eitaa logo
رمان دوستی دردسرساز
860 دنبال‌کننده
164 عکس
1 ویدیو
0 فایل
پارت گزاری هر روز ساعت ۰۰∶٢۰ رمان دوم:#خانــ•°ـزاده 🆔: @khan_zadeh چالش داریم شرکت کنید توضیحات بیشتر ♥️👇 Dostan: @etlae_chanel
مشاهده در ایتا
دانلود
لب هام میلرزید . حتی دست هامم میلرزید درحالی ک داشتم با غذام بازی میکردم خیره ش شدم که لیوان دوغش رو سر کشید لبم و محکم گاز گرفتم منو ببخش امیر بهت نارو میزنم نگاهی بهم انداخت و با اخم ریزی گفت _بخور غذاتو ... وگرنه به زور میریزم تو حلقت. تو الان یه اون بچه تو شکمت داری لبخند کم جونی زدم و گفتم _باشه میخورم تکیه داد ب صندلی و گفت _چیز دیگه ای هوس کردی برات بخرم؟ کاش سرم داد میکشید تا عذاب وجدان کارم و نداشته باشم. اروم جواب دادم _نه _حالت تهوع داری؟ چند بار بهت گفتم بریم پیش یه دکتر پشت گوش میندازی فردا دست و پات رو میبندم و میبرمت قلبم تند کوبید و گفتم _باشه...فردا بریم بشقابش رو عقب کشید و گفت _دستت درد نکنه یکیو میارم از فردا...مجبور نباشی خودت غذا بپزی بلند شد و منم بلند شدم دست و پام میلرزید از هیجان به زور میز و جمع کردم و بدون شستن ظرف ها از اشپز خونه بیرون زدم و کنار امیر که فیلم جدیدی رو پلی کرده بودنشستم و پاهای برهنم رو روی هم انداختم 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
🇬🇧Im always tried but never of u... من همیشه خستم،ولی از تو نه 『 @Dosti_roman ...』
دستش روی بازوم سر خورد و خواست فاصله بگیره که بیشتر چسبیدم بهش و پامو بین دوپاش گذاشتم و پای دیگم رو روی میز دراز کردم. نفساش تند شد.از شانسم فیلم ب بدترین صحنه ش رسید. دختر کامل برهنه شد و ب سمت پسره رفت. سرم رو بالا گرفتم و خیره ب امیر گفتم _نگاه نکن چشماش بین لبهام و چشمام در نوسان بود .زمزمه کرد _مگه جز تو میتونم کسیو ببینم؟پاشو برو لباستو عوض کن ترنج... تنم رو روی تنش کشیدم و خیره ب تلوزیون گفتم _تو ک میدونی من لباس بسته دوست ندارم امیر بذار فیلممو ببینم. سکوت کرد.لعنتی یعنی با اون سه تا قرص افزایش میل جنسی ک توی دوغش ریختم و این همه دلبری بازم مقاومت میکرد. نصف فیلم گذشت....قلبش تند کوبید.نفسش حبس شد اما دستشم ب سمتم دراز نکرد. نمیشد...امشب یکاری باید میکردم کلافه لباس زیرم رو گرفتم _خیله تنگه لعنتی اذیتم میکنه با صدای گرفته ای گفت _صاف بشین درش بیارم از خدا خواسته صاف نشستم.تاپم رو بالا داد و بند لباسم رو باز کرد. سوتینم رو در اوردم و روی پاش انداختم و گفتم _اخیش راحت شدم جوابی نداد بهم.دیگه کم کم داشتم نا امید میشدم ک بخاری از این ادم بلند بشه ک دستش روی رون پام نشست و پچ زد _بلند شو برو بخواب سرم و بلند کردم و با فاصله ای کم از صورتش پچ زدم _فیلم تموم ن... سرش نزدیک اومد و لبهاش حریصانه روی لبهام نشست بوسه ای کوتاه ب سرخی لبم زد و گفت _نمیخوام کار دستت بدم.بلند شو برو . مظلوم سری تکون دادم و بلند شدم دقیقا جلوی روش خم شدم تا کلیپسم رو بردارم ک کمرم و گرفت و تا ب خودم بیام پرت شدم روی مبل و بالاخره دارو ها اثر کرد. با این وجود امیر حافظ خبلی تحمل داشت سرش و کنار گوشم اورد و پچ زد _ضرری برای بچه نداره؟ برای جواب دادن باید حسابی مست لذتش میکردم. درحالی ک پامو لای پاش بردم اروم خواستم بگم نمیدونم ک مهلت نداد.... 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
نگاهی ب صورت غرق در خوابش انداختم...نشستم و توی تاریکی چشم دنبال لباسم گردوندم و وقتی پیداش نکردم پیراهن امیر و پوشیدم و بلند شدم. ساعت سه نصفه شب بود و تا الان چشم روی هم نذاشته بودم. حالم از خودم و شخصیتم بهم میخورد...از اینکه سر کسی ک دوسش دارم کلاه بذارم از خودم متنفر بودم. باهاش رابطه برقرار کردم تا سقط شدن بچه ی نداشتم رو بندازم گردن اونو وادارش کنم از سر عذاب وجدان هم شده بمونه باهام. اما الان...خستم از نقش بازی کردن....خستم از دروغ گفتن...خستم از دروغ گفتن ب خودم و امیر.... دیوونه شدم و دیگه تحمل ندارم. دستم و روی بازوش گذاشتم ک پلکی زد و بیدار شد. با دیدن اشکام خواب از سرش پرید.صاف نشست و نگران گفت _چیشده ترنج؟خوبی؟جاییت درد میکنه؟ چقدر خوب بود با من ...من میخواستم بهش تهمت سقط کردن بچمو بزنم. اشکام سرازیر شد و سری ب نشونه منفی تکون دادم.به سمتم خزید.دستم و گرفت و گفت _پس چرا گریه میکنی؟اذیت شدی؟حرف بزن ترنج؟ ب جای حرف زدن سرم و توی سینش فرو بردم. دستش روی موهام نشست. و صدای مردونش توی گوشم پیچید _چرا هیچی نمیگی؟؟تقصیر منه؟؟لعنت ب من ک وا دادم جلوت بدون این ک فکرشو بکنم. گریه نکن....بریم دکتر؟درد داری؟ صدام بالا نمیومد.دستم و مشت کردم و با گریه گفتم. _امیر منو ببخش چونم و گرفت سرم و بلند کرد و گفت _ چی شده؟ 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
روی نگاه کردن تو چشماش و نداشتم.دوباره سرم و توی سینش فرو بردم و گفتم _من ادم بدیم....زندگیتو خراب کردم.خودمو غالب کردم بهت...نمیخواستی منو..هیچوقت نخواستی منو..تو خیلی خوبی امیر...فکر کردم مثل بقیه ای ولی تو خوبی. گیج شده بود بیچاره... _معلوم هست چی میگی نصف شبی؟ باپشت دست صورتمو پاک کردم و ازش فاصله گرفتم.پشتم و بهش کردم و لبه تخت پاهام و اویزون گذاشتم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم _دروغ گفتم....حامله نبودم....اون روز هم با پوریا رفتم داروخونه قرص ضد بارداری خریدم.ولی قسم میخورم رو ندادم بهش خودش مجبوری لبم و بوسید.خودتم میدونی اون عکسا کار کیه...دوستت دارم من امیر‌..نمیدونم کی و چجوری اما دل بستم بهت..با بقیه ی مردا فرق داری....ادم بدی نیستی...از کسی سواستفاده نمیکنی...اشتباه شناختمت تو فرق داشتی واسه همینم بهت دروغ گفتم تا از دستت ندم.قرص افزایش میل جنسی به خوردت دادم تا بعد رابطه بندازم گردن تو ک بخاطر هوس بازیات بچم از بین رفت اما نمیتونم نتونستم خودم میدونم ادم بدیم...لیاقت تو ندارم اما من...نذاشت حرفم تموم بشه.بازوم گرفت و برم گردوند.نگاهم ب نگاه ناباورش خورد و تا به خودم بیام سیلی محکمی نثارم شد و پرت شدم روی تخت. 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
موهام دورم ریخت و اون با خشم موهام و کشید و سرم و بلند کرد. با نفرت ب چشمام خیره شد ک نگاهم و ازش گرفتم. با فکی قفل شده گفت _خدا لعنتت کنه ترنج...خدا لعنتت کنه عوضی... سرم و ب شدت رها کرد.بلند شد و با حرس در کمدشو باز کرد و تیشرتی برداشت. تند از جام پریدم و جلوشو گرفتم و گفتم _امیر...امیر...امیر...گوش بده ب حرفام تیشرت و تنش کرد و خواست از اتاق بیرون بره ک جلوی در و گرفتم. _حق نداری بری....من هرکاری کردم واسه خاطر تو کردم. اگه بری میمیرم دوباره میرم سراغ هرچی پسره با همه لاس میزنم توهم نیستی جمعمم کنی....نرو لطفا اشتباه کردم امیر نرو پوزخندی ب روم زد. بازوم و گرفت و مقل اشغال پرتم کرد اونور و از اتاق و بعدشم از خونه زد بیرون و به داد و بیداد هام توجهی نکرد. این هم نتیجه ی دلسوزیت ترنج احمق...باید میذاشتی از عذاب وجدان بمیره و دلت ب حالش نمیسوخت... فکر کردی خوبی هاش بخاطر توعه؟حتی نموند تا بشنوه.. لعنت بهت امیر ...لعنت ب هرچی مرده ک همشون سر همن.نباید دل بسوزونی براشون ترنج...نباید 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
بر خلاف تصورم که فکر میکردم مثل سری قبل گم و گور میشه اما ساعت هشت صبح بود که در با کلید باز شد. بدون اینکه از جام تکون بخورم پتو رو روی سرم کشیدم صدای باز شدن در اتاق اومد. از صدای پاش فهمیدم که از توی کمد یه چیزی برداشت و انگار رفت دوش بگیره . سرم و بلند کردم و یه نگاه به حرص به در حموم انداختم. دوباره ملافه رو روی سرم کشیدم . از وقتی رفته بود برای یک دقیقه هم پلک روی هم نذاشته بودم و لعنت به من که با وجود سیلی که خوردم باز نگرانشم. کلافه بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم هنوز پیرهن امیر تنم بود و قصد نداشتم در بیارمش به آشپزخانه رفتم و میز صبحانه رو چیدم. ده دقیقه بعد با حوله دور کمرش به آشپزخونه اومد و طوری که انگار من وجود ندارم از کنارم گذشت و در یخچال و باز کرد . در یخچال و بست و خواست برگرده که جلوش ایستادم و گفتم -منو نگاه کن. نگاهم کرد... از سردی چشماش تنم لرزید . دست و پام رو گم کردم اما خودم و نباختم و گفتم -من اگه دروغ گفتم فقط به خاطر.... وسط حرفم پرید -بسه... حالم دیگه داره از تو و نقشه ها و دروغات بهم میخوره. 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
🇸🇪: ғᴏʀᴛᴠɪᴠʟᴀɴ ɪɴᴛᴇ ᴏᴄʜ ғᴏʀᴛᴠɪᴠʟᴀɴ! نزار آرزوهاتو آدمای پوچ خراب کنن!✨ 『 @dosti_roman ...』
جا خوردم از لحنش و اون ادامه داد. -انتقامت گرفتی اگه دنبال اینی دارم میگم بهت . کم آوردم جلوت ضعف کردم جلو دلبریات... اما تموم شد دیگه.... دیگه گول خودت و حرفات و نمیخورم دیگه نمیخوامت تو زندگیم. بغ کرده گفتم: -میخوای طلاقم بدی ؟ سر تکون داد - درخواست شو که از قبل داده بودم .تو اولین جلسه تمومش میکنیم. بر به انتقامت برس با هر کی میخوای لاس بزن هرشب با یکی باش... دیگه واسم مهم نیستی ترنج . حرفاش و با بی رحمی تمام نثارم کرد و جلوی چشمای اشکیم به اتاق رفت و در و کوبوند. همون جا سر خوردم و‌سرم بین دستام گرفتم . *** سام یک ریز حرف میزد و من تمام چشمم دنبال امیر بود که توی اتاق پشت میزش نشسته بود. قرار بود یک ماه دیگه دوباره به ترکیه برن و امیر تا اون موقعه حتما طلاقم داده بود و از همه بدتر اینکه الی هم به اون سفر می رفت. شفته خانم دوباره برگشته بود و حالا هم داشت جلوی دوربین ژست می گرفت. کار خود عوضیش بود اگه تا الان شک‌ داشتم با پوزخند های امروزش مطمئن شدم. کلافه پوفی کردم و گفتم -منم میخوام بیام ترکیه. کلافه گفت -یه ساعته دارم روضه میخونم برات ؟ پروژه ی لوازم آرایشی که تو توش کار کردی تموم شر رفت الی هم که برگشته امیر هم مخالفت صد در صد با کار توعه‌... فعلا مدل برند الیسا الیه .... دستم و مشت کردم و چشمم به خود نحسش افتاد که به سمت اتاق و امیر رفت و جلوی چشم من در اتاق و بست 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
『 @dosti_roman ...💠』
🇬🇧My portion of you, It was just watching the pictures that you smiled to others. سهم من از تو، زل زدن به عکسهایی بود که لبخندش را به دیگری زدی💔 『 @dosti_roman ...』