eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
813 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺حضرت صاحب الزمان(عج): به شیعیان ودوستان مابگوئیدکه خدارابحق عمه ام #زینب(س)قسم دهندکه #فرج مرانزدیک گرداند💔 🌸دعای فرج هدیه بشهداوشهدای #کربلای۴ بخصوص شهید #احمدرضا_احدی❤️ شهادت: #کربلای۵🌹
شهید #احمدرضا_احدی؛ شهیدی که رتبه یک #کنکور را رد کرد/ نگذارید حرف امام(ره) زمین بماند پ.ن: سخن از شهیدی است که رتبه یک آزمون سراسری سال ۱۳۶۴ بود؛ اما در نهایت در کنکور عشق و شهادت شرکت کرد و خود را جاودانه ساخت. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @karbala_1365
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊 🖋 #سیره_شهدا مادرش میگوید ، یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت ! پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت ، یکی از دوستانم بود ، پرسیدم ، چکار داشت؟! گفت ، هیچی ، خبر قبول شدنم را در دانشگاه داد! گفتم ، چی؟؟ ، گفت ، می گوید رتبه اول کنکور شده ای !! من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ، رتبه اول؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت ، اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم ! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت ، می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... 🌹 #شهید #احمدرضا_احدی صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پرکشیدن پرستو شدن @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
…❣🕊 #خاطرات_روزهای_عاشقی 🕊 #هفتادو_دومین_غواص👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 ۴ ۶ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌹او را که پاسداری ۱۸ _۱۹ ساله بود، از سال ها قبل می شناختم. از ۱۴ سالگی به جبهه آمده بود و حالا یکی از ارکان اصلی گردان غواصی بود. دل و دماغ تعریف با او را در این وقت نیمه شب نداشتم. پتوها را با کلافگی کنار زدم. سرش را از زیر پتو در آورد و گفت:اگه میخوای بری بیرون مواظب باش! زیاده لو نری...😉 با لحن و کلامش آشنا بودم میدانستم که روح بزرگش را همیشه در پرده‌ای از کلمات طنزآلود پنهان می‌کند اما این بار منظورش از منور زیاداست، را نفهمیدم. دمپایی را پر کردم و از چادر بیرون زدم. ✨✨✨ ستارگان در پخش شده بودند و می درخشیدند زیر تلالو نورشان مسیری را انتخاب کردم که فقط قدم بزنم تا کمی بدنم گرم شود. مسیر لب آب را پیش گرفتم. صدای خروش امواج که به ساحل می آمد و بر می‌گشت با موسیقی منقطع جیرجیرک‌ها گوش نواز بود. هنوز مسافت زیادی از چادر فاصله نگرفته بودم که پشت سنگ های لب آب و لای نیزارها و حتی داخل چاله ها و گودال ها، قیافه بچه هایی را دیدم که هرکدام جایی را برای خواندن انتخاب کرده بودند.✨ برای یک لحظه به اندیشه افتادم که گویی میان این بچه ها فقط من بعد از آموزش غواصی با خواب کلنجار می رفتم تازه معنی منورهایی که گفته بود، را فهمیدم. چند نفر از آنان حتی روی صورتشان را با سفید پوشانده بودند که در آرامش پنهان خود، دور از هرگونه ریب و ریا ، با خدا خلوت کنند. حتماً این چفیه ها همان چتر منورها بود که روی صورت این بچه های نورانی را پوشانده بود.💫 توی آن سرما عرق شرم بر پیشانی ام نشست.با اینکه توی چند سال حضور در جبهه صحنه شب زنده داری زیادی دیده بودم و می دانستم توشه عبادت شبانه، بهترین سرمایه برای جهاد در راه خداست، اما چنین جلوه ای را در این فضا تا به حال تجربه نکرده بودم. شرمی آمیخته با شوق به جانم پنجه زد. وقتی برمی گشتم دیگر خروش امواج و صدای جیرجیرک ها را نمی شنیدم. به تانکر آب نزدیک شدم تا وضو بگیرم. دوتا از بچه‌های اهل شهرستان داشتند ظرفهای ۲۰ لیتری آب را دست به دست می کردند تا تانکر را از آب پر کنند. می شنیدم که یکی به آن دیگری با لهجه شیرین ملایری می‌گفت:دکتر جون! هنی (باز هم) آب میخواد گُمانم دوتا بشکه دِیَه(دیگر) تا تانکر پر بشه. یه ساعت داریم و اذان زود باش... داریوش(رضا) ساکی از نخبگان کنکور و رتبه های تک رقمی بود که با همشهری اش به لشکر آمده بودند. داریوش در غواصی و احمدرضا در گردان پیاده بودند. احمدرضا برای دیدن داریوش آمده بود و داریوش هم او را گرفته بود به کار. با عجله پای تانکر وضو گرفتم و چشم چرخاندن تا جایی دنج پیدا کنم. چشمم به بلمی افتاد که لب ساحل بسته بود. پریدم داخل بلم و پاروزنان تا آن طرف رودخانه گتوند رفتم. فکر می‌کردم آن طرف خبری از نیست. آن سوی آب پر بود از تخته سنگ و غار. به یکی از غارها نزدیک شدم. کنج غار طلبه جوان، بود. تک و تنها رو به قبله و پشت به من، دست قنوت رو به آسمان گرفته بود و داشت گریه میکرد. عمامه سفیدش توی سیاهی غار به چشمم می‌آمد. نخواستم صدای گامهای من خلوت عارفانه او را به هم بزند. آهسته و نرم نرمک به دهانه غار برگشتم و در کنار ساحل پشت نیزارها گم شدم.... ساعتی بعد وقتی که این سوی آب آمدم دوباره نادر عبادی نیا را دیدم. موتور برق را روشن کرده بود و دقایقی مانده به اذان صبح ضبط صوتی را که نوار قرآن پخش می‌کرد جلوی میکروفون گذاشت. وقت‌نماز همه بچه هایی که در گوشه کنار متفرق بودند ،ظرف یکی دو دقیقه جمع شدند و پشت سر طلبه جوان نماز خواندیم. بعد از نماز به حاج محسن گفتم من به حال عبادی نیا خیلی غبطه میخورم. حاج محسن با من هم نظر بود و گفت بچه ها بهش میگن . نماز بچه ها با وجود او یک دقیقه این ور و اون ور نمیشه...✨ ____ پ.ن: ۱_شهید احمدرضا احدی صاحب اثر ماندگار حرمان هور و رتبه اول کنکور پزشکی در سال ۱۳۶۳ با دوستش داریوش(رضا) ساکی در دانشگاه شهید بهشتی تهران درس می خواندند. داریوش ساکی در عملیات کربلای ۴ احمدرضا احدی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند.🌹 ۲_نادر عبادی نیا در شب عملیات کربلای ۴ غواص آر پی جی زن شد و در اروندرود در همان شب به شهادت رسید.🌹 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
حالا که این روزها بحث کنکور و رتبه های برتر کنکور تیتر اول رسانه ها است جا دارد یادی کنیم از ‏شهید رتبه یک سال ۱۳۶۴ : شهیدی که وصیت کرد ؛ فقط نگذارید حرف امام به زمین بماند همین... جهت شادی روح ارواح طیبه شهدا خصوصاً شهید احمدرضا احدی صلوات بفرستید.   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄