eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
23.9هزار دنبال‌کننده
559 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آدما فراموش نمیکنن فقط... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ نگاه دختر روی چشمام ثابت شد که لبخند هولی زدم، اعتماد بنفسم تو این شکل و شمایل زیاد شده بود، به همین خاطر تا نگاهشو ازم نگرفت من هم به چشاش زل زدم تا اینکه دختر گفت: -چه خوب! اما مارو به هم معرفی نکردی! آراد دستشو پشت صندلیم گذاشت: -الناز جان نامزدم هستن، ایشون هم ماریا دخترعموی من! دستمو سمت ماریا دراز کردم: -خوشوقتم خانم! با اکراه دستمو گرفت: -همچنین! فوری دستشو پس کشید و سمت آراد خم شد: -جواب کار امشب‌تو میدی آراد جون! ازمون فاصله گرفت و دور شد با کنجکاوی لباسشو زیر نظر گرفتم و پرسیدم: -منظورش چی بود؟ یعنی تهدیدتون کرد؟ آراد نیشخندی زد: -فعلا حسادت زنانه اش تحریک شده، بهش حق بده! -حسادت زنانه دیگه واسه چی؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ کنار گوشم زمزمه کرد: -بیخیال یه شب اومدی مهمونی لذت ببر، از خودت پذیرایی کن! و به خوراکی های روی میز اشاره کرد، شونه ای بالا انداختم و خواستم گوشی‌مو از داخل کیفم بردارم و چک کنم ببینم از عماد خبری هست یا نه که ارکستر موزیک (تولدت مبارک) رو پخش کرد. با تعجب نگاهمو بالا بردم، همه برای ورود برادر آراد کف میزدن و مادر آراد از گردن پسر کوچکش آویزون شده بود و صورتشو میبوسید، با کنجکاوی نگاهشون می‌کردم، اما همین که مادر آراد کنار رفت من با دیدن چهره آشنایی چشام گرد شد و بی اراده تو جام ایستادم... نه امکان نداره... نگاهم بین آراد و برادرش به‌ گردش افتاد... نه... نه نمیشه... نمیتونه اینجوری باشه... نه... آراد وقتی نگاه وحشت زده منو دید با تعجب پرسید: -چی شده الناز؟ چت شد یهو؟ همین موقع مادر آراد چیزی در گوش آشنای من پچ زد و نگاهش بالا اومد و مستقیم تو چشای ترسون من خیره شد... نگاه اونم با حیرت گرد شد و برای مدتی به هم خیره شدیم... خدایا نه... نه... این باید یه خواب باشه... باید کابوس باشه... نمیشه... نمیشه عمادِ من، برادر آراد و پسر خاندان پاشا باشه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خوشحالیت :( 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نیازمند پیام شما :) 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ از چیزهایی که شنیده ام کم مانده تا شاخ دربیاورم، چند بار پلک میزنم و میپرسم: -بعدش چی شد؟ -هاله تو غم از دست دادن زندگیش و دخترش دست و پا میزده که مشغول کار میشه و بعدم آشناییش با من... از طرفی هم فوت مادرش و خلاصه از نظر روحی حال درستی نداشت، وقتی ماجرای طلاقشو فهمیدم ازش بریدم، از اینکه همون اول این موضوعو ازم مخفی کرده بود خوشم نیومد، اما دست بردار نبود... از اینکه با حضور من شوهرشو عذاب میداد خوشحال بود... گفت عقدم نمیکنی نکن... ولی ولمم نکن... میدونستم خانجون و آقاجون پیله میشن واسه برگشتنم به خونه... تصمیم گرفتم از راهی که جلو روم سبز شده بود استفاده کنم... من و هاله یه صیغه محرمیت خوندیم و از این طریق هم کار من راه افتاد هم هاله با این روش شوهرشو میچزوند... اما خب چند روزیه مدت صیغه تموم شده و من نخواستم تمدیدش کنیم...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با دلخوری تماشایش میکنم: -یعنی به خاطر این صیغه ای که بینتون بود من با زندگی و آینده ام بازی کردم؟ به سهراب جواب مثبت دادم و از ایران رفتم؟... لبانش را جمع میکند و دستی به ته ریشش میکشد: -حرف اونو نزن؛ خودم تا دنیا دنیاس بابت این موضوع نمیتونم خودمو ببخشم... وقتی رفتی فهمیدم اشتباه کردم... وقتی با سهراب عوضی پای سفره عقد نشستی فهمیدم حماقت کردم... من روم نشد به آقاجون و بقیه از احساسم بگم چون نخواستم نمک خورده باشم و نکمدونو بشکنم! به چشمانم زل میزند و با ناراحتی زمزمه میکند: -هیچوقت نمیتونم خودمو ببخشم که چه بلاهایی سرت اومده به خاطر من! با بغض از او رو برمیگردانم و سمت نرده های تراس میروم: -تو ترسیدی شهاب... از ابراز عشقت ترسیدی... اما از از دست دادن من نترسیدی... از بیچاره شدنم نترسیدی... وقتی دیدم چاره ای ندارم، وقتی دیدم تو انتخابتو کردی، وقتی دیدم راه برگشتی نیست، به خواستگاری خاله نسترن جواب مثبت دادم؛ چون متوجه شدم چقدر روی سهراب و نزدیک شدنش به من حساسی... با خودم و زندگیم و حتی تو لج کردم... در حالی که تو نه علاقه ای به هاله داشتی نه حتی عقد رسمی بودین!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ عماد با حیرت قدم برمیداشت و هر چی نزدیک تر میشد قلب من کند تر میکوبید، اینجا چه خبره؟ عماد چطور میتونه پسر این خانواده باشه؟ اونکه... اونکه فامیلیش پاشا نیست... پس چطور میشه؟ آراد با تعجب کنارم ایستاد و گفت: -چی شده الناز؟ انگار جن دیدی! بعد به مسیر نگاهم دقت کرد و با دیدن عماد گفت: -عماد داداشمه... از چی ترسیدی؟ کاش میتونستم بگم چون داداشته ترسیدم... وای آراد کاش عماد داداشت نبود... کاش کور میشدم و عمادو تو این مهمونی نمیدیدم... خدایا حالا باید چکار کنم؟ عماد بی توجه به مهمونا که تولدشو تبریک میگفتن و براش تولدت مبارک میخوندن، سمت من قدم برمیداشت، انگار چشاش جز من چیزی نمیدید و گوشاش هیچی نمی‌شنید! آب دهنمو به زور قورت دادم، آراد کنارم ایستاد و قبل از اینکه عماد بهمون برسه پیشدستی کرد و جلو رفت، دستاشو دور گردن برادرش انداخت و بلند گفت: -تولدت مبارک داداشم!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ اما نگاه به خون نشسته عماد روی من بود، نفهمیدم کی اشکم سرازیر شده فقط دستی به صورتم کشیدم و نگاهمو با ترس و خجالت به صورتش دوختم، کاش زمین دهان باز میکرد و منو میبلعید... کاش میشد از این نگاه حیرت زده و عصبی عماد فرار کنم... کاش میشد! آراد از برادرش جدا شد، وقتی نگاه عجیب عمادو سمت من دید گفت: -آهان بذار معرفی کنم... الناز جان نامزد منه! چشامو محکم بستم تا فک منقبض شده و دستای مشت شده عمادو نبینم، تموم تنم رعشه گرفته بود و حس میکردم همین حالاس که پس بیفتم، آراد با تعجب پرسید: -چی شده عماد؟ از چیزی عصبی هستی؟ همین موقع مادرشون کنارمون رسید که صدای عصبانی عماد گوشمو پر کرد: -تمومش کنین این جشن مسخره رو! بعد با قدمایی بلند سمت راه پله وسط سالن رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ببخشید واقعا... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فهمیدم تو احساست را مدتهاست پشت در گذاشته‌ای... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ با هر کی مثل خودش رفتار نکنید... آخه از دستتون ناراحت میشه😏 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ با چشمایی به اشک نشسته رفتنشو نگاه کردم که مادرش پرسید: -چه خبره؟ چش بود این پسر؟ آراد تا خواست حرفی بزنه مادرش با عصبانیت بهش توپید: -تو خفه شو آراد! به حساب تو بعدا میرسم! فقط بلدین گند بزنین به مهمونیا و برنامه های من! و از کنارمون دور شد و دنبال عماد رفت... همه مهمونا با تعجب به هم نگاه میکردن و بی خبر از همه جا از رفتار خانواده پاشا شوکه بودن... ارکستر برای جمع کردن اوضاع شروع به نواختن موزیک شادی کرد که آراد روی صندلی نشست: -عکس العمل برادرم از بقیه شدیدتر بود! فکر نمیکردم عماد تا این حد حساس باشه... لبمو گاز گرفتم و با بغض گفتم: -من دیگه کارم تموم شده آقا آراد، دیگه اینجا کاری ندارم... برمیگردم خوابگاه.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ فوری سمتم چرخید: -چی داری میگی دختر؟ هنوز جشن تموم نشده... تا آخر مهمونی باید بمونی... دست لرزونمو سمت میز بردم و از گوشه میز گرفتم تا نقش زمین نشم، بعد با بی حالی زمزمه کردم: -اصلا حالم خوب نیست! وقتی متوجه رنگ و روی پریده ام شد کمکم کرد تا روی صندلی بشینم بعد لیوان نوشیدنی ای سمتم گرفت: -چت شد یهو؟ رنگ به صورتت نداری، بیا یکم از این بخور، شیرینیش حالتو عوض میکنه! لیوانو به لبم چسبوند که جرعه ای خوردم و با خجالت لیوانو از دستش گرفتم: -تروخدا بذارید برم... از اولم اشتباه کردم قبول کردم همراهی تون کنم! دستشو پشت صندلیم گذاشت و نزدیکم شد: -از خانواده ام ترسیدی؟ اما قرار ما این نبود الناز، قرار شد تا هرموقع بهت نیاز داشتم بمونی و نقش بازی کنی، نگران پولتم نباش الان یکی از بچه ها رو میفرستم بزنه حسابت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تو شدی آرامش این زندگی... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پشت سرم می ایستد: -تو رو جون من ببخش پریا... میدونم اشتباه کردم اما تو جای من نبودی... هزار تا سد جلو راهم بود تا رسیدن به تو... هنوزم هست... اما وقتی توی هلند دیدمت که به چه روزی افتادی با خودم گفتم ارزششو داشت؟ ارزششو داشت که این دخترو به خاطر ترسات از بین ببری؟ اشکم سرازیر میشود و شقیقه هایم تیر میکشد، هنوز یاداوری آن روزها برایم تازگی دارد و عذابم میدهد... باور نمیکنم شهاب یک مرد تنهاست و هیچ پایبندی به هاله یا هر زن دیگری ندارد... با بغض سمتش برمیگردم و نگاه خیسم را بالا میبرم: -خیلی اذیت شدم شهاب... خیلی... سطح نگاهش خیس میشود و لب میزند: -بمیرم من اینجوری نبینمت!...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ طاقتم طاق میشود... تحمل نمیکنم... دیگر تاب نمی‌آورم و روی پنجه پا می ایستم و از گردنش آویزان میشوم، هق میزنم و کنار گوشش با صدایی لرزان میگویم: -دیگه تنهام نذار شهاب... تنهام نذار... شوکه و حیرت زده کنار گوشم نفس میکشد کمی میگذرد تا به خودش بیاید، بعد دستانش دور کمرم حلقه میشود و کنار گوشم با صدایی که از بغض و هیجان میلرزد نجوا میکند: -نمیذارم... نمیذارم دردت به جونم... پریای قشنگم! هق میزنم و حضورش را نفس میکشم... باور نمیکنم... باور نمیکنم بالاخره میان دستانم، به همین نزدیکی، به همین گرمی لمسش میکنم و بوی تنش را به مشامم میکشم... این عشق غیر مجازم را بالاخره با خیالی راحت میان بازوهایم گرفته ام... این یک غیرممکنه شیرین است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تو دنیا یه قلبه که فقط به خاطرت میتپه... و اونم قلب خودته:) 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ با بی قراری گفتم: -پول نمیخوام... هیچی نمیخوام... فقط بذارید برم... صداش کمی بالا رفت: -میخوای وسط راه تنهام بذاری؟ قسمت سخت ماجرا تموم شده، یکم دیگه تحمل کن! آرنج دستامو روی میز گذاشتم و سرمو تو دستام گرفتم، خدایا این چه اشتباهی بود که مرتکب شدم؟ چرا قبول کردم نقش نامزدشو بازی کنم؟ ارزششو داشت؟ آره؟ ارزش بی آبرو شدنتو داشت الناز؟ عماد ازت برید... عمادو به همین سادگی از دست دادی... عصبی مشتی به میز کوبیدم، لعنت به شانسی که داشتم... آراد برای آروم کردنم کنار گوشم زمزمه کرد: -الناز جون روی اون پولی که قرار گذاشته بودیم هرچقدر بخوای میذارم... فقط طاقت بیار نذار آبروم بره... اگه تو بری همه میفهمن چرت و پرت بوده حرفام.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ کلافه بهش نگاه کردم، آخه تو چه میدونی از زندگی من؟ چه میدونی چه بلایی سرم اومده؟ نمیدونستم ماجرا رو برای آراد تعریف کنم یا نه، اما تصمیم گرفتم فعلا حرفی نزنم شاید عماد دوست نداشته باشه خانواده اش موضوع بین مارو بدونن... خصوصا حالا که من نقش نامزد آرادو تو این عمارت داشتم!... وای یعنی عماد چه فکری درموردم میکرد؟ با اینکه این جشن برای تولد عماد بود اما اون تا آخر مهمونی از اتاقش بیرون نیومد، تموم مدت چشمم به راه پله وسط سالن خشک شد ولی نیومد... چندین بار وارد صفحه چتمون شدم تا بهش پیام بدم، تا توضیح بدم اما هیچ کاری ازم ساخته نبود، مغزم قفل شده بود و نمیدونستم چی بگم تا این هجم از گندکاری منو جبران کنه... مهمونا بی توجه به اوضاع فقط به فکر بریز و بپاش و خوشگذرونیشون بودن، اما دو تا دختر جوون مهمونی که از همون اول نگاهشون روی من بود نتونستن ساکت بشینن و سمت من و آراد اومدن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 امیدوارم برنده بشی توی اون جنگی که به هیچ گس درباه اش نمیگی ... ‌ 💝@hamsar_ostad