آسیاب بچرخ با محوریت سوره حمد:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شعر زیر را به سبک آسیاب بچرخ می خواندیم و بچه ها به صورت نمایشی نقش باد و خورشید و ابر و.... را ایفا می کردند.
مثلا در نقش باد🌬🌬🌬🌪🌪
دستها را باز کرده و در فضای باز می چرخیدند و به هر طرف می رفتند.
یا در نقش ابر ☁️☁️☁️🌨🌦🌧
دستها را از بالا به پایین به شکل شکل بارش باران می آوردند.
در نقش کوه 🗻🏔⛰🗻🗻🌄
دستها را بالای سر به شکل قله به هم می رساندند.
در نقش پروانه 👐👐👐👐
با دستها شکل پرواز به خود می گرفتند.
#آسیاب_بچرخ
@Ghesehaye_koodakaneh
بادم می چرخم. تو دشت و صحرا
ابرم میبارم. بر روی گل ها
کوهم بلندم. در زیر برفها
خورشید میتابم. بر باغ و صحرا
آسیاب بچرخ می چرخم
آسیاب بشین می شینم
آسیاب پاشو پامیشم
بنده شاکر میشم
شکر خدا می کنم نعمتاشو میشمرم.
دشتم وسیعم. در سبزه زارها
پروانه هستم آزاد و رها
رنگین کمانم. هفت رنگ زیبا
ماهم سپیدم. روشن تو شبها
آسیاب بچرخ می چرخم
آسیاب بشین می شینم
آسیاب پاشو پامیشم
بنده شاکر میشم
شکر خدا می کنم
نعمت هاشو میشمرم
شاعر:سمانه عزیزی علویجه
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
در بیت آخر دستها را به شکل دعا رو به آسمان برده و از بچه ها میخواهیم چند تا از نعمت های خدا را نام ببرند.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
#بدغذایی
🔴🔴دردسر همیشگی فرزندان با غذا
چه راههای درمانی برای اطفال بدغذا وجود دارد و چگونه می توان این مشکل را در آنان برطرف کرد و میل آنان به غذا را افزایش داد مهمترین علل محیطی که می تواند در این امر تاثیرگذار باشد را بشناسید
آخرین باری که مقدار زیادی سبزی، حبوبات یا گوشت خوردهاید را بهیاد میآورید؟ در نزد فرزندتان با بهبه و چهچه و شادی از موادی که کمتر به آن علاقهمند هستند میل کنید.
یادم میآید دوران کودکی از صبح تا ظهر با براداران و بچههای فامیل در حیاط و کوچه بازی کرده، هنگام گرسنگی خودمان را با نان و پنیر، نان و قند، نان خالی و مثل اینها سیر میکردیم. ناهار و شام معمولاً آبگوشت بود یا آش و اگر مهمانی بود یا بودجه، حوصله و وقت مادر اجازه میداد، پلوخورشتی که شادی را بر دلها سرازیر میکرد دور هم بر سر سفره مینشستیم و منتظر بشقاب غذا و در چند دقیقه ظرفها خالی و دوباره بازی شروع میشود.نه اصراری به خوردن بود و نه خریدار نازی و از آن روز سالها میگذرد و امروز ما بچههای آن زمان هر کدام پدر یا مادری شدهایم با مشکلات و مسائلی که هیچگاه در کودکی تجربه نکردیم: بیحوصلگی، تنهایی، بیاشتهایی و… بسیاری رویکردهای دیگر که با فرزندانمان لمس میکنیم.
اگر صادقانه فکر کنیم درگیری با مساله فوق را میتوان در چند بخش خلاصه کرد:
الف) مادرانی که دارای تک فرزندند و به شکل غیرطبیعی همه حرکات او را کنترل میکنند. ب) مادرانی که دائم نگران وزن خود هستند، در صحبتها تاکید زیادی بر مد (بهویژه نزد دختران کوچک) و رژیمهای غذایی متفاوت دارند و کودک دچار توهم، همزادپنداری و الگوگیری نامناسب و کاذب میشود. ج) مادرانی که فرزندشان را در هنگام غذا همراهی نمیکنند، شاغلند یا همیشه عجله دارند و سرپایی و با استرس طفل را سیر میکنند. د) کودکانی که در خانوادههای درگیر، کمتوجه و سرد رشد میکنند دچار تنشهای مختلف روحیاند و برای جلب ترحم و توجه دچار بیاشتهایی کاذبند. هـ) کودکانی که برای گرفتن امتیاز از والدین غذا نمیخورند. و) کودکانی که مشکلات فیزیکی خاصی دارند و باید تحت درمان پزشکی قرار گیرند.
چه راهکارهایی برای حل این مسائل وجود دارد؟
1- اگر شاغلید صبح نیم ساعت یا یک ربع زودتر از خواب برخیزید، بعضی بچهها تامدتی بعد از بیداری، گرسنه نیستند، بگذارید کم کم بیدار شود.
2- کودک از خوردن غذا با دیگران لذت بیشتری میبرد، حتماً هنگام صرف وعدههای غذایی با او همراهی کنید.
3- برای وعدههای غذایی امکان انتخابهای بیشتری فراهم کنید، گاهی حتی خوردن پلو از شبمانده با ماست برای کودک دلچسبتر از شیر، نان، کره و عسل است.
4- بلافاصله بعد از صرف وعده اصلی خوراکیهای میانوعدهای را که دوست دارد در اختیارش قرار دهید (بستنی، لواشک، شیرینیهای خانگی و…) .
5- امکان فعالیت بدنی برایش فراهم کنید، رفتن به پارک، حیاط منزل و یا هر گونه حرکت فیزیکی گرسنگی را تحریک میکند. کودکی که از صبح تا ظهر جلوی تلویزیون یا کامپیوتر بیتحرک نشسته، هرگز میلی به غذا نخواهد داشت.
6- هرگز به اجبار، قول دادن جایزه و… او را وادار به خوردن نکنید، این کار به تشدید بیمیلی منجر خواهد شد.
7- از سرعت و شتاب زندگی بکاهید به او توجه و عشق بورزید، گاهی کودک برای جلب توجه و یا لجبازی از غذا خوردن امتناع میکند با ابراز علاقه بدون قید و شرط، بستری از احساس امنیت و شادابی را برایش فراهم کنید.
8- بعضی از خردسالان علاقهای به سبزیجات، گوشت و مواردی از این دست ندارند. صادقانه بیندیشید آیا این تمردها الگوبرداری از شما نیست؟ آخرین باری که مقدار زیادی سبزی، حبوبات یا گوشت خوردهاید را بهیاد میآورید؟ در نزد فرزندتان با بهبه و چهچه و شادی از موادی که کمتر به آن علاقهمند هستند میل کنید.
9- از خواص مواد غذایی برایشان بگوئید، آگاهی داشتن از فواید خوراکیها در ترغیب کودک برای مصرف بیشتر این گروههای غذایی یاری خواهد کرد.
🍃🍂🍃🍂
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
اژدهای مهربون.mp3
4.62M
#قصه_صوتی
اژدهای مهربون🐉
🐉🐉🐉🐉
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#آموزه_های_قرانی
#داستان_کودکانه
نوك قرمزي و لونه بزرگ🌳
وسط باغ آلبالو ، یه لونه ي بزرگ بود كه همه پرنده ها دوست داشتن ، زمستونا به خاطر گرم بودن ، تو اون زندگي كنن ولي براي اينكه صاحب لونه بشن بايد با هم مسابقه مي دادن.🕊
زمستون نزديك شده بود و طلايي و نوك قرمزي كه مي خواستن لونه ي بزرگ براي اونا باشد، پيش داركوب دانا كه صاحب لونه بود رفتن و گفتن: ما مي خوايم با هم مسابقه بديم تا بتونيم زمستون در لونه ي بزرگ زندگي كنيم.☃🌨
داركوب دانا گفت: فردا صبح تا غروب وقت داريد تا دونه جمع كنيد، هر كدومتون بيشتر دونه جمع كنيد، صاحب لونه مي شيد.
طلايي صبح زود شروع كرد به جمع كردن دونه ، تا غروب دونه هاي زيادي را جمع كرد و نزديكي هاي غروب از خستگي زياد كنار دونه ها خوابش برد، ولي نوك قرمزي كه تا نزديكياي ظهر خوابيده بود و بعدم مشغول بازي شده بود، نزديك غروب كه ديد طلايي دونه هاي زيادي جمع كرده و كنار دونه ها خوابش برده، دور و اطراف را نگاه كرد و وقتي ديد كسي اونجا نيست، بيشتر دونه هاي طلايي را برداشت و به لونه ي خودش برد.🐤🐔
شب كه شد، داركوب دانا پيش طلايي و نوك قرمزي اومد و وقتي دونه هاي نوك قرمزي را ديد گفت: امسال لونه ي بزرگ براي نوك قرمزيه.🐤
طلايي كه تعجب كرده بود گفت: دونه هاي من خيلي زياد بود ولي نمي دونم چه اتفاقي افتاده؟
اون شب نوك قرمزي به لونه ي بزرگ رفت و خوابيد. تازه خوابش برده بود كه در خواب ديد يك پرنده ي زيبا پيشش اومد. پرنده زيبا تا نوك قرمزي را ديد گفت: خيلي كار بدي كردي دونه هاي طلايي را برداشتي؟ نوك قرمزي گفت: تو از كجا مي دوني؟ كسي اونجا نبود كه منو ببينه؟
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
پرنده ي زيبا گفت: هر كسي دو تا فرشته داره كه يكي كاراي خوب و ديگري كاراي بد او نو مي نويسه و هميشه كنارشه. نوك قرمزي گفت: يعني فرشته كار بد من رو نوشته ؟ پرنده ي زيبا گفت: هنوز نه ، چون فرشته اي كه كارهاي بد رو مي نويسه به كسي كه اون كار رو كرده، هفت ساعت وقت مي ده تا پشيمون بشه و عذرخواهي كنه و تو هنوز فرصت داري.
در همين موقع باد تندي وزيد و از صداي باد نوك قرمزي از خواب پريد و به ياد كار بد و خوابي كه ديده بود افتاد و به لانه ي طلايي رفت و ماجرا رو گفت و ازش معذرت خواهي كرد و قرار شد اون سال نوك قرمزي و طلايي دوتايي در لونه ي بزرگ زندگي كنن.
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
جوجه کوچولو.mp3
7.66M
#قصه_شب
#جوجه_کوچولو🐥
🐥🐥🐥🐥🐥🐥
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه #قصه_متن
#مردی_که_یک_روز_راه_رفته_بود
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
مردی که یک روز راه رفته بود و خسته بود، به کنار جوی آبی رسید. جوراب هایش را در آورد و پاهایش را شست. بعد، جوراب هایش را هم شست و روی علف ها انداخت تا خشک شود. خودش هم خوابید. مرد که خوابش برد، جوراب ها بلند شدند و توی آب شیرجه زدند و شناکنان دور شدند.
کمی که رفتند، یک لنگه از جوراب ها به علف های کنار جوی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست خودش را نجات بدهد و همان جا ماند. اما لنگه ی دیگر جوراب همراه آب رفت و رفت تا این که دو تا ماهی آن را دیدند.
یکی از ماهی ها تپل بود و یکی لاغر. ماهی لاغر گفت: « اول من دیدمش. مال من است. » ماهی تپل گفت: « کجای کاری؟ من از آن دور دورها دیده بودمش. مال من است. » ماهی ها سر لنگه ی جوراب دعوا راه انداختند و هر کدام یک سر جوراب را گرفتند و کشیدند. ماهی تپل گفت: « این جوراب من است. ولش کن! » ماهی لاغر گفت: « جوراب تو؟ این جوراب مال من است! »
همین موقع اردکی که یک لنگه جوراب به پا داشت، از راه رسید و بگو مگوی آن ها را شنید. خندید و با منقار خود، جوراب را از دست آن ها بیرون کشید و گفت: « جوراب ما کسی است که پا دارد. » جلوی چشم ماهی ها لنگه ی دوم جوراب را هم پوشید؛ قِری به کمرش داد و گفت: « قشنگه؟ بهم میاد؟ »
صاحب جوراب از راه رسید و داد زد: « دزد! دزد جوراب! » و دنبال اردک دوید. ماهی لاغر گفت: « چه خوب که ما اهل دزدی نیستیم. » و شناکنان رفتند پی کارشان. از آن طرف، مردی که یک روز راه رفته بود، به اردک رسید. او را گرفت و خواست جوراب ها را از پایش در بیاورد که پشیمان شد. با خودش گفت: « کی تا حالا اردک جوراب پوش دیده!؟ اما مردِ جوراب پوش تا دلت بخواهد بوده و هست! »
🍃🌹🍃🌹
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
.
🌼 #اصل #مهارت #تشویق و تنبیه #فرزندان 🌼
.
👈 مهارت های تشویق فرزندان 🎁 😂
.
💜 کار #بچه ها را تشویق کنیم نه خود آنها را
.
💚 در تشویق #افراط نکنیم
.
💙 تشویق متناسب عمل باشد یعنی کار کوچکتر، تشویق کمتر و کار بزرگتر، تشویق بیشتر
.
💛 #جایزه دادن، نباید به شرطی شدن #کودک ، منجر شود
.
❤ کودک باید دقیقا بداند بخاطر کدام کارش تشویق شده است
.
👈 مهارت های تنبیه فرزندان 😭
.
💜 تنبیه بابد بعنوان آخرین راهکار بکار گرفته شود
.
💚 نباید بین تنبیه و رفتار #بد انجام شده، فاصله بیفتد
.
💙 کودک باید بداند برای چه چیزی تنبیه می شود
.
💛 تنبیه نباید برای خنک شدن دل #والدین باشد
.
❤ تنبیه جایی معنا دارد که کودک آگاهانه کار اشتباهی انجام داده باشد
.
💟 تنبیه باید متناسب با #عمل باشد
@Ghesehaye_koodakaneh
💢فرزندم حرف گوش نمیده چجوری باید حرف بزنم تا گوش کنه؟؟
✅صدای آهسته و محبت آمیز
✅کلمات شمرده شمرده
✅نگاه مهربان و ارتباط چشمی در فهم و درک کودک از حرفهای شما تاثیر مستقیم و زیادی دارد.
@ghesehaye_koodakaneh
آرزوهای مانی.mp3
12.1M
#قصه_شب
#آرزوهای_مانی
🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه
🌲🌳با درخت پیر قهر نکنید🌳🌲
کلاغ شروع کرد به غار غار کردن، درخت پیر گوشهایش را گرفت و با صدایی لرزان گفت: هیس.... آرام باش. آواز نخوان. سرم درد می گیرد... حوصله ندارم... کلاغ ساکت شد و آرام روی شاخه نشست.
دارکوب نشست روی شاخه ی دیگر و شروع کرد به نوک زدن و تق تق کردن. درخت پیر شروع کرد به ناله کردن و گفت نه نه نزن. خواهش می کنم نوک نزن. من طاقت ندارم... اعصاب ندارم... زود خسته می شوم... دارکوب ناراحت شد و رفت.
پرستو دوستانش را دعوت کرده بود به لانه اش، که روی یکی از شاخه های درخت پیر بود. درخت پیر تا دوستان پرستو را دید، گفت: خواهش می کنم سر و صدا نکنید من می خواهم بخوابم... مریضم ... حوصله ندارم... پرستو هم از درخت پیر دلگیر شد.
غرزدن و زود خسته شدن درخت پیر، کم کم همه ی پرندگان را ناراحت کرد. پرنده ها یکی یکی با درخت پیر قهر کردند و رفتند و فقط کلاغ پیش او ماند. کلاغ، از بقیه ی پرنده ها باوفاتر بود و درخت پیر را خیلی دوست داشت. او یادش می آمد که از زمانی که یک جوجه کلاغ بود روی شاخه های همین درخت زندگی کرده بود. یادش می آمد که چقدر همین درخت، که الان پیر و کم حوصله شده است، با او مهربان بود و به او محبت می کرد. به خاطر همین هیچ وقت حاضر نبود از پیش او برود.
کلاغ پیش او ماند اما بدون سر و صدا و وروجک بازی . کلاغ آرام و با حوصله با درخت پیر زندگی می کرد.
یک روز درخت پیر که خیلی دلتنگ شده بود، به کلاغ گفت: دلم برای پرستو و دارکوب تنگ شده است. ای کاش آنها هم مثل تو کمی مهربان بودند و با من قهر نمی کردند. من دیگر پیر شده ام و نمی توانم سروصداهای زیاد را تحمل کنم. نمی توانم مثل قبل، زحمت بکشم و کار کنم. بیشتر وقتها می خواهم بخوابم اما همه ی پرنده ها را مثل تو دوست دارم و دلم می خواهد هر روز آنها را ببینم اما آنها خیلی زود از دست من عصبانی می شوند و با من قهر می کنند.
کلاغ حرفهای درخت پیر را شنید و خیلی غصه خورد او تصمیم گرفت هر طوری شده به بقیه ی پرنده ها یاد بدهد که چگونه با درختان پیر با مهربانی رفتار کنند. کلاغ هر روز با پرنده ها صحبت کرد و از مهربانی های قدیم درخت پیر برایشان خاطرات زیادی نقل کرد.
پرنده ها دوباره دلشان برای درخت پیر تنگ شد و پیش او برگشتند اما از این به بعد وقتی پیش درخت پیر می آمدند آرام حرف می زدند و مراقب رفتارشان بودند تا درخت پیر اذیت نشود. اینطوری دوباره شادی و صفا در بین شاخ و برگ درخت پیر پیدا شد و همه از هم راضی و خوشحال بودند.
#قصه
🌳
🌲🌳
🌳🌲🌳
🌲🌳🌲🌳
🌳🌲🌳🌲🌳
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#تربیتی
🖍برای از بین بردن اضطراب کودکان، بهتر است به روانشناس مراجعه کنیم یا روانپزشک؟
🔹روانشناس با روانکاوی، و روانپزشک با دارو، اضطراب را درمان میکنند.
🔹با توجه به آثار منفی داروهای شیمیایی، توصیه میکنم ابتدا به روانشناس مراجعه کنید و اگر روانشناس تشخیص دهد برای درمان اضطراب، به روانپزشک نیاز است، بیمار را به او ارجاع خواهد داد.
🔹روانشناس، افزون بر روانکاوی، از روشهای درمان طبیعی در برابر درمان شیمیایی برای از بین بردن اضطراب استفاده میکنند؛ از جمله «آروماتراپی» (Aromatherapy) که استفاده از روغنهای مخصوص و ماساژ روی پوست است. «هیپنوتراپی» (Hypnotherapy)، تمرکز روی یک تصویر ذهنی تسکین بخش است. «رفلکسولوژی» (Reflexology) که از نقاط فشار در پاها استفاده میشود، و «شیاتزو» (Shiatsu) که با نقاط سوزنی سر و کار دارد.
استاد دهنوی
@Ghesehaye_koodakaneh
#تربیتی
⚠️گاهی رفتارهای تهاجمی کودک و کتک زدن همسالانش در زمان پرخاش و عصبانیت، یکی از رفتارهای نگران کننده برای والدین بوده زیرا ممکن است در این شرایط به طرف مقابلش آسیبهای جدی برساند.
⚠️اولین گام در پیشگیری از چنین رفتارهایی در کودکان این است که والدین خود، الگوی مناسبی برای او باشند و در هنگام عصبانیت هرگز وسیلهای را پرتاب نکرده و با احترام با طرف مقابل رفتار شود تا کودک نیز نحوه کنترل خشم و عصبانیت را بیاموزد.
⚠️هنگامی که کودک رفتار ناشایستی را انجام داده از تنبیه بدنی و کتک زدن برای این رفتارش دوری کنید، زیرا راه این کار را برایش باز کرده و به او این رفتار زشت را میآموزید همچنین بردن کودک نزد مشاور برای درمان این رفتار بسیار مهم است.
⚠️با کودک در مورد علت این رفتارش صحبت کنید و به او یاد دهید که با کتک زدن نه تنها نتیجهای در رسیدن به اهدافش نگرفته بلکه موجب لجبازی طرف مقابل شده و پاداشی در صورت کنترل پرخاش و عصبانش برای او در نظر بگیرند.
فریبا احدی بیگلو_روانشناس
@Ghesehaye_koodakaneh
4_333153732613114061.pdf
3.19M
#قصه_پی_دی_اف
اردک سحرآمیز
گربه چکمه پوش
سفیدبرفی و هفت کوتوله
مار و لاکپشت
ترجمه محمدرضا جعفری
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیو آموزش نقاشی آهو
همراه با رنگ آمیزی
@Ghesehaye_koodakaneh
برادران و درخت گردو_Trim.mp3
3.79M
#قصه_شب
برادران و درخت گردو
🌼🌸🌼🌸🌼
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
🍞🍞 نان تازه🍞🍞
دانيد من كه هستم؟
من نان تازه هستم
خوش عطرم و برشته
عطرم به جان سرشته
زينت سفره هايم
قوت دست و پايم
حاصل كار ياران
خوراك صد هزاران
حكايتم دراز است
در من هزار راز است
بشنو تو سرگذشتم
چه بودم و چه گشتم
گندم بودم در آغاز
گندم ناز و طناز
دهقان پير مرا كاشت
زحمت كشيد تا برداشت
هر روز و شب داد آبم
ببين چقدر شادابم
از رنج و كار دهقان
كم كم شدم شكوفان
قدم بلند شد كم كم
بوسيد رويم را شبنم
به به به خوشه هايم
گندم با صفايم
شد ساقه ام طلايي
آي برزگر كجايي؟
پيشم بيا شتابان
با داس تيز و بران
دروم كرد مرد دهقان
برد پيش آسيابان
آردم كرد آسيابان
خمير شدم پس از آن
گذاشت رو پاروش نانوا
چيد تو تنور خمير را
گرفتم از آتش جان
يواش يواش شدم نان
ده ها تن گرم كارند
شب تا سحر بيدارند
تا نان شود مهيا
آيد به سفره ما
اي كه می خوري نان را
بدان تو قدر آن را.
🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞🍞
@Ghesehaye_koodakaneh
#قصه_متن
#برادر_کوچولو
قسمت اول
یک روزوقتی نرگس کوچولو از خواب بیدارشد مادرش را ندید.به جای مادر،مادربزرگ داشت توی آشپزخانه چای دم می کرد.نرگس نگران شد.بغض کرد و با گریه گفت:«مامانم کجاست؟من مامانم را می خوام.»
مادربزرگ با مهربانی جواب داد:«عزیزم ، گریه نکن.مامانت رفته بیمارستان فردا میاد برات یه داداش کوچولوی ناز و قشنگ میاره.»
اما نرگس گریه می کرد و میگفت:« من مامانمو می خوام.دلم براش تنگ شده.»
مادربزرگ دستی به سر نرگس کشید و گفت: «تو صبرداشته باش و حوصله کن.مامانت فردا با یه نی نی کوچولوی ناز و مامانی به خونه برمی گرده.اون وقت تو می تونی نی نی رو بغل کنی و براش شعر بخونی.»
نرگس فکری کرد و کمی آرام شد و پرسید:«نی نی اسمش چیه؟»
مادربزرگ خندید و جواب داد: «هنوز اسم نداره.تو بگو اسمشو چی بذاریم؟»
نرگس گفت:«نمی دونم.»
مادربزرگ گفت: «حالا بیا بریم دست و صورتت را بشور بعد با هم فکر می کنیم که اسمش راچی بذاریم.
نرگس گفت:«باشه مادربزرگ.»
و همراه مادربزرگ به دستشویی رفت و دست و صورتش را شست و صبحانه خورد.بعد از خوردن صبحانه به مادربزرگ گفت:«حالا بیا فکرکنیم ببینیم اسم بچه را چی بذاریم.»
مادربزرگ با خنده گفت: «باشه.اما من حوصله ام سر رفته.بیا با هم بریم بیرون.کمی قدم بزنیم.نون بخریم و برگردیم بعد فکر می کنیم چه اسمی روی بچه بذاریم.»
نرگس خوشحال شد و گفت:«آخ جون! چه خوب .الان روسریم رو سرم می کنم و همراه شما میام .»
مادربزرگ گفت:«قربون نوه ی گلم برم که روسری سرش می کنه.»
آن وقت هردو با هم به خیابان رفتند.همه جا چراغانی بود و جلوی مغازه ها کاغذ رنگی و پرچم زده بودند.
نرگس به کاغذهای رنگی و چراغانی نگاه کرد و گفت:« مادربزرگ ، نگاه کنید ! همه جا چراغونه.چقد قشنگه!»
مادربزرگ باخوشحالی گفت:«آره عزیزم، تولد امام رضاست.»
نرگس گفت:«کی؟امام رضا؟»
مادربزرگ جواب داد:«آره عزیزم،امام هشتم.مگه یادت نیست پارسال با هم رفتیم زیارت حرم امام رضا.»
نرگس گفت:«آهان! یادم اومد.همون جا که گنبدش طلایی بود.نقاره می زدن.تو حیاطش هم کبوتر بود واسه کبوترا دونه پاشیدیم.»
مادربزرگ خندید و گفت:«آفرین، چه خوب یادت مونده!»
نرگس گفت:«من امام رضا را خیلی دوست دارم. دلم می خواد بازم بریم زیارت حرم امام رضا. »
مادربزرگ با خنده پرسید:« دیگه دلت چی می خواد؟»
نرگس فکری کرد و جواب داد«: دلم می خواد اسم داداش کوچولوم رو رضا بذاریم.»
مادربزرگ با خوشحالی گفت:«وای! چه فکر خوبی!منم موافقم.داداشت شب تولد امام رضا به دنیا اومده.اسمش رو می ذاریم رضا. بذار وقتی بابات رفت و مامان را از بیمارستان آورد خونه بگو که دوست داری اسم بچه رو رضا بذاری.باشه؟»
نرگس گفت:«باشه مادربزرگ.چشم.»
مادربزرگ و نرگس کمی توی خیابان قدم زدند و به پارک رفتند. نرگس حسابی بازی کرد و خیلی بهش خوش گذشت.وقتی به خانه برگشتند، مادربزرگ غذای خوبی درست کرد و ناهار نرگس را داد.نرگس از او تشکرکرد و ناهارش را با اشتها خورد و منتظر برگشتن مادرش شد.آن روز مادر به خانه برنگشت.
فردای آن روز نرگس هنوز خواب بود که با صدای مادربزرگ بیدارشد:«نرگس جون، پاشو دخترم.مامانت برگشته خونه.پاشو ببین مامان و بابا و داداش کوچولو منتظرتو هستند.»
نرگس خمیازه ای کشد و خواب آلود جواب داد:«الان پا میشم.»
مادربزرگ گفت:« پاشو داداش کوچولوی نازت رو ببین.داره گریه می کنه .»نرگس صدای گریه نوزاد را شنید.از رختخواب بیرون پرید و به آشپزخانه رفت وبه مادربزرگ سلام کرد.
مادربزرگ گفت:«علیک سلام بالاخره بیدار شدی.بریم دست و صورتت رو بشور .می شنوی؟ داداشت داره گریه می کنه.»
نرگس خندید و چیزی نگفت. با دست و صورت تمیز و موهای شانه زده پیش پدر و مادرش رفت و سلام کرد.مادر باخوشحالی گفت:«سلام به روی ماهت.به به !دخترکوچولوی عزیزم.بیا این جا پیش خودم.دلم برات تنگ شده بود.»
پدر نرگس گفت:«سلام عزیزم، نرگس جان، مامانت توی بیمارستان،فقط سراغ تو را می گرفت.دلش حسابی برات تنگ شده بود.»
در همان وقت داداش کوچولوی نرگس باز هم گریه کرد.
نرگس گفت:« وای داداش کوچولوم گریه می کنه!»
مادربزرگ گفت: «همه ی بچه کوچولوها گریه می کنند.خودت هم همین جوری بودی.همش گریه می کردی.»
نرگس گفت:«مگه منم مثل داداشم کوچولو بودم؟»
همه خندیدند.
ادامه دارد....
👈انتشار دهید
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیو آموزش نقاشی بولدوزر
همراه با رنگ آمیزی
@Ghesehaye_koodakaneh
🌟🌟🌟
#شعر_کودکانه
🌟🌟🌟
#دندانپزشک
دندون پزشک مهربون
می گه به تو ای بچه جون
ای کودک خوب و عزیز
فرشته پاک و تمیز
دندون به تو خدا داده
چشم داده دست و پا داده
دندون باید سفید باشه
به رنگ مروارید باشه
باید مواظبت کنی
فندق و پسته نشکنی
👩⚕👨⚕👩⚕👨⚕👩⚕👨⚕
😍😍😍😍😍😍😍
🍃💖👫👫💖🍃
@Ghesehaye_koodakaneh
یاامام رئوف(ع):
#داستان_کودکانه
💠قصه ضامن آهو با رویکرد مهدوی
🔷🔹روزی روزگاری یه مامان آهوی مهربون با دو تا بچه آهوی کوچیک و دوست داشتنیش، در یه دشت سرسبز🖼 زندگی می کردند. مامان آهو هر روز به دشت می رفت تا برای بچه هاش غذا آماده کنه. یکی از روزهایی که مامان آهو می خواست از لونه بره بیرون و غذا بیاره، به بچه هاش مثل همیشه گفت: کوچولوهای قشنگم، مواظب هم باشید و از لونه بیرون نیایید تا من برگردم. آهو کوچولوها گفتند: چشم مامان جون.
مامان آهو برای جمع کردن غذا رفت و رفت تا به چمن زار سرسبزی🖼 رسید که پر از غذا بود و شروع کرد به جمع کردن غذا که یک دفعه پاهایش در دامی که یک شکارچی🏹 در آنجا گذاشته بود، گیر می کنه. مامان آهو که خیلی ترسیده بود،😧 تلاش کرد تا از دام نجات پیدا کنه. ولی فایده نداشت؛ چون دام خیلی محکم بود. مامان آهو که خیلی نگران بود، سرش رو به آسمون بلند کرد و گفت: خدایا کمکم کن.😢 اگر من اسیر شکارچی بشم، معلوم نیست چه بلایی به سر بچه های کوچیکم میاد؛ خدایا نجاتم بده...🙏🙏
مامان آهو همین طور داشت با خدا صحبت می کرد که یه گنجشک کوچولو🐦 صدای اون رو شنید و متوجه ماجرا شد و سریع خودشو به مامان آهو رسوند و جیک جیک کنان گفت: من ضعیف و کوچولو هستم و نمی دونم چطور می تونم به تو کمک کنم. گنجشک همین طور که داشت با مامان آهو صحبت می کرد، متوجه شد که شکارچی🏹 از دور داره نزدیک میشه تا مامان آهو رو بگیره. گنجشک که خیلی نگران بود توی دلش گفت: خدایا کمکم کن که بتونم به مامان آهو کمک کنم تا نجات پیدا کنه.
گنجشک کوچولو در همین فکرها بود که یادش اومد امروز یه آقای خوب و مهربون، به این دشت🖼 اومده بود. اون آقا وقتی می خواستند غذا بخورند؛ به پرنده ها و حیوانات هم غذا می دادند. اما چیزی که خیلی برای گنجشک کوچولو عجیب بود؛ این بود که اون آقای مهربون زبان حیوانات رو هم بلد بودند و با حیوانات صحبت می کردند.😯
گنجشک کوچولو🐦 یه فکری به ذهنش رسید و با خودش گفت: اگر اون آقا رو بتونم پیدا کنم و ماجرا رو براش تعریف بکنم؛ می تونم مامان آهو رو نجات بدم. برای همین به مامان آهو گفت: نگران نباش یه فکر خوبی به ذهنم رسیده🤔 و زود برمی گردم و با سرعت به جایی که اون آقای مهربون اونجا بود، پرواز کرد. اون با تمام قدرتش بال می زد و دعا می کرد که اون آقا هنوز اونجا باشه.
گنجشک کوچولو رفت و رفت تا اینکه از دور اون آقا رو دید و جیک جیک کنان همه ماجرا رو برای اون آقای مهربون تعریف کرد.👂 اون آقا گفت: نگران نباش گنجشک کوچولو و به همراه هم با سرعت به سمت مامان آهو به راه افتادند. وقتی رسیدند، دیدن که شکارچی مامان آهو رو اسیر کرده و می خواد با خودش ببره.😢
شکارچی🏹 وقتی آقای مهربون رو دید آهو رو زمین گذاشت و مامان آهو سریع بسمت آقای مهربون فرار کرد و پشت سرش مخفی شد. آقای مهربون به شکارچی گفت: این آهو رو به من بفروش. من پول زیادی💰💰 به تو میدم، اگر آزادش کنی. اما شکارچی گفت: این آهو مال منه و نمی فروشمش. مامان آهو که دید شکارچی🏹 حاضر نیست اون رو آزاد کنه به آقای مهربون گفت: من بچه های کوچیکی دارم که گرسنه اند و هنوز غذا نخوردن. اگر میشه از شکارچی بخواهید حداقل اجازه بده من برم و به بچه هام غذا بدم. قول میدم سریع برگردم.
ادامه دارد.....
@Ghesehaye_koodakaneh
پدر و مادر از صحنه غذاي كودك بايد كاملا خارج شوند.
بد غذايي كودك اگر به دليل دندان در آوردن نباشد حتما اشتباه رفتاري پدر و مادر است.
ما قرار نيست براي غذاي كودك تصميم بگيريم. جهاز هاضمه كودك مثل جهاز هاضمه حيوانات است. هيچ حيواني نياز به اموزش ندارد. بازي بخور نخور راه نياندازيد كه اين نياز طبيعي تبديل به موضوع رواني بشود.
مطالعات نشون داده بچه ها غذا ميخورند اگه والدين از صحنه بيرون بروند. بد غذاترين كودك اگه ازاد گذاشته شود ظرف يك هفته درست غذا خواهد خورد. از كودك بپرسيد غذا چي دوست داري و همونى كه دوست دارد ر به او بدهيد. به كودك فشار نياوريد.
بين يك تا سه سالگي براي كودك جنگ قدرت است. وارد بازي كودكتان نشويد. براي همين نود درصد چند سال اول زندگي كودك پرورش است و نه تربيت يعني هيچ كاري نكردن.
بد غذايي كودك يا اشكال تربيتي در كودك است يا دليل افسردگي، اضطراب يا وسواس در كودك است كه راه حل هيچ كدام از انها فشار اصرار تهديد و احيانا داد و تنبيه كه بسيار اسيب زننده ست نخواهد بود.
هيچ گاه كودك را مجبور به خوردن هيچ چيز جز دارو نكنيد.
كودك تا سه سالگي قرار نيست اداب غذا خوردن رو ياد بگيرد و پدر و مادر قرار نيست در غذا خوردن كودك دخالتي كنند. غذاي خوبي كه درست مي دانيد رو جلوش بگذاريد ديگر به كي و چگونه خوردنش كاري نداشته باشيد. اگر نياز به كمك، بازي كردن، حواس پرت كردن داره كمكش كنيد.
هل هوله رو قبل از غذاي كودك حذف كنيد و تنها وقتي اسنك بخورن كه غذاي اصليشون رو خوردن. كودك عادي در شرايط عادي مشكلي براي غذا خوردن ندارد مگر انكه دستور پزشك چيز ديگري باشد.
برگزيده يي از سخنان دكتر هلاكويي
#كودك_بدغذا
@Ghesehaye_Koodakaneh
#ادامه_داستان:
💠بخش دوم قصه ضامن آهو با رویکرد مهدوی👇👇
🔷🔹آقای مهربون گفت باشه و به شکارچی گفت: من ضامن این آهو میشم. و از تو خواهش می کنم اجازه بده تا این آهو بره و به بچه های کوچیکش غذا بده و برگرده. شکارچی که از حرف زدن آقای مهربون با آهو خیلی تعجب کرده بود😳🤔 گفت: مگه میشه یه آهو بره و دوباره برگرده؟!😏 ولی باشه من شما رو بعنوان ضامن قبول می کنم تا زمانی که آهو برگرده.
مامان آهو با سرعت به لونه اش برگشت و به بچه هاش که خیلی گرسنه بودند، غذا داد و اونها رو بوسید😘😘 و در حالی که چشمانش پر از اشک😢 شده بود، برگشت. چون به آقای مهربون قول داده بود که برگرده. وقتی شکارچی دید آهو برگشته، خیلی تعجب کرد😧😧 و خودش رو به پای اون آقای مهربون انداخت و گفت: آقا من این آهو را آزاد می کنم. ولی فقط شما بگید کی هستید؟ آقای مهربون که دید شکارچی🏹 خیلی اصرار می کنه؛ خودش رو معرفی کرد و گفت: من امام رضا(ع) هستم.🌹🌷🌹
شکارچی تا این اسم رو شنید، ایشون رو شناخت. بله این آقای خوب و مهربون، حضرت امام رضا(ع) بودند💐💐 که همه مردم اسمشون رو شنیده بودند و می دونستند که قراره ایشون به شهر اونها🏘 بیایند. شکارچی با خوشحالی گفت: باید مردم شهر رو خبر کنم و با سرعت به سمت شهر🏘 حرکت کرد. مامان آهو هم وقتی این اسم رو شنید؛ خوشحالی آزاد شدنش رو فراموش کرد و به فکر فرو رفت.😲🤔 چون این اسم رو کاملا می شناخت. آخه مامان آهو وقتی کوچیک بود از پدرش خیلی چیزها درباره ی دوازده امام شنیده بود و می دونست پیامبر خدا حضرت محمد(ص) اسم اونها رو به عنوان جانشینان بعد از خودشون به همه مردم معرفی کرده بودند.🌺🌸🌺
مامان آهو یاد حرف های پدرش می افتاد که می گفت: زمانی فرا خواهد رسید که خداوند بوسیله آخرین امام یعنی حضرت مهدی(عج) تمام جهان رو پر از خوبی و مهربونی می کنه و همه انسان ها👨👧👦 و حیوانات🐕🐑 در کنار هم در آرامش و امنیت زندگی خواهند کرد. اون فهمید که پدرش درست می گفت. چون وقتی امام رضا(ع) اینقدر خوب و مهربون هستند که حتی به حیوانات هم کمک می کنند، پس حتما امام مهدی(عج) هم همین طور هستند و اگر شرایط فراهم بشه و ایشون بیایند تمام دنیا پر از خوبی و مهربونی میشه.😍😃
امام رضا(ع) آهو را نوازش کردند و فرمودند: من باید برگردم پیش همراهان و دوستانم. تو هم پیش بچه های کوچیکت برو و مواظب خودتون باشید. من هم دعا می کنم تا هیچ وقت در دام هیچ شکارچی دیگه ای نیافتید. مامان آهو در حالی که رفتن امام رضا(ع) را نگاه می کرد به گنجشک کوچولو🐦 گفت: خیلی خوشحالم که امام رضا(ع) رو دیدم. این بهترین لحظه زندگی من بود. ایکاش می شد برای همیشه در کنار امام رضا(ع) می موندیم. گنجشک کوچولو گفت: آره من هم تا حالا انسانی به این خوبی و بزرگواری ندیده بودم. اگر همه مردم حرف های ایشون رو گوش می کردند؛ دنیا بهشت می شد؛ ولی حیف که مردم این زمونه قدر ایشون رو نمی دونند.😞😞
مامان آهو گفت: آره حیف...😔 ولی پدرم می گفت روزی خواهد آمد که مردم قدر امام ها را خواهند دانست و به حرفهاشون بطور کامل عمل می کنند. گنجشک کوچولو گفت: واقعا راست میگی مامان آهو؟ اون زمان کی میرسه؟ مامان آهو گفت: در زمان ظهور آخرین امام یعنی حضرت مهدی(عج) تمام جهان اینطوری میشه؛ چون در اون زمان خود مردم از بدی ها👿 خسته میشن و از خدا می خواهند تا نجاتشون بده و آخرین امام با عنایت خدا و دعای مردم، دنیا رو بهشت خواهند کرد.😍 گنجشک کوچولو🐦 گفت: خوش به حال مردم اون زمان... و بعد به همراه مامان آهو به سمت خونه خودشون حرکت کردند.🏜
گنجشک کوچولو🐦 از اون روز بهترین دوست مامان آهو و بهترین هم بازی آهو کوچولوها شد. مامان آهو هم هر شب قصه هایی رو که از پدرش درباره امام ها یاد گرفته بود رو برای اونها تعریف می کرد. و سال های سال با خوبی و خوشی زندگی کردند.🐦
نویسنده: ن. علی پور
#تربیت_مهدوی
#میلاد_امام_رضا(ع)
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
کانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
پادشاه و سه دزد.mp3
5.25M
#قصه_شب
پادشاه و سه دزد
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان
@Ghesehaye_koodakaneh
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
ستاره و چوپان
بود و بود توی آسمان کبود یک ستاره بود.
ستاره نگو یک تکه ماه! سفید سفید تو شب سیاه.
شب که می شد به ماه می گفت تو در نیا تا من بیام
بعد هم می آمد و می نشست روی یک تکه ابر. موهایش را شانه می زد. شانه ی فیروزه می زد.
از موهایش طبق طبق نور می پاشید روی زمین.
سبد سبد نقره می ریخت به آن پایین.
یک شب شانه ی فیروزه ای از دستش افتاد. لای ابرها لیز خورد و افتاد توی یک صحرا پیش پای یک چوپان تنها.
چوپان زیر درخت نشسته بود و نی می زد.
شانه ی فیروزه ای را دید و برداشت. یک تار موی نقره ای روی شانه بود.
چوپان دلش را بست به تار مو و رفت بالا. بالای بالا. تا رسید به آسمان.
ستاره را دید و شانه اش را داد. بعد هم نشست روی ابرها. برای ستاره نی زد.
ستاره شاد شد و دل چوپان را روشن کرد.
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
@Ghesehaye_koodakaneh
#تربیتی
🖍تا چه حد باید جلو شیطنت کودکان را بگیریم...
🔰به جز کارهایی که ضرر قابل توجه و خطر دارد، کودکان را در بقیهی کارها آزاد بگذارید. در وجود کودک نیروهای نهفتهای وجود دارد که باید رها شود، و اگر رها نشود، در آینده مشکلساز خواهد بود. شیطنت کودکان، سبب شادابی آنان میشود و چون در کودکی بچگی کردهاند، در بزرگی بچگی نخواهند کرد.
🔰رسول خدا (ص): غرامة الصبی فی صغره زیادة فی عقله فی کبره. بازیگوشی کودک در کودکی، سبب افزایش عقل او در بزرگی خواهد بود.
🔰امام کاظم(ع) : تستحب غرامة الصبی فی صغره لیکون حلیما فی کبره. بازیگوشی کودک در کودکی نیکو است؛ چرا که سبب بردباری او در بزرگی خواهد شد.
🔰بسیاری از شیطنتهای کودکان، اقتضای سن آنها است و اگر پدر و مادر به این نکته توجه داشته باشند، بسیاری از رفتارهای شیطنتآمیز کودکان لذتبخش میشود.
🔰توصیه میکنم از رفتارهایی چون سر و صدای زیاد (در صورتی که سبب آزار دیگران نمیشود)؛ دویدن و تحرک فراوان (در صورتی که خطری برایش ندارد)؛ پریدن از ارتفاعات کم روی تشک و جاهای نرم، بازی روی مبل و صندلیها و... کودک را منع نکنید.
استاد دهنوی
@Ghesehaye_koodakaneh
4_5834645391521349763.mp3
3.71M
#قصه
سنگ بزرگ وسط جاده
@Ghesehaye_koodakaneh
#تربیتی
🔴وابستگی کودک به والدین
💠وابستگی اگر به شكل افراطی نبوده و تعادل خود را از دست ندهد، گاهی بسیار خوب و بجا هم هست اما كودكان كه بیش ازحد تعادل، به والدین خود وابسته هستند ممكن است در آینده با مشكلات گسترده روبه رو می شوند.
💠اغلب كودكان قبل از ورود به سه سالگی نوعی وابستگی به والدین را تجربه می كنند. معمولا وابستگی كه پاسخی برای اضطراب جدایی است از 6 تا 7ماهگی شروع می شود، درسن 10تا 188ماهگی به اوج خود می رسد و معمولا در 244ماهگی از شدت این حالات كاسته می شود.
💠 والدینی كه دائما در حال انجام وظایف و كارهای شخصی كودك به بهانه كمك به او و دلسوزی هستند، نخستین كسانی هستند كه در این مسیر به ضرر كودكشان عمل می كنند. ترس از اشتباه بچه ها و آسیب دیدن آنها و محبت و دلسوزی افراطی و... سبب می شود كه والدین گاه به جای فرزندشان تصمیم هم بگیرند.
💠نقطه مقابل این والدین، پدر و مادرانی هستند كه به روش زورگویی و استبداد، بچه ها را تربیت می كنند. كودكان تربیت یافته در چنین محیط های مستبدی اغلب دچار شخصیتی ضعیف بوده و مطیع و فرمانبردار دیگران هستند یا در مواردی دیگر خود نیز دچار همان نوع استبداد شده و به اطرافیان خود زور می گویند و یا ممكن است به دیگرانی بیرون از خانواده وابسته شوند مثل معلم ها و مدیرها و... .
💠در خانواده های تك فرزند نیز نوعی وابستگی دوطرفه و افراط گونه بین والدین و فرزند به وجود می آید كه تمامی توجهات و حساسیت ها روی تك فرزنداست. این كودكان نیز اغلب حامل اختلال های رفتاری ناشی از وابستگی هستند
@Ghesehaye_koodakaneh