eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
26.5هزار دنبال‌کننده
704 عکس
292 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از رمان‌های این نویسنده پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/2234974399Ce3607f2322
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -اینو باید از هاله پرسید! حرفی از حساسیتش به من نمیزنم، کوهیار میان تاریک و روشنی اتاق نگاهش تازه روی تیپ و ظاهر آشفته ام می افتد و خیلی زود جای خودش را میفهمد: -خب من دیگه برم، شب بخیر! -شبتون بخیر استاد! لبخندی میزند و سر تکان میدهد: -دیگه استاد گفتنت چیه‌ آخه؟ -بذارید رو‌ زبونم بمونه، بعد تعطیلات که برگردم دانشگاه نمیخوام به اسم کوچیک بین همه صداتون بزنم! قه‌قهه‌ای میزند و از اتاقم خارج میشود، نفسم را بیرون میفرستم و شال را روی تخت پرت میکنم، در اتاق و بعد هم در تراس را قفل میکنم و مجدد روی تخت میخوابم، به این فکر میکنم که رفتار هاله به شدت آزار دهنده است، با وجود او تا آخر این سفر را خدا بخیر بگذراند!
کی بهتر از من میتونه سر صبحی اینجوری خوشحالتون کنه آخه🙈😍😁😁😁
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میشه کنارم باشی؟ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
📌 دانلود رمان همسر استاد 📝 نویسنده: : اعظم فهیمی 🎬 ژانر: عاشقانه 📖 تعداد صفحات : 1180 🌐 www
استقبال فوق العاده بالای مخاطبان از رمان باعث شد رمان سایت رمان کده شناخته بشه😍😍😍😍😍😍😍 از همین تریبون واسه داشتن مخاطبای گلی مثل شماها خداروشکر میکنم و ممنونم از همه تون❤️😍 حتی اونایی که داخل کانالم عضویت ندارن و از طریق سایت با رمانم آشنا شدن😍😍 همگی خیلی گلید😍
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ صبح روز بعد وقتی نور خورشید دور کمرم می افتد از گرما پتو را کنار میزنم و کششی به اندامم میدهم، بلند میشوم و چمدانم را باز میکنم، برس را برمیدارم و روی موهایم میکشم، باقی لوازمم را جابجا میکنم، بلوز و شلواری برمیدارم و میپوشم، شالی روی موهایم می اندازم و از اتاق خارج میشوم، از سکوت این طبقه مشخص است همه خواب هستند، به طبقه پایین میروم، صدایی از آشپزخانه می آید، جلو میروم، مادر است که به داخل کابینت ها سرک میکشد. -صبح بخیر مامان! نگاهم میکند: -صبحت بخیر، چه زود بیدار شدی! -دیشب یادم نبود پرده تراسو بکشم ،آفتاب افتاده بود روم، خیلی گرمم شد! امروز هوا عالیه! -از اتاقت راضی بودی؟ روی یکی از صندلی ها مینشینم: -چی بگم والا از شانس بدم تراس اتاقم با شهاب و هاله یکیه! ابرویی بالا میدهد: -خب؟ -با هاله نصفه شبی داستان داشتیم! -یعنی چی؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -یعنی دلش نمیخواد تراسشون با من یکی باشه! -دلش نمیخواست می‌اومد پایین روی کاناپه میخوابید! شانه ای بالا میدهم: -میخواست اتاقشونو با کوهیار عوض کنه اما شهاب مخالفت کرد گفت کوهیار نمیشه بیاد اینجا! -یعنی هاله روی تو حساس شده؟ مردد به مادر نگاه میکنم و آب دهانم را قورت میدهم: -نمیدونم... شاید! -اگه حساسه اصلا چرا اومد؟ جالبه واقعا! -بیخیال مامان، اتاقمو با کوهیار عوض میکنم! -تو چرا عوض کنی؟ -میگی چکار کنم مامان؟ حوصله جر و بحث و اوقات تلخی ندارم! مادر پوفی میکشد و ظرف هارا روی سینک میگذارد تا بشوید، بلند میشوم و کنارش می ایستم: -کاری هست انجام بدم؟ -چند تا سوسیس بردار برای صبحونه سوسیس تخم مرغ آماده کن، منم ظرفایی که اینجاس رو میشورم تا بتونیم ازشون استفاده کنیم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ سر تکان میدهم و مشغول آماده کردن چای تازه دم و سوسیس ها میشوم، خانجون و بقیه کم کم بیدار میشوند که میز را آماده میکنم، شهاب مثل همیشه به کمکم می آید، برخلاف هاله که دست به سیاه و سفید نمیزند! کوهیار هم کم و بیش کمک میدهد، بعد از صبحانه از مادر میخواهم کنار دریا برویم، مادر با چشم و ابرو میفهماند که کار دارد: -شما برید؛ ناهارو آماده میکنم بعد میام! خان‌جون میگوید: -خودتو خسته نکن ناهید؛ تازه صبحونه خوردیم، برو یکم خوش بگذرون! مادر از توجه خان‌جون خوشش آمده و هم صحبتش میشود، به طبقه بالا میروم، کوهیار میخواهد وارد اتاقش شود که صدایش میزنم: -استاد؟ با خنده تماشایم میکند: -چی میگی شاگرد؟ لبخند میزنم: -بیاید اتاق مونو باهم عوض کنیم! اخمی میکند: -حرفای هاله رو مثل اینکه خیلی جدی گرفتیا، برو دختر به این چیزا اهمیت نده! -نمیشه... چند روز اینجاییم دلم نمیخواد مشکلی پیش بیاد! صدای پایی از پله ها می آید و بعد قامت شهاب نمایان میشود که کوهیار میگوید: -ببین پریا چی میگه!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شهاب نگاهش بین ما به گردش می افتد: -چی شده؟ نفس عمیقی میکشم، دلم میخواست این موضوع بین من و کوهیار شجاعی حل میشد، اما ظاهرا کوهیار دلش کمی دادار دودور میخواهد! شهاب کنارمان می ایستد که فوری دستم را تکان میدهم: -چیزی نیست، من میرم حاضر شم بریم کنار دریا! شهاب سماجت به خرج میدهد: -بگو چی شده پریا؟ کوهیار جای من جواب میدهد: -میخواد اتاقامونو عوض کنیم! واسه سرصدای دیشب هاله! شهاب تنها نگاهم میکند و کوتاه میگوید: -لازم نیست! کلافه چشم میبندم، چطور این دو نفر درک نمیکنند که نمیخواهم اوضاع از این بدتر شود؟ نفسم را فوت میکنم: -لازمه؛ اصلا من خودمم این اتاقو دوست ندارم! دلم نمیخواد صبحا آفتاب بیفته تو اتاقم! کوهیار پشت سرش را دستی میکشد: -آخ آخ آفتاب میفته؟ متنفرم ازش! کلافه سر کج میکنم که شهاب میگوید: -گفتم که لازم نیست، میدونم مشکلت با حرفای هاله اس، واسه همینم نگران نباش هاله داره میره! با تعجب نگاهم روی صورتش می افتد، هاله کجا میرفت؟...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
*یکی از رفیقام داشت تعریف می‌کرد: یه روز برام ساعت خرید که لنگه‌ی همونو هم برای خودش خریده بود وقتی به مچ دستم بست گفت: «تا وقتی این ساعت کار کنه ما با همیم اگر از کار بیفته ما رابطه‌مون تموم میشه.» من اون روز خیلی ناراحت شدم و می‌گفتم فکرش حتی به کات کردن و جدایی‌ام رفته؛ واسه همین رفتم ساعت فروشی کلی باطری خریدم. مرد ساعت فروشی وقتی ساعتمو دید گفت: این ساعت با باطری کار نمی‌کنه با نبض کار می‌کنه هیچ‌وقت از دستتون درش نیارید. بمونید برای هم.🙂 ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ يادت مى آيد؟ هر سال اين موقع صبحِ اولِ وقت پيغام ميدادم: عزيزِ جانم؛ هوا سرد است ميسوزاند تمامِ مغزِ استخوان را بپوشان تمامِ وجودت را مبادا خانه نشين شوى... و چَشمى كه نثارم ميكردى و خيالم را راحت... هر سال اين موقع چه حالِ خوبى داشتيم... راستى دلَت تنگ نشده؟ علی قاضی نظام 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
263.3K
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄