• ـ#type6 انیاگرام در جوانی
جوونی معمولاً وفادار، پایبند و حمایتگره. اون از احساسات و ارتباطات صمیمانه برای ایجاد روابط پایدار در دوستان و خانواده استفاده میکنه.🫂
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
• ـ#type7 انیاگرام در جوانی
معمولاً جوونی پرانرژی، شاداب و خلاقـه. اون از انرژی مثبت و شادی خودش برای تحریک دیگران و الهام بخشی به اونا استفاده میکنه و از زندگی و جوونیش لذت میبره.😀
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
• ـ#type8 انیاگرام در جوانی
جوونی معمولاً قدرتمند، مستقل و قویـه. اون از قدرت و قوای خودش برای تحقق اهداف و حفظ حد و اندازهها استفاده میکنه و از اعتماد به نفس بالایی برخورداره.😎
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
• ـ#type9 انیاگرام در جوانی
معمولاً جوونی آرامشبخش، صلحجو و دوست داشتنیـه. اون از تواناییهای خودش در ایجاد تعادل و آرامش در محیط اطرافش، برای ایجاد روابط صمیمانه و موثر استفاده میکنه.🥲
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و پنجم: نیکولاس باز خندید. گوشی را خاموش کرد و سمت سارا گذاشت. دستها
• #داستان عاقبت
پارت صد و بیست و ششم: دیوید نگاهی به هوا که دیگر داشت تاریک میشد، انداخت. از ریختن موهایش روی چشمانش امتناعی نکرد. دستانش را توی جیب شلوارش فرو کرد و با سر و گردن پایین انداخته به راه افتاد. در راه سنگهای جلوی پایش را پرتاب میکرد و ذهنش شدیدا درگیر بود... درگیر اینکه به شارلوت چیزی بگوید یا نه؟ آیا کارش درست بود؟ ضربهای که قرار بود شارلوت ببینید چقدر بزرگ بود؟
با شنیدن صدای وحشتناک بوق ماشینی، ناگهان به خودش آمد. با اخم سنگینی سرش را بالا آورد و سعی کرد فحش جدیدی که شنیده بود را تجزیه و تحلیل کند.
بابت حماقت وجدانش، خودش را سرزنش و یادآوری کرد چقدر از شارلوت متنفر است... مطمئن بود مادرش در این بازی آسیب جدیای نمیبیند. پس ترسی نداشت! قربانی فقط شارلوت میلر بود. اصلا شارلوت میلر هم نه... هر کسی! او اگر سودای یک هکر حرفهای شدن را داشت، یا مثلا همین که در سازمانهای حرفهای امنیتی استخدام شود، باید این وجدان را درون خود میکشت. مگر نه؟
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• #داستان عاقبت پارت صد و بیست و ششم: دیوید نگاهی به هوا که دیگر داشت تاریک میشد، انداخت. از ریختن
• داستان عاقبت
پارت صد و بیست و هفتم: به این فکر کرد که این پروژه چه رزومهٔ خوبی میتواند برایش باشد! اصلا شانس همکاری با چه تیم خفنی را دارد! مایکل شپارد با آنهمه جذابیت! نیکولاس پارکر معروف و البته جکسون که خیلی شبیه باباها بود! کسی که او هرگز نداشت...
مصمم لبخندی زد. کمی خودش را روی صندلی مترو جا به جا کرد و سرش را عقب انداخت. از صبح که رفته بود مدرسه، تا همین لحظه برای خواب له له میزد. گوشی را برای ساعت حدودیای که مترو در ایستگاه مورد نظرش میایستاد کوک کرد و خود را به خواب سپرد.
کمتر از یک ساعت بعد، مقابل خانه بود. از چراغهای روشن فهمید مادرش آمده. این یعنی باید خودش را برای یک سوال و جواب حسابی آماده میکرد! کلافه دستی پشت گردنش کشید و زنگ را فشرد.
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و هفتم: به این فکر کرد که این پروژه چه رزومهٔ خوبی میتواند برایش باش
• داستان عاقبت
پارت صد و بیست و هشتم: مدیسون چهرهاش را که از پشت آیفون دید، بی هیچ حرفی کلید آیفون را زد. دیوید نفس حبس شدهاش را با صدای بلندی بیرون داد و وارد خانه شد. بوی گند اسفناج بخار پز شده، اولین چیزی بود که به استقبالش آمد!
کلافه پاهایش را روی زمین کوبید و تا اتاق رفت. کوله و کلاهش را روی تخت پرت کرد. صندلیاش را عقب کشید و نشست. از دو طرف دستی توی موهایش کشید. اگر دیر نکرده بود، مادرش با سلام گرمی سراغش میآمد؛ اما حالا بدهکار بود!
لباس مدرسهاش را با یک زیرپوش مشکی و شلوارک چهارخانه عوض کرد و با لبخندی بسیار مصنوعی بیرون رفت. مدیسون کنار گاز مشغول ظرف کردن اسفناجها بود. پشت اپن ایستاد، کمی سرش را خاراند و گفت:«سلام مامان! چه خبر؟»
مدیسون یک تای ابروی نازکاش را تا سقف بالا انداخت و ناگهان سمتش برگشت:«سلام! فکر کنم تو الان باید به این سوال جواب بدی! چه خبر تا این وقت شب؟»
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و هشتم: مدیسون چهرهاش را که از پشت آیفون دید، بی هیچ حرفی کلید آیفون
• داستان عاقبت
پارت صد و بیست و نهم: چشم غرهای به در و دیوار رفت و گفت:«با چندتا از دوستام باشگاه بودم.»
مدیسون چنگالش را زمین گذاشت. با چشمان ریز شده نگاهش کرد و هیسوار پرسید:«تو؟ دوست؟ باشگاه؟»
دیوید اشارهای به اسفناجها کرد. جفت ابروهایش را بالا انداخت و گفت:«با اسفناج بخار پز روزانه فقط یک سوال میتونی بپرسی. شاید اگه استیک یا فیلهٔ سوخاری بود بهت اشتراک طلایی میدادم!»
مدیسون چند ثانیه با اخم ناشی از فکر کردن نگاهش کرد و ناگهان زیر خنده زد! چنگال را که ناخودآگاه به سمتش گرفته بود پایین آورد و کلافه، با خنده گفت:«از دست تو...»
دیوید هم خندهٔ کوتاهی کرد. صندلی پشت اپن را عقب کشید و رویش نشست. مدیسون دو تا کاسهٔ چینی و دو چنگال روی میز گذاشت. سپس اسفناجها را با کمی سس مخصوص وسط میز قرار داد و با لبخند پهنی رو به دیوید گفت:«بفرما! معدن آهن!»
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و نهم: چشم غرهای به در و دیوار رفت و گفت:«با چندتا از دوستام باشگاه
• داستان عاقبت
پارت صد و سیام: دیوید چنگالش را توی اسفناجها کرد. با اکراه چند دور چرخاند و سپس بیرون کشید. یک چنگال پر از رشتههای اسفناج مقابل چهرهٔ در هماش بالا آمد.
ذوق مدیسون از غذای فوقالعاده مقویاش با دیدن چهرهٔ در هم دیوید ته کشید. دیوید چنگال را تا نزدیک دهانش آورد، اما قبل از خوردنش چشمکی زد و گفت:«پس باید مواظب باشیم بعد از این غذا آب نخوریم؛ وگرنه زنگ میزنیم!»
مدیسون چند ثانیه با قیافهٔ لودینگ نگاهش کرد. دیوید همانطور که داشت اسفناجهارا میجوید گفت:«مگه نگفتی معدن آهنه؟»
مدیسون ناگهان دو ریالیاش افتاد و به شدت زیر خنده زد. دستش را روی شکمش گذاشت و گفت:«وای... از دست تو پسر!»
چند وقت بود اینطور خندههای مادرش را ندیده بود... همانطور که اسفناجها را میجوید، با لبخند دلنشینی نگاهش کرد. چقدر خندههایش را دوست داشت. با وجودی که عمق چروکهای صورتش را بیشتر به چشم میآورد...
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و سیام: دیوید چنگالش را توی اسفناجها کرد. با اکراه چند دور چرخاند و سپس بی
• داستان عاقبت
پارت صد و سی و یکم: وقتی بالاخره توانست رشتههای جاویدان اسفناج را قورت بدهد، صاف نشست و در چشمان مادرش خیره شد. هر چه اطمینان داشت در نگاهش ریخت و گفت:«نمیزارم هیچوقت، هیچکس بهت آسیبی بزنه مامان...»
مدیسون جویدن را متوقف و با لبخند مرددی نگاهش کرد. دوباره محو چروکها و رشتههای سفید مویش شد. این زن تمامِ خودش را خرج او کرده بود. یقین داشت تا همیشه مدیون اوست. حتی بخاطر بلایی که پدرش سر او آورده بود، احساس دِین میکرد...
مدیسون جوان بود، میتوانست از شر او خلاص شود و به زندگی خودش برسد... اما دیوید را انتخاب کرد! پای این انتخاب ماند و همیشه تلاش کرد برایش بهترین باشد. مدیسون با همان لبخند نگاهش کرد و مردد پرسید:«چــــی شده که اینا رو میگی دیوید؟»
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و سی و یکم: وقتی بالاخره توانست رشتههای جاویدان اسفناج را قورت بدهد، صاف نش
• داستان عاقبت
پارت صد و سی و دوم: چی میگفت؟ میگفت چون همین امروز فهمیدم یک تیم کله گنده میخواستند تهدیدت کنند و نجاتت دادم یا... نه. فقط جفت ابروهایش را بالا انداخت. آستین تیشرتش را بالا داد و فشاری به بازویش وارد کرد. وقتی کمی ماهیچهٔ بازویش ورم کرد، با خنده گفت:«چون من الان اسفناج خوردم!» و ژست ملوان زبل را گرفت.
مدیسون دوباره با صدای بلندی زیر خنده زد. دستانش را به هم کوبید و او را تشویق کرد. چقدر خوشحال بود که حال دیوید اینقدر خوب است. اینطور خیالش خیلی راحتتر بود. اگر استرس دیوید را نداشت، خاطر جمع به کارهای شرکت میرسید. خصوصا حالا که بحث یک پروژهٔ بزرگ و فوقالعاده مطرح بود!
ناگهان با چهرهای بشاش دیوید را نگاه کرد و گفت:«راستی تو شرکت قراره یه اتفاق خفن بیافته!»
قبلا دیوید با شنیدن اسم شرکت ترش میکرد، اما حالا مثل گرگی گرسنه دهانش آب افتاد! فورا گفت:«چه اتفاقی؟!»
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و سی و دوم: چی میگفت؟ میگفت چون همین امروز فهمیدم یک تیم کله گنده میخواست
• داستان عاقبت
پارت صد و سی و سوم: مدیسون لبخندی زد. تن صدایش را ساختگی پایین آورد و گفت:«هنوز سرّیه. منم چیز زیادی نمیدونم. اما روزی که جلسهٔ رسمی برگزار بشه با شیرینی میام خونه و حتما همه چیزو برات میگم!»
لبخند دیوید ناخودآگاه تا گوشهایش کش آمد. زمزمه کرد:«سرّی؟»
مدیسون سرش را با ذوق تکان داد. چشمکی زد و گفت:«آره، فعلا جز من و شارلوت کسی چیزی نمیدونه ولی روزی که پخش بشه.. بــــوم! منفجر میکنه!»
دیوید لبخند پهنی زد. اگر این خبر را یکجور از زیر زبان مادرش بیرون میکشید جایگاهش در تیم بد جور جا میافتاد! این خبر ناب و سرّی دقیقا همان چیزی بود که مایکل انتظارش را داشت. دستانش را روی میز به هم قفل کرد و با لبخندی گفت:«عالیه!»
مدیسون لبخندی زد و همانطور که مشغول جویدن بود، تایید کرد. اما دیوید اصلا با او نبود!
⠇#ادمین_تأویل 🧬
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• توصیههایی برای رشد و پیشرفت #type1🌻 این قسمت: به الگوهای فکری خودتون توجه کنین🧩 بخش هفتم: اگر پ
• توصیههایی برای رشد و پیشرفت #type1🌻
این قسمت: به الگوهای فکری خودتون توجه کنین🧩
بخش هشتم و آخر: افکار مثبت شما میتونن یه چیز خوشایند در مورد کسی، پروژهای که دارین پیش میبرین یا چیزی که دوست دارین باشه. مثلا تفریح یا غذای مورد علاقهتون هم میتونه جزء افکار مثبت و پسندیدهی شما محسوب بشه.
@Eema_Ennea | #ادمین_ماریا
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• یه فرد #9w8 رو بهتر بشناس👣 پارت دوم: با توجه به این موضوع و اینکه تیپ نه شخصیت پایه و اصلی این ت
• یه فرد #9w8 رو بهتر بشناس👣
پارت سوم: البته بعضی مواقع هم تاکیدشون روی این ویژگیها بیشتر میشه. این افراد علاقه زیادی به تفریحات خارج خونه دارن؛ خوش صحبتن و به لطیفه گفتن و وقت گذروندن با دوستانشون علاقه دارن.☕️
@Eema_Ennea | #ادمین_اسمارت
#movie #type8 #movie_character
• شخصیت های تایپ 8 در فیلم ها🎞📽
⠇#ادمین_سانشاین ☀️
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• چالشهای کودک #type9🕯 بخش پنجم: اونها، شبیه به همه کودکان دیگه، به دنبال مکان و راهی هستن که بهشو
• مثالی از یک کودک #type9👧🏻
داستان مدی
بخش اول: من هرگز کودکی رو خودمونیتر و آسونگیرتر از مدی، دخترم، ندیدم که از روحیهای دلانگیز و استعدادی استثنایی برخوردار باشه. در گذشته، من هدایت یک کلیسای نوپا رو به عهده داشتم و اغلب در منزلمون پذیرای گروهی از مردم بودم. مدی، دخترم، که در اون زمان چهار یا پنج ساله بود، وارد اتاق بزرگسالان میشد و خودش رو در دامن یک نفر جا میداد، سپس خودش رو در اونجا مثل یک گلوله جمع میکرد و شبیه یک گربه همون جا به خواب میرفت. در مورد ایجاد احساس آرامش در دیگران باید بگم تاثیر این بچه در ایجاد آرامش در دیگران از قرص زاناکس و دو لیوان نوشیدنی هم بیشتر بود. مدی از دامن هرکسی که بالا میرفت شما به وضوح موج محسوسی از احساس آرامش و تسکینی رو که در نتیجه این رفتار خاص مدی در چهره اون فرد هویدا میشد، میدیدین.
@Eema_Ennea | #ادمین_آسمان
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• نتیجه رابطهٔ بین #type8 و #type5🐈⬛️ پارت سوم: بعد از سالها زندگی تیپ هشت به خلق آروم و سر به را
• نتیجه رابطهٔ بین #type8 و #type5🐈⬛️
پارت چهارم: این رفتار کاملاً باب میل تیپ هشت هست که دوست داره همسرش باهاش صادق باشه. تیپ پنج توی این زندگی انرژی عاطفی رو تجربه میکنه. هرچند که از جنگ و جدل خوشش نمیاد ولی معمولاً به این نتیجه میرسه که اون چه همسر تیپ هشتی اون میگه به نتایج مفید و مثبت ختم میشه.✌️
@Eema_Ennea | #ادمین_کاگه
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• توصیه هایی برای رشد #type8 🔝 پارت چهارم: اگه جواب مثبت بود، همون روز کاری رو انجام بدین که انرژی
• توصیههایی برای رشد #type8🔝
پارت پنجم: وقتیکه مرتب از خودتون مواظبت کنین، آرومتر و صبورتر میشین و به راحتی مضطرب نمیشین. این کار به شما خودکنترلی بیشتری میده و باعث میشه وقتی اتفاق ناخوشایندی میفته با تنش کمتر و سازنده واکنش نشون بدین.😌
@Eema_Ennea | #ادمین_سایهماه
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• افراد #Type1 تو #محل_کار چطورین؟ 💳 بخش نوزدهم: علت عصبانیت تیپ یکیها ممکنه بخاطر دعوای اول صبح ب
• افراد #Type1 تو #محل_کار چطورین؟ ⏰
بخش بیستم: وقتی سالم هستن کمک کردن به دیگران رو مسئولیت خودشون میدونن، دنبال سلطهگری نیستن، بلکه بدون تحقیر و سرزنش به بقیه کمک میکنن تا پیشرفت کنن و به نهایت خودشون برسن.
@Eema_ennea | #ادمین_می
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبله خوانم؟ یا پیمبر؟ یا خدا؟ یا کعبهات؟
اصطلاحِ عشق بسیار است و من دیوانهام.
- بیدل دهلوی
|ولادت منجی عالم بشریت؛ حجت خدا و نور الله فی ارضه مبآرک بآد!✨🌸|
مداحی آنلاین - مهمون دل.mp3
1.95M
شدهام پر از تحیّر ز نشاط این تصوّر
تو به کعبه تکیه کردی، همه جهان نجف شد!