eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 لازمه رشد معنوی #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹پيامبر اڪرم صلي اللہ عليہ و آلہ و سلم مي‌فرمایند: 💠بَادِرْ بِأَرْبَعٍ قَبْڸَ أَرْبَعٍ بِشَبَابِڪَ قَبْڸَ هَرَمِڪَ وَ صِحَّتِڪَ قَبْڸَ سُقْمِڪَ وَ غِنَاڪَ قَبْڸَ فَقْرِڪَ وَ حَيَاتِڪَ قَبْڸَ مَمَاتِڪَ💠 ✔️هر چہ زودتر از چہار چيز بہره‌مند شو؛ پيش از چہار چيز 📌از جوانيت پيش از پيريت و از تندرستي‌ات پيش از بيماريت و از بي‌نيازيت پيش از نيازمنديت و از زندگانيت پيش از مرگت❗️ 📚 الخصاڸ ، ج ۲ ، ص ۲۳۸ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
💬 سوال: 🔰 اگر در نماز جماعت هنگام ذکر طولانی مأموم در قنوت، امام به رکوع رود و مأموم ذکر را ادامه دهد، آیا نماز به جماعت صحیح است؟ ✅ پاسخ مراجع👇 ✍ : امام خامنه ای: نماز صحیح است. ✍ آیت الله مکارم: در صورتی که به رکوع امام نرسد جماعتش اشکال دارد و احتیاط این است که نماز را تمام کرده و اعاده نماید. ✍آیت الله شبیری زنجانی: در صورتی که عمدا تاخیر انداخته اید و به رکوع امام نرسیده اید جماعتتان باطل است. ✍آیت الله سیستانی: جماعت شما باطل است بايد دعا را قطع مى كرديد وبا امام به ركوع مى رفتيد. ✍آیت الله وحید: بله صحيح است. ✍آیت الله فاضل: اگر رکعت اول را با امام درک کرده بودید و در رکعت دوم به رکوع امام نرسیدید، لیکن به سجده امام رسیده باشید نماز جماعت صحیح است. منبع و مستندات: yon.ir/DBCuL ✨ ✨✨ @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌱| یک بار هم نشد حرمت موی سفیدم رو بشکنه یا بیسوادیِ ما رو به رخمون بکشه 👌 هروقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد😊 اگه بیست بار هم می رفتم و🚶 میومدم بلند می شد می گفتم : علی جان مگه من غریبه ام؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ می گفت : احترام به والدین دستور خداست.☝️ یک روز که توی خونه نبودم، از جبهه اومده بود🎒✌️ دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه ی حیاطِ، همه رو شسته بود و انداخته بود روی بند😶 وقتی رسیدم بهش گفتم : الهی بمیرم برات، تو بایک دست چطوری این همه لباس رو شستی⁉️ گفت : اگه دو دست هم نداشتم بازهم وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و تو، زحمت شستن لباس هارو بکشی🚫 |🌱 🕊|🌹 @masjed_gram
#انتخاب_همسر 💠هرگز به مردی که در برابر والدینش جَسوره «بله» نگو! چون کسی که حرمت والدینش رو نگه نمی‌داره؛ قطعا قدر شما رو هم نمی‌دونه و حرمت‌تون رو حفظ نمی‌کنه...😒 ❤️🍃🌸🌹🌸🍃❤️ 💍 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 چرا زنهای تازه مسلمون غربی، محدودیتهای رو دوست دارن؟؟ قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
🔴⭕️ دوستان دوتا آیه عالی براتون میذارم، که از قوانین خداست .. 👈 با هم ببینیم : 🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌴 سوره طلاق آيه ۲ 🌴 🕋 وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا 🚷 ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﺪ، 👣 ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍﻩ ﻧﺠﺎﺗﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، 🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌴 سوره طلاق آیه ۴ 🌴 🕋 وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا 🚫 ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﺪ، 😇 ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺁﺳﺎﻥ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ! قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هفدهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ روبه روی باشگاه بدنسازی که نمای شیکی داشت ایستاد
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ هر دو ساکت شدند،تنها صدایی که سکوت را شکسته بود نفس نفس زدن های عصبی کمیل بود،با حرفی که سمانه زد ،دیگر کمیل نتوانست بیخیال بماند و با تعجب نگاهی به سمانه انداخت: ــ آقا کمیل چرا شکایت نکردید؟چرا گفتید شکایت کردید اما شکایتی در کار نبود؟ کمیل نمی دانست چه به دختر لجباز و کنجکاوی که روبرویش ایستاده بگوید،هم عصبی بود هم نگران. به طرف سمانه برگشت و با لحت تهدید کننده ای گفت: ــ هر چی دیدید و شنیدید رو فراموش میکنید،از بس فیلم پلیسی دیدید ،به همه چیز شک دارید ــ من مطمئنم این.. با صدای بلند کمیل ساکت شد،اعتراف می کند که وقتی کمیل اینطور عصبانی می شد از او می ترسید!! ــ گوش کنید ،دیگه حق ندارید ،تو کار من دخالت کنید ،شما فقط دخترخاله ی من هستید نه چیز دیگری پس حق دخالت ندارید فهمیدید؟ و نگاهی به چهره ی عصبی سمانه انداخت سمانه عصبی با صدایی که سعی می کرد نلرزد گفت: ــ اولا من تو کارتون دخالت نکردم،اماوقتی کاراتون به جایی رسید که به منو صغری آسیب رسوند دخالت کردم.ثانیا بدونید برای من هیچ اهمیتی ندارید که تو کارتون دخالت کنم،و اینکه اون ماشین چند روزه که داره منو تعقیب میکنه! کمیل وحشت زده برگشت و روبه سمانه گفت: ــ چرا چیزی به من نگفتید ها؟؟ سمانه لبخند زد و گفت: ــ دیدید که من پلیسی فکر نمیکنم و چیزی هست که داری پنهون میکنید کمیل از رو دستی که از سمانه خورده بود خشکش زده بود سمانه از کنارش گذشت؛ ــکجا؟ ــ تو کار من دخالت نکنید کمیل از لجبازی سمانه خنده اش گرفته بود اما جلوی خنده اش را گرفت: ــ صبر کنید سویچ ماشینو بیارم میرسونمتون کمیل سریع وارد باشگاه شد بعد اینکه همه کارها را به حامد سپرد و سویچ ماشین را برداشت از باشگاه خارج شد ،اما با دیدن جای خالی سمانه عصبی لگدی به لاستیک ماشین زد: ــ اه لعنتی نمی دانست چرا این دختر آنقدر لجباز و کنجکاو است،و این کنجاوی دارد کم کم دارد کار دستش می دهد،باید بیشتر حواسش را جمع کند فکر نمی کرد سمانه آنقدر تیز باشد و حواسش به کارهایش است،نباید سمانه زیاد کنارش دیده شود،نمیخواهد نقطه ضعفی دست آن ها بدهد. نفس عمیقی کشید و دوباره به یاد اینکه چطور از سمانه رودست خورده بود خندید... *** خسته وارد خانه شد،سلامی کرد و به طرف اتاقش رفت که با صدای مادرش در جایش ایستا‌د؛ ــ شنبه خانواده ی محبی میان ــ شنبه؟؟ ـــ آره دیگه،پنجشنبه انتخاباته میدونم گیری فرداش هم مطمئنم گیری ،شنبه خوبه دیگه سمانه سری تکان داد و به "باشه" ای اکتفا کرد و به اتاقش رفت ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
💌 شهادت #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امام صادق عليه السلام: پدرم [ امام باقر عليه السلام] فرمود: «از پيشى گيرندگان در كارهاى خير باشيد ، و گل بى خار باشيد قالَ أبي عليه السلام: كونوا مِنَ السّابِقينَ بِالخَيراتِ ، وكونوا وَرِقاً لا شَوكَ فيهِ 📚مستدرك الوسائل ج 12 ص241 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
#احکام 💠کسی که عمدا نماز را ترک کند چه حکمی دارد؟؟ ✨ ✨✨ @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹شهید والامقام مهدی ایمانی در عمر سراسر پر خیروبرکت خویش☺️👌 جز به خلق و و از هم نوعانش در پی هدف دیگری نبود☺️. در همه حال و در هر شرایطی آرام‌بخش او از چهره‌اش محو نشد☺️ 🔸 ، سادگی و خوش‌رویی سیمای او را در نظر همگان ماندگار کرده است.☺️ در مناجات غرق و عشق و اشتیاق و در به ائمه معصومین زبانزد خاص و عام👌، به‌گونه‌ای که در برپایی هیئت‌های مذهبی سرآمد همه بود. 🔰همسر شهید با بغضی گلوگیر💔 و چشمانی 😢 از آخرین سفری که به‌اتفاق داشتند این‌گونه یادکرد: 🔹با علم به علاقه و اشتیاقی که آقا مهدی به 💔 داشتند درحالی‌که لحظه‌ای نمی‌توانستم نبود ایشان را باور و تحمل‌کنم😔، در آخرین سفری که به الرضا داشتیم، گویی سرنوشت چیز دیگری را برایمان رقم‌زده بود.👌 🔸وقتی خود را در حریم حرم امن یافتم همه وجودم غرق در احساس شد❤️ و با آرزوی همسرم از همه وجودم دست کشیدم.☺️❤️ 🕊|🌹 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖🌺 #انتخاب_همسر 💠عشق قبل خواستگاری مورد اعتماد است؟ حجت الاسلام #دهنوی 💖✨ 💍 @masjed_gram
🔻بدحجابی و کاهش تمایل جوانان به ازدواج ●وقتی جوونا هر روز تو با خانم‌‌های بدحجاب و انواع مدل‌ها و آرایش‌ها رو به رو میشن ... و می‌تونن با و نیازهای جنسی‌شون رو ارضا کنن ...⚡️ زیر بار مسئولیت‌های ناشی از و پدر شدن نمیرن و ترجیح میدن با خودشون رو محدود نکنن!! 🔺اونوقت دخترایی که به‌خاطر نداشتن خواستگار سنشون بالا میره و مجرد میمونن، قربانی و همجنس‌های خودشون میشن ...💥😔 📖برگرفته از :«حجاب و عفاف زینت زن»، ص۱۰۹ مؤلف: ناصر احمدی قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
😇😇 شهید نشوی میمیری ☺️👇 با هم ببینیم : 🌴سوره احزاب آیه 23🌴 🕋 مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا 📣 از مومنان، مردمانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند، بعضی بر سر پيمان خويش به رسیدند 📛 و بعضی چشم به راهند و هرگز پيمان خود را تغییر نداده اند. 🌐💠⚜⚜💠🌐 ! ميدانی حکايت من چيست؟ حکايت من آن گمشده ای است که می دود در بيابان دنيـــا مى گردد دنبال نشانی از .... 🍁ميدانی را؟ 🍁ميفهمی اشکم را؟ 🍁ميبينی قلبمـرا؟ 🍁من اينم😭 ميدانی که آخرش ميميری ... تمـــــام يک کاغذ، پايان من و توست که رويش با خط تايپی می نويسند ! ميداني؟ ❌سخت است ❌درد است ❌بغض است آخر اين قصه اين طور تمام شود بگويند: خيلى سنگين است، مُرد...مُرد؟ مرد و ؟ يعنى آخر نشد، قسمتش يعني ديدار .. ✓ابراهيم هادی ✓حاج همت ✓حاج مهدی ✓محمدرضا دهقان ✓محمود رضا بيضايی را به گور ببرد اصلا انصاف نيست ها ما مدعيان صف اول بوديم از آخر مجلس را چيدند🌷 بيا برويم، آخر صف شايد به ما ها هم رسيد دلشکسته ها مرگ را نمی پذيرند ندارند بگويند، آخر اين قصه ختم يافت . 🙏خداوندا ... به حرمت شهدايت آخر قصه ی ما را قرار بده . قرارگـــاه‌فرهــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلــــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هجدهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ هر دو ساکت شدند،تنها صدایی که سکوت را شکسته بود نف
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ سمانه با صدای گوشی ،سریع کیفش را باز کرد و گوشی را از کیف بیرون آورد، با دیدن اسم صغری لبخندی زد: ــ جانم ــ بی معرفت،نمیگی یه بدبخت اینجا گوشه اتاق افتاده،برم یه سری بهش بزنم ــ غر نزن ،درو باز کن دم درم و تنها صدایی که شنید ،صدای جیغ بلند صغری بود. خندید و"دیوونه ای " زیر لب گفت. در باز شد و وارد خانه شد،همان موقع یاسین با لباس های سبز پاسداری از خانه بیرون آمد،با دیدن سمانه لبخندی زد و گفت: ــ به به دختر خاله،خوش اومدی ــ سلام،خوب هستید؟ ــ خوبم خداروشکر،تو چطوری ؟ این روزا سرت حسابی شلوغه ــ بیشتر از شما سرم شلوغ نیست ــ نگو که این انتخابات حسابی وقتمونو گرفته،الانم زود اومدم فقط سری به صغری بزنم و برم،فردا انتخاباته امشب باید سر کار بمونیم. ــ واقعا خسته نباشید،کارتون خیلی سنگینه لبخندی زد و گفت: ــ سلامت باشید خواهر،در خدمتیم ،من برم دیگه سمانه آرام خندید و گفت: ــ بسلامت،به مژگان و طاهاسلام برسونید. ــ سلامت باشید،با اجازه ــ بسلامت سمانه به طرف ورودی رفت ،سمیه خانم کنار در منتظر خواهرزاده اش بود،سمانه با دیدن خاله اش لبخندی زد و که سمیه خانم با لبخندی غمگین جوابش را داد که سمانه به خوبی ،متوجه دلیل این لبخند غمگین را می دانست،بعد روبوسی و احوالپرسی به اتاق صغری رفتند ،صغری تا جایی که توانست ،به جان سمانه غر زده بود و سمانه کاری جز شنیدن نداشت،با تشر های سمیه خانم ،صغری ساکت شد،سمیه خانم لبخندی زد و روبه سمانه گفت: ــ سمانه جان ــ جانم خاله ــ امروز هستی خونمون دیگه؟ ــ نه خاله جان کلی کار دارم ،فردا انتخاباته،باید برم دانشگاه ــ خب بعد کارات برگرد صغری هم با حالتی مظلوم به او خیره شد،سمانه خندید ومشتی به بازویش زد: ــ جمع کن خودتو ــ باور کن کارام زیادن،فردا بعد کارای انتخابات ،باید خبر کار کنیم،و چون صغری نمیتونه بیاد من خسته باشم هم باید بیام خونتون سمیه خانم لبخندی زد: ــ خوش اومدی عزیز دلم سمانه نگاهی به ساعتش انداخت ــ من دیگه باید برم ،دیرم شد،خاله بی زحمت برام به آژانس میگیری ــ باشه عزیزم سمانه بوسه ای بر روی گونه ی صغری زد و همراه سمیه خانم از اتاق خارج شدند. ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نوزدهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه با صدای گوشی ،سریع کیفش را باز کرد و گوشی
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ بعد از اینکه کرایه را حساب کرد ،وارد دانشگاه شد،اوضاع دانشگاه بدجور آشفته بود، گروهایی که غیر مستقیم در حال تبلیغ نامزدها بودند،و گروهایی که لباس هایشان را با رنگ های خاص ست کرده بودند، از کنار همه گذشت و وارد دفتر شد ،با سلام و احوالپرسی با چندتا از دوستان وارد اتاقش شد ،که بشیری را دید،با تعجب به بشیری خیره شد!! بشیری سلامی کرد،سمانه جواب سلام او را داد و منتظر دلیل ورود بدون اجازه اش به اتاق کارش بود! ــ آقای سهرابی گفتن این بسته های برگه A4 رو بزارم تو اتاقتون چون امروز زیاد لازمتون میشه ــ خیلی ممنون،اما من نیازی به برگهA4 نداشتم،لطفا از این به بعد هم نبودم وارد اتاق نشید. بشیری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد،سمانه نگاهی به بسته هایA4انداخت،نمی دانست چرا اصلا حس خوبی به بشیری نداشت،سیستم را روشن کرد و مشغول کارهایش شد. با تمام شدن کارهایش از دانشگاه خارج شد ،محسن با او هماهنگ کرده بود که او به دنبالش می آید، با دیدن ماشین محسن به طرف ماشین رفت و سوار شد: ــ به به سلام خان داداش ــ سلام و درود بر آجی بزرگوار تا می خواست جواب دهد ،زینب از پشت دستانش را دور گردن سمانه پیچاند و جیغ کنان سلام کرد،سمانه که شوکه شده بود،بلند خندید و زینب را از پشت سرش کشید و روی پاهایش نشاند: ــ سلام عزیزم،قربونت برم چقدر دلتنگت بودم بوسه ای بر روی گونه اش کاشت که زینب سریع با بوسه ای بر روی پیشانی اش جبران کرد. ــ چه خوب شد زینبو اوردی،خستگی از تنم رفت ــ دختر باباست دیگه،منم با اینکه گیرم،این چند روزم میدونم که خونه بیا نیستم یه چند ساعت مرخصی گرفتم کارمو سپردم به یاسین اومدم خونه. ــ ببخشید اذیتت کردم ــ نه بابا این چه حرفیه مامان گفت شام بیایم دورهم باشیم‌‌،بعد ثریا گفت دانشگاهی بیام دنبالت ،زینب هم گفت میاد. ــ سمانه دوباره بوسه ای بر موهای زینبی که آرام خیره به بیرون بود،زد . با رسیدن به خانه ،سمانه همراه زینب وارد خانه شدند ،بعد از احوالپرسی ، به کمک ثریا و فرحناز خانم رفت،سفره را پهن کردند و در کنار هم شام خوشمزه ای با دستپخت ثریا خوردند. یاسین به محسن زنگ زده بود و از او خواست خودش را به محل کار برساند،بعد خداحافظی ثریا و یاسین،زینب قبول نکرد که آن ها را همراهی کند و اصرار داشت که امشب را کنار سمانه بماند و سمانه مطمئن بود که امشب خواب نخواهد داشت. ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
💌 زاویه دید #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امام علي عليہ السلام مي‌فرمایند: 💠اِعلَموا أنَّہُ لَيسَ بِعاقِڸٍ مَڹِ انزَعَجَ مِڹ قَوڸِ الزّورِ فيہِ💠 ❌بدانيد آڹ ڪہ از سخڹ نادرست درباره خود، بي‌تاب مي‌شود، خردمند نيست‼️ 📚 الڪافي ج ۱ ص ۵۰ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسابقه😍 مسابقه😍 پیشاپیش ولادت امام محمد باقر(ع) برتمامی شما عزیزان مبارک باد🌹 ۱–یکی ازوقایع مهم دوران امام محمدباقر(ع) چیست؟ الف)قتل معتز ب)عظمت علمی‌ امام ج)پایه گذاری نهضت بزرگ علمی د)تشکیل صندوق بیت المال ۲–لقب«باقر» را چه کسی به امام محمدباقر(ع) داد؟ الف)رسول اکرم ب)امام سجاد(ع) ج)امام حسین(ع) د)امام علی(ع) ۳–کدام یک جز خلفای عصرامام محمدباقر(ع) نیست؟ الف)ولید بن عبدالملک ب)هشام بن عبدالملک ج)مروان بن حکم د)عمربن عبدالعزیز ۴–امام محمدباقر(ع) در چه سالی دیده به جهان گشود؟ الف)۵۶هجری ب)۵۷هجری ج)۵۵هجری د)۵۸هجری 👇🏻👇🏻👇🏻 ↙️جواب مسابقه خود را به آیدی زیر ارسال کنید @M_amin1102 ◀️نمونه ارسال پاسخ : ۱-ب ۲-ج و ... ⏰مهلت ارسال تا پنج شنبه ۹۷/۱۲/۱۶ ساعت ۲۰ 💥خارج از این زمان چیزی پذیرفته نمیشود . ✅به قید قرعه به ۳ نفر که جواب صحیح داده اند روز ولادت جایزه اهدا میشود . قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🍃🌹اولین شب تولدم بعد از امین، دلم گرفت . امین در تمام لحظات و شرایط زندگی کنارم بود نبودش را در کنارم احساس می کردم . 🍃🌹با بغض و گریه بر سر رفتم و گفتم: من همیشه به دیدارت می آیم ولی تو سراغی از مریضت نمی گیری. تا شب موقع خواب کردم . 🍃🌹آن شب با چهره ای و شاد به خوابم آمد. صورتم را . من گلایه می کردم ولی امین مثل می خندید. دستم را گرفت و دو سنگ بر دستم گذاشت . 🍃🌹کف دستم را محکم فشار داد و گفت: این هم کادوی تولد امسال. صبح وقتی بیدار شدم دنبال سنگ ها گشتم ولی نبود . فقط یک قشنگ بود ...... 🕊|🌹 @masjed_gram