست و شما به همه علوم قرآن آشنایید.
امام علیه السلام فرمود: حاضری پاسخ این پرسش تو را بدهم؟
هارون گفت: بله.
امام علیه السلام فرمود: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ و من ذریته داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی».
(انعام، ٨۴-٨۵)
آن گاه امام علیه السلام پرسید: پدر عیسی کیست؟
هارون گفت: عیسی پدر نداشت.
امام علیه السلام فرمود: در این آیه خداوند از طرف مادر عیسی، مریم، که فاصله زیاد با حضرت ابراهیم دارد، در عین حال عیسی را از فرزندان ابراهیم شمرده است. همچنین ما نیز از طرف مادرمان، فاطمه (سلام الله علیها)، فرزند پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هستیم.
-----------------------
(۱): و از فرزندان او (ابراهیم)، داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون (هدایت کردیم) و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم و همچنین زکریا و یحیی و عیسی.
📔 بحار الأنوار، ج۴٨، ص١٢٧
#امام_کاظم #داستان_بلند
#شهادت_امام_کاظم
🔰 @DastanShia
.
🍃 امام کاظم و مرد دهاتی
روزی امام موسی بن جعفر عليه السّلام با عدهای به مرد روستایی زشت رو و بد قیافهای رسید،
به او سلام کرد و در کنار او از مرکب پیاده شده و مدت زیادی با او به احوال پرسی و گفتگو پرداخت،
و در آخر فرمود:
اگر حاجتی داری بگو، من بر آورده کنم؟
جمعی که در محضر امام بودند از برخورد حضرت که تعجب کردند، به عنوان اعتراض گفتند:
یابن رسول الله! شما به نزد این مرد (دهاتی و بدقواره) که چندان شایستگی ندارد میروی، و به او پیشنهاد میکنی اگر حاجتی داشته باشد انجام دهی،
شما رهبر و پیشوا هستی، اگر او نیازمند است باید پیش شما بیاید و خواسته هایش را مطرح کند.
امام (علیه السلام) احساس کرد اصحاب به ریزه کاریهای اسلام توجه ندارند و یک فرد مسلمان را با چشم حقارت میبینند) از این رو فرمود:
من که پیش او رفتم و مدتی با او به گفتگو پرداختم بر اساس چند مطلب است که شما به آنها توجه ندارید.
نخست: اینکه او بندهای از بندگان خدا است.
دوم: اینکه بنا به دستور قرآن او یکی از برادران دینی ما است.
سوم: اینکه در مملکت خداوند با ما همسایه است.
چهارم: اینکه از یک پدر (آدم) به وجود آمدهایم.
پنجم: اینکه همه ما پیرو بهترین دین (اسلام) هستیم.
ششم: اینکه شاید روزگار دگرگون شود، روزی بیاید ما محتاج ایشان باشیم، آن وقت برای نخوت و تکبری که بر او داشتیم، ما را در مقابل خود خوار و ذلیل ببیند.
📔 بحار الأنوار، ج٧٨، ص٣٢۵
#امام_کاظم #داستان_بلند
#شهادت_امام_کاظم
🔰 @DastanShia
١.
🌷 پیامبر اسلام (ص) در سفر تجارتی
هنوز پيامبر صلّىاللَّهعليهوآله به دنیا نیامده بود که پدرش، عبد الله از دنیا رفت و در سن شش سالگی مادرش نیز وفات نمود.
پس از آن جد بزرگوار عبدالمطلب، یگانه پرستار او بود. حضرت عبدالمطلب هنگامی که در بستر بیماری بود، فرزندش ابوطالب، را وصی خود نمود و چشم از جهان فرو بست.
از آن پس ابوطالب سرپرستی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله را به عهده گرفت و تا آخرین لحظات عمرش از آن حضرت نگهداری و مواظبت نمود.
محمد دوازده ساله بود که در کاروانی تجاری همراه عموی ابوطالب، به سوی شام سفر کرد.
کاروان به سرزمین بصری رسید، در آن محل راهبی به نام، بحیرا، بود که سالها در صومعه خود به عبادت مشغول بود و علماء و دانشمندان نصار از وی بهره میبردند.
بحیرا بارها کاروان تجاری قریش و اهل مکه را که از کنار صومعهاش عبور میکردند دیده بود، لکن کوچکترین توجهی به آنها نداشت، ولی یک روز کاروان در حال عبوری را دید که لکه ابری بر سرشان سایه افکند است.
کاروان در کنار درختی توقف کرد، و نوجوانی به زیر درخت رفت. ابر همچنان بر آن درخت سایه افکند و شاخههای درخت سر به سوی آن جوان پایین آوردند.
بحیرا از راه بصیرت فهمید که این نوجوان مورد توجه خاص خداوند است، غذایی تهیه کرد و خود نیز از صومعه بیرون آمد و افراد کاروان را با احترام به صومعه دعوت نمود و گفت:
«غذایی برای شما تهیه دیدهام و همه شما مهمان من هستید، دوس دارم برای صرف غذا همه بیایید».
همه رفتند و تنها محمد صلیاللهعلیهوآله نرفت و زیر درخت ماند.
بحیرا نگاه میکرد ابر را بر سر هیچ کدام از آنها ندید، متوجه شد ابر هنوز بر درخت سایه افکنده، گفت: امروز همه شما مهمان من هستید کسی از مهمانی خودداری نکند. گفتند: همه آمده اند، تنها نوجوانی در کنار متاع تجاری مانده است.
بحیرا گفت: آن نوجوان را نیز بیاورید، خوب نیست که همه بیایند و او تنها بماند. دعوت راهب را به محمد صلیاللهعلیهوآله رساندند، حضرت پذیرفت و به سوی راهب حرکت نمود.
بحیرا حالات حضرت را به دقت زیر نظر داشت، دید هنگام حرکت محمد صلیاللهعلیهوآله ، ابر نیز بالای سر او در حرکت است.
بحیرا با نظر پر معنایی، به سیمای نورانی، محمد صلیاللهعلیهوآله، مینگریست و نشانه رسالت را در او میدید لحظه به لحظه، محبت و احترامش نسبت به محمد صلیاللهعلیهوآله افزون میگشت.
🔹 اين داستان، ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج١۵، ص۴٠٩
#پيامبر #وفات_حضرت_ابوطالب
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
١.
💠 یک مناظره خواندنی
مأمون پس از آنکه دخترش امالفضل را به امام جواد علیه السلام تزویج کرد، در یکی از روزها مجلس بزرگی تشکیل یافته بود، خود مأمون و حضرت جواد علیه السلام و یحیی بن اکثم و عده بسیاری از اهل تسنن در آنجا حضور داشتند،
یحیی بن اکثم مسأله حساسی را پیش آورد و به امام جواد علیه السلام گفت:
یابن رسول الله! روایت شده است که جبرئیل امین بر پیامبر خدا نازل شده و گفت:
یا محمد! پروردگارت سلام میرساند و میگوید:
من از ابوبکر راضی هستم از ابوبکر سؤال کن ببین آیا او هم از من راضی هست یا نه؟
نظر شما درباره این روایت مشهور چیست؟
امام جواد علیه السلام فرمود:
کسی که این خبر را نقل میکند باید خبر دیگری را که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجة الوداع بیان نمود در نظر داشته باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
کسانی که بر من دروغ میبندند زیاد شده اند و بعد از من نیز زیاد خواهند شد و هر کس عمدا بر من دروغ بندد جایگاه او در آتش خواهد بود. بنابراین هرگاه حدیثی از من نقل شد آن را با کتاب خدا (قرآن) و سنت (دستورات) من مقایسه کنید، هر کدام که موافق کتاب خدا و سنت من بود قبولش کنید. هر کدام مخالف کتاب خدا و سنت من بود ردش نمایید.
سپس امام جواد علیه السلام فرمود:
این روایت (درباره ابوبکر) موافق کتاب خدا نیست. زیرا خداوند میفرماید:
ما انسان را آفریدیم و از رازهای درون او آگاهیم و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم. (١)
آیا خداوند نمیدانست ابوبکر از او راضی است یا راضی نیست تا آن را به وسیله جبرئیل از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بپرسد؟ این عقلا محال است.
باز یحیی بن اکثم گفت:
روایت کردهاند که ابوبکر و عمر در زمین، همانند جبرئیل و میکائیل در آسمان است. آیا این سخن درست است؟
امام جواد علیه السلام فرمود: این خبر نیز محل تأمل است، باید درباره آن دقت نمود، زیرا جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرب درگاه خداوند هستند، که هرگز گناه نکردهاند و لحظهای از طاعت پروردگار خارج نشدهاند،
و حال آنکه ابوبکر و عمر مشرک بودند اگر چه پس از ظهور اسلام مسلمان شدند اما بیشتر عمرشان را در شرک و بت پرستی سپری کردهاند، بنابراین محال است خداوند ابوبکر و عمر را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند! و آنها را با دو ملک مقرب برابر و همسان بداند.
یحیی گفت:
روایت شده است که ابوبکر و عمر، سروران پیران بهشتند. نظر شما در این باره چیست؟ آیا این روایت درست است؟
امام جواد علیه السلام فرمود:
این روایت نیز محال است درست باشد. زیرا بهشتیان همگی جوانند و در میان آنها پیری وجود ندارد (تا ابوبکر و عمر سرور آنان باشد).
این خبر را بنی امیه، در مقابل روایتی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله درباره حسن و حسین فرمود: (حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند) جعل کردهاند.
یحیی بن اکثم گفت:
روایت شده است که عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است.
امام علیه السلام فرمود:
این خبر نیز از محالات است. زیرا در بهشت فرشتگان مقرب خدا، حضرت آدم و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و همه انبیا و فرستادگان حضور دارند، بهشت با نور آنان روشن نمیشود تا با نور عمر روشن گردد. (بهشت تاریک نیست تا نیازی به چراغ داشته باشد، همیشه روشن است.)
یحیی گفت:
روایت شده است سکینه از زبان عمر سخن میگوید.
حضرت فرمود:
با اینکه ابوبکر بهتر از عمر بود بالای منبر میگفت:
من شیطانی دارم که گه گاهی بر من مسلط میشود و هر وقت دیدید از راه راست منحرف شدم مرا به راه راست بیاورید.
🔰 @DastanShia
٢.
یحیی گفت:
روایت شده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
اگر من پیامبر نمیشدم حتما عمر پیامبر میشد.
امام علیه السلام فرمود:
قرآن کریم از این حدیث، راست تر است، خداوند در قرآن میفرماید: به یاد آور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و از تو و نوح... . (٢)
از این آیه به روشنی معلوم میشود که خداوند از پیغمبران پیمان گرفته است، چگونه ممکن است پیمان خود را تغییر دهد؟ (به جای محمد صلی الله علیه و آله عمر را پیغمبر کند).
افزون بر این هیچکدام از پیامبران به قدر یک چشم بر هم زدن به خدا شریک قایل نشدهاند. چگونه خداوند کسی را به رسالت مبعوث میکند که بیشترین عمر خود را در شرک و کفر سپری کرده است؟
و نیز پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید:
من پیامبر بودم در حالی که آدم میان روح و جسم بود. (٣) (آفریده نشده بود.)
یحیی بن اکثم گفت:
روایت شده است که پیغمبر فرمود:
هیچ وقت وحی از من قطع نشد مگر اینکه خیال کردم که بر خاندان خطاب (پدر عمر) نازل گشته است. (مقام رسالت از من به آنها منتقل شده است.)
امام جواد علیه السلام فرمود:
این هم محال است، زیرا ممکن نیست پیغمبر در رسالت خود شک کند. خداوند میفرماید:
خداوند از فرشتگان و انسانها پیغمبرانی انتخاب میکند. (۴)
لذا چگونه ممکن است نبوت از کسی که خدا او را برگزیده، به کسی که به خدا مشرک بوده، منتقل شود (تا پیغمبر در نبوت خود شک و تردید داشته باشد.)
یحیی گفت:
پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:
اگر عذاب نازل میشد، کسی جز عمر از آن نجات نمییافت.
امام جواد علیه السلام فرمود:
این هم محال است، زیرا پیغمبر اسلام میفرماید:
خداوند آنان را (ملتی را) عذاب نمیکند مادامی که تو در میان آنها هستی و نیز مادامی که استغفار میکنند خدا عذابشان نمیکند. (۵)
در اینجا یحیی بن اکثم کاملا در برابر امام درمانده و ناتوان شد و همه بزرگان اهل سنت آشکارا دیدند که چگونه امام جواد علیه السلام با همه خرد سالی (۶) به پرسشهای قاضی بزرگ شهر بغداد جواب داد و شگفتتر اینکه قاضی از پاسخ به سؤالات امام فرو ماند.
------------------------------
(١): و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید. (سوره ق: آیه ۱۶)
(٢): واذا اخذنا میثاقهم و منک و من نوح. (احزاب: آیه ۷۰)
(٣): نبئت و آدم بین الروح و الجسد.
(۴): الله یصطفی من الملائکة رسلا و من الناس. (سوره حج: آیه ۷۵)
(۵): و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون. (سوره انفال: آیه ۳۳)
(۶): امام جواد علیه السلام در سن نه سالگی به مقام امامت رسید.
📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص٨٠
#امام_جواد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
⚡ اعجاز پیامبر (ص)
علی علیهالسلام میفرماید:
من با پیامبر صلیاللهعلیهوآله بودم، سران قریش نزد او آمده و گفتند:
ای محمد! تو ادعای بزرگی میکنی که هیچ یک از پدران و خاندانت نکردند، ما از تو معجزه میخواهیم، اگر پاسخ مثبت داده و انجام دهی، میفهمیم که تو پیامبر و فرستاده خدایی و اگر از انجام آن سرباز زنی، خواهیم دانست ساحر و دروغ گویی.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: شما چه معجزهای از من میخواهید؟
گفتند: از این درخت بخواه تا از ریشه کنده شده و درپیش تو بایستد.
حضرت فرمود: خداوند بر همه چیز توانا است. حال اگر خداوند این کار را بکند آیا ایمان میآورید و به حق شهادت میدهید؟
گفتند: آری،
پیامبر فرمود: من به زودی نشانتان میدهم آنچه را که خواستید. ولی بهتر از هر کسی میدانم شما به خیر و صلاح باز نخواهید گشت، مسلمان نخواهید شد.
سپس به درخت اشاره کرده و فرمود:
ای درخت! اگر به خدا و روز قیامت ایمان داری و میدانی من پیامبر خدایم، به فرمان خدا از زمین ریشه هایت در آمده و به فرمان خدا در پیش روی من قرار بگیر.
سوگند به پیامبری که خداوند او را به حق مبعوث کرد، درخت با ریشه از زمین کنده شد و با صدای شدید همانند به هم خوردن بال پرندگان یا به هم خوردن شاخههای درختان، جلو آمد و در پیش روی پيامبر صلىاللهعليهوآله ایستاد، طوری که برخی از شاخههای بلند خود را بر روی پيامبر صلّىاللَّهعليهوآله و بعضی دیگر را روی من که در طرف راست پیغمبر ایستاده بودم، انداخت.
وقتی سران قریش این منظره را دیدند با کبر و غرور گفتند: به درخت فرمان بده نصفش جلوتر آید و نصف دیگر در جای خود بماند.
رسول خدا فرمان داد و نیمی از درخت با وضع شگفت آور و صدای سخت به پیامبر نزدیک شد، گویا میخواست دور آن حضرت بپیچد، دوباره سران قریش از روی کفر و سرکشی گفتند: فرمان بده این نصف بازگردد و به نصف دیگر ملحق شود و به صورت اول درآید.
پيامبر صلّىاللَّهعليهوآله دستور داد و چنان شد که آنان میخواستند.
من گفتم: لااله الاالله ای رسول خدا! من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آوردم، و نخستین فردی هستم اقرار میکنم که درخت با فرمان خدا برای تصدیق نبوت و بزرگداشت دعوت رسالت، آنچه را خواستی انجام داد.
ولی بزرگان قریش همگی گفتند: او ساحری است دروغگو که سحری شگفت آور دارد و بسیار با مهارت و استاد است.
سپس به پيامبر صلّىاللَّهعليهوآله گفتند: آیا رسالت تو را کسی جز امثال علی علیهالسلام باور میکند؟
📔 بحار الأنوار، ج١۴، ص۴٧۶
#پيامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ قطعهای از خاک بهشت
در کتاب اسرارالشهاده دربندی و کتاب قصص العلمای تنکابنی آمده است که:
در زمان شاه عباس، پادشاه فرنگ شخصی را از فرنگستان فرستاد و به سلطان صفوی نوشت که شما به علمای مذهب خود بگویید با فرستاده من در امر دین و مذهب مناظره کنند؛
اگر او را مجاب ساختند ما هم با شما همدین میشویم و اگر او ایشان را مجاب کرد شما به دین ما درآیید.
آن فرستاده کارش این بود که هر کس چیزی در دست میگرفت اوصاف آن چیز را بیان میکرد،
پس سلطان، علما را جمع کرد و سرآمد اهل آن مجلس، آخوند ملا محسن فیض بود،
پس ملامحسن به آن سفیر فرنگی فرمود: سلطان شما مگر عالمی نداشت که بفرستد و مثل تو عوامی را فرستاد که با علمای ملت مناظره کند.
آن فرنگی گفت: شما از عهده من نمیتوانید برآیید اکنون چیزی در دست بگیرید تا من بگویم.
ملا محسن تسبیحی از تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام مخفیانه به دست گرفت، فرنگی در دریای فکر غوطه ور شد و بسیار تأمل کرد.
مرحوم فیض گفت: چرا عاجز ماندی؟
فرنگی گفت: عاجز نماندم ولی به قاعده خود چنان میبینم که در دست تو قطعهای از خاک بهشت است و فکر من در آن است که خاک بهشت چگونه به دست تو آمده است.
ملا محسن گفت: راست گفتی، در دست من قطعهای از خاک بهشت است و آن تسبیحی است که از قبر مطهر فرزندزاده پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله است که امام است؛
و پیغمبر ما فرموده کربلا (مدفن حسین) قطعهای از بهشت است و صدق سخن پیغمبر ما را قبول کردی؛
زیرا گفتی قواعد من خطا نمیکند پس صدق پیغمبر ما را هم در دعوای نبوت اعتراف کردی؛ زیرا این امر را غیر از خدا کسی نمیداند و جز پیغمبر او، کسی به خلق نمیرساند.
به علاوه پسر پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله در آن مدفون است؛ زیرا اگر پیغمبر به حق نبود، فرزندش و پيروانش در دین او، در خاک بهشت مدفون نمیگردید.
چون آن عیسوی این واقعه را دید و این سخن قاطع را شنید مسلمان گردید.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص١٢٨
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💫 ملاقات با امام زمان (عج)
علامه مجلسی (ره) از قول پدرش نقل میکند که میگفت:
در زمان ما شخص صالح و مؤمنی به نام امیر اسحق استر آبادی (ره) بود که چهل بار پیاده به مکه رفته بود، و بین مردم مشهور شده بود که او طی الأرض دارد (یعنی چندین فرسخ را در یک لحظه طی میکرده).
در یکی از سالها او به اصفهان آمد. من باخبر شدم و به دیدارش رفتم. پس از احوالپرسی از وی پرسیدم: آیا شما طی الأرض دارید؟ در بین ما چنین شهرت یافته است؟
در جواب گفت:
در یکی از سالها با کاروان حج به زیارت خانه خدا میرفتم به محلی رسیدیم، که آنجا با مکه هفت یا نه منزل (بیش از پنجاه فرسخ) راه بود.
من به علتی از کاروان عقب مانده و کم کم به طور کلی از آن جدا شدم. و جاده اصلی را گم کرده حیران و سرگردان بودم.
تشنگی چنان بر من غالب شد که از زندگی مأیوس گشتم. چند بار فریاد زدم:
- یا أباصالح! یا أباصالح! ما را به جاده هدایت فرما!
ناگاه شبحی از دور دیدم و به فکر فرو رفتم! پس از مدت کوتاهی آن شبح در کنارم حاضر شد. دیدم جوانی گندم گون و زیبا است که لباس تمیزی به تن کرده و سیمای بزرگان را دارد.
بر شتری سوار بود و ظرف آبی همراه خود داشت. به او سلام کردم، جواب سلام مرا داد و پرسید: تشنه هستی؟
گفتم: آری!
ظرف آب را به من داد و از آن آب نوشیدم. سپس گفت: میخواهی به کاروان برسی؟ مرا بر پشت سر خود سوار شتر کرد و به جانب مکه حرکت کردیم.
عادت من این بود که هر روز دعای حرز یمانی را میخواندم. مشغول خواندن آن دعا شدم. در بعضی از جملهها آن شخص ایراد میگرفت و میگفت: چنین بخوان!
چیزی نگذشت که از من پرسید: اینجا را میشناسی؟
نگاه کردم، دیدم در مکه هستم.
امر کردند: پیاده شو!
وقتی پیاده شدم، او بازگشت و از نظرم ناپدید شد.
در این وقت فهمیدم که او حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه شریف) بوده است.
از فراق او و از اینکه او را نشناختم متأسف شدم. بعد از گذشت هفت روز، کاروان ما به مکه رسید.
افراد کاروان، چون از زنده ماندن من مأیوس شده بودند، یکباره مرا در مکه دیدند و از این رو، بین مردم مشهور شدم که من طی الأرض دارم.
📔 بحار الأنوار: ج۵٢، ص١٧۵
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
١.
💠 داستان حضرت نوح
عليه السلام در قرآن:
(١) مبعوث گردانيدن و فرستادن او:
پس از حضرت آدم عليه السلام مردم به صورت يك امت زندگى ساده و مبتنى بر فطرت انسانى را مىگذراندند تا آنكه روحيه تكبر در ميانشان شيوع يافت و اندك اندك كار به آنجا كشيد كه عدّهاى بر عدّهاى ديگر سلطه يافتند و برخى از آنها برخى ديگر را به خدايگانى گرفتند.
و اين هسته اوليهاى بود كه روئید و سبز شد و ميوه داد و ميوهاش چيزى، جز آيين بت پرستى و اختلاف شديد طبقاتى و به خدمت گرفته شدن ضعفا از سوى قدرتمندان و بَرده گرفتن زرمندان و استثمار زير دستان و پديد آمدن كشمكشها و مشاجرات در ميان مردم نبود.
اين بود كه در زمان نوح عليه السلام فساد و تبهكارى در روى زمين شيوع يافت و مردم از كيش يكتا پرستى و از قانون عدالت اجتماعى روى گرداندند و به پرستش بتها روى آوردند كه از ميان اين بت ها خداوند سبحان، نام وَدّ و سُواع و يَغُوث و يَعُوق و نَسْر را (در سوره نوح ، آيه ٢٣) نام برده است.
طبقات جامعه از يكديگر دور شدند و قدرتمندانى كه ثروت و فرزند، مايه قدرت آنها شده بود، حقوق ضعفا را پايمال كردند و زور گويان، زير دستان خود را به ضعف كشاندند و به دلخواه بر آنان حكومت راندند (سوره اعراف، هود، نوح).
در اين شرايط بود كه خداوند نوح عليه السلام را برانگيخت و او را با كتاب و شريعت به سوى مردم فرستاد تا، با نويد و بيم، آنان را به توحيد خداى سبحان و دور افكندن شريكها و برقرارى مساوات ميان خود دعوت كند.
⭕ این داستان ادامه دارد ...
📔 میزان الحکمة، ج١١، ص٢٨۴
#داستان_انبیاء #حضرت_نوح
🔰 @DastanShia
.
♦️ سختی مرگ
امام محمد باقر علیه السلام فرمود: همانا جوانانی از فرزندان فرمانروایان بنی اسرائیل، عابد و پارسا بودند، (و این در حالی بود که عبادت در فرزندان فرمانروایان، رسمی پذیرفته بود.)
آنان به شهرهای گوناگون سفر میکردند تا عبرت بگیرند. در یکی از سفرها، در میانه راه به قبری برخوردند که جز نشانهای از آن پیدا نبود.
گفتند: ای کاش! همین ساعت از خدا میخواستیم صاحب این قبر را برای ما برانگیزاند تا از او بپرسیم طعم مرگ را چگونه یافته است؟
پس بدین گونه، از خدا درخواست کردند: پروردگارا! تویی خدای ما و برای ما جز تو خدایی نیست. تو آفریننده همیشگی هستی، در حالی که غافل نیستی. زندهای هستی که هیچ گاه نمی میرد.
هر روز در کار جدیدی هستی و همه چیز را بدون آموزش میدانی. این مرده را با قدرت خود برای ما برانگیزان.
سپس مردی با سر و ریش سفید از آن قبر بیرون آمد، در حالی که سرش را از خاک پاک میکرد و وحشت زده به آسمان مینگریست.
مرده به آنان گفت: چه چیز سبب شد که بر سر قبر من بایستید. گفتند: ما میخواستیم از تو بپرسیم که طعم مرگ را چگونه یافتی؟
پیرمرد گفت: نود و نه سال است که در قبرم ساکن شدهام، ولی هنوز درد و تلخی مرگ از من برطرف نشده است.
گفتند: این همه سال مردهای، ولی ما هنوز سر و ریشت را سفید میبینیم.
گفت: نه، این گونه نیست؛ زمانی که نعره و آواز بلند «بیرون شو» را شنیدم، خاک استخوان هایم نزد روحم جمع شدند و در روحم باقی ماندند.
پس وحشت زده از قبرم بیرون آمدم با چشمانی خیره و با شتاب به سوی صدای منادی رهسپار شدم. به این دلیل، سر و ریشم سفید شد به تصور این که قیامت آغاز شده است.
📔 بحار الأنوار، ج۶، ص١٧١
#امام_باقر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
٢.
💠 داستان حضرت نوح
عليه السلام در قرآن:
(٢) دين و شريعت نوح عليه السلام:
نوح عليه السلام مردم را به اين امور دعوت مىكرد: يگانه دانستن خداى سبحان و دور افكندن شريك براى خدا (چنان كه از كليه داستان هاى نوح در قرآن پيداست).
تسليم در برابر خدا (چنان كه از سوره نوح و يونس و آيه ١٩ آل عمران پيداست).
امر به معروف و نهى از منكر (چنان كه از آيه ١٠٣ سوره نساء و آيه ٨ سوره شورى معلوم است).
برابرى و عدالت و نزديك نشدن به كارهاى زشت و ناپسند. راستگويى و وفاى به عهد (سوره انعام آيه ١۵١ و ١۵٢).
نوح، نخستين كسى است كه خدا در قرآن از او حكايت مىكند كه امور مهم را به نام خدا آغاز كرده است (سوره هود، آيه ۴١).
✨
(٣) سخت كوشى نوح عليه السلام در دعوتش:
نوح عليه السلام قوم خود را به ايمان آوردن به خدا و آيات او فرا مىخواند و در اين راه تمام توان خود را به كار مىگرفت و شب و روز و آشكار و نهان آنان را به حق دعوت مىكرد.
امّا پاسخ مردم به او جز عناد و گردنكشى چيزى نبود. هرچه او بيشتر مردم را دعوت مىكرد، مردم به كفر و سركشى خود مىافزودند و جز خانوادهاش و تعداد اندكى از غير خانوادهاش كسى ديگر به او ايمان نياورد،
تا جايى كه بالأخره از ايمان آوردن مردم خود نوميد شد و به پروردگارش شكايت برد و از او كمك و يارى خواست (سوره نوح، قمر، مؤمنون).
⭕ این داستان ادامه دارد ...
📔 میزان الحکمة، ج١١، ص٢٨۶
#داستان_انبیاء #حضرت_نوح
🔰 @DastanShia