eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.3هزار دنبال‌کننده
49 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 رزق بی حساب یک روز صبح حضرت علی ابن ابی طالب علیهما السلام به فاطمه اطهر سلام الله علیها فرمود: «آیا صبحانه ای داری که من بخورم؟» فرمود: «نه.» امیرالمؤمنین علی از خانه خارج شد و دیناری قرض کرد که به مصرف خورد و خوراک خود برساند. در راه با مقداد مواجه شد که اهل و عیالش گرسنه بودند. علی علیه السّلام آن دینار را به مقداد داد و خود وارد مسجد شد و نماز ظهر و عصر را با پیغمبر معظم اسلام به جای آورد. سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله دست علی علیه السلام را گرفت و با یکدیگر نزد فاطمه زهرا سلام الله علیها رفتند. فاطمه سلام الله علیها بر سر سجاده عبادت بود و کاسه ای پشت سر فاطمه سلام الله علیها قرار داشت که از آن بخار بر می‌خاست. فاطمه زهرا سلام الله علیها که نزد آن حضرت عزیزترین مردم بود، با شنیدن صدای پیامبر خدا صلی الله علیه وآله از اتاق خارج شد و به آن حضرت سلام کرد. رسول اکرم صلی الله علیه وآله جواب سلام فاطمه سلام الله علیها را داد. آنگاه دست مبارک خود را بر سر آن بانوی معظمه کشید و به وی فرمود: «خدا تو را بیامرزد. برای ما شام بیاور.» فاطمه اطهر سلام الله علیها کاسه غذا را آورد و مقابل پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله گذاشت. رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: «ای فاطمه! این غذا را از کجا آورده ای؟ من هرگز رنگی نظیر رنگ آن را ندیده ام؛ بویی نظیر بوی آن را نبوییده‌ام و نظیر آن را نخورده ام.» آنگاه دست مبارک خود را میان دو کتف علی علیه السّلام گذاشت و فرمود: «این غذا در عوض آن دیناری است که در راه خدا دادی، خدا هر کسی را که بخواهد رزق و روزی بدون حساب عطا می‌کند.» 📔 بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۰ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ لباس بهشتی روایت شده است که زمانی گروهی از یهودیان عروسی داشتند. آنها به حضور پیامبر اسلام صلی اللَّه علیه و آله مشرف شدند و گفتند: «چون ما حق همسایگی داریم، از شما تقاضا می‌کنیم که فاطمه زهرا را به عروسی ما بفرستی تا باعث سرفرازی ما شود.» آنان خیلی در این کار پافشاری کردند، ولی پیغمبر اکرم اسلام در جوابشان فرمود: «فاطمه زهرا همسر علی بن ابی طالب علیه السّلام و محکوم به حکم و اجازه علی است.» یهودیان تقاضا کردند که آن حضرت در این باره توصیه آنها را به حضرت علی بفرماید. زنان یهود آنچه زر و زیور که داشتند پوشیده بودند. یهودیان بر این گمان بودند که فاطمه زهرا با حال ذلت و تهیدستی در مجلس آنها حاضر خواهد شد و ایشان می‌توانند به وی توهین کنند. اما جبرئیل لباس‌ها و زر و زیورهای بهشتی برای فاطمه اطهر آورد که نظیر آنها دیده نشده بود. وقتی فاطمه زهرا آن لباس‌ها و زر و زیورها را پوشید، مردم از رنگ و بوی خوش آنها در شگفت ماندند. هنگامی که فاطمه زهرا وارد خانه یهودی همسایه شد، زنان یهود در برابر آن بانو به خاک افتادند و زمین ادب را بوسیدند. تعداد زیادی از یهودیانی که ناظر آن صحنه بودند اسلام آوردند. 📔 بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۰ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 رزق بی حساب از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام نقل می‌کند که فرمود: «حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها به علی بن ابی طالب علیهما السلام ضمانت داد که رسیدگی به امور خانه از قبیل خمیر کردن، نان پختن و آب و جارو کردن خانه را به عهده بگیرد. حضرت علی هم ضمانت داد که امور خارج از خانه از قبیل آوردن هیزم و تهیه طعام را عهده دار شود. یک روز امیرالمؤمنین علی به فاطمه اطهر علیهما السّلام فرمود: «آیا در خانه غذایی موجود است؟» فرمود: «قسم به حق آن خدایی که به تو مقامی والا بخشیده، سه روز است که در خانه غذایی وجود ندارد که برای تو بیاوریم.» امیرالمؤمنین فرمود: «پس چرا مرا آگاه نکردی؟» گفت: «پدرم رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله مرا نهی کرده که از تو چیزی بخواهم. او مرا فرموده است که اگر علی چیزی برای تو آورد بپذیر، وگرنه مبادا از او چیزی خواهش کنی.» راوی می‌گوید: «علی علیه السّلام از خانه خارج شد. در بین راه با شخصی رو به رو شد و مبلغ یک دینار از او قرض کرد تا برای اهل خانه خود خورد و خوراکی تهیه کند. کمی جلوتر با مقداد بن اسود مواجه شد و به او فرمود: «برای چه در این موقع روز از خانه خارج شده ای؟» گفت: «یا امیرالمؤمنین! به حق آن خدایی که این جاه و جلال رفیع را به تو عطا کرده، گرسنگی موجب خروج من از خانه گردیده است.» راوی می‌گوید: «از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام پرسیدم: «آیا در آن موقع پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله زنده بود؟» فرمود: «آری، زنده بود.» امیرالمؤمنین علی به مقداد فرمود من نیز به همین علت از خانه بیرون آمده و یک دینار قرض کرده ام. اکنون این یک دینار را به تو می‌دهم و تو را بر خویشتن مقدم می‌دارم.» علی علیه السّلام آن دینار را به مقداد داد و به سوی خانه خویش بازگشت. وقتی به آنجا رسید دید که پیامبر اکرم نشسته و حضرت زهرای اطهر مشغول نماز است و یک ظرف سر پوشیده نیز مابین ایشان قرار دارد. هنگامی که حضرت زهرا از نماز فراغت یافت، ظرف را جلو کشید. دیدند کاسه انباشته از نان و گوشت است. امیرالمؤمنین فرمود: «یا فاطمه! این غذا را از کجا آورده ای؟» گفت: «از طرف خدا آمده. {خدا هر کس را که بخواهد رزق و روزی بی حساب می‌دهد.} پیامبر اعظم اسلام فرمود: «یا علی! آیا دوست داری برای تو و زهرای اطهر مثالی بزنم؟» گفت: «آری.» فرمود: «تو مثل حضرت زکریا علیه السّلام هستی، زیرا آن حضرت هم زمانی که در محراب عبادت حضرت مریم حاضر شده بود، ظرف غذایی نزد او یافت و از مریم پرسید: «این غذا را از کجا آورده ای؟» مریم پاسخ گفت: {از طرف خدا آمده. خدا هر کس را که بخواهد رزق و روزی بی حساب می‌دهد.} آنها به مدت یک ماه از غذای آن کاسه می‌خوردند. 📔 بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 خصایص حضرت رضا (ع) ابراهیم بن عباس می‌گوید: هرگز ندیدم حضرت رضا علیه السّلام با سخن خود کسی را برنجاند و هرگز ندیدم سخن کسی را قطع کند تا او صحبت خود را تمام می‌کرد و هرگز محتاجی را که قدرت رفع حاجتش را داشت، رد نکرد. هرگز پاهای خود را مقابل کسی که نشسته بود دراز نمی کرد و در مقابل کسی که نشسته بود، تکیه نمی کرد، و هرگز غلامان خود را ناسزا نمی گفت و ندیدم که آب دهان به زمین بیندازد، و هرگز در موقع خنده قهقهه نمی زد، بلکه خنده آن جناب تبسم بود. در خلوت سفره اش را که می‌گستردند، غلامان خود و حتی دربان‌ها و مهتر چهارپایان را بر سفره خویش می‌نشاند. شب‌ها کم می‌خوابید و بسیار بیدار بود. بیشتر شب‌ها از ابتدای شب تا صبح، شب زنده دار بود. بسیار روزه می‌گرفت. روزه سه روز در ماه از او فوت نمی شد و می‌فرمود: این سه روز، روزه تمام عمر است. بسیار کار خیر می‌کرد و در پنهانی صدقه می‌داد. بیشتر در شب‌های تاریک چنین کاری را می‌کرد. هر کس بگوید که چون او کسی را از نظر مقام و شخصیت دیده است، باور نکنید. 📔 عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۸۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 بیست و هشت دینار غفاری می‌گوید: مردی از آل ابی رافع، آزادشده پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم که فلان نامش بود، از من طلبکار بود و طلبش را از من مطالبه کرد و بسیار سخت گرفت. وقتی سخت گیری او را دیدم، نماز صبح را در مسجد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم خواندم. آنگاه خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم. آن وقت امام در عریض بود. همین که به در خانه اش رسیدم، دیدم که آن جناب سوار الاغی است و می‌آمد و پیراهنی با ردایی بر تن داشت. همین که چشم من به آن جناب افتاد خجالت کشیدم. به من که رسید ایستاد و نگاهی به من کرد. من سلام دادم و ماه رمضان بود. عرض کردم: آقا، فدایت شوم! غلام شما فلانی از من طلبکار است و آبرویم را برده است. من با خود خیال می‌کردم دستور خواهد داد که فعلا از من دست بردارد. به خدا نگفتم چقدر طلب او است و نه چیزی در این مورد تعیین کردم. حضرت دستور داد بنشینم تا برگردد. همان جا بودم تا نماز مغرب را خواندم و من در حال روزه بودم. دلم گرفت و تصمیم به بازگشت گرفتم. در همین موقع دیدم که امام علیه السّلام می‌آید و مردم اطرافش را گرفته اند و گداها سر راهش نشسته اند و امام به آنها کمک می‌کرد. بعد به خانه اش رفت. سپس خارج شد و مرا خواست. خدمتش رسیدم و با آن جناب وارد شدم. شروع کردم به صحبت کردن از پسر مسیب که فرماندار مدینه بود. خیلی وقت‌ها من از او با امام صحبت می‌کردم. حرفم که تمام شد فرمود: خیال نمی کنم که افطار کرده باشی. عرض کردم: نه. برایم غذا آوردند. ایشان غذا را جلوی من گذاشت و به غلام خود دستور داد با من غذا بخورد و من با غلام غذا خوردم. غذا که تمام شد فرمود: بالش را بلند کن و هر چه زیر آن هست، برای خود بردار! بالش را که یک طرف کردم، دیدم زیر آن مقداری دینار طلا است. آنها را برداشتم و در جیب نهادم. به چهار نفر از غلامانش دستور داد که به همراه من بیایند تا به منزل برسم؛ عرض کردم: فدایت شوم! شبگرد امیر مدینه در حال گردش است، دلم نمی خواهد مرا با غلامان شما ببیند. فرمود: صحیح است، خدا تو را رهبری کند. بعد به غلامانش فرمود هر وقت که او گفت، برگردند. نزدیک منزل خود که رسیدم و ترس از من زائل شد، آنها را برگرداندم. وارد منزل که شدم چراغ خواستم و نگاهی به پول‌ها کردم. در میان آنها یک دینار بود که می‌درخشید. از زیبایی آن خوشم آمد. آن را برداشتم و نزدیک چراغ بردم. دیدم به خطی روشن نوشته است: «حق آن مرد بر تو بیست و هشت دینار است و باقیمانده پول‌ها از آن تو است.» به خدا قسم من کاملا و به طور یقین نمی دانستم که مقدار قرض او را چقدر است! 📔 ارشاد شیخ مفید، ص۲۸۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 عرضه اعمال موسی بن سیار می‌گوید: من در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم و وارد کوچه‌های طوس شدیم. ناگاه سر و صدایی شنیدم و از پی آن صدا رفتم. دیدم جنازه ای است. همین که چشمم به جنازه افتاد، دیدم که حضرت رضا علیه السّلام پای از رکاب خارج کرد، پیاده شد، به طرف جنازه رفت و جنازه را بلند کرد! بعد به من فرمود: ای موسی بن سیار! هر کس جنازه یکی از دوستان ما را تشییع کند، آنچنان گناهانش می‌ریزد که گویی تازه از مادر متولد شده و گناهی برایش نمی ماند. سپس همان طور رفت تا آن جنازه را کنار قبر گذاشتند. در این موقع امام علیه السّلام جلو رفت و مردم را از اطراف جنازه دور کرد تا میت را مشاهده کرد. پس دست روی سینه اش گذاشت و فرمود: ای فلانی پسر فلان کس! تو را به بهشت بشارت می‌دهم! پس از این ساعت دیگر ترسی بر تو نیست. عرض کردم: فدایت شوم! آیا این مرد را می‌شناسی؟ به خدا قسم تا امروز به این سرزمین پا نگذاشته ای! فرمود: موسی! مگر نمی دانی اعمال شیعیان هر صبح و شام بر ما ائمه عرضه می‌شود؛ هر کوتاهی که داشته باشند از خدا درخواست می‌کنیم از آن چشم پوشی نماید و هر کار نیک که داشته باشند، از پروردگار تقاضا می‌کنیم پاداش آنها را بدهد. 📔 مناقب، ج۴، ص۳۴۱ 🔰 @DastanShia