🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت🖇🌻
#پارت_هجدهم
#داوود
رفتیم خونه رو قولنامه کردیم و سند رو زدیم به نام نرگس خانوم .
وسایلی که از قبل آماده کرده بودیم رو داخل خونه چیده بودیم .
خیلی وقت گیر بود .
خسته شده بودم .
ولی چاره ای نبود .
صندلی رو زیر پام گرفتم و رفتم بالا آروم دریچه کولر رو باز کردم و خودمو بالا کشیدمو رفتم داخل .
برای اینکه صدام نیاد هرچی لازم داشتم رو توی گوشیم برای نرگس پیامک میکردم و اونم وقتی میدید اون وسیلا رو برام میاورد .
۳ ساعت بعد :بالاخره تموم شد
چند تا میکروفن کار گذاشتم !
گوشی رو در گوشم زدم و گوش کردم .
هیچ صدایی نبود !
از در به بیرون نگاه کردم ،برقش روشن بود و صدا های خیلی کمی میومد ،خونه بود .
پس چرا ؟
نرگس که دید به هم ریختم گفت
نرگس:چی شده آقا داوود ؟
داوود:صدا نمیاد !
نرگس:حتما یکی از سیم ها قطع شده .
داوود:نه ، همه رو چک کردم .
نرگس:وایسا ببینم ، من توی راهرو شلنگ آب کولر گازی دیدم که وصل بود به خونه بلیک ، یعنی دریچه کولر آبیش رو بسته ، درست نمیگم ؟
داوود:چرااااا به فکر خودم نرسید ؟ واقعا که خیلی زرنگید ، هم خودتون و هم نرجس خانوم .
نرگس:ممنون
داوود:پس اگه اینطوری باشه ، باید از میکروفن قوی تر استفاده کنیم ولی از این قوی تر که دیگه سیگنال نمیده ، باید همونجا باهاش گوش بدی ، منم که نمیتونم ۲۴ ساعته داخل دریچه کولر باشم !
نرگس:راهی نیست؟
داوود:ماموریت امروزمون شکست خورد ، باید فردا بریم سایت و با آقا محمد حرف بزنم .
نرگس:باش، چیزی میخورید بیارم ؟
داوود:فکر میکردم بلد نباشید چیزی درست کنید !
نرگس:در حد تخم مرغ بلدم ولی تخم مرغ که نداریم !
داوود:الان میرم میخرم
نرگس:ممنون
بعدش رفت داخل اتاق ، منم دوباره گوشی رو در گوشم زدم تا اگه چیزی بود بشنوم .
دیگه واقعا بدنم نمیکشید ، تا الان داخل ۱ روز این همه کار نکرده بودم !
نمیدونم چی شد که خوابم برد :(
وقتی بیدار شدم ساعت ۸ شب بود .
وااااای تخم مرغ!
خواستم برم بخرم که نرگس خانوم از آشپز خونه اومد بیرون و گفت
نرگس:..
پ.ن:اولین روز شکست خوردن 🙁
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
نمیخواهد بری خودم رفتم
اگه به آقا محمد نگفتم روز اول دختر مردم رو میزاری شام درست کردن !
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_نوزدهم
#داوود
نرگس خانم از آشپز خونه اومد بیرون و گفت
نرگس:خودم رفتم خریدم :/
داوود:واقعا؟
نرگس:آره ، رفتم مرغ و ماهی و میوه و تخم مرغ ، هویج و سیب زمینی و پیاز و لیمو خریدم .
داوود:اون وقت فقط تخم مرغ بود؟
نرگس:ببخشید دیگه ، گفتم روز اول تخم مرغ ندم بخوری ، مرغ درست کردم .
داوود:ممنون ، پول از کجا اوردی ؟
نرگس:کارت تو .
داوود:کارت من !
نرگس:اره :)
داوود:رمزش چی ؟
نرگس:هکش کردم
داوود:از این کارا هم بلدی ؟ پس خیلی خطر داری .
نرگس:درو خونه رو ببند ۱ ساعته باز گذاشتی .
داوود:باش
۱ ساعت بعد
#نرگس
شامش رو براش،گذاشتم روی میز و خودم رفتم توی اتاق و شروع به خوردن کردم .
وقتی تموم شد اومدم بیرون که دیدم اونم شامش رو خورده .
گفت
داوود:ممنون خیلی خوشمزه بود !
نرگس:نوش جان
داوود:بده من خودم جمع میکنم
نرگس:نه
داوود:میگم بده من
ظرف هارو گرفت و برد داخل آشپز خونه و شست
منم نشستم رو صندلیم و سعی کردم اگه بشه دوربینای خونه بلیک رو هک کنم !
دیگه خیلی دیر وقت بود .
ساعت ۲ نصف شب بود .
سیستم امنیتی دوربینا خیلی قوی بود و ۳ ساعت تمام سعی کردم که هکش کنم و نشد !
بلند شدم رفتم تو اتاق دیدم داوود داره نماز میخونه .
پس نماز شب هم میخونه ؟
همینه که آقا محمد خیلی بهش اعتماد داره .
یه پتو و یه بالش برداشتم و رفتم بیرون روی کناپه خوابیدم .
بعد چند دقیقه اومد از اتاق بیرون و گفت
داوود:اینجا جای منه برو تو اتاق روی تخت بخواب
نرگس:نمیخواهم
داوود:عه ، میگم جای منه پاشو برو
نرگس:اههههههههه، بزار ۵ دقیقه استراحت کنم .
بلند شدم و با حرس رفتم تو اتاق و در رو کوبیدم به هم .
ساعت ۵ بود که بیدار شدم .
رفتم وضو گرفتم و نماز خواندم و اومدم دیدم که داره لباس میپوشه .
گفتم
نرگس:کجا ؟
داوود:میخواهم برم اداره تو هم حاضر کن .
رفتم و سریع حاضر کردم و سوار ماشین شدیم و رفتیم اداره .
پ.ن:از اخلاقای داوود خوندن نماز شبه😍
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
سعید کار خودته
تموم شد آقا
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
『حـَلـٓیڣؖ❥』
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ #در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت #پارت_نوزدهم #داوود نرگس خانم ا
پارت دوم امروز خدمتتون 😘
اگه تونستم ۱ پارت دیگه هم تایپ میکنم اگه نتونستم که دیگه برای فردا ۲ پارت میفرستم ✨
#سرباز_مهدی_عج
Hossein Taheri - Ah Az Doori (128).mp3
27.8M
نوحه
حسین طاهری
اه از دوری
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#سرباز_مهدی_عج
amirkermanshahi-@yaa_hossein.mp3
5.96M
نوحه
امیر کرمانشاهی
زائر مشهدم
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#سرباز_مهدی_عج
98051508.mp3
15.45M
نوحه
حسین طاهری
به تو افتاده مسیرم
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#سرباز_مهدی_عج
Mohammad Hossein Hadadian - Hafte Dige In Moghe (128).mp3
2.56M
نوحه
محمد حسین حدادیان
هفته دیگه این موقع
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#سرباز_مهدی_عج
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🐰 #رمان_پرواز_تا_امنیت #ادامه_پارت_صد_و_بیست_و_یک #رئوف ¡¡ عرضه هیچ کاری رو ندارید.... عر
به نام خدا💕💋
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_بیست_و_دو
#رسول
ساعت ۱۱ شب بود که رسیدم خونه...
علی پوست کله منو میکنه😭
اگهبفهمهوقتیرهاهم تنهاست همین موقع میام😢
خدا به خیر کنه...
تنها امیدم این بود که خواب رفته باشن ..😫
آروم کلید انداختم..
برق پذیرایی خاموش بود..
هوووف.. خدا رو شکر ..
خواستم برم سمت اتاقم که صدایی شنیدم..
$ یا ابولفضل🙌 ...
دستام رو گرفتم بالا..
$ به خدا میخواستم زود بیام .. نشد😰
٪ هییس!! چته؟؟؟😂
$ تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
چرا نرفتی بخوابی؟؟😐
داشتم سکته میکردم...
٪ خیلی خوب تو ام😂
چیه فک کردی علی اومده😂
$ آره بابا... بهش چیزی نگفتی که😱
٪ نه بابا.... یه جوری پیچوندمش که نگو😂
خودمو زدم به خواب... 😂صبر کردم خوابش برد...
$ 🤣خدا نکشتت... راستی... شام چیزی داریم😣
از صبح هیچی نخوردم😥
٪ آره... 😂 مجبورش کردم چلوکباب بگیره🤣
$ خیلی خوب... تو برو بخواب... من که غذای سنگین نمیتونم الان بخورم... میگردم هرچی که هست میخورم...
¤ رسیدن به خیر...
خدایا خودت به دادمون برس😂
$ س.. سس.. سسلام😱
٪ خوب خوابیدی😝😂
¤ منو مسخره میکنی.. آره... منو سرکار میزاری..
٪ 😂 خودمونیما ولی خوب سرکارت گذاشتم🤣
چه پیامکای عاشقونه ای هم به زهرا میداد😂
¤ رها تو..
٪ بله😂
رها حسینی هستم.
دانشجوی ترم آخر رشته کامپیوتر🤣
فک کردی هک کردن چهارتا دونه پیام کاری داره😆
رمز گوشی رو که از خودت کش رفتم..
بقیشم که حله🤣
میخوای بگم چجوری منت کشی میکنی😂
¤ هیسس ... منو تحدید میکنی؟؟؟🤨
$ علی بی خیال 😫
¤ شما ساکت .. من برای شما جدا کنار گذاشتم..
٪ 😂 وای رسول نبودی ببینی چی امروز به سرش دادم...
¤ الان چه وقت خونه اومدنه؟؟؟؟؟
٪ بحث رو عوض نکن😂
¤ رسول جواب منو بده...
$ 😩جون داداش میخواستم زود تر از اینا بیام ..
نشد..
¤ خیلی خوب... امشب رو بیخیال هر دوتا تون میشم....
٪ آره دیگه ای نداری😂
واگرنه که من لو میدم تورو جلوی رسول ضایع شی🤣
¤ خیلی خوب😐 ساکت دیگه..
نمیدونستم رها چه عاتویی از علی گرفته که علی بیخیالمون شد😂
واگرنه امکان نداشت...
خصوصا روی این مسئله دیر اومدن...
یادمه وقتی ۱۹ ساله بودم یه شب دیر رسیدم😂
همونجا پشت در نگهم داشت😆
شام رو که خوردم خوابیدم...
تا صبح خواب نمیرفتم...
همش توی فکر بودم...
تو فکر اینکه نقشه دار و دسته راکس جونیفر چیه...
واقعا غیر قابل پیش بینی بود...
.....
ساعت ۶و نیم با صدای رها بلند شدم...
$ استاد... های.. کله پوک... رسول ... آقا رسول .. پاشو
جواب ندادم...
$ رسول پاشو.... رسول... های... من که میدونم بیداری😂 اینارو برو برای یکی بازی کن که ندونه..
پاشو.....
جواب نمیدادم😂 اذیت کردنش حال میداد...
شروع کرد غر زدن..
٪ رسول کمرم خشک شد پاشو😫
رسول پاشو میگم..
٪ پا نمیشی؟؟ نه؟؟ باشه..
الان علی رو صدا میکنم..
پاشدم وایستادم..
$ سلام .. صبح به خیر😂
٪ به به.. علیک سلام... چه عجب... اسم علی معجزه کرد...
$ 😂ای بابا...
٪ بیا صبحانه بخور بباید بریم ترمینال🙄
$ برو میام🤐
گوشیم رو چک کرده بود...
مسیج از طرف محمد...
€ صبح به خیر... جلسه ساعت ۱۰ فراموش نشه استاد... سلام برسون
جوابش رو دادم...
صبحانه رو که خوردم راه افتادیم...
٪ من بشینم پشت فرمون؟؟
¤ مگه تو رانندگی بلدی😐
٪ نه فقط تو بلدی😂
$رها مطمئنیی؟؟؟ به کشتنمون ندی..
٪ نترس بابا... بپر بالا...
انقدر تند میرفت که رو هوا بودیم...
خواهر و برادر هر دو به سرعت مجاز قانع نبودن😐
رسیدیم ترمینال...
بعد از کلی هندی بازی علی و رها داشتیم بر میگشتیم....
نداشتم رها بشینه..
خودم پشت رل نشستم..
مسیر خودم رو میرفتم که
یه ماشین محکم از پشت کوبید بهم..
رها سرش محکم خورد به شیشه ...
خودم کمربند داشتم...
$ چی شد... خوبی؟؟
٪ آره... اه... چیزیم نیست... یه خراشه....
پیاده شدم...
یه خانم راننده بود..
$ چیکار میکنی خانم .. ماشین داغون شد
@ ببخشید آقا..... عجله داشتم... خسارت ماشین هرچقدر باشه تقدیم میکنم..
$ خسارت ماشین هیچی... اگه خودم یا خواهرم چیزیمون میشد چی؟؟
@ شرمنده.. گفتم ... حالا من یه تعمیرکار خوب سراغ دارم ... شما ماشین رو بزار پیش من..
$ لازم نکرده.... فعلا عجله دارم...
شما یه شماره تماس بدید باهاتون هماهنگ کنم...
@ چشم بفرمایید...
پشت ماشین کاملا خراب شده بود...
٪ رسول بریم؟؟
$ بشین بریم...
$ میخوای بریم؟ یه درمانگاهی چیزی؟؟
٪ نه... درمانگاه نمیخواد... فقط یه داروخونه وایستا... یه چسب زخم بزنم حله..
$ رها لج نکن... این بخیه میخواد ها..
٪ نه بابا.... همینجا بزن کنار...
از داروخونه که باند و چسب خریدم به سمت دانشگاه رفتم..
$ مواظب خودت باش... شبم برو خونه محمد اینا... امشب محمد خونه نیست... منم تا دوروز بعد سرکارم... محمد گفت عطیه خانم تنهاست.. بری پیشش...
٪ چشم.. خداحافظ...
تند حرکت کردم رسیدم اداره..
احساس میکردم پام پیچ خورده...
لنگ میزدم....
وارد محوطه شد
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🐰 #رمان_پرواز_تا_امنیت #ادامه_پارت_صد_و_بیست_و_یک #رئوف ¡¡ عرضه هیچ کاری رو ندارید.... عر
م...
رفتم داخل...
میخونم رو گذاشتم رو حس گر...
ساعت ورودم رو ۱۰ و ۱۵ دقیقه اعلام کرد...
ای وای من دیر رسیدم...
لنگان لنگان به طرف اتاق محمد رفتم...
$ سلام...
€ معلوم هست کجایی؟؟؟؟
$ آقا ببخشید ... یه تصادف ساده پیش اومد..
€ تصصصاادددقفففف؟؟؟؟؟؟؟
$ بله... آخ... چیزی نیست...
€ مطمینی؟؟؟؟ رها چی؟؟ رها خوبه؟؟
$ اونم خوبه ... فقط سرش یه زخم کوچیک خورد..
€ خیلی خوب.... برو منم الان میام ..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
م... رفتم داخل... میخونم رو گذاشتم رو حس گر... ساعت ورودم رو ۱۰ و ۱۵ دقیقه اعلام کرد... ای وای من دی
چون یکم طولانی شد کلش توی یه پیام جا نشد🙁😅
به نام خدا😉
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_بیست_و_سه
#رئوف
◇ الو.... علیرضا.... کجایی؟؟
|\ الو ... سلام... دنبال این پسره شهرامم... چطور؟؟
◇ شماره الهام رو همین الان بفرست...
\| برای چی میخوای؟؟
◇ راکس گیر داده از رسول اطلاعات بگیرم....
منم یه نقشه کشیدم که مو لای درزش نمیره...
\| چه نقشه ای..
◇ شماره الهام رو برام بفرست... اینجا جای گفتنش نیست...
\| چرا با این شماره زنگ میزنی؟؟
◇ چون به احتمال ۹۹ درصد خط قبلی زیر شنود...
\| خیلی خوب.... دیگه به من زنگ نزن... مهمونی فردا شب که اومدی همه چی رو تعریف کن..
◇ شماره الهام یادت نره... به ویشکا نگو...
یه وقت میره میزاره کف دست دوست و رفیقاش...
\| اوکی...
شماره الهام رو که برام فرستاد نقشه رو بهش گفتم...
مثل همیشه استقبال کرد...
پایه بود..
اهل نه و نو کردن نبود...
با نقشه ای که کشیده بودم بدون اینکه کسی شک کنه میتونستم به خواسته هام برسم...
ارزوم له کردن اون دختر عوضی رها بود...
اگه اون نبود خیلی وقت پیش کارمون تموم شده بود...
....
صبح روز بعد...
@ الو... شری جون... انجام شد
◇ ایول داری تو.... امشب رو یادت نره...
تومهمونی بیا بهت بگم چی کار کنی..
@ باشه ابجی... مشتی هستی عینهو خودم...
یدونه باشی
◇ بسه نمک نریز.... به جای این کارا حواست به ویشکا و اون دختره نازنین باشه... حس میکنم مشکوکه..
@ اوکی..
ادامه دارد...
اول اینکه سلام ، شما هم خسته نباشید دوست عزیز🌹
دوم اینکه نه من و نه دوستان دیگم این رمان ها رو نمی نویسیم
سوم اینکه خیلی خودتون درگیر اینچیزا نکنید ، حرفای شما کاملا درسته هااا ولی این رمان ها خیلی جدی نیستن شما هم جدی نگیرین و گرنه من حرفای شما رو کاملا قبول دارم👌🏻
چهارم اینکه متشکرم که نظر دادین و وقت گذاشتین❤️
و در آخر اینکه ما انتقاد پذیریم ، من که ناراحت نشدم قطعا دوستان من هم ناراحت نمیشن😉😂
پ.ن: نمیدونم چرا آخرش تعریف از خود شد 😂😂
#نظرات_شما
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
اول اینکه سلام ، شما هم خسته نباشید دوست عزیز🌹 دوم اینکه نه من و نه دوستان دیگم این رمان ها رو نمی ن
😊من که اصلا ناراحت شدم...
۱ بیقرار دیگه نویسندش گفت نمیتونم ... بماند که داستان نیمه کاره رها شد..
۲ دوما بله.... منم با شما هم نظرم در مسئله این که باید مطالعه داشته باشن..
۳ 😂نمیدونم چرا... ولی حس میکنم پرواز تا امنیت یه جورایی بینا بینی..... یعنی حس میکنم نه بیش از حد حاشیه است .. نه بیش از حد خشک...
۴ راجب رمان جدید هم نظری ندارم.... ولی خوب ببینید یکی از چیزهای اصلی رمان غیر واقعی بودنشه... اون چیزی که واقعیه کتاب...
به هرحال این رمان ها فقط جهت سرگرمیه...😉
ممنون از نظراتتون
از زیبایی های کانالمون وجود کسایی که خیلی راحت انتقاد میکنن🤩
ما خیلی خوشحالیم😘😃🙈💕
رفقا من الان چند بار وارد تلوبیون شدم که قسمت ۱۴ رو تکه تکه در کانال قرار بدم...
ولی نمیدونم چرا نمیاره....😭💕