eitaa logo
خانه طلاب جوان
8.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
298 فایل
﷽ 🌀کانال رسمی «خانه طلاب جوان» پویشی برای ترسیم #طلبه_عصر_انقلاب 💎صاحب امتیاز: ☑️ نشریه خط: @KHAT_NASHRIYE ☑️ نشریه عهد: @NASHRIYEAHD ☑️ رادیو روایت: @RADIOREVAYAT ☑️ سیر صراط: @SEIR_SERAT 👨🏻‍💻 ادمین: @hasanbahraminejad 🌐 سایت: www.khanetolab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
محجبه بودن بانوان ایرانی را نشان دهیم 🔹 با توجه به ده‌ها دلیل تحلیلی (قیاسی) و طبق استقراء و آمارهای معتبر، جامعه ایرانی جامعه‌ای مذهبی است. 🔹 بر اساس معیارهای علوم عقلی، ارزش معرفتی قیاس بیش از استقراء ناقص (ادله آماری) و به طور حتم، ارزش شناختی هر دو به مراتب، بیشتر از تخمین‌های عرفی و عامیانه است و چه بسا این حدس‌های چشمی و عوامانه هیچ ارزش علمی ندارند. 🔹 برخلاف ارزش‌گذاری فوق، آنچه که در متن جامعه باور عمومی را تشکیل داده و هدایت آن را به دست گرفته است همین گمان‌ها و تخمین‌های عوامانه است. 🔹 طبق آمار، ۷۷ درصد مردم تهران! و ۸۳ درصد کل مردم ایران علاقه‌مند به شرکت در مراسم لیالی قدر هستند و طبق همان آمار، از بین مردم تهران، "فقط ۱۲ درصد" به روزه اعتقادی ندارند! (۱) امّا باور عمومی، چنین آماری را برنمی‌تابد. براساس آمار، اکثریت مردم ایران به حجاب معتقدند (۲) امّا تلقی عوام و حتی خواص، برخلاف آن است. ❓چرا؟ چون موارد معدود روزه‌خواری، برجسته‌سازی می‌شود. چون دشمن این توانایی را دارد که کشف حجاب چند دخترک را در فلان پارک شیراز در برابر دیدگان همگان، نمایان‌سازی و در بوق و کرنا کند و باورها و ذهنیات را به دست گیرد. 🔹 زمینی که دشمن در آن با ما مبارزه و تهاجم می‌کند زمین تصاویر و "توجه‌دهی" و ذهنیت‌سازی است. اکثریت مردم ایران به حجاب معتقد "هستند" امّا ما در اثبات حجاب و شمارش فواید آن متمرکز می‌شویم. ما در دفاع از محجبه‌بودن بانوان ایرانی، تحلیل ارائه می‌کنیم امّا دشمن در ردّ آن، تصویرسازی می‌کند. ما آمار می‌دهیم ولی او "توجه" می‌دهد و برجسته‌سازی می‌کند. 🔹 دشمن در منطق تصاویر با ما می‌جنگد لیکن ما در منطق مفاهیم به او پاسخ می‌دهیم. 🔹 به نظر می‌رسد ما بیش از حدّ، مفهومی و استدلالی شده‌ایم و باید علاوه بر ارائه‌ی ادله‌ی تحلیلی و آماری، عفیفه بودن بانوان ایرانی را به رخ بکشیم. 🔹 دغدغه‌مندان عرصه حجاب و عفاف باید به این پرسش اندیشه کنند که چگونه می‌توان محجبه "بودن" اکثریت بانوان ایرانی را به رخ کشید و آن را درست و به باور عمومی تبدیل کرد؟ 📌 پ.ن : (۱) و (۲) ر.ک : مرکز افکارسنجی ایسپا نویسنده: امیرحسین علی‌اکبر 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
" استاد مهدیان از حضور در دوره مثل خمینی" مثل خمینی 🔸 دیشب و امروز بین دویست سیصد تا طلبه جوان دهه هشتادی بودم. طلبه، انقلابی، دهه هشتادی. اون هم این جمعیت دیدنی بود. وارد جمعشون که شدم چهره‌های پر نشاط، شوخ، معنویشون دیدنی بود. اول یک سخنرانی کردم، بچه ها سوال می‌پرسیدند سوال‌هایی که مجبورم میکرد بیشتر بگویم جلوتر بروم و من این جنس گفتگو را خیلی دوست دارم. 🔸 دلم نمیخواست از جمعشان جدا شوم. این جمع از بین بیش از ششصد نفر متقاضی حضور در این اردو انتخاب شده بودند. ششصد طلبه نوجوان دهه هشتادی پای کار با یک فراخوان محدود یک مجموعه طلبگی انقلابی جمع شده بودند. فکرش را بکن. 🔸 شب نشستیم به صحبت کردن و گعده. چندتایی شون پرسشهای عمیق علمی داشتند در سبک تولید دانش و پژوهشگری برای امروز انقلاب، برخیشون مساله شان تاثیر اجتماعی بیشتر بود. برخیشون از جنس طلبه‌های بسیجی بودند که کف خیابان با اراذل و اوباش درگیر شده بودند. خاطره‌هاشون جالب بود. یکیشون مجروح هم شده بود. بستری در بیمارستان هم شده بود و حالا آمده بود. 🔸 هنگام سحر همگی برای نماز شب بلند شده بودند. بعد نماز با هم جمع شدیم. موضوع بحث، بررسی «» در بود و امتدادهای آن. 🔸 هیچی گفتم شاید برایتان جالب باشد که بدانید زیر پوست حوزه چه خبر است. پرسش‌هایشان، ذکر گرفتن‌هایشان، مناجات کردن‌هایشان، بحث کردن‌هایشان، سوال پرسیدن‌هایشان نشان می‌داد جلوداران آینده این کشور و نسل بعدی چه مختصات روحی دارند و چگونه می‌توانند این مسیر را پیش ببرند. عطش و عشق به او در حوزه زنده است خیلی زنده تر از بیست سال پیش که من به حوزه آمدم و این را با همه وجود احساس میکنم. 🖇 پ ن: اردوی دو روزه «مثل خمینی» به ابتکار «خانه طلاب جوان قم» برای طلاب دهه هشتادی، در جمکران قم برگزار شد. ✍ نویسنده: استاد 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
9⃣ 💠 دوره آموزشی عملیاتی روایت نصر ▫️ برگزاری کلاس "مشق روایت" ▫️ با حضور آقای سید هادی 🔻 دو احساس همزمان دارم - احساس خوشحالی از حضور در میان طلاب - احساس وظیفه 🔻 مسئله روایت از دیدن شروع میشود. 🔻 تفاوت مستندنگاری با روایت‌گری: مستندسازی برای نشان دادن واقعیت است در بهترین حالت. 🔻 شهید آوینی می‌گوید شما باید را نشان بدهید. بله در این جنگ خانه‌ای است که ویران شده است ولی او این واقعیت را با این حقیقت پیوند می‌دهد که اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر. او حقیقت را کامل نشان میدهد. 🔻 آوینی مستندساز است ولی اسم مستندش است. یعنی مشغول است. 🔻 روایت یعنی زاویه دید و تفاوتش با مستند این است ⏳ با ما همراه باشید... 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
روایتی از دوره 1⃣ 🔸 کنارم نشسته و عدس پلو و تن ماهی اش را می‌خورد. میگوید روایتی که درباره دختران بشاگردی نوشتی خوب نبود. گفتم خب اینها را بگو تا اصلاح کنم. بعد توضیح دادم که بود و خیلی مجال روایت هم نداشتم و... بعد توضیح می دهم که باید کوتاه و ضربه دار بودنش را رعایت میکردم و کلی توضیح دیگر. هرچه می گویم را تایید می کند. ولی آخر حرف خودش را می زند. 🔸 قاری یکی از شرکت کننده‌های دوره است. می نشیند پشت میکروفن و شروع می کند. "وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ..." «خداوند شما را از خاکی ناچیز آفرید؛ سپس از نطفه ای بی ارزش، آنگاه شما را گونه هایی از زن و مرد قرار داد...» کاملا در راستای محتوی دوره... 🔸 یکی از بچه ها می گوید که نزدیک است. از سالن همایش راه می افتم سمت در خروجی. اشتباه آمار داده اند. ظاهرا مسئول دفترش است. با خانواده اش آمده. برایم جالب است. به نظرم می آید برای یک مقام دولتی سخت نباشد که با یک تماس برای خودش در قم جایی جور کند و با خانواده‌اش آنجا استراحت کند و زیارت. 🔸 جلو در ایستاده ام تا وقتی آقای بهادری می‌آید ببینمش. اینکه با چه ماشینی می آید. راننده دارد یا نه. رفتارش را ببینم و شاید چند کلمه‌ای هم گفتوگو کنم. حاج بهزاد را می‌بینم و سلام علیکی می‌کنم. حاج بهزاد هم رزم شهید چیت ساز و علی‌خوش لفظ است. 🔸 سید می خواهد که با موتورش از در خارج شود. روبرویش می ایستم. با دست اشاره می کنم که توقف کند. بعد شبیه بادیگاردها، دستم را می گذارم روی گوشم و گردنم را خیلی آرام و سنگین سمت راست می گرداندم و بعد سمت چپ. بعد اشاره می کنم که بیا. انگار که همه چیز تحت کنترل باشد. 🔸 محمد صدایم می کند. می پرسد می توانم سه تا غذا بگیرم. برای خانواده آقای مسئول دفتر می خواهد. خداروشکر که مسئولین اردو به این جمع بندی نرسیده اند که تن ماهی سردی که قاطی عدس پلوها کرده اند و به خورد ما داده اند را به خانواده میهمان هم بدهند. 🔸 وقتی برمی گردم بهادری جهرمی بالای سِن نشسته و این یعنی تمام آن فرصت‌ها را برای دیدن و روایت کردن از دست داده‌ام. از جایی که من رسیده‌ام از شرایطی که دولت را تحویل گرفته است می گوید. از اینکه آخرین بار این تورم را در تجربه کرده بودیم. اینکه درآمدهای دولت چقدرش خرج بدهی‌های دولت قبل می شود. اینکه رشد اقتصادی تقریبا صفر بوده و حالا تازه یک تکانی خورده. تقریبا متروپل را تحویلشان داده اند. البته مدام تاکید می کند که دولت مسئولیت همه چیز را پذیرفته و می پذیرد و کارش را می کند. 🔸 یکی از شرکت کننده‌های دوره می آید و میخواهد برگه نظر سنجی را تحویلم دهد. می گویم که نمی‌خواهم. دوباره سوال می کند یعنی نمی خواهی در نظر سنجی شرکت کنی. دلم میخواهد جواب بدهم که «داداش ما خودمون صاحاب کاریم». 🔸 علی علویان با ته لهجه کردی‌اش سوال ها را از روی کاغذ می‌خواند و بهادری جهرمی جواب می دهد. وقت نیست و مدام یکی از وسط جمعیت سوالش را فریاد می زند. زورشان به علی علویان نمی‌رسد. پسرک لاغر اندام سبزه‌ای اما بلند سوالش را فریاد می‌زند و کوتاه نمی‌آید. بهادری می گوید مسئول جلسه آقای علویان است و او باید اجازه بدهد. سوال جوان لاغر اندام اما به حرفش می آورد. بهادری می گوید: «من این را نگفتم. این هم کار همان است که گفتم. من گفتم ما استقبال می کنیم که بیاید و ادعاهایش را ثابت کند». وقت تمام شده. جوان دیگری دستش را بلند می کند و در میان سروصدا راه می افتد که صدایش به بهادری جهرمی برسد. جهرمی پایین سِن و در مسیر نمازخانه پاسخگوی سوالات است. از اینکه توی این جلسه شرکت کردم راضی ام. الحمدلله جلسه زنده و بیدار است. ✍ نویسنده: 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
روایتی از دوره 2⃣ 💠 مشاهدات 🔸 وارد اردوگاه که شدم اولین چیزی که نظرم را جلب کرد روح الله بود. چفیه اش را بسته بود دور کمرش، آستین‌هایش را داده بود بالا و محکم و با اعتماد به نفس قدم برمی‌داشت. شبیه کسی که دارد از بالا نگاه می کند و همه چیز تحت کنترلش است. اینطور وقت‌ها روح الله شکوفا می شود. انگار که ماهی را انداخته باشی توی آب. روح الله همیشه در ذهن من همین است. هربار که نگاهش می کنم یاد عکس پروفایل گوشی اش و پدر شهیدش می افتم. 🔸 دم در ایستاده بودم که یک گروه از طلبه ها رسیدند. شش - هفت نفری می شدند. فرهاد اول یک سلام گرم به همگی کرد و بعد هر کدام که میخواستند از درِ یک لنگه اردوگاه وارد شوند، اول یک نگاه به گوشی اش می انداخت بعد می گفت: سلام شما ۴۸ دقیقه تاخیر داشتید. دوباره: سلام شما ۴۸ دقیقه تاخیر داشتید. دوباره سلام... به نفر آخر که رسید گفت: سلام شما ۴۹ دقیقه تاخیر داشتید. فرهاد بوده. 🔸 توی روایت قبل نوشته بودم وقت آمدن نبودم تا آمدنش را روایت کنم. برایم نوشت: «منتظر بودیم که خود ایشون با راننده و محافظ بیاد. حداقل توقع دو تا ماشین داشتم. دم در یک سمند سفید نگه داشت. فکر کردم آدرس میخواد. دیدم راننده خود دکتر بهادری جهرمیه. گفتیم با ماشین تشریف بیاورید داخل. ماشینو همان جا دم در پارک کرد. پیاده شد. با هم مصافحه کردیم و آمدند داخل» 🔸 نشسته بودم روی آخرین صندلی سالن همایش. آقا عبدالله چند ردیف جلوتر ولی آنطرف نشسته بود. حاج آقای فلاح یک جایی از سخنرانی اش گفت «وقتی ملبس شدم استادم یقه عبایم را گرفت و گفت: به این لباس توسل کن». آقا عبدالله این را که شنید بغض کرد. سرش را تکان داد و بی صدا زد زیر گریه. 🔸 رضا می گفت: با احمد عابدینی تا دیر وقت بیدار بودیم. قرار شده بود که من قبل اذان صبح، مناجات را پخش کنم. به سختی بلند شدم و تا خودم را به طبقه بالا و اتاق فرمان برسانم صدای مناجات پخش شده بود. از پله ها که بالا رفتم دیدم احمد پشت سیستم است. توی یک روز و نصفِ اردو، تقریبا هیچ کس احمد را ندید. شبیه کسی که سنگرش انقدر جلو باشد، مواد غذایی هم به سختی به احمد می رسید. ✍ نویسنده: 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
🇮🇷 شما کنید حقایق جامعه‌ی خودتان و کشور خودتان و انقلابتان را. شما اگر روایت نکنید، روایت میکند؛ شما اگر انقلاب را روایت نکنید، دشمن روایت میکند؛ هر جور دلش میخواهد؛ توجیه میکند، دروغ میگوید آن هم۱۸۰ درجه خلاف واقع❗️ 🗓 ۱۴۰۰/۰۹/۲۱ 🔻 دو نوع روایت از راهپیمایی ۲۲ بهمن و جشن پیروزی انقلاب در سال ۱۴۰۱ را در تصویر ببینید! 📢📢📢 🔻 کانال خانه طلاب جوان، روایت‌های نوشتاری، به همراه تصاویر ارسالی شما از مراسم‌های شب و راهپیمایی روز ۲۲ بهمن را باز نشر می‌کند. 🔻 های خود را برای ادمین کانال ارسال نمایید. •┈••✾🔹✾••┈• 🌀🌀 خانه طلاب جوان در "ایتــا" "بلــه" "روبیـکا"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
3⃣ 📍 گزارش تصویری اردوی عهد با امام 💠 اردوی عهد با امام‌؛ روایت مکتب امامی از "ما میتوانیم" 🔻 اردوی یک روزه پارک علم و فناوری استان قم؛ همراه با برگزاری کارگاه 🔻 با حضور: ▫️ حجج اسلام فلاح شیروانی، عالم‌زاده، دکتر رهسپارفرد و هنرمند فعال در عرصه تبیین آقای قادری •┈••✾🔹✾••┈• 🌀🌀 خانه طلاب جوان در "ایتــا" "بلــه" "روبیـکا"
✅ مَن أَنصَارِيٓ إِلَى ٱللَّهِ " روایتی از حاشیه دوره مثل خمینی" ▫️ امروز دوره داریم. دوره "مثل خمینی". میخواهیم از ضرورت بگوییم. از صبح ذهنم درگیر رابطه اسلام و تشکیلات است. هنوز راه نیفتاده‌ام. اما میدانم آنجا اذیت می‌شوم. خیلی وقت است میخواهم راه بیفتم اما انگار ته دلم یک چیزی مضطربم میکند. حاج حسین تماس میگیرد. دکمه کنار گوشی را فشار میدهم. صدای گوشی می‌افتد. گوشی را سرجایش میگذارم. یک مقدار این پا، اون پا می کنم. بلند می شوم و آماده می شوم. خیلی وقت است با خودم یک دله کرده‌ام که وقتی جمع‌مان تصمیمی گرفت با آن همراه شوم. حتی اگر پایه آن تصمیم نباشم. حتی اگر شده با یک همراهی کوچک خودم را آویزان جمع کنم، این کار را می کنم. حتی شده سیاهیِ لشکرِ جمع باشم. اینکه از کی این قرار را با خودم گذاشتم را یادم نیست اما حتما تصمیمم نتیجه تجربه‌ام است. یعنی حتما شده که جمع‌مان را همراهی نکرده‌ام و بعد پشیمان شده‌ام و لابد چند بار هم تکرار شده که به این تصمیم رسیده ام. ▫️ وارد میشوم. جای همه چیز عوض شده. گوشی را برمیدارم و عکس میگیرم؛ از میز شلوغ رسانه، از فلاکس‌ها که انگار یک گوشه جمع شده اند و هم را بغل کرده اند، هندوانه‌ها که ریخته شده‌اند روی کله هم توی دیگ پر از یخ. تقریبا همه چیز به هم ریخته. وارد اتاق رسانه می شوم لب تابم را باز می کنم و شروع به کار می‌کنم. علی می‌گوید برو پایین پیش بچه‌ها. سرم را بالا میکنم. _ تو نیستی؟ جواب علی منفی است. مسافر همدان است. می گوید تا کی توی دوره هستی؟! می گویم «من فقط می دونم باید تو جمع باشم» ▪️ می‌نشیند کنارم. می‌پرسد می‌خواهم از بچه‌های دوره سوال بپرسم، به نظرت چی بپرسم؟! سوال‌های خودم را میگویم؛ اینکه قاعدتا باید بین و ربطه‌ی باشد. قاعدتا هم ایمان قویمان میکند و هم جمع. قاعدتا ما یا باید خودمان جمع بزنیم یا باید خودمان را وارد یک جمعی بکنیم. قاعدتا باید تشکیلات در اسلام خیلی پررنگ باشد. و چندتا قاعدتا دیگر... اوهومی می گوید. سرش را تکان می دهد و می رود... ✍ نویسنده: محمد صالحی •┈••✾🔹✾••┈• 🌀🌀 خانه طلاب جوان در "ایتــا" "بلــه" "روبیـکا"
"روایتی از حاشیه دوره مثل خمینی" بسم الله الرحمن الرحیم ▪️ کلاس حاج آقا فلاح دارد تمام میشود. یک سوال روشن دارد. می گوید ما طلبه‌ها اصلا کجاییم؟! چرا هیچ اثری از ما توی شهر نیست؟! این را به عنوان یک استفهام حقیقی مطرح می کند. اینکه چرا اثر ما طلبه‌ها اینقدر کم است. حاج آقا را دوست دارم. لاتیش پر است. از آنهایی است که اگر طلبه نمی‌شد لات خوبی می‌شد. ▪️پنجشنبه است. لب تاب را می‌بندم و راه می‌افتم سمت گلزار. احتمالا هر کسی بهشتی دارد و بهشت من آنجاست. یک بطری کوچک آب معدنی پیدا می کنم تا سنگ مزار ابوی را بشورم. یک فاتحه می‌خوانم و دوازده تا انا انزلنا. بعد طوری که از کنار مزار شهدا رد شوم از گلزار خارج می‌شوم و دوباره بر میگردم پیش بچه‌ها. شیشه ماشین را می‌دهم پایین. هوای بهار می‌خورد توی صورتم. حاج آقا توی سخنرانی‌اش گفت: این "واو" در "اَن تَقوموا للّه مثنی و فرادی" یعنی هم جمع هم فرد. توی مسیر به همین فکر می‌کنم. انسان باید کند و تا حالا به این قسمتش فکر نکرده بودم به قیام همزمان علیه خودش. انگار انسان با ایمان دو جور باید حرکت کند. قیام در ساحت اجتماع می‌شود حرکت به سمت جمع و حرکت در ساحت فردی‌اش می‌شود قیام علیه خودش، می‌شود تزکیه. ▪️ماشین را پارک می کنم. یک راست میروم طبقه بالا و پیش بچه‌های تدارکات. دور هم نشسته‌اند و سیب زمینی پوست می‌کنند. احمد هم آب جوش می‌ریزد توی تیریموس تا چای درست کند. توی دلم می‌گویم اینجا هم بچه ها دارند "رشد جامع" می کنند! معمولا رشد جامع جوابی است در پاسخ اینکه چرا ما طلبه‌ها باید این کارها را بکنیم. جامع بود و ما در خانه طلاب می‌خواهیم امام شویم. می‌خواهیم "" شویم. ما خودمان هم می‌دانیم که امام نمی‌شویم. ما هرکدام پر از ضعفیم، پر از نداشته‌هایی که باید می‌داشتیم. اما این را هم می‌دانیم که جمع ضعفهایمان را جبران می‌کند. ما در جمع داشته‌هایمان را به هم می‌دهیم و نداشته‌هایمان را با جمع جبران می‌کنیم. ▪️هیئت شروع می شود. لامپ‌ها را خاموش می‌کنند. می‌خزم یک گوشه و یک خلوتی برای خودم دست و پا می‌کنم. گوشی را از جیبم در می‌آورم. نور گوشی را کم می‌کنم تا توی تاریکی نورش چشمی را نزند. توی فضای ذخیره سازی ایتا می نویسم: "زندگی ما طلبه‌ها باید خیلی جذاب باشد. اینطور هم خودمان کیف می‌کنیم هم به چشم می‌آییم که لازمه زندگی امروز جامعه‌ست." این را آقا توی سخنرانی‌اش گفت. بعد می‌نویسم: "کلید واژه ذکر در صحبت‌های امام" این را هم حاج آقا در جمع گعده‌ای که با بچه ها گرفته بود گفت. مداح مهتی تدینی است. دوستش دارم خوش صدا و بامعرفت است. آرام زمزمه می‌کند: آبروی دو عالم. بعد طولانی مکث می‌کند. دوباره زمزمه می کند: آبروی دو عالم... از هر گوشه مجلس هق هق و ناله گریه‌ای بلند می‌شود و بعد آرام می‌گیرد. دلم گرم می‌شود. لرزه‌ای به لب و چشمم می‌افتد. یاد سوال خودم می‌افتم. اگر از من بپرسند که چرا ما یا خودمان باید جمع بزنیم یا توی یک جمعی باشیم؟! من اینطور پاسخ می دهم که شما تنها راحت‌تر اشک می‌ریزید یا با جمع؟!!نویسنده: محمد صالحی 🌐 @talabenegasht •┈••✾🔹✾••┈• 🌀🌀 خانه طلاب جوان در "ایتــا" "بلــه" "روبیـکا"
هدایت شده از صراط| Serat1357talabe
🎧به وقت جهاد ... ✴️روایتی شنیداری از اردوی جهادی استان هرمزگان، شهرستان بشاگرد، روستای نیکدشت ⏱مدت : ۲.۱۲ 🎧بشنوید تهیه شده در : ✅@Serat1357talabe | صراط
هدایت شده از صراط| Serat1357talabe
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧به وقت جهاد ... ✴️روایتی شنیداری از اردوی جهادی استان هرمزگان، شهرستان بشاگرد، روستای نیکدشت تهیه شده در : ✅@Serat1357talabe | صراط