هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
وی گفت: «در بین استادانی که توفیق شاگردی خدمت آنها داشتهام، بیش از همه با استاد یوسفی مأنوس و مرتبط بودم. و بعد از فراغت از درسهایی که در محضر ایشان بودم، با گرفتن نشانی منزل و شماره تلفن، هر از گاهی خدمت ایشان میرسیدم و فیض میبردم. استاد یوسفی بیش از هر مسألهای مرا که تازه وارد سن بیست و یک سالگی شده بودم، به امر ازدواج تشویق میکرد. و از مزایا و خوبیهای ازدواج و بدیهای بیهمسری فراوان میگفت. من حدس قوی میزدم که استاد خود دختری دارند. تا اینکه دل به دریا زدم و در روز جمعه بیست و هشتم دی ماه سال ۱۳۷۵ شمسی مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان به قصد خواستگاری شخصاً به منزل استاد رفتم. پس از اینکه طبق معمول، ساعتی مذاکره و بحث علمی کردیم، سخن به ازدواج کشید، با مقدمهای مختصر به ایشان عرض کردم:
«خودتان صبیهای در سن ازدواج ندارید؟!»
ایشان با اندکی مکث فرمودند:
«او سال چهارم دبیرستان است، فعلاً درس میخواند و بعد تا ببینیم دانشگاهش چه میشود؛ آمادگی برای ازدواج ندارد.»
سپس شروع کردند به طور مفصل درباره پیچیدگیها و مشکلات ازدواج در جامعه فعلی صحبت کردند.
و افزودند: «شناخت هم مسألهی مهمی است، انسان از بواطن آدما خبر ندارد.»
دکتر ادامه داد که اون موقع تو دلم گفتم:
«خدایی که من میشناسم، اگر بخواد بواطن بندههای گنهکارشو از امام زمان(ع) هم پنهان میکنه!»
پس از آن به اتفاق استاد به منزل اخوی ایشان رفتیم و افطار مهمان آنان بودیم. پس از خداحافظی و تشکر از آنان، در جلسهی درس استاد آ شیخ مجتبی تهرانی شرکت کردیم. ساعت ۱۰ و ۴۵ دقیقه به منزل رسیدم.
👈💐دکتر افزود: «چند روز بعد استاد یوسفی به من زنگ زد و گفت:
«دختر خانمی از آشنایان و اقوام خانم ما هستند، فکر میکنم برای شما مناسب باشند. این جمعه او به منزل میآید، شما نیز به همراه پدر و مادر برای ناهار به منزل ما بیایید و با آن خانم صحبت کنید.»
- از استاد تشکر کردم و طبق قرار روز جمعه به منزل ایشان رفتیم. با گرمی و محبت بسیار از ما پذیرایی کردند. بعد از صرف ناهار استاد فرمود:
«شما حالا میتوانید در آن اتاق با آن خانم صحبت کنید.»
- من هم یا الله گویان رفتم و وارد اتاقی شدم که دختر خانم آنجا بود، سلام کردم، از جا برخاست و سلام مرا جواب داد. روبروی وی نشستم. صورتی تپل داشت که در اثر آن چشمان وی قدری کشیده و پف کرده و اندکی شبیه چینیها شده بود. چهرهاش به بیست و پنج شش ساله میخورد، ولی فقط یک سال با من اختلاف سن داشت، من بیست و یک سال سن داشتم، او بیست ساله بود.
با لبخندی ملیح گفت:
«با دیدن شما خیلی تعجب کردم!»
- گفتم: «چرا؟!»
- گفت: «شما خیلی جوان هستید!»
- «من انتظار داشتم یک آقای بیست و هف هش ساله ببینم.» وی ادامه داد و از طرف همهی خانمها گفت:
«ما خانمها دوست داریم آقامون هف هش سال از خودمون بزرگتر باشه، تا به او تکیه کنیم. و تجارب او پشتوانهی زندگی ما باشد.»
در ادامه گفت: «من آموزگارم، عاشق بچههام هستم. نظر شما در باره کار من چیه؟»
گفتم: «معلمی از هر شغلی برای خانمها مناسبتره، کاملاً موافقم.»
گفت: «منظورم، ادامهی خدمت بعد از سی ساله! من دوست دارم بعد از سی سال هم همچنان به بچهها درس بدم.»
گفت: «شما چند ساعت در هفته تدریس میکنید؟»
گفتم: «بیست و چهار ساعت.»
گفت: «فوول تایم چی؟!»
گفتم: «فوول تایم چیه؟!»
گفت: «حقالتدریس»
گفتم: «نه، فقط بیست و چهار ساعت موظف درس میدهم.»
سرانجام جوانی ما کار دستمون داد و به دلیل نداشتن اختلاف سنی هف هشت ساله، نظر خانوم تأمین نشد. و با آرزوی موفقیت و خوشبختی برای یکدیگر خداحافظی کردیم.
#بها= #نظر_خواننده👈: @drhosseins شکل شماره یک: آخوندک👇
هرچه کنی به خود کنی!!
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند!
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد،
ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد..
نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد.
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت:
این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام دقت خود را می کرد
"این #داستان_زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم،
پس در اثر یک اتفاق می فهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم،
اما #فرصت ها ازدست می روند وگاهی شاید، بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما #نجار #زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده می شوند!
792076034_-210237.png
247.4K
#آثار_منفی #موسیقی_غنایی کار دانشجوی عزیز حسین درفشی
هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
/سری #داستانهای_کوتاه/ نگارش #حسین_صفره
#داستان شماره_سه
#خواستگاری
در محفلی دوستانه تعدادی از دوستان دکتر شبیر حضور داشتند و درباره مسائل فرهنگی صحبت می کردند. در این جمع چند تن متأهل بودند و چند نفر هنوز ازدواج نکرده بودند. دکتر شبیر از باب امر به معروف خطاب به دوستان عزب گفت: «عزیزان ازدواج کنید.» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: «یا معشرَ الشّبابِ عَلَیْکم بالباءة!» یعنی: «جوانان ازدواج کنید.» یکی از دوستان گفت: «دکتر مثل اینکه از اوضاع جامعه خبر نداری! مشکلات سر راه ازدواج اونقدر زیاده که کسی جرأت نمیکنه به اون نزدیک بشه.»
دکتر شبیر گفت چرا، خوب خبر دارم، ولی شاعر میگه
مشکلی نیست که آسان نشود ............... مرد باید که هراسان نشود
سپس خطاب به دوستان حاضر گفت:
«بسم الله بیایید با هم مشکلات ازدواج را مرور کنیم، بعد ببینیم چه میشه کرد. از خواستگاری شروع کنیم، موافقید؟ همه جواب دادند: «خوبه»
دکتر گفت:
«هر کدام از ما چند مورد خواستگاری رفتهایم و با مسائلی روبرو شدهایم، هر کدام داستان خواستگاری خود را تعریف کنیم، ببینیم، مشکل چیه؟»
👈💐سپس به آقا سعید گفت: «شما شروع بفرمایید.»
آقا سعید گفت:
«من در مدرسه راهنمایی درس دینی تدریس میکردم، جوانترین دبیر مدرسه بودم، با این حال به دلیل رشتهی تدریسم، برخی دوستان باسابقه از ازدواج من سؤال میکردند، وقتی جواب منفی بود، به شوخی میگفتند: «آقا سعید شما دیگه چرا؟! شما عالمان دین باید چهار تا زن بگیرید. و ما را هم به ازدواج تشویق کنید.»
وی ادامه داد: «با مدیر هم خیلی صمیمی و رفیق بودم. او مرتب دنبال وساطت بود تا دست مرا زودتر توی حنا بگذاره»
با شناختی که از من داشت، منو معرفی کرد به یکی از مدیران دولتی تا در صورت تأیید با خواهر زادهی او ازدواج کنم. در وقت تعیین شده، به دفتر آن مدیر رفتم، او عین مصاحبهی استخدام، فرمهایی به من داد تا پر کنم. از تحصیلات و کتابهایی که مطالعه کردهام تا شرکت در راهپیمایی و ... سؤال شده بود. فرمها را پر کردم و به او دادم، با دیدن لیست کتابهایی که خوانده بودم، ابراز شگفتی کرد و زبان به تحسین گشود.
بعد شروع کرد به سؤال کردن درباره اطرافیان،
- شغل پدر؟
- کشاورز
- مادر؟
- خانه دار....
- پدرتان میتواند کارهای پستی اداره رو انجام بدهد؟!
- فکر نکنم، سن ایشون دیگه اجازه چنین کاری رو به او نمیده.
آقا سعید افزود: «پس از خداحافظی، دفتر او را ترک کردم و به منزل برگشتم. روز بعد که به مدرسه رفتم، مدیر پرسید:
- پیش آقای لهراسبی رفتی؟
- آره
- چطور بود؟!
- خوب بود!
مدیر بلافاصله به آن آقا زنگ زد تا نظر او را جویا شود.
- آقا سعید از صحبتهای مدیر مدرسه با آن مدیر کل فهمید که شغل پدر سعید- کشاورز- مانع قبول آنهاست.
- او تلفنی به مدیر مدرسه میگفت: «کسی رو معرفی کن که پدرش در حد مدیر کل باشد.»
👈💐نوبت به آشیخ کمال رسید، طلبهای جوان و خوش سیما با قدی بلند و چهرهای نورانی. وی قبلاً به واسطهی یکی از دوستان به دکتر سپرده بود که اگر مورد مناسب پیدا کرد، معرفی کند. با این شرط که پنج شش سال سن او کمتر باشد و ترجیحاً از خواهران طلبه نباشد. دکتر شبیر هم با ذوق و شوق فراوان به جستجو پرداخت و از خانوادههایی که دختر جوان و دم بخت داشتند و برخی قبلاً خود التماس دعا داشتند، استمزاج میکرد و آ شیخ کمال را به آنان معرفی میکرد، ولی با شگفتی بسیار دید به محض اینکه می شنیدند که داماد آخوند است، جا میزدند. خلاصه هفت هشت مورد را پیگیری کرد و همه را به دربسته خورد.
روزی حیران و شگفتزده به این فکر میکرد که این خانوادهها جوان به این خوبی را کجا میتوانند پیدا کنند تا به دامادی بگیرند؟! ناگهان در ذهن او برقی زد و با خود گفت: «یافتم!» و افزود بابا! خود شیخ هم گفت طلبه خانم قبول نمیکند! خوب رفتار مردم شاید بازخورد نگاه و رفتار خود اوست.»
در این محفل دوستانه فرصتی دست داد که دکتر شبیر از شیخ جوان پرسید: «راستی آشیخ کمال، چرا شرط کردی، عروس طلبه نباشد؟!»
شیخ که نوبت هم به او رسیده بود، شروع کرد به بیان خاطره خواستگاری اش از دختران طلبه. او گفت: «رفتم خواستگاری در همان جلسه اول، خانم از من پرسید: «نظرتون در باره ولایت فقیه چیه؟!»
راستش بهم برخورد و با ناراحتی گفتم:
«ببخشید خانم من که برای گزینش استخدام نیومدم! شما باید باید از من بپرسید کارتون چیه؟ کجا زندگی میکنید؟ درآمدتون چقدره؟ و از این جور سؤالها...» بعد هم گفتم: «مثل اینکه من اشتباهی اومدم!»
شیخ در ادامه خاطرهی دوم خود را هم برای دوستان تعریف کرد. وی گفت: «در جلسهی اول خواستگاری از یک خانم طلبه، از من پرسید:
«آیا شما کتابای حضرت آیت الله جوادی آملی را خوندید؟» گفتم: «نه متأسفانه تا حالا توفیق نداشتم بخونم.»
هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
برگشت رک و پوست کنده به من گفت: «به نظر من شما یه طلبهی بیسواد هستی و به درد زندگی با یک خانم طلبه نمیخوری!»
شیخ کمال افزود: «چیزهای دیگری هم دیدهایم لذا نسبت به ازدواج با خانم طلبه احتیاط میکنیم. روزی منزل یکی از بستگان بودم که خانم و آقا هر دو از طلاب دینی هستند. سفره ناهار پهن شد، آقا نماز ظهرش را خواند و با عجله اومد پای سفره. نمی دونی خانم با او چه کار کرد؟! که چرا نماز را بدون تعقیبات رها کردی؟ آقا گفت: «بابا من دارم از گشنگی میمیرم، بعداً جبران میکنم. تعقیبات رو هم میخونم»
او گفت: «ما با این لباس و عبا و قبا همینطوری در محدویت و تنگنا هستیم، خانم طلبه هم با سختگیری زیادی این کمند رو تنگتر میکنه.»
دکتر شبیر گفت: «البته شاید رویه غالب این دوستان این طور باشه، ولی حتماً استثنا هم دارند. و در بین اونها افراد همخوان و سازگار با شوهر و آسانگیر هم پیدا میشود.»
👈💐آقا فرید که محاسنی نسبتاً بلند و قدی کشیده داشت و قیافهاش به بر و بچههای مسجد و بسیج میخورد، گفت: «اولین موردی را که به ما معرفی کردند، مادر و خواهرم تلفنی هماهنگ کردند که به منزلشان برویم و باب صحبت را باز کنیم. روز موعود فرا رسید و ما به سمت منزل عروس آینده حرکت کردیم، زنگ در خانه را زدیم، در باز شد، وارد حیاط شدیم. جلوی در ورودی تپهای از کفشهای بر هم ریخته دیدم. چنان تو ذوقم خورد که به پدر و مادرم گفتم: «برگردیم، من داخل نمیام.»
هر چقدر اصرار کردند که اونا منتظرند، زشته ... گفتم: «الا و لابد من اگر دختر این خانواده حوری هم باشه نمیخام باهاش زندگی کنم.»
من که از حیات بیرون اومدم، همراهان من هم با غرو لند و التماس دنبال من بیرون اومدند. گفتند: «آخه چرا همچین کاری کردی؟!»
گفتم: «از وضع کفشهاشون دم در معلوم بود که اینا خانوادهی بینظم و شلختهای هستند و به درد زندگی نمیخورن.»
👈💐آقا محسن که همشهری و همزبان دکتر شبیر بود، رشتهی سخن را به دست گرفت و گفت:
«عباس آقا از همکاران خوب فرهنگی، موردی را به ما معرفی کرد که خانم هم دبیر تازه استخدام بود، ساعت و روز تعیین شد، آدرس را هم از عباس آقا گرفتیم و برای خواستگاری به منزل همکارمون خانم حاجتی رفتیم.»
وی گفت:
«من چون خودم شیرینی لطیفه دوست داشتم، برای خواستگاری هم همیشه شیرینی لطیفه میخریدم. و جلسهی اول معمولاً گل نمیخریدم. شیرینی به دست به در خانه رسیدیم، در که باز شد یا الله گویان به اتفاق مادر وارد منزل شدیم. مادر عروس شیرینی را از دست ما گرفت و کنار گذاشت و خود دو زانو مثل حالت تشهد مقابل ما نشست. لحظاتی بعد عروس خانم که چهرهای کمی تپل داشت با چادری سفید با گلهای ریز، چای آورد و جلوی ما گرفت و خود کنار مادرش نشست.»
آقا محسن اضافه کرد: «من قند را در دهان گذاشتم و با اضطراب چای را برداشتم، کمی هول شدم، چند قطره از چایی ریخت. عروس با دیدن این منظره با حالتی از عصبانیت بلند شد و رفت.»
مادر او که چهرهای لاغر و عینکی با قاب صورتی و شیشههای زرد رنگ به چشم داشت، و رنگ شیشه در بالا تیرهتر و به سمت پایین روشنتر بود. در حالی که چادر خود را سفت دور قاب عینک کشیده و در روی چانه آن را با دست نگه داشته بود، فقط نوک دماغش پیدا بود و حالت مثلثی صورتش او را ترسناک کرده بود و آخوندک را تداعی میکرد. (نک شکل شماره یک) عین بازپرسهای حرفهای و با سابقه شروع کرد به سؤال کردن.
پرسید: «شما کجایی هستید؟»
- کرمانشاه
- پس شما کرد هستید؟!
- بله، با افتخار
- پس شما سنی هستید؟!
- نه خیر، شیعهی دوازده امامی هستم.
- تو کوچهی ما یکی از همسایهها دختر به یک کرد داد، بعداً سنی از آب درآمد و کار به دعوا و آبروریزی کشید.
- خانم، من معلم دینی و معارف اسلامیام، هر روز در مدرسه نماز جماعت برگزار میکنم و 400-300 دانش آموز با مدیر و معلمان به من اقتدا میکنند. شما میتونید بپرسید تا خیالتون از بابت مذهب من راحت بشه.
- نه، با دیدن اون مورد تو همسایهها ما ترسیدیم. و جوابمون منفیه.
- خیلی ممنون. پس با اجازه ما رفع زحمت میکنیم.
آقا محسن با گفتن این جمله از جا بلند شد، مادر او هم چادر خود را مرتب کرد و آماده حرکت شد.
خانم بازپرس هم در حالی که چادرش را با دندان گرفته بود، جعبهی شیرینی لطیفه را برداشت که به دست آقا محسن بدهد. او هم که از این حرکت خنک به خشم آمده بود، گفت:
«شیرینی را نمیبریم، ما هم چایی خوردیم، شیرینی به جای چایی!»
آقا محسن گفت: «در حالی که نفس عمیق میکشیدم، به همراه مادر آن جا را مقصد منزل خود ترک کردیم.»
👈💐دکتر شبیر گفت:
«تا دوستان نفسی تازه میکنند اجازه بدهید من هم یکی دو تا از خواستگاریهایم را برایتان تعریف کنم.»
دوستان با تعجب گفتند: «دکتر، خواستگاریهایتان؟! مگر چند تا خواستگاری رفتهاید؟!»
دکتر گفت: «با اجازهتون بیست مورد خواستگاری رفتم!»
هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
وی گفت: «در بین استادانی که توفیق شاگردی خدمت آنها داشتهام، بیش از همه با استاد یوسفی مأنوس و مرتبط بودم. و بعد از فراغت از درسهایی که در محضر ایشان بودم، با گرفتن نشانی منزل و شماره تلفن، هر از گاهی خدمت ایشان میرسیدم و فیض میبردم. استاد یوسفی بیش از هر مسألهای مرا که تازه وارد سن بیست و یک سالگی شده بودم، به امر ازدواج تشویق میکرد. و از مزایا و خوبیهای ازدواج و بدیهای بیهمسری فراوان میگفت. من حدس قوی میزدم که استاد خود دختری دارند. تا اینکه دل به دریا زدم و در روز جمعه بیست و هشتم دی ماه سال ۱۳۷۵ شمسی مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان به قصد خواستگاری شخصاً به منزل استاد رفتم. پس از اینکه طبق معمول، ساعتی مذاکره و بحث علمی کردیم، سخن به ازدواج کشید، با مقدمهای مختصر به ایشان عرض کردم:
«خودتان صبیهای در سن ازدواج ندارید؟!»
ایشان با اندکی مکث فرمودند:
«او سال چهارم دبیرستان است، فعلاً درس میخواند و بعد تا ببینیم دانشگاهش چه میشود؛ آمادگی برای ازدواج ندارد.»
سپس شروع کردند به طور مفصل درباره پیچیدگیها و مشکلات ازدواج در جامعه فعلی صحبت کردند.
و افزودند: «شناخت هم مسألهی مهمی است، انسان از بواطن آدما خبر ندارد.»
دکتر ادامه داد که اون موقع تو دلم گفتم:
«خدایی که من میشناسم، اگر بخواد بواطن بندههای گنهکارشو از امام زمان(ع) هم پنهان میکنه!»
پس از آن به اتفاق استاد به منزل اخوی ایشان رفتیم و افطار مهمان آنان بودیم. پس از خداحافظی و تشکر از آنان، در جلسهی درس استاد آ شیخ مجتبی تهرانی شرکت کردیم. ساعت ۱۰ و ۴۵ دقیقه به منزل رسیدم.
👈💐دکتر افزود: «چند روز بعد استاد یوسفی به من زنگ زد و گفت:
«دختر خانمی از آشنایان و اقوام خانم ما هستند، فکر میکنم برای شما مناسب باشند. این جمعه او به منزل میآید، شما نیز به همراه پدر و مادر برای ناهار به منزل ما بیایید و با آن خانم صحبت کنید.»
- از استاد تشکر کردم و طبق قرار روز جمعه به منزل ایشان رفتیم. با گرمی و محبت بسیار از ما پذیرایی کردند. بعد از صرف ناهار استاد فرمود:
«شما حالا میتوانید در آن اتاق با آن خانم صحبت کنید.»
- من هم یا الله گویان رفتم و وارد اتاقی شدم که دختر خانم آنجا بود، سلام کردم، از جا برخاست و سلام مرا جواب داد. روبروی وی نشستم. صورتی تپل داشت که در اثر آن چشمان وی قدری کشیده و پف کرده و اندکی شبیه چینیها شده بود. چهرهاش به بیست و پنج شش ساله میخورد، ولی فقط یک سال با من اختلاف سن داشت، من بیست و یک سال سن داشتم، او بیست ساله بود.
با لبخندی ملیح گفت:
«با دیدن شما خیلی تعجب کردم!»
- گفتم: «چرا؟!»
- گفت: «شما خیلی جوان هستید!»
- «من انتظار داشتم یک آقای بیست و هف هش ساله ببینم.» وی ادامه داد و از طرف همهی خانمها گفت:
«ما خانمها دوست داریم آقامون هف هش سال از خودمون بزرگتر باشه، تا به او تکیه کنیم. و تجارب او پشتوانهی زندگی ما باشد.»
در ادامه گفت: «من آموزگارم، عاشق بچههام هستم. نظر شما در باره کار من چیه؟»
گفتم: «معلمی از هر شغلی برای خانمها مناسبتره، کاملاً موافقم.»
گفت: «منظورم، ادامهی خدمت بعد از سی ساله! من دوست دارم بعد از سی سال هم همچنان به بچهها درس بدم.»
گفت: «شما چند ساعت در هفته تدریس میکنید؟»
گفتم: «بیست و چهار ساعت.»
گفت: «فوول تایم چی؟!»
گفتم: «فوول تایم چیه؟!»
گفت: «حقالتدریس»
گفتم: «نه، فقط بیست و چهار ساعت موظف درس میدهم.»
سرانجام جوانی ما کار دستمون داد و به دلیل نداشتن اختلاف سنی هف هشت ساله، نظر خانوم تأمین نشد. و با آرزوی موفقیت و خوشبختی برای یکدیگر خداحافظی کردیم.
#بها= #نظر_خواننده👈: @drhosseins
✍شخصی از #علامه_طباطبایی پرسید:
«این #دعاهای #عربی را که عامه مردم بخوانند، نمیفهمند؛ آیا خواندن همان الفاظ آن دعاها بی آنکه معانی آن را بدانند-اثری دارد؟!»
جناب #علامه_طباطبایی فرمودند:
«اتفاقاً آن دعاها برای عامه مردم که زبان عربی و معانی آنها را نمیدانند بهتر مستجاب میشود!زیرا نفس خود را به نفس امامان (علیهمالسلام) متصل میکنند و از خدا میخواهند هر چه امامان با خواندن این دعاها میخواستند، به آنان هم بدهد ماهم به اندازه فهم خودمان از ان دعاها، از خدا میخواهیم!»
📚زمهر افروخته، ص۱۶۰
🌹مسیر هدایت
هدایت شده از معارف اسلامی
🔴 آقای نخست وزیر! شما #رمان #گوژ_پشت_نتردام را خوانده اید؟!
🔻عطاالله مهاجرانی، وزیر فرهنگ و ارشاد دولت اصلاحات در کانال تلگرامی خود نوشت:
🔹طارق متری وزیر فرهنگ لبنان ( ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸)، دقیق و خوش سخن ودانشمند و بسیار خوان بوده و هست. دیدار با او همیشه غنیمت است! چای نعناع و دردشه! دردشه همان گفتگو ست، صمیمی و پایان ناپذیر. طنجه بودیم ، گفت داستان ملاقات با آیت الله خامنه ای را برایت بگویم. حتما تازه است.
🔹همراه سعد حریری به تهران سفر کردیم. قرار ملاقات با آیت الله خامنه ای بود. _این دیدار در آذرماه ۱۳۸۹ انجام شده است- قبل از دیدار قرار شد، جلسه ای با سعد حریری به عنوان نخست وزیر داشته باشیم. شش وزیر هم همراه بودیم. جلسه در محل اقامت حریری در کاخ سعد آباد برگزار شد. سعد حریری گفت: باید مساله سلاح حزب الله را به عنوان مساله اصلی لبنان مطرح کنیم. من سخنی نگفتم، اما همه تایید کردند.
🔹وقتی وارد دفتر آیت الله خامنه ای شدیم، ایشان بسیارگرم و صمیمانه سعد حریری را در آغوش گرفت. جوانی و هوشمندی اش را تحسین کرد. از مرحوم رفیق حریری ذکر خیری به میان آورد. از لبنان بسیار تعریف کردند. نا گاه از سعد حریری پرسیدند، آقای نخست وزیر شما رمان گوژ پشت نتردام را خوانده اید!؟ خب پیداست که نخوانده بود! سری تکان داد که معلوم نبود خوانده یا نه.
🔹آیت الله #خامنه_ای گفت: در این رمان یک زن بسیار زیبایی تصویر شده است. او زیباترین زن پاریس است. طبیعی است که قدرتمندان در صدد دستیابی به این زن هستند. لات های پاریس، قداره کشان، با نفوذ ها. اما همه می دانند که آن زن زیبا، اسمش چی بود!؟ طارق گفت، من گفتم ازمیریلدا! آیت الله خامنه ای با تمام چشمانش خندید و گفت احسنت! شما وزیر فرهنگ بودید!
🔹همه می دانستند که ازمیریلدا یک دشنه ظریف دسته صدف سپید بسیار تیز و کارا به همراه دارد. هر کس به او سوء نظری داشته باشد، ازمیریلدا از استفاده از آن دشنه تردید نمی کند. اقای نخست وزیر! لبنان مثل همان زن زیباست. لبنان عروس خاورمیانه است. خیلی ها به کشور شما نظر دارند. اسرايیل خطری است که شما را تهدید می کند. مگر تا خیایان های بیروت نیامدند؟ مگر مردم را نکشتند؟ ویران نکردند؟
🔹#سلاح_مقاومت مثل همان دشنه ازمیریلداست. دشمن را نومید می کند و امکان عمل را از او می گیرد. گفتگو ها ادامه پیدا کرد. اما سعد حریری کلمه ای در باره سلاح حزب الله سخنی نگفت. بعد از جلسه پرسیدم. نگفتی؟ گفت: دیدی جلسه را چگونه اداره کرد و بحث را پیش برد. می شد مطرح کرد؟
✍ آیت الله جاودان:
تمام دستورات آیت الله حق شناس در سه چیز خلاصه می شد :
۱ - ترک گناه
۲ - نماز اول وقت
۳ - نماز شب
#درس_اخلاق
پ.ن: دنبال استاد اخلاق میگردیم؟
در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
*سرانجام چیزی عملی و صادقانه* *از:*
*رئیس کلینیک بیماریهای عفونی دانشگاه #مریلند ،*
*آمریکا:*
*1-*
*ممکن است ماهها یا سالها با ویروس کرونا زندگی کنیم. بیایید آن را انکار یا وحشت نکنیم. بیایید زندگی خود را بی فایده نکنیم. بیایید یاد بگیریم که با این واقعیت زندگی کنیم.*
*2-*
*شما نمی توانید ویروس های کرونا را که به دیواره های سلولی نفوذ کرده اند ، نابود* *کنید و گالن های آب گرم را* *بنوشید ،فقط بیشتر اوقات به حمام می روید.*
*3-*
*شستن دستها و حفظ*
*فاصله فیزیکی دو متری بهترین روش برای محافظت از شما است.*
*4-*
*اگر بیمار کرونایی در خانه ندارید ، دیگر نیازی به ضد عفونی سطوح خانه ندارید.*
*5-*
*بسته بندی خریدهای سوپری و غیره ، پمپ های بنزین ، چرخ* *دستی های خرید و دستگاههای خودپرداز باعث ایجاد عفونت نمی شوند.*
*دستان خود را بشویید و طبق معمول زندگی کنید.*
*6-*
*ویروس کرونا یک عفونت غذایی نیست. این بیماری با قطره های عفونت مانند آنفولانزا همراه است. هیچ خطر مشخصی مبنی بر انتقال کرونا با سفارش غذا وجود ندارد.*
*7-*
*با بسیاری از حساسیت ها و عفونت های ویروسی می توانید حس بویایی خود را از دست دهید. این فقط یک علامت غیر اختصاصی ویروس کرونا است.*
*8-*
*هنگامی که در خانه هستید ، لازم نیست لباس خود را فوراً عوض کنید و دوش بگیرید!*
*9-*
*ویروس کرونا در هوا آویزان نمی شود. این یک عفونت قطره تنفسی است که نیاز به تماس نزدیک دارد.*
*10-*
*هوا تمیز است ، می توانید (فقط با حفظ فاصله فیزیکی خود) زمان خوبی را در پارک ها طی کنید.*
*11-*
*استفاده از صابون معمولی در برابر ویروس کرونا ، نه صابون ضد باکتریایی کافی است. این یک ویروس است ، نه یک باکتری.*
*12-*
*لازم نیست نگران سفارشات غذایی خود باشید. اما در صورت تمایل می توانید آن را در مایکروویو گرم کنید.*
*13-*
*شانس آوردن #ویروس کرونا به منزل با کفش های شما مثل این است که در روز دو بار با رعد و برق برخورد کنید! من 20 سال است که علیه ویروس ها کار می کنم.*
*14-*
*با گرفتن سرکه ، آب نیشکر و زنجبیل نمی توانید از ویروس در امان باشید! اینها برای مصونیت است نه یک درمان.*
*15-*
*پوشیدن #ماسک برای مدت طولانی در تنفس و میزان اکسیژن شما اختلال ایجاد می کند. فقط آن را در جمعیت بپوشید.*
*16-*
*پوشیدن دستکش نیز ایده بدی است؛ ویروس می تواند در دستکش جمع شود و در صورت لمسِ صورت به راحتی انتقال یابد. فقط بهتر است که مرتباً دستان خود را بشویید.*
*17-*
*ایمنی با ماندن همیشه در یک محیط استریل تضعیف می شود. حتی اگر غذاهای تقویت کننده ایمنی را می خورید ، لطفاً به طور مرتب از خانه خود بیرون بروید به پارک و ساحل بروید.*
*مصونیت بدن با قرار گرفتن در معرض پاتوژنها افزایش می یابد* *، نه با نشستن در خانه و مصرف غذاهای سرخ* *شده ،تند ،قندی و نوشیدنی ها*
*ما باید یاد بگیریم که با ویروس #کرونا زندگی کنیم.*
*این پیام را برای دوستانتان بفرستید تا آرامش آگاهانه پیدا کنند.*
تفاوت #آخوند #عالم و #جاهل
👇👇👇👇🌳
* #نماز_خواندن_فارسی*
آقای دکتر #محمدجواد_شریعت که با جمعی از دانشجویان با مرحوم حاج آقا #رحیم_ارباب اصفهانی دیدار کردهاست، خاطره آن ملاقات را چنین بازمیگوید:
سال یکهزار و سیصد و سی دو شمسی بود، من و عدهای از جوانان پرشور آن روزگار، پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره، به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلی دارد نماز را به عربی بخوانیم؟ چرا نماز را به زبان فارسی نخوانیم؟ عاقبت تصمیم گرفتیم نماز را به فارسی بخوانیم و همین کار را هم کردیم. والدین کمکم از این موضوع آگاهی یافتند و به فکر چاره افتادند. آنها، پس از تبادل نظر با یکدیگر، تصمیم گرفتند با نصیحت ما را از این کار بازدارند و اگر مؤثر نبود، راهی دیگر برگزینند. چون پند دادن آنها مؤثر نیفتاد؛ ما را نزد یکی از روحانیون آن زمان بردند. آن روحانی وقتی فهمید ما به زبان فارسی نماز میخوانیم، به شیوهای اهانتآمیز نجس و کافرمان خواند. این عمل او ما را در کارمان راسخ تر و مصرتر ساخت. عاقبت یکی از پدران، والدین دیگر افراد را به این فکر انداخت که ما را به محضر حضرت آیتالله حاج آقا رحیم ارباب ببرند و این فکر مورد تأیید قرار گرفت. آنها نزد حضرت ارباب شتافتند و موضوع را با وی در میان نهادند. او دستور داد در وقتی معیّن ما را خدمتش رهنمون شوند. در روز موعود ما را که تقریباً پانزده نفر بودیم، به محضر مبارک ایشان بردند.
در همان لحظه اول، چهره نورانی و خندان وی ما را مجذوب ساخت؛ آن بزرگمرد را غیر از دیگران یافتیم و دانستیم که با شخصیتی استثنایی رو به رو هستیم. آقا در آغاز دستور پذیرایی از همه ما را صادر فرمود. سپس به والدین ما فرمود: شما که به فارسی نماز نمیخوانید، فعلاً تشریف ببرید و ما را با فرزندانتان تنها بگذارید. وقتی آنها رفتند، به ما فرمود: بهتر است شما یکی یکی خودتان را معرفی کنید و بگویید در چه سطح تحصیلی و چه رشتهای درس میخوانید. آنگاه، به تناسب رشته و کلاس ما، پرسشهای علمی مطرح کرد و از درسهایی مانند جبر و مثلثات و فیزیک و شیمی و علوم طبیعی مسائلی را پرسید که پاسخ اغلب آنها از توان ما بیرون بود. هر کس از عهده پاسخ برنمیآمد، با اظهار لطف وی و پاسخ درست پرسش رو به رو میشد. پس از آن که همه ما را خلع سلاح کرد، فرمود: والدین شما نگران شدهاند که شما نمازتان را به فارسی میخوانید، آنها نمیدانند من کسانی را میشناسم که ـ نعوذ بالله ـ اصلاً نماز نمیخوانند. شما جوانان پاک اعتقادی هستید که هم اهل دین هستید و هم اهل همت. من در جوانی میخواستم مثل شما نماز را به فارسی بخوانم؛ ولی مشکلاتی پیشآمد که نتوانستم. اکنون شما به خواسته دورانی جوانی ام جامه عمل پوشانیدهاید، آفرین به همت شما. kkk
در آن روزگار، نخستین مشکل من ترجمه صحیح سوره حمد بود که لابد شما آن را حل کردهاید. اکنون یکی از شما که از دیگران مسلط تر است، بگوید بسم الله الرحمن الرحیم را چگونه ترجمه کردهاست. یکی از ما به عادت دانش آموزان دستش را بالا گرفت و برای پاسخ دادن داوطلب شد. آقا با لبخند فرمود: خوب شد طرف مباحثه ما یکنفر است؛ زیرا من از عهده پانزده جوان نیرومند برنمیآمدم. بعد به آن جوان فرمود: خوب بفرمایید بسم الله را چگونه ترجمه کردید؟ آن جوان گفت: طبق عادت جاری به نام خداوند بخشنده مهربان، حضرت ارباب لبخند زد و فرمود: گمان نکنم ترجمه درست بسم الله چنین باشد، در مورد «بسم» ترجمه «به نام» عیبی ندارد. اما «الله» قابل ترجمه نیست؛ زیرا اسم علم (خاص) خدا است و اسم خاص را نمیتوان ترجمه کرد؛ مثلاً اگر اسم کسی «حسن» باشد، نمیتوان به آن گفت «زیبا». ترجمه «حسن» زیبا است؛ امّا اگر به آقای حسن بگوییم آقای زیبا، خوشش نمیآید. کلمه الله اسم خاصی است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق میکنند، نمیتوان «الله» را ترجمه کرد، باید همان را به کار برد. خوب «رحمن» را چگونه ترجمه کردهاید؟ رفیق ما پاسخ داد: بخشنده. حضرت ارباب فرمود: این ترجمه بد نیست، ولی کامل نیست؛ زیرا «رحمن» یکی از صفات خدا است که شمول رحمت و بخشندگی او را میرساند و این شمول در کلمه بخشنده نیست؛ «رحمن» یعنی خدایی که در این دنیا هم بر مؤمن و هم بر کافر رحم میکند و همه را در کنف لطف و بخشندگی خود قرار میدهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا میفرماید. در هر حال، ترجمه بخشنده برای «رحمن» در حد کمال ترجمه نیست. خوب رحیم را چطور ترجمه کردهاید؟ رفیق ما جواب داد: «مهربان». حضرت آیتالله ارباب فرمود: اگر مقصودتان از رحیم من بودم ـ چون نام وی رحیم بود ـ بدم نمیآمد «مهربان» ترجمه کنید؛ اما چون رحیم کلمهای قرآنی و نام پروردگار است، باید درست معنا شود. اگر آن را «بخشاینده» ترجمه کرده بودید، راهی به دهی میبرد؛ زیرا رحیم یعنی خدایی که در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو میکند. پس آنچه در ترجمه «بسم الله» آوردهاید، بد نیست؛ ولی کامل نیست و اشتباهاتی دارد. من هم در دوران جوانی چنین قصدی داشتم؛ اما به همین مشکلات برخوردم و از خواندن نماز فارسی منصرف شدم. تازه این فقط آیه اول سوره حمد بود، اگر به دیگر آیات بپردازیم، موضوع خیلی پیچیدهتر میشود. اما من معتقدم شما اگر باز هم بر این امر اصرار دارید، دست از نماز خواندن به فارسی برندارید؛ زیرا خواندنش از نخواندن نماز بهطور کلی بهتر است.
در اینجا، همگی شرمنده و منفعل و شکست خورده از وی عذرخواهی کردیم و قول دادیم، ضمن خواندن نماز به عربی، نمازهای گذشته را اعاده کنیم. ایشان فرمود: من نگفتم به عربی نماز بخوانید، هر طور دلتان میخواهد بخوانید. من فقط مشکلات این کار را برای شما شرح دادم. ما همه عاجزانه از وی طلب بخشایش و از کار خود اظهار پشیمانی کردیم. حضرت آیتالله ارباب، با تعارف میوه و شیرینی، مجلس را به پایان برد. ما همگی دست مبارکش را بوسیدیم و در حالی که ما را بدرقه میکرد، خداحافظی کردیم. بعد نمازها را اعاده کردیم و از کار جاهلانه خود دست برداشتیم. بنده از آن به بعد گاه به حضور آن جناب میرسیدم و از خرمن علم و فضیلت وی خوشهها برمیچیدم.
🌹💧🌷
💧 #نامه #امام_علی (ع)💧
به کسی که #اختلاس
کرده بود:
✍...چون #فرصت به دست آوردى به مردم #خيانت كردى و هر چه از اموالى كه براى #بيوهزنان و #يتيمان نهاده بودند ربودى، مثل گرگی تيزچنگ که بره مجروح را مىربايد.
اموال #مسلمانان را با دلى آسوده ربودی، بدون آنكه خود را در اين اختلاس گناهكار پندارى.
واى بر تو!
چنان مىپنداشتی كه ميراث پدر و مادرت را مىبرى.
سبحان الله؛
آيا به #قيامت ايمان نداری؟
آيا از #روز_حساب بيمناک نیستی؟
چگونه آشاميدن و خوردن بر تو گواراست در حالی که آنچه مىخورى و مىنوشی از حرام است.
از خداوند بترس و اموال اين قوم را بازگردان كه اگر چنين نكنى و خداوند مرا بر تو پيروزى دهد، با اين شمشير، كه هر كس را ضربتى زدهام به دوزخش فرستادهام، تو را نيز خواهم زد.
به خدا سوگند، اگر از حسن و حسين نیز چنين عملى سر مىزد، نه با ايشان مدارا و مصالحه مىنمودم و نه هيچيك از خواستههایشان را برآورده میکردم، تا آنگاه كه حق را از ايشان بستانم.
به خدا سوگند كه آنچه تو به حرام از اموال مسلمانان بردهاى، اگر به حلال به دست من مىرسيد، دلم نمىخواست براى بازماندگانم به ميراث نهم!!
📚نامه ۴۱ #نهج_البلاغه
🌷💧🌹 #حدیث
🔴اشاعه فحشا
🖊احمدحسين شريفي
🔸اشاعه فحشا (=شايع کردن زشتيها و بديها) يکي از بدترين رفتارهاي اجتماعي است؛ که متأسفانه با توجه به امکانات و ابزارهاي جديد، بسيار فراگير شده است!
اشاعة فحشا، از گناهان کبيرهاي است که وعدة عذاب دردناک دنيوي و اخروي به آن داده شده است. قرآن کريم ميفرمايد:
«إِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ» (نور، 19)
مصاديق اشاعه فحشا:
يک. جعل اخبار دروغين دربارة عيوب ديگران و انتشار آن در ميان مردم؛ که هم مصداق دروغ و تهمت است و هم اشاعة فحشا.
دو. انتشار عيوب واقعي کسي در ميان مردم؛ از بارزترين مصاديق اشاعة فحشا است.
سه. هنجارشکنيهاي آشکار، از ديگر مصاديق اشاعة فحشا است؛ مثلاً کساني که با لباسهاي زننده يا آرايشهاي نامناسب در مجامع عمومي ظاهر ميشوند؛ يا با صداي بلند در وسايل نقليه خود موسيقيهاي مبتذل گوش ميدهند. اين کارها هم به خودي خود حراماند و هم مصداق اشاعة فحشا هستند. زيرا ترويج عملي گناه در سطح جامعه هستند.
چهار. بازنشر دادن گناهان شنيده شده از ديگران. پيامبر اکرم(ص)، در آخرين خطبهاي که براي مردم مدينه ايراد کردند، فرمودند:
«مَنْ سَمِعَ فَاحِشَةً فَأَفْشَاهَا كَانَ كَمَنْ أَتَاهَا؛ کسي که گناهي را از ديگران بشنود و آن را منتشر کند، مثل کسي ميماند که خود مرتکب آن گناه شده است»
دو نکته:
1.اشاعة فحشا، قبح فعلي دارد؛ به همين دليل دائر مدار نيت نيست؛ بنابراين، حتي اگر نيت اشاعة فحشا را نداشته باشد، اما عمل آن را انجام دهد، از مصاديق اشاعه فحشا خواهد بود.
2.اگر مصلحت اهمي بر انتشار گناه بار باشد، در آن صورت اشاعة فحشا معصيت نيست؛ هر چند تشخيص مصلحت اهمّ کار هر کسي نيست.
#اخلاق
#اشاعه_فحشا
🌷 #زيارت_نامه #حضرت_فاطمه_معصومه علیهاالسلام🌷
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علي آدم صَفوةالله، السلام علي نوح نبي الله، السلام علي ابراهيم خليل الله، السلام علي موسي كليم الله، السلام علي عيسي روحِ الله؛ السلام عليك يا رسولَ الله، السلام عليك يا خيرخلقِ الله، السلام عليك يا صفيّ الله، السلام عليك يا محمد بن عبدالله خاتم النبيين؛ السلام عليك يا أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالبٍ وصيَّ رسول الله؛ السلام عليكِ يا فاطمةُ سيّدةَ نساءالعالمين؛ السلام عليكما يا سبطَيْ نبِيِّ الرحمةِ و سيِّدَيْ شبابِ أهل الجنّةِ؛ السلام عليك يا عليّ بن الحسين سيدِالعابدين و قُرَّة عَينِ النّاظرين؛ السلام عليك يا محمد بن عليٍ باقرَالعلم بعدالنبيِّ؛ السلام عليك يا جعفر بن محمدٍ الصادقَ البارَّ الأمين؛ السلام عليك يا موسي بن جعفرٍ الطاهرَالطُهْرَ؛ السلام عليك يا عليَّ بن موسي الرضاالمرتضي؛ السلام عليك يا محمّد بن عليٍّ التقيَّ، السلام عليك يا عليَّ بن محمدٍ النقيَّ الناصحَ الأمينَ؛ السلام عليك يا حسين بن عليٍّ؛ السلام علي الوصيِّ من بعده؛ اللهمّ صل علي نورك و سراجك و وليِّ وليِّكَ و وصيِّ وصيك و حجتك علي خلقك. السلام عليكِ يا بنتَ رسول الله؛ السلام عليكِ يا بنتَ فاطمةَ و خديجةَ؛ السلام عليكِ يا بنتَ أميرالمؤمنين؛ السلام عليكِ يا بنت الحسن و الحسينِ؛ السلام عليكِ يا بنتَ وليِّ اللهِ؛ السلام عليكِ يا أختَ وليِّ اللهِ؛ السلام عليك يا عَمَّةَ وليِّ اللهِ؛ السلام عليك يا بنتَ موسي بن جعفرٍ؛ و رحمةُ اللهِ و بركاته.
السلام عليكِ عَرَّفَ اللهُ بيننا و بينكم في الجنّةِ؛ و حَشَرنا في زمرتكم؛ و أَوْرَدَنا حَوضَ نبيكم؛ و سقانا بكأسِ جَدِّكُم من يد عليِّ بن أبي طالبٍ؛ صلواتُ اللهِ عليكم.
أسئل اللهَ أن يُرِيَنا فيكُمُ السُّرور و الفرج؛ و أن يجمعنا و أياكم في زمرة جدّكم محمدٍ صلي اللهُ عليه و آله؛ و أن لايسلبنا معرفتكم إنه وليٌّ قديرٌ.
أَتَقَرَّبُ ألي اللهِ بحبكم، والبرائةِ مِن أَعْدائِكُمْ، والتسليمِ إلي الله، راضياً به غَيْرَ مُنْكَرٍ وَ لا مُسْتَكْبِرٍ، وَ عَلَي يقينِ ما أتي به محمدٌ و به راضٍ؛ نطلب وجهك يا سيدي و رضاك والدارالآخرة، يا فاطمةُ اشْفعي لي في الجنَّةِ؛ فإن لكِ عنداللهِ شأناً مِنَ الشّأنِ.
اللهمّ إنّي أسئلُكَ أَنْ تختمَ لي بالسعادة، فلا تَسْلُبْ مِنِّي ما أَنَا فيه، ولاحول و لا قوّةَ إلاَّ بالله العليِّ العظيمِ.
اللهمّ اسْتَجِبْ لنا، و تَقَبَّلْهُ بكرمكَ و عزّتكَ، و برحمتك و عافيتك؛ و صلي اللهُ علي محمدٍ و آله أجمعين، و سَلَّمَ تسليماً يا أَرْحَمَ الرَّاحمين.
#حدیث
التماس دعا
#مثنوی #نامه ی #عمر به #امام_علی علیه السلام و جواب آن حضرت- تقدیم به بانو #حضرت_معصومه سلام الله علیها به مناسبت روز #ولادت ایشان. #حسین_صفره #شعر
به نام خدا
ابیاتی از #برجام_نامه
سروده #دکتر_حسین_صفره(صفا)
یکی دانه در باغ ما کاشتیم
صبورانه در فکر برداشتیم
کسی را که اصلش ندانم کجاست؟
زند داد: «من میوه خواهم، کجاست؟!»
یکی دانه را باید آبی دهد
زمان می برد تا گلابی دهد
گلابی برجام کار خداست
توان گفت کارش ز حکمت جداست؟!
گهی «کن فکان» است امر خدا
گهی منتفی گردد آید «بدا»
«کری» میوه را گر همه برد خورد
و یا باغ را جملگی آب برد
و یا میوه ها را تبه کرد باد
کند نقد ما را بجز بی سواد؟!
💥 «مطالعات روایی و #درایت_در_روایت، بهخصوص برای طلبهها، یک #دستور_سلوکی و #برنامه_ریاضتی_و_تربیتی است.
💠 #استاد_میرباقری:
«هدف از کار کردن با معارف اهل بیت علیهم السلام، توسل به اهل بیت علیهم السلام و یک #سیروسلوک_جامع با ائمه است و اگر زمینههای آشنائی با معارف اهل بیت و #انس با معارف اهل بیت آماده شده باشد میتواند بستر رشد انسان و #تهذیب انسان و #کمال معنوی انسان هم بشود. نفسِ کار کردن با معارف، این نیست که ما بخواهیم یک #اطلاعات_ذهنی پیدا کنیم، بلکه غرض این است که به معصوم مقرّب شویم و جایگاه ما به معصوم نزدیکتر شود و طبیعتاً در همین مسیر تحت حمایت و ولایت معصوم قرار بگیرم و نتایجی در این راه برای ما انشاءالله فراهم شود.
مطالعه روایات و کار کردن روی معارف اهل بیت علیهم السلام برای یک طلبه در واقع یک برنامه ریاضتی است و نه فقط برای طلبه بلکه برای همه باید اینطور باشد؛ بهخصوص برای یک طلبهای که شاگرد مکتب امام صادق علیهالسلام است یکی از عبادات و یکی از ریاضات است. همانطور که انسان میتواند بیدار بماند و تهجد کند و این #جزو_مناسک_عبادی است، کار کردن با معارف اهل بیت علیهم السلام را هم باید #از_الان_تا_آخر_عمر جزو مناسک عبادی خودمان و جزو ریاضات خودمان به حساب بیاوریم و به هیچ وجه #نباید_تعطیل_شود.
کار کردن با معارف اهل بیت ما را نزدیک به مقام معصوم میکند و نورانی میکند ما را چنانچه فرمودند «وَ بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَان». بنابراین یک برنامه تربیتی و سلوکی است که از طریق انس با معارف اهل بیت و نورانی شدن با معارف اهل بیت حاصل میشود. همانطور که ذکر و #مداومت_بر_ذکر به نوعی انس با معصوم و انس با خدای متعال را ایجاد میکند، #مداومت_در_انس_با_کلمات معصومین علیهمالسلام و تأمل و تدبر و تفکر در کلمات معصومین هم اگر با زمینههای لازم باشد خود این کار یکی از بهترین عبادات و عامل تقرب و نورانیت است، که در روایات کتاب العلم از آن مفصلاً بحث شده است که چطور میشود این زمینهها را فراهم کرد.»
☑️ @mirbaqeri_ir