eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
908 ویدیو
320 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸شعر ﴿ بچّه شیعه ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 من بچه شیعه هستم 🌱 همیشه یارِ قرآن 🌸 من عاشقِ علیَ م 🌱 مولا و شاهِ مردان 🌸🍃 🌸 من‌ بچه شیعه هستم 🌱 مثلِ گلِ بهارم 🌸 باشد دوازده نور 🌱 همواره افتخارم 🌸🔸 🌸 اسمِ علی که آید 🌱 بر قبله رو میارم 🌸 این دستِ کوچکم را 🌱 بر سینه‌ میگذارم 🌸🍃 🌸 من بچه شیعه‌ هستم 🌱 آرام و سر به راهم 🌸 پاک و تمیز و زیبا 🌱 مانندِ قرصِ ماهم 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚜کثیف‌کاری، مهارت یادگیری کودکان را به شدت تقویت می‌کند! ⚜کودکانی که بیشتر اقدام به لمس کردن، چنگ زدن وچشیدن اشیای اطراف خود میکنند، ازتوانایی بهتری در یادگیری برخوردار هستند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
👇👇👇 خرگوش کوچولو و جیرجیرک یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. خورشید خانم یواش یواش پشت کوه ها می رفت. کم کم هوا تاریک می شد و ستاره ها یکی یکی توی آسمان می آمدند. در گوشه ی یک جنگل بزرگ، خرگوش کوچولوی خاکستری رنگی زندگی می کرد که بعد از پشت سرگذاشتن یک روز شاد برای خواب آماده می شد.🌒🐰 اول دندان های قشنگ و سفیدش را مسواک زد و بعد به مامان و باباش شب بخیر گفت و آن ها را بوسید. زیر یک قارچ قرمز بزرگ، با خال خال های سفید دراز کشید. سرش را روی بالشی از علف های خشک شده گذاشت و مثل هر شب سرگرم تماشای ماه و ستاره ها شد. ستاره ها به خرگوش کوچولو چشمک می زدند.🍄✨ پلک هایش آرام آرام سنگین شده بودند که یک دفعه صدایی شنید، جیر جیر جیر!😳 صدا از پشت بوته ی تمشک می آمد. خرگوش کمی ترسید و چشم هایش گرد شد. ناگهان صدای جیر جیر نزدیک تر شد و برگ های پایینی بوته شروع به خش خش کردند. خرگوش خیلی ترسیده بود. با خودش فکر کرد شاید یک حیوان بزرگ می خواهد به او حمله کند. با دست های کوچکش چشم هایش را گرفت. صدای جیرجیر نزدیک و نزدیک تر شد. یک دفعه صدا قطع شد. خرگوش دست ها را از روی چشم هایش برداشت و حشره کوچولویی را دید که به او نگاه می کرد.😴😨 خرگوش پرسید: « تو یک حیوون بزرگ رو این جا ندیدی که جیرجیر بکنه؟ » حشره کوچولو گفت: « جیرجیر! جیرجیر! » خرگوش کوچولو تعجب کرد و خنده اش گرفت. حشره به خرگوش گفت: « من جیرجیرکم، تازه به این جا آمده ام. می خواهم زیر این بوته ی تمشک استراحت کنم. اگر ترسیدی منو ببخش. »😅🌱 بعد ادامه داد: « آخه من شب ها عادت دارم جیرجیر کنم. معنیش اینه که الآن همه جا امنه و این دور و بر خبری نیست و راحت می تونیم استراحت کنیم! »☺️ خرگوش گفت: « چه خوب. حالا من یه دوست جدید پیدا کردم. » جیرجیرک کنار خرگوش نشست و با هم به ستاره ها نگاه کردند. جیرجیرک شروع به زمزمه ی یک آهنگ کرد که خرگوش خیلی از آن آهنگ خوشش آمد. ستاره های زیبا بتابید بتابید✨ به جنگل پر درخت بتابید بتابید🌳🌲🌵🌟 کنار ماه که هستید قشنگید قشنگید⭐️🌚⭐️ دوستی ما دو تا رو ببینید ببینید😊😊 همین طور که جیرجیرک شعر می خواند پلک های خرگوش کوچولو سنگین و سنگین تر شد و خوابش برد🐰😴 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🏐توپ را برگردان⚾️ 🎯هدف : ⚜مهارت ، سرعت ، حس همکاری 🎈لوازم : ⚜یک توپ برای هر گروه 🔖شرح بازی : 💭دانش آموزان در گروه های 10 تا 15 نفره بصورت دایره می نشینند. با فرمان مربی بچه ها با غلتاندن توپ با دست از جلوی خود در جهت عکس عقربه های ساعت آنرا به نفر بعدی می دهد. 💭همزمان با آن یکی از بچه ها به انتخاب مربی در قسمت بیرون دایره شروع به دویدن می کند تا مشخص شود که در زمانی که توپ یکبار دور دایره می چرخد او چند بار می تواند به دور دایره بدود. کسی که بیشترین دور را بزند برنده است. 🖇این بازی مختص پایه های اول تا سوم می باشد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پرنده ی کوچولویی در جنگل_صدای اصلی_228934-mc.mp3
10.35M
🌃 🐦 پرنده کوچولویی در جنگل ❄️زمستان از راه رسیده بود اما پرنده کوچولو که بالش شکسته بود نمی توانست با دوستانش به جنوب برود. جنوب گرم بود اما پرنده نمی توانست برود ،پرنده کوچولو پیش درخت گردو رفت و از او خواست تا روی شاخه هایش زندگی کند اما درخت گردو اصلا قبول نکرد. درخت بید و بلوط هم قبول نکردند ناگهان پرنده کوچولو صدایی شنید... 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ وَ بالْوالِدَینِ اِحساناََ به والدین 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸توو آیه‌هایِ قرآن 🌱گفته خدایِ رحمان 🌸باید به والدینت 🌱نیکی کنی و احسان 🌸🔸 🌸تو این فرشته‌ها را 🌱بدان عزیزتر از جان 🌸تندی نکن به اونها 🌱حتی‌یه‌لحظه‌ یک آن 🌸🍃 🌸خدایِ‌خوب چهار بار 🌱آورده تویِ قرآن 🌸باید به والدینت 🌱نیکی‌ کنی و احسان 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر :سلمان آتشی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃نقاشی منظره 🌼آموزش در مطلب بعدی 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
28.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃ویدیو آموزش نقاشی بالا 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍞 نان یک روز سرد زمستانی بود. حسن داشت با نانی که از نانوایی خرید بود به خانه بازمی گشت. ناگهان او متوجه سگ ضعیف،گرسنه و بدبختی شد که آنقدر لاغر بود که استخوان هایش بیرون زده بود. سگ داشت به نان درون زنبیل حسن نگاه می‌کرد و ناله می‌کرد. حسن با دیدن صحنه‌ی این سگ رقت انگیز کاملا تحت تاثیر قرار گرفت. به خودش گفت: "اگر من نان خودم را به این سگ بدبخت بدهم مادرم گرسنه خواهد ماند". سپس تصمیم گرفت که برای رضای خدا و رفع گرسنگی سگ کاری کند. زنبیل را پایین آورد و شروع به خرد کردن نان برای سگ کرد. مردی که داشت از نانوایی باز می‌گشت آنچه حسن گفته بود را شنید. او به حسن نزدیک شد و یک قرص از نان هایش را درون زنبیل حسن قرار داد و از حرکت زیبای حسن تشکر کرد. 🔹البته حسن اگر حدیث پیامبر را شنیده بود می‌توانست برای این حادثه توجیهی پیدا کند: 🌼"صدقه باعث نقصان مال نمی شود. " ما نقصت صدقه من مال 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کتابخانه‌ ی فامیلی_صدای اصلی_446192-mc.mp3
9.45M
🌼عنوان قصه: کتابخانه ی فامیلی 🌸«هدی» و «عزیزجون» مشغول صحبت کردن باهم‌دیگه‌ هستن. اونا درباره‌ی اینکه نباید زباله‌ها رو توی خیابون بریزن باهم حرف می‌زنن. عزیزجون می‌گن برای اینکه کاری فرهنگ‌سازی بشه، باید اول از خودمون شروع کنیم... 🌸این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد می‌ده که خداوند در قرآن کریم به ما سفارش کرده‌اند برای تاثیرگذاری درست هر کار صحیحی اول از خود، خانواده و اقواممون شروع کنیم. 🍃 در این قسمت از برنامه‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه‌ی ۲۱۴ سوره‌ی مبارکه‌ی «الشعراء» اشاره می کنن. 🌼خداوند در این آیه‌ می‌فرماید: «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ.» ﻣﺄﻣﻮﺭﻳﺖ ﻋﻠﻨﻲ‌ﺍﺕ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﻧﺰﺩﻳﻜﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﻦ 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دست به دامن خدا که می‌شوم … چیزی آهسته درونم به صدا می‌آید که: نترس!از باختن تا ساختن دوباره فاصله‌ای نیست... Take refuge in God, and a voice will resonate in your heart "Don't be afraid!There is no long distance between loss and success." 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💈🔮 حساب و نقاشی 🔮💈 یک هشت و یک هفت یک هفت و یک هشت شد رشته‌ی کوه پایین آن، دشت یک صفر گنده بالای آنهاست خورشید زردی است پرنور و زیباست گل ، پنج تا پنج خانه ، دو با یک شکل درخت است پنج و دو تا یک پایین آنها رودی پر آب است نقاشی من درس حساب است ! 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼حضرت ایوب حضرت ایوب پیامبر بود و به همه کمک می‌کرد.او مرد ثروتمندی بود و گوسفندهای زیادی داشت و دانه‌های گندم زیادی در انبار خود داشت. مزرعه‌ها و باغ‌هایش پر از میوه و سبزی بود. حضرت ایوب با این که همه چیز داشت و پولدار بود اما بسیار مهربان بود و به فقیرها کمک می‌کرد و یتیم‌ها را خیلی دوست داشت. یک روز وقتی حضرت ایوب داشت خدا را عبادت می‌کرد،شیطان که اصلا حضرت ایوب را دوست نداشت آمد و گفت: -ای ایوب از این که این قدر خدا را عبادت کردی خسته نشدی؟ حضرت ایوب خندید و گفت: -تو جواب سوالت را می‌دونی پس چرا می‌پرسی! اما باز هم برات می‌گم، ای شیطان اگه سال‌های سال باشه من هنوز هم خدای بزرگ رو می‌پرستم و خدا را دوست دارم. شیطان خندید و گفت: -ایوب خودت خوب می‌دونی که چرا خدا را عبادت می‌کنی و این قدر دوستش داری، می‌خوایی بهت بگم چرا؟ حضرت ایوب گفت: -من خوشم نمی یاد با تو حرف بزنم و ازت بدم می‌یاد. شیطان گفت: -تو سال‌های سال خدا را عبادت کردی.اما همه ی این عبادت‌ها دروغه،من می‌دونم که اگه پول و این قدر نعمت نداشتی هیچ وقت خدا را عبادت نمی کردی. حضرت ایوب که واقعا خیلی خدا را دوست داشت.ناراحت و عصبانی شد و گفت: -اصلا این طور نیست.من ایوب پیامبر خدا هستم و هیچ وقت در هیچ شرایطی خدا را ترک نمی کنم. شیطان خندید و رفت. صبح توی بازار،مردی داشت با دوستش حرف می‌زد خنده ای بلند کرد و گفت: -عبادت‌های ایوب همه الکی و از روی دروغه. ... 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ مُزدِ راستگویی‌ ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 وقتی که‌ راستگو باشی 🌱 دوسِت دارن همیشه 🌸 درِ بهشتِ زیبا 🌱 به رویِ تو وا میشه 🌸🍃 🌸 توو سختیِ قیامت 🌱 خدا خودش قاضیه 🌸 راستگویِ شاد و خندان 🌱 خدا ازش راضیه 🌸🔸 🌸 راستگو با حرفِ راستش 🌱 بهشتو آفریده 🌸 با دستِ خود توو دنیا 🌱 گُلِ بهشتو چیده 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
میخوام سفید بشم_صدای اصلی_56595-mc.mp3
12.46M
🌃 🌸می‌خوام سفید بشم 🐻 خرس قهوه ایی در جنگلی زندگی میکرد یک روز خرس قهوه ایی کاغذی را پیدا کرد خرس قهوه ایی روی کاغذ یک خرس سفید دید و با خودش گفت باید خودم را حسابی تمیز کنم که سفید بشوم و تصمیم گرفت هر روز خودش را بشوید. 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ اِنّما المؤمنونَ اِخوَة ﴾ 💚ما مؤمنانِ عالَم 💚باهم‌برادرهستیم 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 مؤمن و برادر وار 🌱 یکدلیم و یکدستیم 🌸 در دفاعِ از اسلام 🌱 یارِ یکدِگر هستیم 🌸🍃 🌸 ما به فکرِ یاریِ 🌱 مردمِ فلسطینیم 🌸 فکرِ مسجدُالاَقصیٰ 🌱 قبله‌یِ نخستینیم 🌸🔸 🌸 ظلمِ صهیونیست امروز 🌱 گرچه خانمان سوزست 🌸 غزه‌یِ مقاوم باز 🌱 چون همیشه پیروزست 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ایوب #قسمت_اول حضرت ایوب پیامبر بود و به همه کمک می‌کرد.او مرد ثروتمندی
🌼حضرت ایوب علیه السلام دوستش تعجب کرد و گفت: -چرا این حرف را می‌زنی؟ آن مرد جواب داد: -به خاطر این که ایوب خیلی پولداره، من هم اگه این قدر گله ی گوسفند و گاو و شتر و این قدر باغ و میوه داشتم همیشه خدا را شکر می‌کردم. ایوب به همه ی ما دروغ می‌گه. شیطان آن مرد را فریب داده بود و حالا او داشت دوستش را فریب می‌داد. دوستش فکر کرد و گفت: -همین طوره. ایوب خیلی پولداره و همیشه همه ی نعمت‌ها رو داشته و هیچ مشکلی توی زندگیش نداره برای همین همیشه خدا رو عبادت می‌کنه. فردای همان روز پیرمردی مریض کنار خانه ی حضرت ایوب نشسته بود. حضرت ایوب که داشت از مزرعه اش به خانه بر می‌گشت پیرمرد را دید و به او سلام کرد. پیرمرد با دیدن حضرت ایوب خوشحال شد و گفت: -سلام ای پیامبر خدا. من مدت‌هاست که مریضم و نمی تونم دیگه کار کنم. الان هم به سختی اومدم این جا و پام خیلی درد می‌کنه و زن و بچه ام چیزی برای خوردن ندارن. حضرت ایوب خیلی ناراحت شد و گفت: -بلندشو...بلند شو و بیا داخل خانه... حضرت ایوب به پیرمرد کمک کرد تا به داخل خانه اش بیاید. پیرمرد  وارد خانه ی حضرت ایوب شد و گوشه ای نشست.  حضرت ایوب کنار پیرمرد نشست و در حالی که پاهای پیرمرد را مالش می‌داد گفت: -پس چرا زودتر نیمدی؟ پیرمرد سر پایین انداخت و چیزی نگفت. حضرت ایوب، پسرش را صدا زد و به او گفت: -هر چه نیاز این پیرمرد هست، همراه خودش به خانه اش ببر. پیرمرد خوشحال شد و گفت: -خیلی ممنون، ای پیامبر خدا. وقتی پیرمرد با آن حال مریضش از خانه ی حضرت ایوب رفت. حضرت ایوب از بس ناراحت شده بود گریه کرد و گوشه ای نشست. ... 👈قسمت اول 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ همنشین پاک ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 آهای مگس چرا تویی 🌱 با بچه‌ها نامهربون 🌸 با این صدایِ ویز و ویز 🌱 همش میری سراغشون 🌸🔸 🌸 آهای مگس کثیف شدی 🌱 با همنشینی با بَدا 🌸 چرا نمیشینی رو گُل 🌱 میشینی رو زباله‌ها 🌸🍃 🌸 آهای مگس برو دیگه 🌱 نَشین رو سفره‌یِ غذا 🌸‌ به خاطرِ سلامتی 🌱 تو دور بشو از این فضا 🌸🔸 🌸 خودت برو بیرون‌ ازین 🌱 اتاق و هال و مهمونی 🌸 وگر نه پشّه‌کش بیاد 🌱 تو لِه میشی به آسونی 🌸🍃 🌸 میخوای‌ که محترم باشی 🌱 آلودگی رو دور بریز 🌸 شبیهِ زنبورِ عسل 🌱 بشین رو گُلهایِ تمیز 🌸🔸 🌸 زنبورِ خوبِ عسلی 🌱 که رویِ گلها میشینه 🌸 انگار عروس‌ِ خوشکله 🌱 همش داره گل میچینه 🌸🍃 🌸 میخوای‌تو هم‌ عزیز باشی 🌱 همیشه باش پاک و تمیز 🌸 پاکیزه باش مثِ عسل 🌱 بشو شفایِ هر مریض 🌸🔸 🌸 ما بچه‌هایِ خوب اگر 🌱 باشیم با دوستانِ تمیز 🌸 همیشه زندگی میشه 🌱 مثِ عسل خیلی لذیذ 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آینده نگری مامان موشه_صدای اصلی_224842-mc.mp3
11.86M
🌃 🐭آینده نگری مامان موشه روزهای آخر تابستان بود و گرما کم کم داشت تمام می شد. مامان موشه با سختی بسیار تعداد زیادی چوب برای فصل سرما فراهم کرده و آنها را پشت لانه شان گذاشته بود. بچه موش ها برای بازی کردن پشت لانه می رفتند و از اینکه آنجا پر از چوب شده بود... 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید. 🌸این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان «آینده نگری» را می آموزد. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
با بیان جملاتی چون به داشتن گلی مثل تو میبالم از داشتن تو راضی هستم به تو افتخار میکنم ویا باگفتن عبارات محبت آمیزی نظیر عزیزم امیدم دخترم پسرم احساس تعلق داشتن رابه کودک انتقال دهید. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐰🍃اسم های قشنگ🍃🐰 هیچ کس یادش نبود که اولین بار چه کسی این کار زشت را انجام داده بود. البته خرگوش کوچولو فکر می کرد که اولین بار این پیشی بود که وقتی فیل کوچولو می خواست با او شوخی کند و یک کم آب با خرطومش روی آن پاشید. پیشی که اصلا از این کار خوشش نیامده بود به او گفت دماغ دراز. شاید هم اولین بار هاپ هاپو بود که وقتی جلوی لانه شان خوابیده و مار کوچولو از روی پایش رد شد او یک دفعه از خواب پرید و بهش گفت بی دست و پا. یا شاید اولین بار سنجاب کوچولو بود که این کار را به بقیه یاد داد، وقتی که توی بازی قایم باشک با راسو دعوایش شد و به او گفت: بو گندو....نه.......نه.......... اولین بار الاغ کوچولو بود که وقتی کلاغک پاک کن اش را با پنیر اشتباه گرفت و یک گاز به آن زد به کلاغ گفت: سیاه خنگ. اصلا مهم نیست که اولین بار چه کسی این کار زشت را انجام داد، مهم این بود که حالا همه بچه ها دوستانشان را با اسم های جدید صدا می زدند و اولین بار فکر می کنم خانم راسو بود که متوجه این موضوع شد وقتی که فیل کوچولو توی کوچه بلند داد زد و به بچه نازنین خانم راسو گفت: بوگندو جان تا فردا خداحافظ یا شاید هم آقای زرافه اولین کسی بود که متوجه این کار زشت شد، وقتی که تلفن خانه شان زنگ زد و او گوشی تلفن را برداشت و تا گفت بفرمایید، موش موشک از آن طرف خط گفت: می تونم با گردن دراز صحبت کنم. شاید هم اولین بار داداش کلاغ متوجه این موضوع شد، وقتی که سنجاب کوچولو او را با داداش دوقلویش اشتباه گرفت و بهش گفت: سیاه یه دونه گردو بهم می دی؟ .....نه....نه..... مطمئنم اولین بار خانم لک لک معلم بچه ها بود که متوجه این قضیه شد، وقتی که وارد کلاس شد و چشمش به تخته سیاه افتاد و دید که در قسمت خوب ها نوشته شده بود: دماغ دراز و بوگندو و در قسمت بدها نوشته شده بود: بی دست و پا. وقتی با تعجب از مبصر پرسید: این ها چیه که روی تخته نوشتی؟ او با خونسردی جواب داد: اسم های خوب ها و بدهاست خانم. مهم نیست که اولین بار چه کسی متوجه این موضوع شد. مهم این بود که وقتی همه متوجه شدند. آرامش خانواده ها از بین رفت و بچه ها خیلی خیلی خجالت کشیدند و مامان ها خیلی خیلی غصه خوردند. بابا ها خیلی خیلی فکر کردند و دنبال یک راه حل مناسب گشتند. و آخر سر در مهمانی شامی که به مناسبت تولد فیل کوچولو در خانه آقا و خانم فیل برگزار شده بود، آقای جغد شروع کرد به صحبت کردن در مورد توانایی های هر کدام از آن ها.  مثلاً از زبان دراز قورباغه گفت که با کمک آن می تواند غذایش را تهیه کند. و مارمولک کوچولو برای دفاع از خودش دمش را پرتاب می کند. یا این که زرافه با کمک گردن درازش می تواند برگ درختان بلند را بخورد و... بعد از آن فکر می کنم اولین بار سنجاب کوچولو بود که کار زشتش را دیگر تکرار نکرد. از وقتی خواست بگوید دم بریده، یادش افتاد که دم مارمولک برای او چقدر مفید است. سریع گفت: مارمولک جان تراشت را به من قرض می دهی و شاید هم اولین بار کلاغ کوچولو بود که دیگر فیل کوچولو را دماغ دراز صدا نزد، وقتی که ...  مهم این بود که از آن روز به بعد همه همدیگر را با اسم های قشنگ خودشان صدا می زند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ایوب علیه السلام #قسمت_دوم دوستش تعجب کرد و گفت: -چرا این حرف را می‌ز
🌼حضرت ایوب علیه السلام همسر حضرت ایوب که رحیمه نام داشت و بسیار مهربان بود. کنار حضرت ایستاد و گفت: -چرا گریه می‌کنی؟ ای پیامبر خدا. حضرت ایوب با گریه گفت: -چه طور تحمل کنم. چه طور گریه نکنم. در حالی که این پیرمرد گرسنه و مریض بود و چیزی برای خانواده اش نداشت. اون وقت من پیامبر خدا نمی دونستم که او در چه وضعی است. خدایا، خدای بزرگم من خیلی از خودم ناراحتم. شرمنده ام. شرمنده. رحیمه دست حضرت ایوب را گرفت و گفت: -ای پیامبر خدا، دیگه ناراحت نباش. تو که به آن پیرمرد کمک کردی. این قدر خودتو اذیت نکن. حضرت ایوب گفت: -ایوب حق داره. که خودشو سرزنش کنه و نبخشه و ناراحت باشه. رحیمه گفت: -خدا خودش می‌دونه که پیامبر خدا کوتاهی نکرده. حضرت ایوب کمی آرام شد و به اتاقش رفت تا خدا را عبادت کند.  دو تا از همسایه‌های ایوب که پیرمرد را دیده بودند کنار هم نشسته و با هم حرف می‌زدند. یکی از آن‌ها گفت: -ایوب پول و غذا به این پیرمرد داد. ایوب مرد مومن و با خدایی است. مرد دیگر خندید و گفت: -تو چه قدر ساده ای. همه ی این‌ها الکی است. ایوب مومن نیست. داره برای ما نقش بازی می‌کنه. اون پولدارتر از همه ی ما است و برای همین خدا رو دوست داره و شب و روز داره عبادت می‌کنه. آن مرد حرف‌های دوستش را باور کرد و گفت: -نمی دونم چرا تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم. همین طور است ایوب داره همه ی ما رو فریب می‌ده. کم کم همه ی مردم فریب شیطان را خوردند و پشت سر حضر ایوب حرف‌های بدی می‌زدند. فردای همان روز مثل همیشه پسرهای حضرت ایوب گله‌های گوسفند را برای علف خوردن به چراگاه بردند و با خوشحالی مشغول خوردن صبحانه بودند، که ناگهان دزدها به طرفشان حمله کردند و پسرهای حضرت ایوب که غافل گیر شده بودند برای دفاع از خودشان چوب و چاقو را برداشتند اما کار از کار گذشته بود و دزدها آن‌ها را زخمی کردند و گوسفندهای ایوب را که خیلی زیاد بود دزدیدند. حضرت ایوب گوسفندهای زیادی داشت که از پوست و پشم و شیر آن‌ها استفاده می‌کرد و حالا دزدها همه ی گوسفندها را برده بودند و پسرهای حضرت ایوب را زخمی کرده بودند. حضرت ایوب داشت توی اتاقش خدا را عبادت می‌کرد که صدای گریه و ناله ی پسرهایش را شنید و رحیمه همسرش با ناراحتی جیغ کشید و گفت: -خدایا به داد برس، ای پیامبر خدا، بیا، بیا ببین چی شده... حضرت ایوب با ترس بلند شد و از اتاق بیرون آمد و گفت: -چی شده؟ چرا شما زخمی و خونی هستین؟! پسر بزرگتر حضرت ایوب با ناراحتی گفت:.. ... 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تمیز بودن چه خوبه!_صدای اصلی_229149-mc.mp3
9.85M
🌃 🌼تمیز بودن چه خوبه احسان، پسر خوبی بود اما یک عیب بزرگ داشت. احسان کوچولو نظافت را رعایت نمی کرد. او اصلا دلش نمی خواست پیش از صبحانه دستش را بشوید. پدربزرگ احسان به خانه ی آنها آمده بود. او خیلی تمیز و خوشبو بود ... 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸ســــــــــــلام 💕صبحتون به شادی 🌸جمعه تون عالـی 💕الهی بهترینها نصیبتان 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🕋✨ خدا تو قلبمونه ✨🕋 وقتي كه بچه بودم بابا مي گفت خداجون كارهاي آدمها رو مي بينه از آسمون تو عالم بچگي من فكر مي كردم خدا با دوربين بزرگي نگاه ميكنه به ما بعدش همه كارها رو با مداد خال خالي مي نويسه تو دفتر چه بد باشه چه عالي اما حالا مي دونم خدا همين نزديكاست تو وسط قلبمون نزديكتر از ما به ماست 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ایوب علیه السلام #قسمت_سوم همسر حضرت ایوب که رحیمه نام داشت و بسیار مه
🌼حضرت ایوب علیه السلام -داشتیم استراحت می‌کردیم که یه دفعه چند نفر مرد قوی حمله کردن و همه ی گوسفندها را بردن. هر کاری کردیم نتونستیم دزدها رو فراری بدیم. حضرت ایوب نگاهی به پسرهایش انداخت. نفس عمیقی کشید و گفت: -نگران نباشین. غصه ی گوسفندها را نخورین. یکی از پسرها گفت: -اما پدر، همه ی گوسفندها را بردن و ما دیگه گوسفندی نداریم. حضرت ایوب جلو آمد و دست زخمی پسرش را گرفت و گفت: -پسرم مال دنیا برای من ارزشی ندارد. حرف از گوسفندها  رو ول کنین. حال خودتون چه طوره؟ ایوب نگاهی به فرزند‌هایش انداخت و دست هر کدام را گرفت و کنار خودش نشاند و زخم‌های آن‌ها را تمیز کرد و پانسمان کرد و گفت: -خدا را شکر می‌کنم به خاطر همه ی نعمت‌هایی که به من داده. خدا را شکر شما هم سالم هستین. همان روز خبر دزدیده شدن گوسفندهای حضرت ایوب بین همه ی مردم پخش شد و همه در مورد این اتفاق حرف می‌زدند. توی بازار  همه این اتفاق را برای هم تعریف می‌کردند. مرد فروشنده ای رو به یک مرد گفت: -همه ی گوسفندهای ایوب را دزدیدن. مرد خندید و گفت: -شنیدم. مرد دیگری گفت: -بیچاره ایوب. گوسفندهای زیادی داشت و همه را از دست داد. ولی هنوز خدا را شکر می‌کنه. زنی که داشت از همان جا خرید می‌کرد گفت: -دلت برای ایوب نسوزه، او آن قدر پول داره که تا آخر عمرش هر چه بخواد می‌تونه داشته باشه. همه به هم نگاه کردند. شیطان همه ی آن‌ها را فریب داده بود و پشت سر پیامبر خود غیبت می‌کردند. حضرت ایوب نگاهی به ابرهای سیاهی که در آسمان بود انداخت و خدا را شکر کرد. شب وقتی همه خواب بودند باران تندی آمد. حضرت ایوب مثل همه ی پیامبر‌ها همیشه کمتر از همه می‌خوابید و شب‌ها عبادت می‌کرد. باران تا صبح بارید و آن قدر شدید بود که همه جا را آب گرفته بود. صبح حضرت ایوب همراه کشاورزهای دیگر، برای سر زدن به باغ‌هایش رفت. باران همه ی باغ‌ها و میوه‌های حضرت ایوب را خراب کرده بود و دیگر چیزی برای حضرت ایوب نمانده بود. درخت‌ها و میوه‌ها آفت زده بودند و سبزی‌ها زیر باران شدید، له شده بودند. کشاورزها با تعجب  به حضرت ایوب نگاه کردند. حضرت ایوب آرام و صبور ایستاده بود و حرفی نمی زد. یکی از آن‌ها فریاد زد: -ای ایوب، هر چه داشتی رفت. حضرت ایوب گفت: -آروم باشین. اشکالی نداره. کشاورز گفت:... ... 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 👈قسمت سوم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قورباغه کم صبر و حوصله_صدای اصلی_402637-mc.mp3
7.31M
🌃 🐸 قورباغه کم صبر و حوصله 🍃مامان قورباغه یه عالمه بچه داشت که چون هنوز خیلی کوچولو بودن باید توی آب زندگی میکردن اما بچه قورباغه ها با دیدن مادرشون و قورباغه های دیگه همیشه به این فکر میکردن که چرا اونها نمیتونن مثل بقیه ی قورباغه ها بالا و پایین بپرن و بیرون از آب هم زندگی کنن... به نظر شما چرا؟ 😊بهتره ادامه قصه را بشنوید👆 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸نقاشی پرنده 🍃نقاشی در مطلب بعدی 👇 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ویدیو آموزش نقاشی پرنده 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸 شعر ﴿ چادر ﴾ حجابِ برتر 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 نازدونه‌ آی دُردونه 🌱 آی دخترِ نمونه 🌱 چادرکه داری برسر 🌸 داری‌ حجابِ برتر 🌱 هستی شبیهِ زهرا 🌸 شادکردی‌قلبِ‌مولا 🌱 فردا حساب کتابه 🌸 صدپرسش‌ازحجابه 🌱 هرجامه‌ی رنگارنگ 🌸 بازرق‌وبرق‌وهم‌تنگ 🌱 باشد برایِ خانه 🌸 یا‌مجلسِ زنانه 🌱 هرجاکه‌باشه‌ مهمون 🌸 یا کوچه و خیابون 🌱 با جامه‌هایِ چسبون 🌸 شادمیشه‌‌قلبِ‌شیطون 🌸🌼🍃🌼🌸 🍃شاعر:سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4