eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
307 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت هشتاد و پنج رمان عشق وطن شهادت از اتاق امیرعلی بیرون اومدم و مسیر اتاقم رو در پیش گرفتم.... نزدیک اتاقم سعید رو دیدم - سلام آقا.... + سلام سعید جان....بیا تو اتاق کارت دارم درو باز کردم و سعید هم پشت سرم وارد شد + بشین سعید جان - چشم آقا.... رو صندلی نشستم..... نفس عمیقی کشیدم و گفتم + سعید جان میدونم داغ سنگینی بود.... همه رو داغدار کرد این داغ اذیتمون کرد.... ولی.... نمیخوای خودتو جمع و جور کنی ما بهت خیلی احتیاج داریم.... نمی خوام اینجوری ببینمت.... - میدونم آقا ولی... + ولی نداره سعید جان..... از کشو پیرهنی که آقای عبدی داده بود رو درآوردم و از جام بلند شدم... روی صندلی روبروی سعید نشستم... پیرهن رو به طرفش گرفتم و گفتم + دیگه وقتشه سیاه رو دربیاری.... انگاری راضی نبود ولی نه رو حرفم نیاورد و پیرهن رو ازم گرفت - ممنون آقا.... صدای در بلند شد + بفرمایید... در باز و ¥ سلام آقا....من اومدم... + سلام تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟ ¥ آقا عبدی زنگ زدن گفتن قراره تعویض نیرو داشته باشیم + چرا پس به من چیزی نگفتن؟؟؟ ¥ چون الان می‌خوان یکبار تو جلسه بگن که همه بشنون لطفاً تشریف بیاورید اتاق آقای عبدی + از دست تو.... ¥ به آقا سعید.... - پس منو بالاخره دیدی.... ¥ ریز بودی ندیدمت.... + بسه کمتر نمک بریزین....بلند شین بریم.... - آقا امیر من برای شما دارم.... ¥ حتما یادم میمونه.... به سمت اتاق آقای عبدی رفتیم.... به پشت در رسیدیم... امیر در زد و درو باز کرد +سلام آقا.... امیر چی میگه؟؟؟ ~ بشینین توضیح میدم....صبر کنید رسول هم برسه.... همتون متوجه میشید.... حدودا هفت هشت دقیقه تو اتاق معطل شدیم که بالاخره آقا رسول تشریف آوردن با عجله در رو باز کرد و گفت • سلام آقا... میدونم دیر کردم....معذرت میخوام.... حالا به جلسه بپردازیم که دیر شده... + آقا رسول یعنی هیچی بهت نگیم دیگه نه؟؟؟؟ با نیش باز نگام کرد که با اخم نگاش کردم سریع نیششو جمع کرد.... و سرجاش جا به جا شد.... ~ خب حالا که رسول هم اومد... بدون مقدمه حرفمو میزنم.... من دیگه جایز نمی‌دونم امیر فرانسه بمونه می‌خوام تعویض کنم من به دو نفر احتیاج دارم... یکی از شما ها باید با یه خانم برید فرانسه و ادامه کارهای امیر رو انجام بدید.... من رسول رو مدنظر دارم... چشای رسول درشت شد... • آقا چرا من؟؟ من اینجا کلی کار دارم.... چرا سعید نره؟؟؟؟ ~ آقا رسول باید یه نفر بره که وارد باشه تو بهترین گزینه ای.... آقای عبدی گوشی رو برداشت و گفت ~ خانم نادری بیاریدش.... • کی رو بیارن؟؟؟؟ ~ همسفرت.... رسول پوفی کرد و دستی تو موهاش کشید بعد دو دقیقه صدای در بلند شد.... ~ بفرمایید خانم نادری در رو باز کرد و یه نفری که چشماش بسته بود همراه خودش میکشید.... رسول شوکه.... گفت • آقا مگه این.... ~ بله.... • آقا خواهش میکنم.... ~ خانم نادری چشماشو باز کنید.... خانم نادری هم چشم بند رو باز کرد... آقای عبدی رو کرد بهش و گفت ~ اینم از همسفر شما آقا رسول.... اونم با چشمای گرد شده برگشت طرف رسول $ نههههه.... نه تروخدا..... ~ مگه نگفتی حاضری هر همکاری با ما بکنی؟؟؟؟ $ آره ولی این..... + دیگه نباید ولی بیاری.... $ آقا محمد..... • آقا وقتی ما جفتمون راضی نیستیم... نمیشه یه نفر دیگه رو انتخاب کنید؟؟؟؟ ~ این یه دستوره.....نظر سنجی که نمیکنم.... آقای عبدی رو به امیر کرد و گفت ~ خب حالا باید چیکار کنن؟؟؟؟ ¥ این دو نفر ول باید عقدنامشونو بدن به من تا من بقیه کارا رو بکنم....در ضمن فقط به عقدنامه نیاز نیستا.... کلی کار دیگه هم هستا....ولی اولینش عقدنامس همزمان باهم گفتند نههههه ~ چرا خب آماده بشید فردا باید برید محضر... رو کرد به منو گفت $ آقا محمد تروخدا..... خواهش میکنم دستمو به نشانه نمی‌دونم بالا آوردم و گفتم + دیدی که گفتن این یه دستوره دیگه نمیشه سرپیچی کرد از دستور.... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین
خبر خوب😍❤️
بچه ها😂😂😂😂❤️ واقعا داره چرت میشه😑❤️ عقدنامه چی میگه😂😂😂 خیلی مسخره شده
یه خبر 😄❤️ نویسنده رمان به قول ما لوس خیلی وقته که میگه دارم رمان مینویسم. خیلیاتون درخواست رمان جدید دادید😊❤️ بسیار خوب. از فردا به غیر از عشق وطن شهادت و پرواز تا امنیت یه رمان گاندویی جدید که نوشته یکی از کانال هست رو داریم با نام😄❤️بی قرار😃💖
خدا ب دادمون برسه پس😐😂
ارسالی👆🏻🌹
اصلا خیلی چرته دیگه عقدنامه این وسط چی میگه ؟🤨😅 در سریال گاندو همچی پلیسی هست نباید این عقدنامه و ازدواج و این حرفا بیاد وسط اگه محمد ی خواهر داشت داخل این سریال که پلیسی میشد یعنی خواهره هم مامور امنیتی بود این رمان قبول بود اما.. اصلا بدرد نمیخوره 😶😐.. سریال پلیسی که نباید این حرفا باشه اونم برای رسول ازدواج و این حرفا😁🤣و اینکه هر بلایی میتونن سر رسول بیارن🤣و دیگه حتی ازدواجش هم میشه دستوری 😂 از نظر من این رمان اصلا جالب نیست😐😑
••❀|استوری پیج رسمی گاندو|❀•• °°✿|گـــــــــانــــــــ🐊ــــــــدو✿°
تقدیم به همه ی گل ها♥️...
روزتون مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک♥️♥️🌹و از جمله روز خودم +ادمینا و مدیر کانال♥️♥️♥️😍😍😍🌹🧡 کاش روز دختر یک هفته بود😁🤣
برامون عضو بیارید 😍💛
زیادمون کنید برسیم به ⁴⁰⁰ و سورپرایزا 😍💛🧡
منم یه سوپرایز دارم آماده هم هست ولی تا ۴۰۰ تا نشیم ارسال نمی کنم زود باشین زیادمون کنید ❤️
اولاش خیلی عالی بودا... الان چرت شده😭
سلام بچه هااا من ادمین جدیدم و مسئول قرار دادن رمان بی قرار 🤩🤩🤩🤩 بریم که از فردا کیف کنیم با داستان مرسی که هستید و بمونید برامون دمتون گرم تعداد بیشتر فعالیت های بیشتر و خفن تر 🤩🤩👌🏻👌🏻👌🏻😎😎😎 خب قرارمون فردا خیلی دوستون داریم 💞💞💞💞
😍💖به نام خدا💖😍 $ آره خیلی😂😂❤️ گوشیم زنگ خورد😊❤️ آقا محمد بود🙂💚🌿 $ الو سلام آقا محمد . خوبین؟ €سلام رسول. خوبی ؟! رها کجاست؟! چی کار میکنید؟ صداش نگران بود.. $ رها همینجاست آقا. . توی آشپزخونه مشغول پختن غذاست.. از بس غرغر کردم کدبانو شده واس من😂❤️ € یعنی شما خواهرت رو یه ناهار مهمون نکردی😐✌️؟! $ آقا من گفتم بهش.. خودش قبول نکرد گفت الا بلا میخوام برم خونه .. الانم که خدا به خیر کنه امروز چی میخواد به خوردم بده😂😂❤️ € رسول بی خیال این حرف ها .. ماشین کجاست؟ دارم میام بگیرمش .. دارم میام اونجا $ باشه آقا. تشریف بیارید.. عطیه خانم رو هم بیارید ناهار دور هم باشیم😄❤️ € پسر من کلی کار دارم . .. عطیه هم اصلا خونه نیست.. سرم شلوغه مهمونی که نمیام... میخوام برم😄 $ هرجور صلاحتونه.. ما خونه منتظریم😊❤️ € سلام به رها برسون. خداحافظ $ چشم. خداحافظ😊❤️ .. %کی بود؟😄❤️ $ آقا محمد % چی گفت؟!😃 $ هیچی... میاد ماشین رو ببره😊❤️ % اها.. . . دنبال یه چیزی میگشت😳✌️ $ دنبال چی میگردی رها خانم😉♥️ % دنبال گوشیم😄❤️ $ فراموشی گرفتی؟😑 % ینی چی😑😑😑😑 $گوشیت دیروز توی کیفت بود.. کیفت رو هم که زدن😂❤️ % ای وای راست میگی😢 $ حالا گوشیت رو میخوای چیکار؟ % امروز حرف علی شد... میخوام زنگ بزنم یه احوالی از بابا و علی و مامان بگیرم😊❤️ $ میخوای چغلی من رو بکنی😢🖤جون رسول به علی نگو... تو میشناسیش پا میشه میاد بیچارم میکنه
به نام خدا🤩🤩💋 % اتفاقا منم هدفم همینها😂❤️فقط نمیدونم چرا تو مظلوم نمایی میکنی خامت میشم😆💚 $من بد بخت دست کی افتادم😑 اگر منم عین علی بلای جون تو بودم الان میفهمیدی😂❤️ % رسول تو واقعا داری الان من رو تحدید میکنی😑😑😑 $😂❤️ گوشیم رو برداشت ... رمزش رو زد 😳 $ رها ... میخوای گوشیم رو بهم بدی😑😑رمزش رو از کجا میدونی😒؟!😐 % ببخشیدااا😑😑بالاخره منم رشتم کامپیوتره😐🖤همه این کارایی رو که تو میکنی منم بلدم😂❤️ $ رها گوشیم رو بده😐 % چرا؟! خو میخوام زنگ بزنم😭 $ یه شرط داره😎 % رسول خیلی زشته هرچی میشه باج میگیری😎😑😑حالا چی میخوای😒؟! $باید گوشی رو بزنی رو بلندگو😜 % خیلی خوب😁 گوشی رو ازم گرفت زنگ زد😃 ☆ الو سلام آقا رسوول... یادی از فقیر فقرا کردی بابا😄❤️ حس کردم بغض کرده😞💚 % ا..ل..و..وو... سلام....بابا جونم😢 ☆ سلام دخترم. سلام عزیزم. خوبی قربونت برم. ببخشید فکر کردم این پسره رسوله😘♥️ $ اِ بابا... به رها میرسه قربونت برم ... به من که میرسه این پسره😑😂 ☆ اِ رسول.. بابا تو هم هستی.. خوبی .. مواظب خواهرت هستی؟! محمد خوبه😄❤️ % همه خوبیم بابا همه خوب... علی چطوره... خانمش زهرا.. نازگل عمه🤩.. همه خوبن😌💖 ☆ آره بابا همه خوبن .. علی اینجاست... گوشی گوشی ¤ الو سلام آبجی خوشگلم .. خوبی عزیز دلم.. داداش قربونت بره😘😲 رها اشکش آروم در اومد.. شروع آروم گریه کردن. دستم رو گذاشتم رو سرش... رها به علی خیلی وابسته بود🤒... سعی کردم جای علی باشم براش.. $ رها گریه نکن.. تو که میدونی نه من طاقت دارم😡.. علی هم از راه دور نگران میشه عزیزم.. % دست خودم نیست.. دلم براش تنگ شده داداش😞😫 ¤ رها چرا گریه میکنی؟! تورو خدا حرف بزنین☹️ $ سلام علی.. هیچی دل تنگتونه ¤ منم دلتنگ تونم.. خودت رفتی که بری دانشگاه.. من که بهت گفتم نرو.. حالا چرا نمیایین یه سری بزنین % رسول تنها اجازه نمیده🙁خودشم کار داره نمیتونه😓 $ کار خوبی میکنه که تنها نمیزاره بیای قربونت برم. .. اگه نتونستید خودم میام
به نام خدا $ خیلی خوب علی.. حالا اینقدر لوسش نکن😂!! ¤ رسول ... معلومه خیلی بهش سخت میگذره.. اذیتش که نکردی😗چون میدونی کا اگر اذیتش کنی چی در انتظارته😁!! $ من غلط بکنم🤣.. من انقدر هوای رها رو دارم که نگو .. دستم رو گذاشتم رو گردنش اشکاش رو پاک کردم.. مگه نه رها خانم😉 رها خندید😄 ¤ اللهی من فدای اون صدای خنده هات برم آبجی جونم☹️خدا لعنتت کنه رسول که تو منو از رها جدا کردی😤🙁 $ به من چه خودش آویزون من شد😂 % اِ.. رسول😂 اسم آقا محمد روی صفحه گوشی اومد... $ علی.. محمد.. آقا محمد پشت خطه .. بعدا زنگ میزنم ¤ باشه... خداحافظ جواب دادم😍 $الو سلام آقا € سلام رسول.. بپر دم در😀 $ چش.. چش.. رفتم دم در .. رها هم اومد.. € سلا.. $🧐😐😐؟!! %😔😢🙁؛ € رسول.. تو باز اشک رها رو در آوردی😡😠 $ نه آقا.. این رها خانم خیلی احساساتیه... صدای علی رو که شنیده دلش تنگ شده 😘😜 € راس میگی؟! آخی.. حالا بعد از ماموریت جدید رسول.. حتما برید یه سر بزنید بهشون☺️ $ چشم آقا % چرا نمیایین داخل😃 € باید برم دخترم.. سر فرصت😉 اقا رسول این کلید مارو بده😀 $ بفرمایید آقا... € کاری ندارید😀مراقب خودتون باشید. خدانگهدارتون😊 $% خداحافظ😃