『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
…❣🕊 #خاطرات_روزهای_عاشقی 🕊 #هفتادو_دومین_غواص👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_سوم
#صفحه۶
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌹او را که پاسداری ۱۸ _۱۹ ساله بود، از سال ها قبل می شناختم.
از ۱۴ سالگی به جبهه آمده بود و حالا یکی از ارکان اصلی گردان غواصی بود.
دل و دماغ تعریف با او را در این وقت نیمه شب نداشتم. پتوها را با کلافگی کنار زدم. سرش را از زیر پتو در آورد و گفت:اگه میخوای بری بیرون مواظب باش! #منور زیاده لو نری...😉
با لحن و کلامش آشنا بودم میدانستم که روح بزرگش را همیشه در پردهای از کلمات طنزآلود پنهان میکند اما این بار منظورش از منور زیاداست، را نفهمیدم. دمپایی را پر کردم و از چادر بیرون زدم.
✨✨✨
ستارگان در #آسمان پخش شده بودند و می درخشیدند زیر تلالو نورشان مسیری را انتخاب کردم که فقط قدم بزنم تا کمی بدنم گرم شود. مسیر لب آب را پیش گرفتم. صدای خروش امواج که به ساحل می آمد و بر میگشت با موسیقی منقطع جیرجیرکها گوش نواز بود. هنوز مسافت زیادی از چادر فاصله نگرفته بودم که پشت سنگ های لب آب و لای نیزارها و حتی داخل چاله ها و گودال ها، قیافه بچه هایی را دیدم که هرکدام جایی را برای خواندن #نمازشب انتخاب کرده بودند.✨
برای یک لحظه به اندیشه افتادم که گویی میان این بچه ها
فقط من بعد از آموزش غواصی با خواب کلنجار می رفتم تازه معنی منورهایی که #علی_منطقی گفته بود، را فهمیدم.
چند نفر از آنان حتی روی صورتشان را با #چفیه سفید پوشانده بودند که در آرامش پنهان خود، دور از هرگونه ریب و ریا ، با خدا خلوت کنند. حتماً این چفیه ها همان چتر منورها بود که روی صورت این بچه های نورانی را پوشانده بود.💫
توی آن سرما عرق شرم بر پیشانی ام نشست.با اینکه توی چند سال حضور در جبهه صحنه شب زنده داری زیادی دیده بودم و می دانستم توشه عبادت شبانه، بهترین سرمایه برای جهاد در راه خداست، اما چنین جلوه ای را در این فضا تا به حال تجربه نکرده بودم. شرمی آمیخته با شوق به جانم پنجه زد. وقتی برمی گشتم دیگر خروش امواج و صدای جیرجیرک ها را نمی شنیدم. به تانکر آب نزدیک شدم تا وضو بگیرم. دوتا از بچههای #غواص اهل شهرستان #ملایر داشتند ظرفهای ۲۰ لیتری آب را دست به دست می کردند تا تانکر را از آب پر کنند. می شنیدم که یکی به آن دیگری #داریوش_ساکی با لهجه شیرین ملایری میگفت:دکتر جون! هنی (باز هم) آب میخواد گُمانم دوتا بشکه دِیَه(دیگر) تا تانکر پر بشه. یه ساعت داریم و اذان زود باش...
داریوش(رضا) ساکی از نخبگان کنکور و رتبه های تک رقمی بود که با همشهری اش #احمدرضا_احدی به لشکر #انصارالحسین آمده بودند. داریوش در غواصی و احمدرضا در گردان پیاده بودند. احمدرضا برای دیدن داریوش آمده بود و داریوش هم او را گرفته بود به کار.
با عجله پای تانکر وضو گرفتم و چشم چرخاندن تا جایی دنج پیدا کنم. چشمم به بلمی افتاد که لب ساحل بسته بود. پریدم داخل بلم و پاروزنان تا آن طرف رودخانه گتوند رفتم. فکر میکردم آن طرف خبری از #منورها نیست. آن سوی آب پر بود از تخته سنگ و غار. به یکی از غارها نزدیک شدم. کنج غار طلبه جوان، #نادرعبادی_نیا بود. تک و تنها رو به قبله و پشت به من، دست قنوت رو به آسمان گرفته بود و داشت گریه میکرد. عمامه سفیدش توی سیاهی غار به چشمم میآمد. نخواستم صدای گامهای من خلوت عارفانه او را به هم بزند. آهسته و نرم نرمک به دهانه غار برگشتم و در کنار ساحل پشت نیزارها گم شدم....
ساعتی بعد وقتی که این سوی آب آمدم دوباره نادر عبادی نیا را دیدم.
موتور برق را روشن کرده بود
و دقایقی مانده به اذان صبح ضبط صوتی را که نوار قرآن پخش میکرد جلوی میکروفون گذاشت. وقتنماز همه بچه هایی که در گوشه کنار متفرق بودند ،ظرف یکی دو دقیقه جمع شدند و پشت سر طلبه جوان نماز خواندیم.
بعد از نماز به حاج محسن گفتم من به حال #نادر عبادی نیا خیلی غبطه میخورم. حاج محسن با من هم نظر بود و گفت بچه ها بهش میگن #ساعت_گردان_غواصی. نماز بچه ها با وجود او یک دقیقه این ور و اون ور نمیشه...✨
____
پ.ن:
۱_شهید احمدرضا احدی صاحب اثر ماندگار حرمان هور و رتبه اول کنکور پزشکی در سال ۱۳۶۳ با دوستش داریوش(رضا) ساکی در دانشگاه شهید بهشتی تهران درس می خواندند. داریوش ساکی در عملیات کربلای ۴ احمدرضا احدی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند.🌹
۲_نادر عبادی نیا در شب عملیات کربلای ۴ غواص آر پی جی زن شد و در اروندرود در همان شب به شهادت رسید.🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
... 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_یازدهم
#صفحه۲۲
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾رأس ساعت ۹:۰۰ به نیزارهای پشت آب رسیدیم باورم نمی شد دوباره #علی_آقا(چیت سازیان) را آنجا ببینیم.😍 هر که او را با آن هیبت اسطوره ای در این لحظه دید، انرژی گرفت.☺️ #حاج_ستارابراهیمی هم کنارش بود. هر دو قران به دست ایستادند تا #غواصان را از زیر قرآن عبور دهند.
گاهی منوری بالا می رفت. ما پشت #نیزارها بودیم و هنوز پا به آب نگذاشته بودیم. زیر نور #منورها، ریش خرمایی رنگ علی آقا با آن چشمهای زیبای آبی اش، دیدنی بود. حرف هایش مثل گذشته رنگ #شوخی نداشت. او را گرم در آغوش گرفتم و شنیدم که گفت:
" #کریم_آب_را_به_حضرت_زهرا_قسم_بده."✨
آخرین بوسه را بر پیشانی علی آقا و حاج ستار زدم و به بچهها گفتم:
قبل از ورود به آب #استتار کنید.
ظرف دو_سه دقیقه، تمام سر و صورتشان را با گِل و لجن پوشاندند.🦋
🕊🌹 #ساعت ۱۰:۳۰ شده بود و حتماً غواصهای سمت راست داخل آب رفته بودند و نوبت ما بود.❣
نسیمی آمد. نسیمی که گیسوان نیزارها را به صورت و بدن گِلین #غواصها میکوبید. نسیمی که بوی #نعنا داشت.🍃
از کنار نیزارها به لب آب رفتم. ستون بی صدا پشت سرم آمد. آرام تا سینه داخل آب نشستم و فین ها را به پا کردم👣 و آهسته مثل ماهی، داخل آب رها شدم.🌸 ۳۵ نفر پشت سرم بودند و ۳۶ نفر در یک ستون دیگر در سمت چپم، پشت سر حاج محسن جام بزرگ.
همه سرها بیرون از آب، از لب ساحل #اروند جدا شدیم
و به سمت مقابل فین زدیم.👣💧
آب در شرایط، نه #جزر و نه مد بود. یعنی ما باید صاف به سمت مقابل میرفتیم.
💧هنوز ۵۰ متر از مسیر هزارمتری اروند را نرفته بودیم که تَق تَقِ تک تیرهای پراکنده بلند شد. هیچکدام به طرف ما نبود. این نوع تیر اندازی در شبهای گذشته هم امری عادی و معمول بود؛ اما نه من و نه هیچ غواصی نمی دانستیم که در سمت مقابل مان انگشت ها روی ماشه اند و منتظر، تا ما هر لحظه به آنها نزدیک و نزدیکتر شویم و در تیررس کامل آنان قرار بگیریم.🌹
حدود ۱۰۰ متر از ساحل خودی جدا شده بودیم، که به آن #کشتی بزرگ نزدیک شدیم که احتمال میدادیم شاید کمین دشمن باشد. دو #بلدچی اطلاعاتی از ما جدا شدند. حرکتمان را کند کردیم. چند دقیقه بعد برگشتند و گفتند: کشتی خالیه. کمین توش نیست. هنوز کلمات آخر از دهان غلام جوادی و #محمدامینی(شهید) در نیامده بود که صدای رگبارهای ضد هوایی و انفجارهای سنگین از سمت راست ما، ولی با فاصله بسیار دور شنیده شد. آتش از آن سو به قدری زیاد بود که #غواصان ما برای لحظهای محو صدا و رد سرخ قطار گلولههایی شدند که شلیک می شد.
آیا عملیات لو رفته؟!
این سوالی بود که در آن لحظه به ذهن هر غواصی خطور کرد.
👥همه سرها بیرون آب و پاها درجا #فین میزدند و منتظر تصمیم و دستور من بودند. حاج محسن هم از سر ستون سمت چپ به طرف من آمد و گفت:کریم فکر میکنم عملیات لو رفته! این را که گفت برای یک لحظه حرف هایی که در جلسات هماهنگی لشکر بین ما رد و بدل میشد، در گوشم پیچید و یاد سخنان #فرمانده لشکر افتادم که تاکید میکرد #غواص های هر لشکر اگر کوتاهی یا غفلت کنند، باعث #قتل_عام لشکرها و یگان های مجاور خودشان خواهد شد.
حتی اگر این هشدارها در گوشم نمی پیچید میدانستم که #غواص های ۱۵۳ و ۱۵۵ به ساحل دشمن نزدیک تر از ما هستند و برگشت ما، یعنی قتل عام همه آنها...🥀🍂
🍂_____________________
پ.ن:
حاج ستارابراهیمی، در عملیات کربلای۵ به شهادت می رسد.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄