ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
الان اون جاییم که علی مصفا میگفت:
صبر میکنم دیگه صبر نکنم چکار کنم...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت144 📝
༊────────୨୧────────༊
عصبی میخندد:
-چیه خوشحالی؟
-نه چرا خوشحال باشم؟ امروز تو آزمایشگاه نگاه کردم به همه اونایی که اومده بودن، نمیگم صد درصدشون اما ۷۰ درصدشون رضایتو تو نگاشون میشد تشخیص داد، حالا منم جزو اون هفتاد درصد بودم چی میشد؟ آسمون زمین می اومد؟
داخل فنجان ها چای میریزد:
-لابد میشد، همونطور که اگه منصور شوهر مامان من نمیشد آسمون خدا زمین می اومد! میدونی چیه اگه یکی بهم بگه بزرگترین آرزوت چیه میگم نیست و نابود شدن منصور از زندگی من و مامانم!
-خیلی نچسبه؟
حرصی نگاهم میکند:
-نچسب برای یه لحظشه!
سر تکان میدهم:
-مامانت دیگه چرا؟ مگه اونم ازش بیزاره؟
-به زبون نمیاره چون میترسه بگم انتخاب خودت بود، ولی میدونم آرامش نداره.
-چی شد الان؟ منصور میخواد تو رو واسه دوستش لقمه بگیره؟
-آره مهمونی گرفته که من برم تا باهم اشنا بشیم!
-چرا نقشه منو روی طرف پیاده نمیکنی؟
چشمانش ریز میشود:
-کدوم نقشه؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت145 📝
༊────────୨୧────────༊
مینشینم و نگاهش میکنم:
-یادت رفته چطور مراسم آشنایی و خواستگاری های شهابو گند میزدم؟ حالا تو هم باید همین کارو کنی، چون لجبازی با منصور فایده ای نداره، دستش به تو نرسه، مامانت که کنارشه، ممکنه دق دلی شو سر اون خالی کنه!
گیج کنارم مینشیند:
-یعنی چکار کنم؟
فنجای چایم را برمیدارم و کنار صورتش پچ میزنم:
-باید تو نظر پسره بشی یه ادم نچسب مثل کسی که ازش بیزاره، هر چی گفت تو برخلافش باش! جای اینکه با منصور بجنگی، خودت خودتو از شر رفیقش خلاص کن! بهترین کار همینه مهتاب!
به فکر فرو میرود، جرعهای از فنجانم را مینوشم که زمزمه میکند:
-تو هم باهام بیا!
ابروهایم بالا میپرد و تک سرفه ای میزنم:
-چکار کنم؟
-باهام بیا، شب خواستگاریت کنارت بودم، نمیخوای جبران کنی؟
خنده عصبی ای میکنم:
-من ندیده از اون منصور افعی متنفرم، حتی دلم نمیخواد چشمم بهش بیفته، اونوقت میگی همرات بیام؟
-تو که باشی دلم قرصه پریا! باهام بیا لطفا...
مردد نگاهش میکنم و هیچ نمیگویم...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
میانبر پارت 50 رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/23547
میانبر پارت 100 رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/28683
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《السلام علی الحسین》
حسین جان!
در سلام برتو،دست را بر سینه میگذاریم
تا قلب از جایش کنده نشود🥺💔
فرا رسیدن ماه محرم رو به شما دوستان عزیزم تسلیت عرض میکنم🏴
#التماس_دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ فرا رسیدن ماه محرم ، ماه عزای سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام برهمه محبان اهل بیت علیهم السلام تسلیت باد.
🎙#سید_مجید_بنی_فاطمه
•••✾•••✾#روز_اول_محرم✾•••✾•••✾
سلام به همه
بچه ها منظورم اینه رمان رو به اتمام هست
و چند پارت دیگه تموم میشه
ولی رمان قرار نیست از چنل پاک بشه
و این چنل تنها چنل رمان من در ایتا خواهد بود که با رمانهای #عشق_غیر_مجاز و بقیه رمانام که قراره همینجا براتون بذارم
در خدمتتون هستم.
پس بعد از اتمام رمان بازم همراهم باشید و لفت ندید❤️
#اعظم_فهیمی
#نویسنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز محرم شد و ایام تو...
حسین جان شفاعت🖤🖤🖤
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
دلتنگ که باشی گاهی با کوچکترین
چیز میشکنی...
حتی تشابه اسمی...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمادهسازی
حرم امام رضا (علیهالسلام )
برای ماه #محرم🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 فرا رسیدن ماه حزن ، ماه محرم تسلیت باد 🏴
دومین روز محرم🖤🖤🖤
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
هر چند وقت یک بار آدمهای زندگیتان را
الک کنید...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
وقتی خیر طلبیدی نگران شر آن نباش،
خدا میداند چطور تغییر دهد تا ختم به خیر شود...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞
#همسر_استاد
ارسالی مخاطب گلم زهرا جان❤️
همراهم باشید با رمانای بعدی و #عشق_غیر_مجاز که تقریبا ادامه رمان #همسر_استاد هست ❤️❤️❤️
خبر خوب اینکه شخصیتای رمان #همسر_استاد
داخل رمان #عشق_غیر_مجاز
خواهند اومد😍😍😍😍😍
میپرسید چه شکلی
#عشق_غیر_مجاز رو بخونید
تا از اومدن پروا و کوروش غافلگیر بشید😍😍😍😍😍
نگران نباشید رمان از کانال حذف نمیشه عزیزای دلم😌
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
اینم پارت اول #عشق_غیر_مجاز
شروع کنین بخونین که از فردا ادامش رو میذارم
با حضور کاراکترای عشقمون پروا و کوروش😍😍😍😍😍
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت146 📝
༊────────୨୧────────༊
به مهتاب نگاه میکنم که تلفنی اطلاع میدهد شب به خانه شان میرود.
کتابم را روی میز پرت میکنم و میپرسم:
-مگه قرار نبود پسره دیشب بیاد پس چی شد؟
موبایلش را نگاهی میکند و جواب میدهد:
-وقتی دیدن من قرار نیس برم کنسلش کردن؛ الانم مامانم باورش نشد قراره برم خونه!
-چرا نگفتی منم همراهت میام؟
شانه ای بالا میدهد:
-لزومی نداشت، میفهمن دیگه!
متعجب نگاهش میکنم، نمیدانم چه در سرش میگذرد!
همین موقع موبایلم زنگ میخورد به اسم خاله نگاه میکنم و با تعجب جواب میدهم:
-سلام خاله جون!
صدای پر انرژی اش گوشم را پر میکند:
-سلام عزیز خاله خوبی قربونت برم؟
-خیلی ممنونم شما خوبین؟
-فدات شم عزیزم، پریا جون تماس گرفتم ازت بپرسم شما برای آخر ماه اوکی ای؟ با عاقد و محضردار هماهنگ کنم؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
میانبر پارت 50 رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/23547
میانبر پارت 100 رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/28683
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت147 📝
༊────────୨୧────────༊
اخم میکنم:
-کاش فعلا فقط نامزدی بود خاله، عقد محضری در کار نبود!
-وا خاله جون میخوای با سهراب بری اونور نباید اسمت تو شناسنامش باشه؟
پربیراه نمیگفت، نفس عمیقی میکشم و به مهتاب که کنجکاوانه تماشایم میکند نگاه میدوزم:
-با بابا صحبت کنین خاله... من چی بگم آخه!
-ای وای از دست شماها... به مامانتم گفتم باید یه جلسه بذاریم در رابطه با مهریه و تاریخ عقد صحبت کنیم، یا تو خوابگاهی یا سهراب وقت نداره، یا پدرت خستس...
پوفی میکشم وقتی هیچ انگیزه ای نباشد همین میشود، همه لنگ در هوا می مانیم!
-چی بگم خاله، هر چی بابا گفت، همونه!
-باشه خاله، باشه قربونت برم، من با پدرت حرف میزنم، کاری نداری؟
خداحافظی میکنیم و رو به مهتاب میگویم:
-تابحال تا این حد یه مراسم خواستگاری و عقدو آشفته حال ندیده بودم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
میانبر پارت 50 رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/23547
میانبر پارت 100 رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/28683
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عشق_غیر_مجاز
ارسالی مخاطب عزیزم زهرا جون😍😍
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت148 📝
༊────────୨୧────────༊
مهتاب سر کج کرده و نگاهم میکند:
-آخه الاغ اگه تو بری، من تو سر و کله کی بزنم؟ من با کی درددل کنم؟ آخه نکبت چطور دلت میاد تنهامون بذاری بری اونور؟ مگه اینجا چشه؟
لبخند غمگینی میزنم:
-نمیدونم چرا حس میکنم هر چی از شهاب دورتر باشم برام بهتره، نزدیکش باشم و کنار یکی دیگه ببینمش سخته مهتاب، میدونی هر روز و هر ساعت که جلو چشممه انگار یکی چنگ میندازه دور گردنم و میخواد خفم کنه... نمیتونم ببینم مال یکی دیگه اس و هیچ کاری ازم برنمیاد...
بی اراده بغض میکنم و ادامه میدهم:
-منم دلم نمیخواد با سهراب برم، اما باید دور شم تا فراموشش کنم... میدونی مهتاب کاش از اول عشقش تو دلم نمیافتاد که نخوام اینقدر دردسر بکشم...
نفس عمیقی میکشد و نزدیکم میشود:
-همیشه اون جوری که میخوایم پیش نمیره!
بغلم میگیرد و من اشکم میچکد، از حالا دلم برای شهاب پر میزند... چطور ندیدنش را تاب بیاورم؟ لعنت به عشقت شهاب...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
میانبر پارت 50 رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/23547
میانبر پارت 100 رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/28683
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
صبرکن...
قشنگ میشه!
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت149 📝
༊────────୨୧────────༊
شب آماده میشویم و همراه مهتاب به منزلشان میرویم، چندان رضایت به حضور در این مراسم را ندارم، تنها به خاطر مهتاب این راه را آمده ام.
مهتاب زنگ در را میفشارد و تلخندی میزند:
-دختر این خونه ام و یه کلید ندارم، خنده دار نیست؟
غمگین نگاهش میکنم که همین موقع صدای مردانه و کلفتی به گوشم میرسد:
-به به ببین کی اینجاس، بیا بالا مهتاب جان!
و بلافاصله در باز میشود؛ چهره مهتاب جمع شده که میپرسم:
-صدای منصور بود؟
حرصی در را هل میدهد:
-آره خود نخاله اش بود!
پشت سرش وارد محوطه میشوم، با آسانسور به طبقه ششم میرویم، همین که در آسانسور باز میشود چهره رنگ پریده اما لبخند به لب مادرش را میبینیم.
از دیدن من شوکه شده اما مهتاب را با خوشحالی بغل میگیرد و نفس راحتی میکشد:
-خوش اومدی مامان...
دسته کیفم را درون مشتم میفشارم و نگاهم را زیر میاندازم، از هم که جدا میشوند مهتاب میگوید:
-من با پریا اومدم، به اصرار من اومد اصلا راضی نمیشد!
نگاهم را بالا میبرم و لبخند میزنم:
-سلام خانم کیانی!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كربلاء الحسين💔
#محرم
#امام_حسين
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت150 📝
༊────────୨୧────────༊
نسبتا دوستانه جواب میدهد:
-سلام خوش اومدی پریا جان، بیا داخل!
همین که وارد واحدشان میشویم مردی با موهای جوگندمی در حالی که گرمکن شلوار سفیدی به تن دارد نزدیک مان میشود:
-به به مهتاب جان، مشتاق دیدار عزیزم!
با لبخند چندشی سمت مهتاب می آید که مهتاب راه کج میکند و دست مرا هم همراه خودش میکشد به یک سلام خشک و خالی بسنده میکند، من هم سری تکان میدهم.
روی کاناپه مینشینیم منصور که از این رفتار و حرکت مهتاب جا خورده است قهقه ای سر میدهد و روبرویمان می ایستد:
-چه مهمون زیبایی همراه خودت آوردی، معرفی نمیکنی؟
از طرز حرف زدنش اصلا خوشم نمی آید به همین خاطر براق نگاهش میکنم و جدی میگویم:
-پریا هستم دوست و هم خونه مهتاب!
دستانش را بهم میزند، ذاتا شاد و شنگول است:
-اوه خوشوقتم پریا جان... به خونه ما خوش اومدی!
زیرلب تشکر میکنم، مادر مهتاب با سینی شیرقهوه اش مقابل مان مینشیند.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت151 📝
༊────────୨୧────────༊
دست مهتاب میان دستهای مادرش نوازش داده میشود و برای دلگرمی دخترش ارام برایش نجوا میکند.
منصور روی مبلی روبروی ما مینشیند و پا روی پا می اندازد:
-خب پریا جان از خودت بگو بیشتر باهم آشنا بشیم!
نگاه سردی به او میکنم:
-هر چی لازم بود گفتم، چی بگم دیگه!
این مردک به اندازه ای نچسب است که حتی ظاهری هم نمیشود با او خوشبرخورد تا کرد، منصور فنجانی دست میگیرد و میپرسد:
-حتما که مشهد زندگی نمیکنی، آخه گفتی با مهتاب تو خوابگاهی!
دستانم را در هم قفل میکنم:
-اتفاقا خانوادم همینجان، ساکن و متولد مشهدم!
اخم میکند:
-عجیبه، اینجا خونه زندگی داری و تو خوابگاه میمونی؟
لبم را کج میکنم و درون نگاهش چشم میدوزم:
-این که نباید برای شما عجیب باشه، چون مهتابم درست مثل منه، با وجود خونه و خانواده باز خوابگاه زندگی میکنه!
طعنه ای که به او زده ام کارساز است و دست و پایش را کمی جمع میکند، خنده بیخودی میکند:
-مهتاب جان خودش از ما دوری میکنه، وگرنه ما از وجودش تو این خونه لذت میبریم!
نیشخندی میزنم که ادامه میدهد:
-اینطور نیست مهتاب جان؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
گاهی برای خدا کسی را ببخش...
آسمان دلت صاف تر میشود...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄