eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی محمد اینجوری گفت شرمنده سرم را پایین انداختم و بدون حرف از سایت زدم بیرون...😞 پیاده توی خیابون ها راه می رفتم و خودم رو واسه اتفاقی که برای داوود سرزنش می کردم... از یک طرف داوود ، یک طرف محمد ، یک طرف فرشید ، یک طرف دریا و ... فکرم مشغول بود و سرد درد بیش از حد شده بود ، در حدی بود که سرم داشت منفجر می شد😫 داشتم از خیابون رد می شدم و سعی می کردم افکار منفی رو از سرم بیرون کنم حالم خیلی بد بود... توی خودم بود که صدای لاستیک یه ماشین گوشم رو کر کرد... اون ماشین داشت با سرعت به سمتم می یومد ...😨 خواستم قدمی بردارم اما خیلی دیر شده بود و اون ماشین بهم خورد و منو به زمین انداخت ...🚖 درد خیلی بدی توی بدنم جمع شد از همه بد تر درد سرم چون با شدت به زمین خورد... چشمام تار می دید ... سعی کردم پلاک ماشینی که بهم زده بود رو ببینم اما نتونستم و بعد هم سیاهی مطلق نصیبم شد...😢 داشتم صوت بازجویی ساعد را دوباره گوش می کردم که گوشیم زنگ خورد ، شماره ناشناس بود ... کمی صبر کردم و جواب دادم... ناشناس : الو سلام آقای حسینی؟؟ من: سلام بله خودم هستم بفرمایید... ناشناس: از بیمارستان زنگ می زنم شما کسی به نام رسول رادفر می شناسین؟؟ من: وقتی گفت از بیمارستان زنگ زدم دنیا رو سرم خراب شد و پیش خودم گفتم داوودم رفت...😭 اما وقتی اسم رسول را اورد با نگرانی گفتم : بله می شناسمشون ... اتفاقی افتاده؟؟ پرستار: بله مثل اینکه تصادف کردن و‌ وضعشون خیلی خراب باید بیاین و رضایت بدین تا ببرشون اتاق عمل... من: یا حسیننن😱 کدوم بیمارستان؟؟؟ پرستار: بیمارستان ... من: باشه مممنون 💐 وایی لعنت به من اگه اونجوری باهاش حرف نزده بودم الان رسول روی تخت بیمارستان نیوفتاده بود...🥺 خدایا خودت کمک مون کن ... دیگه طاقت ندارم دارماااا ...😓 همینطور که اشکام را پاک می کردم یاد فرشید افتادم...😨 وایییی نههه الان چجوری به فرشید بگمممم؟؟😭 ادامه دارد... فکرم خیلی درگیر بود... 💔🥀💔 وای نههه دریا...
تصمیم گرفتم که فعلا بهش چیزی نگم وقتی رسیدیم بیمارستان بهش بگم... برای همین رفتم سراغ فرشید ... سر میزش بود و داشت کارش را انجام میدادم جلو تر رفتم و گفتم : من: فرشید اگه دیگه کار نداری یه سر بریم بیمارستان...🙃 فرشید: نه آقا تموم شد بریم... من: پس بریم؟؟ فرشید: بریم آقا بریم که دلم خیلی واسه رسول و داوود تنگ شده... من: رسول؟؟ فرشید: آره احتمالا پیشه داوود...🥺 من: آهان... سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ... همش نگران بودم که فرشید و دریا چه واکنش نشون میدن...😢 واییی نه اصلااا دریاااا راا یاددم نبودد...😱 حالااا چجوری به اون بگم؟؟؟؟ ‌واییی نههه 😢 خدایااا چرا انقدر امتحان من سختههه؟؟😭 با صدا زدن های مکرر یک نفر دست از فکر کردن کشیدم... فرشید: آقا محمد حالت خوبه؟؟ نزدیک ده دفه صدات کردم... من: ها؟؟ آره آره خوبم... فرشید: خداروشکر 🤲🏻 بعد از چند دقیقه رسیدیم ... ماشین رو پارک کردم و وارد بیمارستان شدیم... به پذیرش که رسیدیم رو به فرشید گفتم: فرشید جان تو برو من الان میام... فرشید: چیزی شده آقا؟؟ من: نه برو منم میام... فرشید: چشم... اینو گفت و رفت... رفتم سمت پذیرش و گفتم : ببخشید شما بیماری به نام رسول رادفر دارین؟؟ پرستار: نسبت تون با آقای رادفر چیه؟؟ من: برادر بزرگشون هستم... پرستار: پس لطفاً دنبال من بیاین... رفتم دنبالش وارد بخش بیماران ویژه‌ شدیم ... آخی بمیرم واسه رسول یعنی انقدر حالش بده؟؟🥺 پرستار گفت همین جا بمونم الان برمی گرده... چند دقیقه بعد پرستار با یه آقای تقریبا ۴۰ ۵۰ ساله به سمتم اومدن فک کنم اون آقا دکتر بود... دکتر: سلام آقای ... من: سلام حسینی هستم... دکتر: آقای حسینی ، راستش حال برادر تون اصلا خوب نی و باید سریع تر عمل بشن لطفا زیر این برگه را امضا کنید تا ما بتونیم ایشون را عمل کنیم... من: ولی من برادر واقعیش نیستم🥺 دکتر: اشکال نداره امضا کنید الان نمی تونیم وقت رو هدر بدیم... من: چشم... امضا کردم و با خوندن یه آیت الکرسی رسول رو راهی اتاق عمل کردم...🥀 باید می رفتم و قضیه رو واسه بچه ها توضیح می دادم ... پس به سوی اتاقی که داوود توش بستری بود حرکت کردم... فقط خدا خدا می کردم که فرشید و دریا بتونن با این موضوع کنار بیان...🥺🥀 ادامه دارد ... @Kafeh_Gandoo12😎 😎 دریاااا وایسههه... 💔🥀💔 وای نههه رسول نههه...