🌸🌱
و چه احساس قشنگی ست که هر روز
یادِ یک "خوب"، تو را غرقِ تمنّا سازد ...
🌸🌱
#سلام_سردارم
#دلتنگیم
#ابومهدی
@Karbala_1365
🌼 #آیت_الله_بهجت(ره):
"ڪینه ها را از دل بیرون ڪنید
همدیگر را حلال ڪنید
و یڪدیگر را ببخشید
تا خداوند هم شما را ببخشد"
✨❤️
@Karbala_1365
,
❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🍃
خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی
مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله کرمان
شهادت: #عملیات_کربلای۴
🌺بازآفرینی:
#محمدرضامحمدی_پاشاک
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۴۴ 🍃🌸 🌷حسین شریف آبادی مسعول اعزام پادگان امام حسین(ع) بود. #علی چندبار تقاضای اعزام به جبهه ر
#صفحه۴۵
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#یاد_روزهای_سخت
🌺راوی:
#اکبرخوشی
(همرزم شهید)
💠 #قسمت_سوم
🍂❣
🌾هوا بارانی بود و #اروند می غرید. آب گِل آلود بود. ابتدا #غواصها به آن طرف اروند رسیدند. قرار بود آنها با نور چراغ قوه علامت بدهند تا نیرو حرکت کند.
#علی با اولین قایق به آن سوی اروند رسید. عراقیها متوجه شدند و چراغ زدند و چندقایق را طرف خود کشاندند و عده ای از بچه های مارا شهیدکردند. حرکت فریب آنها لو رفت و قایق ها پشت سر یکدیگر به مقصد رسیدند. زمین چسبنده بود و حرکت بچه ها را کند میکرد. از زمین و زمان آتش می بارید. هدف رسیدن به جاده استراتژیک #بصره بود. #کارخانه_نمک یکی از ایستگاههای عملیات بود. بچه هاباید آنجا به یکدیگر ملحق میشدند. نقطه بعد جاده #فاو البحار یا بصره بود. علی #مسئول_محور بود. عده ای از عراقیها نتوانسته بودند عقب نشینی کنند. بنابراین بین نیروهای ما محاصره شده بودند. اطراف کارخانه نمک نبردی سخت و تن به تن در گرفت.
حسین خزاعی یکی از دوستان علی بعداز اشغال میدان قشله شهیدشد. علی روی الحاق کار میکرد و سخت درگیربود . بچه ها نمی توانستند خبر شهادت حسین را به او بدهند. آنها خیلی یکدیگر را می خواستند. وقتی خبرشهادت حسین را به او دادند، آشفته شد. اشک توی چشمانش حلقه زد، ولی خویشتن داری کرد. گفت میخواهم حسین را ببینم. ترس این را داشت که جنازه حسین در منطقه بماند. او که راه افتاد عده ای همراهش کردند. حسین را آوردند سه راه قشله. علی به سختی راه میرفت. حسین را بوسید. دلداریش دادیم و حرکت کردیم طرف پایگاه موشکی. پایگاه سقوط کرد. آنجا ماندیم.
#حاج_یونس_زنگی_آبادی پ یزدانی با ما بودند. وقتی اذان مغرب را زدند، علی با آب قمقمه اش وضو گرفت. رفتیم میان سنگر که نماز بخوانیم. علی رفت بیرون و پشت سنگر جای خلوتی پیداکرد. پشت سرش استادم و نمازخواندیم. علی نشست برای دعای توسل. طوری دعا خواند که طاقتم تمام شد.
👇👇👇
هدایت شده از 🌷شهیدعلیشفیعی🌷
#صفحه۴۶
🍃🌸
🌾تثبیت خط کارخانه نمک ۱۵ روز طول کشید. دشمن به هیچ قیمتی عقب نشینی نمیکرد. فشار پایگاه موشکی بیشتر شد. دست به پانک زدند ولی نتوانستند ما را عقب برانند. مرز کرت های کارخانه، سنگر اصلی ما محسوب میشد. منظور بلندیهایی که دورتا دور یک مرت وجود داشت. بسیاری از بچه ها پشت همین بلندیها پناه گرفته بودند. ارتفاع مرزها به نیم متر هم نمی رسید. اگر کسی سرک میکشید ، تک تیرانداز پیشانی اش را هدف میگرفت. یک جنگ و گریز تمام نشدنی در پانزده شبانه روز طولانی برقرار بود. سوز سرمای شبانه. زمین خیس و گلی. خواب نامناسب. خوراکِ کم. گلوله های سرگردان. باران و خستگی. با گلوله ها گِل و آب شوروتلخ فوران می زد و به آسمان می رفت و روی ما فرود می آمد. مثل باران مثل تگرگ و سنگ و آتش می باریدند و توان را میگرفتند و هزار یک جور مشکل دیگر... فقط خدا میداند بچه ها چه کشیدند. هیچکس حاضرنیست چنین زمانی را تجربه کند. در حیرتم چرا کسی گریه نمیکرد. ضجه نمی زدند. مرگ یا #شهادت شیرین ترین لحظه زندگی ما بود. چون پایان همه سختیها بود. اما چه نیرویی میتواند انسان را سرپا نگهدارد؛ الا یاد خدا؟ الان وقت نوشتن آن خاطرات نیست. چون همه چیز فراموش شده. چه کسی قادر است آن روزها را به خوبی و موبه مو به یاد آورد؟ چه کسی میتواند حالات درونی ما را توصیف کند؟ چه کسی میتواند احساس رزمنده ای را توصیف کند که درصد متری یک دوشکا خوابیده و قادرنیست سرش را تکان دهد؟ او میان گِلی افتاده که بانمک آغشته شده و باران هر دوی آنها را به هم زده و چسبانده و معجونی درست کرده که قادراست ظرف چند دقیقه از بادگیر پلاستیکی بگذرد و شلوار را جر بدهد و روی پوست تنت بنشیند و در گوشتت نفوذ کند و آن را بسوزاند و بدرد. آن وقت مجبوری سراسر بدنت را بخارانی، علی الخصوص اگر پیش از شروع عملیات وقت نداشته باشی حمام کنی یا آب داغ به قدر کافی نداشته باشی.
این یک چشمه از #عملیات ما در #کارخانه_نمک بود.
#ادامه_دارد…
@Karbala_1365
12.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 هنرنمایی جدید و بسیار زیبای خانم فاطمه عبادی از #شهیدقاسم_سلیمانی بهمناسبت #روز_مادر🌹
@Karbala_1365
📸 تصویری از مزار شهید لرستانی مدافع حرم، اسماعیل غلامی یاراحمدی که در شب سرد زمستان توسط مادرش با پتو پوشانده شده است. 😔
🍂💔
@Karbala_1365