eitaa logo
انرژی مثبت😍
5.1هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
. ❖پرسـودترین معـامله زندگـی حال خــــوب را جایگزين حــال بــد کردن است. همـین... حال دلتون خوب وجودتون سبز و سلامت🍃 زندگیتون غرق در خوشبختی🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
🖋 افراد مثبت اندیش: زمان حال را پربار می‌سازند، آینده را بهبود می‌بخشند، تسخیرناپذیر را به مبارزه می‌طلبند و غیرممکن‌ها را به دست می‌آورند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
وحید برای اینکه دلمو بدست بیاره صبح خودش منو با ماشین شاسی بلندش برد مرکز باروری اما تا جلوی درش ساختمون و  داخل نیومد …تا از ماشین پیاده شدم  دیدم  گوشیشو گرفت دستشو با لبخند شروع به پیامک بازی کرد……. هر حرکت وحید دلمو بیشتر میشکوندی بغض رفتم داخل و انتقال انجام شد ،…..بعدش  وحید منو برد شهرستان خونه ی مامان برای استراحت…. در حال استراحت بودم اما روح و جسمم خسته  و فکرم پیش وحید و دختری که قرار بود باهاش ازدواج کنه بود…… ده روزی گذشت و چند روز قبل از آزمایش وحید به گوشی زنگ زد و گفت:میتونی بیای بیرون ؟میخواهم ببینمت…………… گفتم:من در حال استراحتم،،،خب بیا داخل تا همدیگر رو ببینیم…. وحید گفت:نه….دلم میخواهد یه دور بزنیم….نگران نباش هیچی نمیشه….داخل ماشینی دیگه….تازه اگه جنین گرفته باشه تا حالا گرفته…. قبول کردم و با احتیاط رفتم و نشستم توی ماشین….. وحید خیلی خوشرو و مهربون شده بود….تا حرکت کرد گفت:ساره…!!!صورتت چی شده؟؟جوش زده؟؟؟؟ گفتم:نه،…هیچی نیست…. وحید چهره اشو نگران کرد و گفت:توی آینه نگاه کن….. نگران افتابگیر ماشین رو دادم پایین تا توی اینه صورتمو ببینم که یهو کلی گل رز پرپر شده ریخت روی سر و صورتم…..خیلی رومانتیک بود و خوشحال شدم و خندیدم….. فکر کنم همونجا منو جادو کردند تا وقتی وحید در مورد فرشته(زن دومش)حرف میزنه زبونم بسته باشه…… بعدش منو برد دور زدیم و کلی گردش و تفریح و غیره تا بالاخره وحید گفت:راستش من فرشته رو صیغه کردم….. میدونستم که کارایی که داره میکنه آرامش قبل از طوفانه،….دوباره گریه و زاری کردم اما وحید دلداریم داد و گفت:ببین من چقدر دوستت دارم که بعد از اینکه صیغه کردم اونو ول کردم و اومد پیش تو…..تو عشق اول و آخر منی ساره…. وحید گفت و گفت تا تونست ارومم کنه حتی اون شب رو پیش من موند و رابطه هم داشتیم…..بعد از اون شب بیشتر وقتها وحید میومد پیشم و از فرشته و کارهایی که کردند برام تعریف میکرد….. مثلا یه شب گفت:ساره…!!!…میدونی مادر فرشته اصلا راضی به این وصلت نبود؟؟؟ با اخم گفتم:من از کجا باید بدونم؟؟؟ وحید گفت:ارررره…..مادرش همش میگفت نباید زن دوم بشی….نباید روی اوار زندگی یکی نفر دیگه، خونه بسازی….. گفتم:حق گفته….. وحید گفت:واقعیتش ..!!بیچاره فرشته پدرنداره ،،،دلم براش سوخت و صیغه اش کردم….الان هم باید یه خونه برای اجاره پیدا کنم و براش یه سری وسایل بخرم……. گفتم:مگه جهیزیه نمیاره؟؟؟تو که گفتی باکره است…. وحید گفت:میگم پدر نداره….کی بهش جهاز بده…..من میخرم ولی میخواهم کارکرده و دست دوم بخرم…… اصلا نمیدونم به من چی شده بود که حتی توان مخالفت هم نداشتم….. خلاصه وحید دنبال عشق و حال و نو نوا شدن و نازکش فرشته  بود و منم دنبال بچه دار شدن و آزمایش….. نمیدونم چرا اون روزا اصلا توی حال خودم نبودم…..الان که بهش فکر میکنم  احتمال صددرصد میدم که یه نفر منو طلسم یا جادو کرده بود و برام زبان بند گرفته بود……این بسته شدن زبونم در حدی بود که پیش خودم رویاپردازی میکردم و میگفتم:حالا که من بچه دار نشدم، بچه ی فرشته رو خودم بزرگ میکنم(در این حد متوجه ی اطرافم نبود)…… هیچ امیدی به انتقال جنین و بارداریم نداشتم و  چون وحید خیلی بهم محبت میکرد به امید بچه دار شدن اونا بودم….. روز آزمایش رسید و دوباره وحید اومد دنبالم و منو برد برای آزمایش…… شاید باورتون نشه ولی درست توی نقطه ی پایان امید بودم که جواب آزمایش مثبت شد….. ادامه پارت بعدی👎
. دانا باش ولی به هر چیزی اظهار نظر نکن شوخ باش اما خود را مسخره نساز قوی باش ولی مغرور نباش مهربون باش ولی سادگی نکن صبور باش ، نه در کمین آزاد باش نه یاغی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. یه قلب زیبا ؛ میتونه چیزایی رو به زندگیت بیاره که تمام پول های دنیا نمیتونن بدستش بیارن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. حال خوبت را به هیچ کس گره نزن یاد بگیر بدون نیاز به دیگران شاد باشی ... باور کن این مردم حوصله خودشان را هم ندارند... تو باید خودت دلیل اتفاقات خوب زندگی ات باشی ...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. سه نشانه ی خردمندان: - سکوت ، موقعی که ابلهان سخن می گویند، - اندیشه، موقعی که دیگران خیال می کنند، - عمل ، موقعی که تن پروران در خوابند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. در بدترین شرایط هم می توان رشد کرد! اگه سختی میکشی... یه دلیل بیشتر نداره اونم اینه که... تو قراره خودساخته بشی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌. هیچ وقت از کتاب زندگی خسته نشو کسی نمیدونه صفحه بعد چی نوشته شده🕉‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
خیلی خوشحال شدم و انتظار داشتم وحید هم خوشحال بشه و صیغه ی فرشته رو باطل کنه اما وحید بجای اینکه توی شادی من خوشحالی کنه و خودش پیشنهاد جدا شدن از فرشته رو بده ،نه تنها فرشته رو ول نکردبلکه تا رسیدیم خونه گوشیشو برداشت و رفت پارکینگ و به  فرشته خبر داد………… بعدا فهمیدم که فرشته به وحید گفته بود حالا که خودتون بچه دار شدید،بهتره از هم جدا بشیم اما وحید برعکس اون اصرار به ادامه ی این رابطه و ازدواج داشت….. از اینکه باردار شده بودم خیلی خیلی خوشحال بودم ولی از اینطرف ناراحت بودم که  عشق و همسرمو داشتم از دست میدادم  و این ناراحتی توی روحیه ام تاثیر گذاشته بود………. من که امید به بچه دار شدن نداشتیم تصمیم گرفتم این جواب مثبت رو جار نزدیم تا صددرصد مطمئن  بشم و بعد به همه خبر بدیم….. مرکز باروری گفته بود ۴۸ساعت دیگه ، بیا تا دوباره آزمایش بگیریم….. چشم روی هم گذاشتیم ۴۸ساعت گذشت  و برای آزمایش راهی شدیم…..از بخت بد من ازمایش دوم منفی شد….. ناراحت و متعجب پرسیدم:پس چرا ؟؟آخه مثبت بود..؟؟؟ گفتند:احتمالا جنین از بین رفته،…. دیگه اصلا حوصله ی ازمایش و بیمارستان و غیره رو نداشتم…مخصوصا که وحید هم زن دوم گرفته و این مسئله برای من به مراتب سخت تر از نازا بودن بود…… وقتی جواب منفی رو گرفتیم بنظرم امد  که وحید نه تنها ناراحت نشد بلکه یه جورایی شاید خوشحال هم بود….. ‌وحید وقتی مطمئن شد بچه ایی در کار نیست یه روز  دو تا ساعت خرید و اورد داد به من و گفت:ساره…!!… ببین ساعت خریدم…….سته…..یکی از این ساعتها برای تو…..اون یکی رو هم نگهدار ،،،،،آخه میخواهم یه روز فرشته رو بیارم اینجا تا باهم آشنا بشید،، وقتی آشنا شدید این ساعت رو از طرف خودت به فرشته هدیه بده،…. گفتم:من؟؟؟چرا من؟؟؟ وحید گفت:چون تو خانم بزرگ این خونه ایی و فرشته خانم کوچیکه….اگه قبول نکنی ناراحت میشم هااااا….. ناچار قبول کردم آخه وحید رو خیلی خیلی خیلییییی دوست داشتم حساب کنید من از ۸سالگی بهش دلبسته بودم و مال خودم میدونستم….. کلا بیخیال همه چی شده بودم و فقط در تلاش بودم که وحید رو از خودم راضی نگهدارم……همش با خودم میگفتم:خدا به من بجه نداد ،حالا که وحید رو داده چرا از دستش بدم….. مدام توی فکر بودم و خودم آماده میکردم برای  زندگی جدید و داشتم به خودم تلقین میکردم که زندگی من همینه و باید باهاش کنار بیام…. فردا نزدیک ظهر بود که وحید زنگ زد و گفت:ساره…!!!….یه ناهار خوشمزه بپز ،،،میخواهم فرشته رو بیارم اونجا تا باهم آشنا بشید….. بدون چون و چرا قبول کردم…..البته چاره ایی هم نداشتم و مجبور بودم که قبول کنم…. خونه رو مرتب کردم و غذا پختم و اماده نشستم تا اقا داماد با عروس خانم تشریف بیاره…..(هنوز خانواده ام در جریان زن دوم وحید نبودند)…. وقتی وحید در ورودی رو با کلید باز کرد و به فرشته تعارف کرد که داخل خونه بشه….فرشته با دیدن من شوکه شد…..یه لحظه مکث کرد ،،..انگار فکر میکرد خونه خالیه و من رفتم شهرستان پیش خانواده ام برای همین با دیدن من هم رنگ و روش پرید و هم متعجب شد….. ولی من که در جریان بودم با دیدنش، رفتم جلو و باهاش سلام و احوالپرسی کردم….از رفتار اروم و مهربون من شوکه شده بود و باور نمیکرد آخه خبر نداشت که این رفتار ،فقط ظاهر من بود و از درون داشتم آتیش میگرفتم…. خلاصه ناهار خوردیم و فرشته به وحید گفت؛بهتره منو زودتر برسونی خونه ،ممکنه مامانم ناراحت بشه،خودت میدونی که هنوز راضی به ازدواج ما نشده….. وحید گفت:باشه….بپوش بریم…… از جا که بلند شدند وحید به من اشاره کرد تا ساعت رو بیارم…..رفتم ساعت رو اوردم و داد به فرشته……… فرشته تشکر کرد و رفتند…….اونا رفتند و من نشستم به گریه و گله به خدا که چرا به من یه بچه ندادی تا وادار به این کارها نشم…؟؟ ادامه پارت بعدی👎
. ✍️ پنج قدم تا خوشبختی: ❣️قلبت را مملوء از مهربانی کن .. ذهنت را از نگرانی رها کن، ساده زندگی کن، بیشتر ببخش، کمتر توقع داشته باش. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💗امروزتون شـاد و زیبا 🌷الهی 💗هر چی حس خوبه 🌼خدای مهربون براتون 🌷مقدرکنه 💗دلتون شاد 🌼لحظه هاتون آرام 🌷وجودتون سلامت و 💗زندگیتون پراز محبت باشه 🌼شنبه تون زیبا و صبحتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸خــ💞ـدای مهربانم 💫از تو شاکرم 🌸که چشمانم را گشودی 💫وفرصتی دیگر برای زندگی، 🌸برای نفس کشیدن، 💫برای دیدن‌ عزیزانم 🌸به من عطا کردی 🌸امروز برای عزیزانم 💫روزی سرشار از سلامتی و 🌸شادمانی و آرامش تمنا دارم آمیـن...🙏
چند روز گذشت و انگار خانواده ی فرشته رضایت دادند تا وحید و دخترشون باهم عقد کنند….. بعد از گرفتن رضایت ،یه شب توی خونه باهم نشسته بودیم که دیدم وحید خیلی خوشحاله……….. چشمهامو ریز کردم و با دقت بهش خیره شدم تا به حرف بیاد…..یه جوری سوالی …. وحید تا دید نگاهش میکنم، گفت:راستش قراره یه مهمونی کوچیک بگیریم تا در و همسایه ی فرشته اینا بدونند که این دختر داره ازدواج میکنه…بالاخره حقشه….. گفتم:مگه من حرفی زدم…؟؟؟ گفت:نه…..میدونم که تو خیلی مهربونی……..راستش برای مهمونی چند تا از خانواده ی درجه یک اونا و ما دعوتند….کاش تو هم میتونستی بیای…… چپ چپ نگاهش کردم که زود گفت:هیچی…..!!!حرفهامونو زدیم و کارا رو هم انجام دادیم….پنجشنبه مهمونی بگیریم دیگه تمومه……… وحید سعی میکرد حرفهاشو خلاصه وار و پیش پا افتاده تعریف کنه تا من حرص نخورم اما بعدا فهمیدم که هم تالار گرفته،،هم آرایشگاه برده….هم ماشین عروس تزیین کرده،….یه عروسی کامل و مفصل…..کل  خانواده ی وحید و چند تا اقوام نزدیک هم دعوت بودند…… بقدری وحید روی من کار کرده بود یا شاید طلسم شده بودم که با خودم گفتم:فرشته هم یه دختره و آرزو داره….طفلک بابا هم نداره….بهتره برای کادوی عروسیشون یه اتاق توی هتل خوب براشون رزرو کنم….حداقل شب رو اونجا بمونند و براشون خاطره بشه………….. با این افکار زنگ زدم به داداش بزرگم و ازش به یه بهانه ایی پول گرفتم و یه اتاق به نام خودم و وحید رزرو کردم و ازشون خواستم اتاق خواب رو گل آرایی کنند چون عروس و دوماد هستند….. حالا چرا بنام خودم…؟؟چون فرشته ایرانی نبود و کارت ملی و شناسنامه و حتی مجوز نداشت برای همین بنام خودم ثبت کردم….. شب عقد وحید ،،،من خونه تنهابودم…..خیلی غصه میخوردم و گریه میکردم…. امیدوارم بودم حداقل یکی از افراد خانواده ی وحید بیاد پیشم…..اما هیچ کی نیومد….. از جاریم(بعد از وحید خدابهشون پسر داده بود)خیلی توقع داشتم که منو اون شب تنها نزاره چون خیلی خیلی باهم خوب و صمیمی بودیم…..اما اونم منو فراموش کرده بود…… کلا یه حالی بودم….یه جوری که خودمو مقصر میدونستم و به وحید حق میدادم…..بهش حق میدادم که هر بلایی میخواهد سرم بیاره چون من مقصر بودم……از بس که عاشقش بودم و بهش بها داده بودم  و رفتارم باعث شده بود وحید ازم سوء استفاده کنه…… از ناراحتی بیش از حد آهنگ گذاشتم و شروع به گریه کردم ،….انگار دیوونه شده بودم چون بالافاصله بعد از گریه ،میخندیدم…..بعدش یهو رفتم سر کمد و یه لباس مجلسی خوشکل پوشیدم و مشغول رقصیدن شدم…….. بنظرتون دیوونه شده بودم یا حالم خوش بود که میرقصیدم…..؟؟قطعا من طلسم و جادو شده بودم که تمام اون حقارتهارو تحمل میکردم….اصلا مگه میشه یه خانم برای هووش اتاق هتل رزرو کنه،؟؟؟؟مگه اینکه جادو شده باشه…. تا اخرای شب دیوانه وار دور خودم میچرخیدم که یهو گوشیم زنگ خورد…..نگاه کردم و دیدم عشقم هست یعنی وحید ،،،آخه اسمشو عشقم سیو کرده بودم….. با تمام بلاهایی که سرم اورده بود هنوز با دیدن اسمش قلبم میلرزید و خوشحال میشدم…….تماس رو برقرار کردم و با مهربونی گفتم:سلام عزیزم…!!!! وحید خیلی سریع و هول هولکی گفت:ساره..!!حاضر شو  تا با داداش بری خونشون…..داداش و زن داداش دارند میاند اونجا دنبالت تا تورو ببرند خونشون…..نمیخواهم تنها بمونی….. گفتم:چشم ….. وحید خداحافظی کرد و منم رفتم حاضر شدم…..جاریم و شوهرش زود رسیدند و با اونا رفتم خونشون….. تا رسیدم اونجا دوباره وحید زنگ زد ،…به خیال اینکه میخواهد مطمئن بشه تنها نیستم گفتم:جانم …!!! وحید تا صدامو شنید هوار کشید و گفت:این چه اتاقیه که رزرو کردی…؟؟؟؟ ادامه پارت بعدی👎
. وقتی کسی را تحقیر قضاوت یا از او بدگویی میکنید درحقیقت کانال نفوذ انرژی منفی را به سمت خود باز کردید در این صورت: فقر بیماری و تنگدستی به سراغتان میآید انرژیتان را صرف حرص خوردن و عصبانیت نکنید❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
چــهار چیز را پیش از چــهار چيز غنیمت شمار جــواني پیش از پیری صحت پیش از بيماري توانگری پیش از فقر و زندگی پیش از مرگ🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. بهترین جواب در پاسخ به مشکلات؛ "توکل به خداوند است" بهترین جواب برای بدگویی؛ "سکوت است" بهترین جواب برای خشم؛ "صبر است" بهترین جواب برای درد؛ "تحمل است" بهترین جواب برای خوبی؛ "تشکر کردن است" بهترین جواب برای شکست؛ "امیدواری است" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
وقتی وحید هوار کشید از لحن حرف زدنش متوجه شدم که مشروب خورده و مست مسته….برای همین هیچی نگفتم تا حرصش بخوابه……. اما اون هرچی دلش خواست  واز دهانش در اومد به من گفت ودر نهایت گوشی رو قطع کرد…….. صدای وحید بقدری بلند بود که جاریم متوجه ی حرفهاش شد و وقتی حالمو دید ،برام دمنوش گل گاوزبان دم کردتا بخورم و اروم بشم……. اون شب تا دمدمای صبح نشستیم و درد و دل کردیم…..من حرف میزدم و جاریم دلداریم میداد،….بالاخره یه کم سبک شدم و خوابیدیم….. صبح با صدای خواهرشوهرم از خواب بیدار شدم…….خواهرشوهرم نمیدونست من اونجام برای همین با صدای بلند به جاریم و برادرشوهرم گفت:واقعااااا ک….!!!!!….چرا دخترمو برای عقد داداشم دعوت نکردید؟؟دختر من جاتونو تنگ کرده بود…..تالار به اون بزرگی…..اون همه مهمون بود چی میشد یکیش هم دختر من شد..!!!(از حرفهای خواهرشوهرم متوجه شدم که مهمونی معمولی نبوده)……… برادرشوهرم وقتی دید اروم نمیشه و یه ریز داره حرف میزنه و ممکنه من بشنوم سر خواهرش داد کشید و گفت:ول کن آبجی…!!!!….ما هم اگه رفتیم مجبور بودیم وگرنه از روی دلخوشی نبود که….. خواهرشوهرم میخواست جوابشو بده که من از اتاق اومدم بیرون و سلام کردم….. خواهرشوهرم تا منو دید حرفش توی دهنش ماسید و دیگه ادامه نداد…..وقت ناهار بود و به کمک هم سفره رو پهن کردند و همه نشستند دور سفره الی من….. جاریم رو به من کرد و گفت:ساره…!!….بیا سر سفره….شام و صبحونه هم نخوردی…. گفتم:ممنون!!میل ندارم…. خواهرشوهرم با یه حالتی گفت:لابد رژیمی…!!! گفتم:نه….اشتها ندارم….. برادرشوهرم رو به خواهرش حرصی گفت:اگه شوهر تو هم برات هوو میاورد هیچی از گلوت پایین نمیرفت…..آخه این چه حرفیه میزنی؟؟؟رژیمه یعنی چی؟؟؟مگه احتیاج به رژیم داره…؟؟؟یه کم رعایت کنی بد نیست هااااا خواهر من….!! با این حرفها بغضم ترکید و گریه کردم و با هقهق گفتم:حالا شما خواهر و برادرش هستید و رفتید جشن و مراسم عروسی،،ولی اصلا از بچه هاتون توقع نداشتم که تا این حد شوق و ذوق رفتن داشته باشند….همشونو جلوی روم دوست و همدمم هستند ولی الان از پشت بهم خنجر زدند تا عقد دوم دایی یا عموشونو  ببینند…..یعنی تا این حد واجبه…!!؟؟؟انتطار داشتم حداقل یکیشون میومد پیش من تا تنها نباشم…… این حرفهارو زدم و رفتم توی اتاق…..پنج دقیقه بعد یکی یکی اومدند و دلداریم دادند و ازم معذرت خواهی کردند…..از حرفهاشون فهمیدم که مادرشوهرم اونارو مجبور کرده بود که توی جشن باشند…… در همون حال گوشیم زنگ خورد و دیدم یکی از خواهرامه…..با دیدن اسمش قلبم به تپش افتاد…..اصلا دلم نمیخواست وحید  در نظر خانواده ام بد باشه آخه همیشه کاراشو مخفی میکردم تا اون احترام همیشگی رو براش قائل باشند…… با نگرانی گوشی رو جواب دادم و اروم  و عادی گفتم:بله آبجی….!!!… خواهرم  کلی سوال پیچم کرد ولی من هیچی نگفتم انگار که یکی جلوی دهنمو گرفته بود تا حرفی در مورد وحید نزنم،،همش میترسیدم اگه بخواهم حرفی بزنم و شکایتی بکنم وحید رو از دست میدم…. خواهرم بعد از کلی سوال ،شروع به گریه کرد و گفت:راستش……داداش علی(سومین داداشم) اومده اینجا و میگه که وحید سرت هوو اورده….!!!!دیشب هم انگار عقدش بود و جشن گرفتند….!!… یه لحظه قلبم فشرده شد…..وقتی  فهمیدم که همه این جریان رو میدونند چند تا نفس عمیق کشیدم و خیلی اروم گفتم:میدونم….. خواهرم متعجب و شوکه در حالیکه اشک میریخت،گفت:الهی من بمیرم برات…..چرا حرفی به ما نزدی؟؟؟ساره…!!!..بخدا این حقت نبود….اگه بخاطر بچه است که مشکل از تو نیست و اینو همه میدونند….اگه بهانه کرده ،بدون که  در حقت نامردی رو تموم کرده……. ادامه پارت بعدی👎
. چهار جمله کوتاه و پر مفهوم را همیشه یادت باشه؛ از حرف مردم درس بگیر ولی هیچ وقت با حرف مردم زندگی نکن ! جوری خوب باش که اگه کسی ترکت کرد به خودش ظلم کرده باشه ! همیشه با هم سن خودت بگرد، کوچکتر کوچیکت میکنه و بزرگتر تحقیرت ! پادشاه جهنم خودت باش نه کارگر بهشت دیگران ...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
دوستان قدیمی طلا هستند دوستان جدید الماس اند اگریک الماس بدست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه نیـاز داری... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. هر عضله ‌ایی را که بکار نبریم ضعیف و ضعیف ‌تر می‌شود؛ شعور و وجدان هم در انسان مثل یک عضله هستند . یوستین گردر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. اشتباه نکنید بعضی از آدم ها به شما وفادار نیستند در واقع آن ها درگیر نیازشان به شما شده اند. روزی که دیگر به شما احساس نیازی نداشته باشند وفاداریشان نیز از بین می رود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
🍃 براى اینکه هیچ انتقادى از شما نشود فقط یه راه وجود دارد: - هیچ کارى را انجام ندهید ؛ - هیچ چیز نگویید ؛ - و هیچکس نشوید ...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
اون شب دل من شکسته و دنیا برام تیره و تار شده بود اما بقدری خواهرم سوزناک گریه میکرد که  این من بودم که بهش  دلداری میدادم و ارومش میکردم…….. برای اینکه بیشتر ناراحت نشه، نگفتم که من از زمان  خواستگاری و خرید حلقه و کارای دیگه اش ،همه رو میدونستم…… خلاصه خواهرم  گوشی رو قطع کرد…..هنوز  گوشی رو نزاشته بودم روی زمین که دوباره زنگ خورد……. این دفعه  داداش بزرگم بود…… اونم بااسترس گفت:چه خبر آبجی کوچیکه ….؟؟؟ گفتم:میدونم ،داداش …!!…وحید بدون اجازه من کاری نمیکنه….من در جریان بودم…. داداش گفت:راستش بگو ساره..!!….الان حالت چطوره،؟؟؟ الکی گفتم:باور کن خوبم…..وقتی خودم راضی بودم چرا باید حالم بد باشه…؟؟ داداش گفت:من باور نمیکنم ….تا تورو از نزدیک نبینیم ،نمیتونیم قبول کنیم…..حاضر شو میام دنبالت تا ببرمت روستا(منظورم همون شهرستان) پیش مامان اینا…..   گفتم: باشه ……حاضرم….. داداش اومد و منو با ماشینش برد خونه ی خودشون…… میخواستم خودم از نزدیک باخانوادم صحبت وقانعشون کنم….. تا رسیدیم  روستا ،دیدم…. اوووو…..چه خبره….همه اعضای خانواده جمع بودند…..از زن داداشها گرفته  تا  خواهرام….. همه خونه داداش بزرگم جمع شده بودن….. کلی حرف زدیم….با بغض و گریه…..با ناراحتی و عصبی…..اما  تمام حرف من  این بود که وحید به من خیانت نکرده…. وحید کار بد و دور از  قانون  وشرع  انجام نداده و حق داره که پدربشه و....و....و…… در نهایت خانوادم گفتند: عیبی نداره….حالا که میگی اونم حق داره پدربشه،،خوب بشه  اما تو هم بدون که زندگی با هوو  خیلی سخته….نظر ما اینکه ازش جدا بشی… بهترین کار اینکه اول کاری طلاق بگیری تا رابطتون به دعوا و کتککاری نرسیده…. هرچی خانواده گفتند  من زیربارنرفتم و گفتم:نه…. وحید به من قول داده زندگیمو بهتر از قبل کنه…..تازه  گفته اخلاق خودشو هم تغییر میده و میشه  همونی که من میخواهم…..در ضمن  وحید قبل از اینکه با اون دختر عقد بکنه ،به من قول داد ،اگه تایکسال بچه دارنشد اونو طلاقشو میده……من با وحید حرف زدم و قول و قرار گذاشتیم  باید ببینم چقدروحرفاش میمونه…… خانواده وقتی دیدن حریف من نمیشند بیخیال شدند ….. چندروز خونه ی داداشم موندم تا بالاخره  وحید اومد دنبالم و رفتیم خونمون……از رفتار وحید خیلی تعجب کردم آخه  خیلی مهربون شده بود…..انگار که خودش هم فهمیده بود که دل منو شکونده و داشت با رفتارش دلمو بدست میاورد……… چند ماه گذشت و بالاخره وحید یه خونه برای فرشته اجاره کرد،،،البته منطقه ی پایین تر از خونه ی ما…..وسایل زندگی هم بعنوان جهاز براش گرفت و طی یه مهمونی و ارایشگاه رفتند زیر یه سقف……(دقیقا سه سال پیش)…. هنوز خونه ایی که من داخلش ساکن بودم بالاشهر و سه‌خوابه بود….همزمان با شروع زندگی وحید و فرشته قرار داد خونه ی من داشت تموم میشد….. من که تصور میکردم دوباره تمدید میکنه و همونجا میمونیم با خیال راحت نشسته بودم که دو روز بعد اقا داماد تشریف اورد پیش من….. فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم:وحید..!!…این ماه باید قرارداد رو تمدید کنی….فراموش که نکردی…؟؟؟؟ وحید کفت:تمدید نمیکنم ،آخه الان مسیرم به اینجا دور شده و نمیتونم هر روز بهت سر بزنم…..میخواهم به صاحبخونه بگم که پولمو اماده کنه تا تخلیه کنیم….. گفتم:پس باید دنبال خونه باشیم…. وحید گفت:الان که فصل جابجایی نیست…..من میگم یه مدت بریم خونه ی مامانم اینا تا یه جای مناسب که در شان زن اولم که تاج سرمه پیدا کنم….. ادامه پارت بعدی👎
زندگی سینما نیست مثل تئاتر زنده است کات نداره، اگه زمانی خراب کردیم نباید بقیشو ببازیم فقط میتونیم بقیشو بهتر بازی کنیم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
ﻏﺮﻭﺭ.. ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ.. ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳت ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ.. ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ.. ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
شکست بخشی از زندگی است... اگر شکست نخورید، نمی‌آموزید، و اگر نیاموزید، هرگز تغییر نخواهید کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
مكث كردن را تمرين كنید وقتى شك دارید، وقتى خسته اید وقتى عصبانى هستید، وقتى استرس دارید، وقتی خیلی خوشحالید مكث كنید و هیچ تصمیمی نگیرید!👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir