eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
25هزار دنبال‌کننده
626 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
تـو در کنار خودت نیستی نمی دانی که در کنار تـو بودن چه عالمی دارد..! ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با آمدن پدر، دیگر مادر بحث سهراب را به میان نکشید، پدر مثل همیشه با جذبه پای تلوزیون نشسته است و کانالها را بالا و پایین می کند، روی مبل نشسته ام و نگاهش میکنم، چرا هیچ وقت روی اینکه در آغوش بگیرمش را نداشتم؟ آغوش پدرم برایم آرزوست، این خنده دار نیست؟ خشکی بیش از حد او بیشتر باعث می شد من به شهاب نزدیک شوم و از او طلب محبت کنم، چشم می بندم، چقدر احمقانه فکر می کردم محبت پدرانه را در آ,غ,وش عمو شهابم پیدا می کنم، نیشخند عصبی ای می زنم و با گفتن: -میرم به آقاجون اینا سر بزنم. از خانه بیرون می زنم، تاریکی؛ سفره دلش را روی زمین پهن کرده و حالا چراغ های حیاط باعث روشنایی شده، روی سنگ ریزه ها پا می گذارم و شنلم را بیشتر به خودم می پیچم، هوای پاییزی شبها بیشتر خود را به رخ می کشد، سوز سردی می وزد و من حس می کنم نوک دماغم یک تکه یخ شده، به آسمان قرمز نگاه می کنم، حتم دارم یک باران پاییزی در راه است، به ساختمان خان‌جون که می رسم از پله ها بالا می روم، می خواهم در ورودی را باز کنم، اما صدای آقاجون مانعم می شود: -بهش بگو تا شهابو برنگردونه تو این خونه از دانشگاه خبری نیست، وقتی پول شهریه این ماهشو ندم متوجه میشه که تو این خونه بزرگ تر هست، من نمی فهمم این دختر به شهاب چی گفت که این پسر گذاشت رفت! دستم که برای باز کردن در روی دستگیره نشسته را فاصله می دهم و لب می گزم، صدای خان‌جون به گوشم می رسد: -داره درسشو میخونه، چرا پول شهریه رو ندی؟ باهاش دهن به دهن نشو اسدالله خان، دیدی که شهاب گفت خودم خواستم جدا زندگی کنم. نفس عمیقی می کشم، حالا که بحث شان من هستم بهتر بود خودم هم در این بحث شرکت کنم، تقه ای به در می زنم و صدایم را شاد جلوه می دهم: -صاب خونه مهمون نمی خواین؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ خان‌جون زیر کرسی نشسته و آقاجون کنار رادیوی کوچکش چای می نوشد، سلام می دهم و سمت آقاجون می روم. -خوبی آقاجون؟ بی حرف روبوسی می کند که کنارش جای می گیرم. -چرا نیومدین پیش ما؟ شبای بلند پاییز و زمستون به دورهمی ‌شه! آقاجون خودش را با تنظیم کردن رادیو سرگرم می کند، اما خان‌جون می گوید: -بذار پدر و مادرت راحت باشن، همین که مادرت غذا میفرسته برامون خودش یه دنیا زحمته. از گوشه چشم به آقاجون نگاه می کنم. -زحمت چیه خان‌جون، مامان با دل و جون آشپزی میکنه واستون. آقاجون با اخم می گوید: -اگه شهابم سروسامون می گرفت الان یه نوزاد تو بغلش بود و ما اینقدر تنها نبودیم! نفس عمیقی می کشم و هیچ نمی گویم، در این مورد من هیچ حرفی ندارم که بگویم، چون عامل اصلی ازدواج نکردن شهاب من بودم! پس سکوت می کنم که خان‌‌جون می گوید: -دیروز که زنگ زد بهش گفتم یکیو برات زیر سر دارم، یهو گفت خودمم یکیو زیر سر دارم، میگم اسدالله خان به نظرت این حرفو جدی زده؟ نگاهم را به گلهای قالی می دوزم و آب دهانم را قورت می دهم و می گویم: -خب خوبه دیگه با این حساب سال دیگه همین وقتا نوزادشو بغل میگیره! آقاجون نگاه از رادیوی کوچکش می گیرد و به من چشم می دوزد. -بگو شهاب کجا زندگی میکنه پریا؟ -من چه بدونم آقاجون! -اگه ندونی جای تعجب داره! شانه بالا می دهم. -من واقعا نمی دونم چرا همه خیال می کنید از جای شهاب با خبرم؟ -چون واقعا هم باخبری!
عشق دیگه قصه شده... - این روزا مگه کسی عاشق میشه؟ + ولی من تو همین روزا عاشقت شدم...! 📽 خفه‌گی ❄♠ @deklamesoti ♠❄
خیلی سخته وقتی خیلی دوسش داری میگه ثابت کن! ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ دندان به هم می فشارم و زیر نگاه تیزبین آقاجون تاب نمی آورم، بلند می شوم و سمت خان‌جون می روم، کرمی که روی میز است را بر می دارم و کنار خان‌جون می نشینم، دستان پر از چروکش را در دست می گیرم و مشغول کرم زدن شان می شوم و اصلا به حرف خان‌جون که می گوید: -تازه زدم، نکن. گوش نمی دهم، تمام فکرم سمت نگاه آقاجون است و دستان خان‌جون را با کرم می مالم و می گویم: -یک بار برای همیشه میگم من خبر ندارم شهاب کجا زندگی می کنه! آقاجون رادیو را روی زمین می کوبد. -هنوز یاد نگرفتی بهش بگی عمو؟! لبم را زیر دندان می برم، مثلا خیلی حواسم به کرم زدن دستهای خان‌جون است، اما اصلا اینطور نیست. -یاد نگرفتم چون شما خیلی اصرار دارید بگید شهاب عموی منه، چیه آقاجون؟ ناراحتی وقتی حقیقتو میگم؟ نفسش را با حرص فوت می کند. -ثریا بلند شو شماره شهابو بگیر گوشی رو بده به من. زیر چشمی به خان‌جون نگاه می کنم که می گوید: -پاشو موبایل منو بده مادر. با بی میلی سمت موبایل خان‌جون می روم و به دستش می دهم، چشمانش را ریز می کند و به دنبال شماره شهاب می گوید: -اسدالله خان باهاش نرم حرف بزن، بذار برگرده بچه‌م. شماره ای را که پیدا کرده انتخاب می کند و حالا تماس برقرار شده، گوشی را به گوشش می چسباند و من صدای شهاب را از آن سوی خط می شنوم که می گوید: -جانم خان‌جون؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ دندان به هم می فشارم و دست آزاد خان‌جون را محکم می مالم و به مکالمه شان گوش می دهم. -جونت بی بلا مادر، آقاجونت می خواد باهات حرف بزنه، یه لحظه گوشی. گوشی موبایلش را سمتم می گیرد. -پریا بیا گوشی رو بده به آقاجونت، مادر. نگاهم روی گوشی قفل می شود که صدای شهاب در گوشم می پیچد: -پریا اونجاس؟ دستم می لرزد، اما موبایل را سفت می گیرم و سمت آقاجون می روم، دلم میخواهد لبم را نزدیک ببرم و بگویم: (آره اینجام چطور؟) اما این کار را نمی کنم و تنها گوشی را به دست آقاجون می سپارم، آقاجون گوشی را کنار گوشش میگیرد و می گوید: -الو شهاب بابا، معلوم هست کجایی؟ مگه نگفتم برگرد خونه؟ لااقل بیا یه سر به ما بزن، حتما باید همه چیز مثل سابق باشه تا بیای پیشمون؟ بالای سر آقاجون ایستاده ام تا صدای شهاب را بشنوم، به لطف گوشهای خان‌جون همیشه صدای موبایلش بالاترین حد ممکن است و به خوبی می شود صدای شخص پشت خط را شنید. -چشم میام آقاجون، این حرفا چیه؟ یکم کارام گره خورده بود بهم، وگرنه منم دلم تنگ شده.
از یه جایی به بعد دیگه حرص نمی خوری، اون قدر چشم پوشی می کنی تا عادي بشه و از چشم بیفته! ❄♠ @deklamesoti ♠❄
امروز با اینکه جمعه اس اما یه پارت میذارم براتون نگران نباشین دلم نیومد اینقدر اومدین پی وی🙈
خدا کند به کسی چون خودت دچار شوی.. ❄♠ @deklamesoti ♠❄
تا وقتی برآورده شدنِ آرزوی یه نفر، گاهی به معنیِ برآورده نشدنِ آرزوی یه نفرِ دیگه‌س، با من از عدالت حرف نزن. ❄♠ @deklamesoti ♠❄