eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24هزار دنبال‌کننده
572 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به همگی گفتم بیام اینجا توضیح بدم چون حدود ۳۰۰ تا پی وی جواب دادم🙈 دوستان عزیزم باید اینجای داستان برای نوشتن رمان بیشتر فک میکردم و تمرکز لازمو برای نوشتن نداشتم تلاش میکنم امشب بنویسم امیدوارم که موفق بشم خودتونم میدونید رمان آنلاین رو نمیشه سرسری پیش برد باید طوری بنویسم که هم باب میل خودم بشه هم شماها❤️😍 پس امیدوارم بهم حق بدید❤️ امشب به امید خدا ذهنم آزاد باشه حتما مینویسم و براتون پارت میذارم❤️
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ **** جزوه را ورق میزنم، مهتاب کنارم مینشیند و دست چپش را مقابلم میگیرد: -حس میکنم حلقه ام یکم گشاده پریا! به برق نگین روی انگشتش نگاه میکنم، مهتاب و فرزاد به تازگی نامزد شده اند و امروز برای دیدنم به منزل ما آمده، غرق فکر جواب میدهم: -ببر طلافروشی برات اندازه کنه! صاف مینشیند و کلافه پوفی میکشد: -تو چرا تو فکری؟ نگاهش میکنم: -تو فکر نباشم؟ دو هفته اس شهابو ندیدم، ازش خبر ندارم، بابام حتی رفتن به خونه خان‌جونو هم قدغن کرده برام، از مامان خواسته با شروع کلاسام خودش منو ببره دانشگاه و برگردونه که یه وقت با شهاب روبه‌رو نشم، تنهایی نمیتونم جایی برم، به همه گفته حق نداره شهاب پاشو تو این خونه بذاره، گرچه خان‌جون و آقاجونم خیلی از شهاب به دل گرفتن که بهشون حقیقتو نگفته اما باز به بابا گفتن شهاب پسر همین خونه اس، بابا هم گفته یا جای پریا تو این خونه اس یا شهاب!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ دستانم را روی سرم میگذارم و ادامه میدهم: -فکرشو بکن بابا حتی موبایلمو ازم گرفته و کلی بابتش باهام حرف زد که باید از همه دور باشم تا بیش از این با آبروم بازی نشه، اگه موبایلم بود میتونستم از شهاب خبر بگیرم، یا لااقل اون بهم زنگ میزد! از همون روزی که از جنگل برگشتیم و بابا فوری لوازمو جمع کرد تا برگردیم از شهاب خبری ندارم تا به امروز! اصلا نمیدونم کجاست، نمیدونم چکار میکنه، نمیدونم حالش چطوره، به نظرت اونم مثل من کلافه و عصبیه از این اوضاع؟ مهتاب سری تکان میدهد: -از اولش این عشق دردسر ساز بود برات!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ خصمانه نگاهش میکنم که فوری میگوید: -البته بهت حق میدما... دیگه الان که حس و حال عاشقی تو قشنگ درک میکنم... بعد نگاهی به موبایلش می اندازد: -میگم میخوای با موبایل من به شهاب زنگ بزنی؟ نگاهم سمت موبایلش کشیده میشود و آهسته میگویم: -دلم نمیخواد از اعتماد بابا سواستفاده کنم، بابام هیچوقت تا این حد بهم نزدیک نبوده مهتاب، دوست ندارم الان که ازم خواسته به خاطر غرور و آبروم دور همه رو خط بکشم، رو حرفش نه بیارم! حس میکنم با حرفای هاله غرور بابام جریحه دار شده! مهتاب سر تکان میدهد و بعد با لبخند و هیجان میگوید: -وای دلم برای فرزاد تنگ شد... میگم زشت نیست بازم بهش‌ زنگ بزنم؟ آخه همین یک ساعت پیش تلفنی حرف زدیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 باور دارم خدا همیشه خوبه حتی وقتی زندگی بد بشه صبحتون بخیر🌺 ‌ 💝@Hamsar_Ostad
💝 برای آرزوهای قشنگتون یه امین از ته دل ‌ 💝@Hamsar_Ostad
💝 آدمی باش که وقتی میگن خدا یکی مثل خودتو بهت بده راحت بتونی بگی الهی آمین ‌ 💝@Hamsar_Ostad
💝 الهی خدا برات بخواد وقتی که خیلی ذوقشو داری ‌ 💝@Hamsar_Ostad
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ بی حوصله لبخند میزنم و زانوهایم را بغل میگیرم: -نه نیست... عشق زشت و خوشگل سرش میشه مگه؟ بد و خوب سرش نمیشه که... برو زنگتو بزن! مهتاب با نیشی شل شده موبایلش را برمیدارد و سمت پنجره اتاقم میرود. مادر برایمان میوه و هله هوله می‌آورد و بعد آرام میگوید: -باید برای دوستت هدیه بخریم، چشم روشنی ازدواجش! سر تکان میدهم: -باشه مامان جون... سر فرصت باهم میریم بازار! مادر بازویم را میگیرد و آهسته تر از قبل میگوید: -خان‌جونت زنگ زد گفت من پای اومدن ندارم بگید پریا بیاد ازم سر بزنه دلتنگیم، منم گفتم به بابات زنگ بزنن!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پوفی میکشم: -من نمیفهمم این وسط تقصیر خان‌جون و آقاجون چیه؟ ابرویی بالا میدهد: -تقصیرشون حمایت از شهابه! مردیکه بغل گوشمون بود و به دختر من چشم داشت! لبم را گاز میگیرم: -مامان من به شهاب ابراز علاقه کردم... من بودم که بهش وابسته شدم! اخم غلیظی میکند: -این حرفارو پیش من زدی، اما جای دیگه نمیزنی فهمیدی چی گفتم پریا؟ تو بچه بودی و توجه شهاب به چشمت اومده، شهاب چرا با آبروی دختر من بازی کرد؟ زنش آبرو نذاشت برامون وسط اون جنگل لعنتی! -مامان شما هاله رو با شهاب یکی میکنی؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ انگشتش را تکان میدهد: -کافیه پریا؛ نشنوم یه کلمه دیگه از شهاب حمایت کنی! دختر ساده‌ی من... شهاب تو رو بازی داده، عشق کجا بود؟ مردی که عاشقه میره سمت یه زن مطلقه؟ این چه جور عشقیه که دختر ساده‌ی من باورش شده؟ مردک حتی نکرد به ما بگه صیغه ان... مارو بگو میگفتیم تا چند ماه دیگه عروسی شونه! بعد کاشف به عمل اومد آقا یه زن مطلقه رو چند ماه آورده تو خونه زندگی ما که گند بزنه به آبروی ما و دخترم! مات به مادر نگاه میکنم: -مامان باشه من از کسی حمایت نمیکنم اما تروخدا بذار برای بعد... الان مهتاب تلفنش تموم میشه دلم نمیخواد قیافه مونو ناراحت ببینه! مادر با ترش رویی از کنارم بلند میشود و بیرون میرود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 و سرانجام ڪسی خواهد آمد و با مهربانی هایش به تو نشان خواهد داد ڪه تو قبل از دیدن او اصلاً زندگی نڪرده اے.!! صبحتون بخیر ‌ 💝@Hamsar_Ostad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 🏖 از عالم و آدم سری🤩 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 🏖 آروم آروم چشامو روی هم میذارم😍 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 🏖 من روانی روانی چشات شدم...😍💞 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 رایحه ی خوش زندگی با لبخند صبح آغاز میشود صبحتون بخیر🌹🌸😍 . 💝@Hamsar_Ostad
💝 وقتی زندگیت رو تو سکوت بسازی دشمنات نمیدونن به چی حمله کنن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💝@Hamsar_Ostad
💝 ومن‌درپایانِ‌هرآهنگ‌تنها به‌توخواهم‌رسید... ‌ 💝@Hamsar_Ostad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ عصبی و کلافه به در اتاق زل زده ام، درست آخرین جایی که مادر از تیررس نگاهم غیب شده، مهتاب نزدیکم میشود: -فرزاد سلام رسوند؛ گفت دلتنگم شده میاد دنبالم! نگاهش میکنم، چشمانش برق میزند و لبخند رضایت بخشی به لب دارد، با اینکه از حرفهای مادر شوکه و عصبی هستم، اما به اجبار هم شده لبخند میزنم و خودم را شاد جلوه میدهم: -چه عالی؛ حسابی خوش بگذرون که از فردا کلاسا شروع میشه! -وای آره باز خر زدنا شروع میشه، کاش زودتر تموم شه من یه لذتی از این دوران نامزدی ببرم! مهتاب یک ساعت بعد میرود و من جزوه هایش را گرفته ام تا این مدت که نبوده ام را جبران کنم، غرق در جزوه ها هستم که صدای در خانه می آید، مادر در را باز میکند و خان‌جون است که میگوید: -من از دار دنیا یه پسر و نوه دارم ناهید، پسرم سرکاره و دخترتو قدغن کرده نیاد اونورا، تو چرا یه خبر از ما نمیگیری؟ تا این حد نامهربون شدین؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ لبم را میگزم، عمیقا از ناراحتی خان‌جون شرمنده هستم، بلند میشوم و به استقبالش میروم که مادر میگوید: -این حرفا چیه خان‌جون؟ به قدری از شهاب دلخورم دلم نمیخواست بیام و چشم تو چشمش بشم! جلو میروم: -سلام خان‌جون، خوبی قربونت برم؟ دلتنگ بوی مهربان تنش به آغوشش میروم که چشمانش اشکی میشود و سفت بغلم میگیرد، لرزان میگوید: -سلام مادر... الهی بلا گردونت بشم که دلم برات یه ریزه شده بود! پیشانی اش را میبوسم: -خدا نکنه دورت بگردم؛ بفرمایید تو! دستش را میگیرم و تا مبلمان همراهی اش میکنم که نفس زنان روی مبلی مینشیند و خطاب به مادر میگوید: -مگه شهاب میاد اینورا که بترسی چشم تو چشمش بشی؟ من به شهریارم گفتم، گفتم اون پسر خودش روی اومدن نداره، شماها چرا از ما دل بریدین؟ آدم پسرش و خانواده‌اش بغل‌ گوشش باشن اما احساس غربت کنه! خدارو خوش میاد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 🏖 شاید صدای بارونو نشناسم اما صدا پاتو چرا... ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
💝 خدا تورو نیاورده اینجا که رهات کنه پس صبر کن برات قشنگش میکنه… ‌صبح زیبای اول هفته تون بخیر😍 💝@Hamsar_Ostad
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ دستش را نوازش میدهم و دلجویانه میگویم: -ببخشید قربونت برم، منم نمیدونم چرا بابا اینجوری میکنه، فعلا خیلی ناراحته... البته حقم داره! خان‌جون سری تکان میدهد و مادر به آشپزخانه میرود، خانجون آرام پچ میزند: -ازش ناراحتم، محلش نمیذارم، تلفناشو یکی در میون جواب میدم ولی پسرمه... درسته این دو سه هفته اینجا نیومده ولی خبر دارم که با خانواده اشه، پیش مادرش اینا میره سر میزنه... چکار کنم مادر؟ ناامیدش کنم و بگم به خاطر شهریارم نیا اینورا؟ بگم دیگه الان که خانواده داری سمت ما نیا؟ مگه میشه؟ مگه میتونم؟ درسته دلخورم ولی اندازه تو دوسش دارم، شهاب به من بدی ای نکرده، همیشه هوامو داشته، فقط یه خبطی کرد و از ما پنهون کرد قضیه اون دخترو، بعدم که هاله خانم زد زیر کاسه کوزه‌ی همه مون... خدا نگذره از این دختر... آخه بگو باید پته شهابو تو جمع بریزی روی آب؟ باید آبروی نوه‌ی منو تو جمع ببری؟ یه ذره حیا نداشت این دختر!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نم اشکش را میگیرد و ادامه میدهد: -دلم برای شهابم پر میزنه، ولی جرات ندارم پیش بابات و آقاجونت حرفی بزنم... خب جوونید دلتون برای هم سُر خورده، چکار میشه کرد؟ خجالتزده نگاهم را زیر می‌اندازم، ظاهرا خان‌جون تنها کسی است که به من و شهاب حق میدهد و خرده نمیگیرد... مادر با سینی چای و شیرینی می آید و میگوید: -خان‌جون از ما به دل نگیر، من از شهاب توقع نداشتم، شهریارم خیلی ازش ناراحته... دیر یا زود سر و کله اش اینجا پیدا میشه، دوست ندارم شهریار به خاطر اون پسر قید شماهارو بزنه... باهاش کنار بیاید، میترسم به خاطر شهاب حتی بگه از اینجا بریم! مات به مادر نگاه میکنم که خانجون به پشت دستش میکوبد: -شهریار همچین حرفی زده؟ ببین ناهید شیرمو حلالش نمیکنم اگه این حرفو دوباره بزنه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا