eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
291 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 از ریـال سـعـودے تـا دلار آمـریـکـایے داشتیم با هم یکی ازعکس خودش را می دیدیم که توی آن با ،بالا سر تعدادی از های ها ایستاده بود.✋ درباره این و درگیر ی اش با تکفیری ها توضیح می داد که پرسیدم:این جریان های را چه کسی می کند؟🤔 گفت توی هایشان از و تا پیدا می شود!😏 در زمانی که هنوز صحبتی از نقش در بحران و حمایت این کشور از ها در رسانه ها بر سر زبان نبود، ترکیه را دست می دانست.👺 برای حرفش یک بار عکسی نشانم داد که خودش در یکی از مقرهای گرفته بود.📷 عکس ای بود که برای از استفاده کرده بودند.☝️ 🍂 مـردم دار و مـردم بـاور یکی از تعریف میکرد: در با میگرفت. یکبار در یکی از مناطق چند شدیم که روی زمین نشسته بودند. یکی از بچه ها گفت شاید باشند.❌ یک جلو پایشان زد خیلی و کردند.😰 رفت جلو و شروع کرد با آنها به کردن. خودش را معرفی کرد و بعد به آنها گفت:(ع) هستیم و شما در پناه ما هستید.☺️ وقتی این را گفت شدم.بعد طوری با آنها حرف زد که را کردتا جایی که تعدادی از ها را به ما نشان دادند👀. در هم از مردم منطقه استفاده می کرد. یک بار یکی از اهالی منطقه را با خودش سوار ماشین کرده بود که ببرد .🚙 من به اینکارش کردم اما جوری با مردم می کردکه با او می کردم.😒 ... @modafeaneharaam
⛔️به لغزشگاه‌ها نزدیک نشوید 🔻رهبرانقلاب: جاهایى هست که انسان پایش مى‌لغزد: «چوگل بسیار شد، پیلان بلغزند»؛ آدمها که جاى خود دارند. 🔹جاهایى لغزشگاه است. به آن‌جاها نزدیک نشوید. لغزشگاه‌ها انواعى دارد. هر کس نقطه ضعفى دارد. یکى نقطه ضعفش پول است؛ یکى نقطه ضعفش #رودربایستى و رفاقت است؛ یکى نقطه ضعفش #احترام کردن است؛ یکى نقطه‌ى ضعفش #زن است؛ یکى نقطه ضعفش سورچرانى و شکم‌چرانى است. 🔹هر کس نقطه ضعفى دارد. آدم خودش نقطه ضعف خودش را خوب مى‌فهمد. به آن نزدیک نشوید. اگر نزدیک شدید، براى خودتان خطر درست کرده‌اید. 🔹علاوه‌بر نزدیک نشدن به نقطه ضعفها، باید در تقویت معنوى خودتان کوشا باشید. 🔺اول قدمش این است که همین نمازى را که در شبانه روز پنج نوبت مى‌خوانید، با توجه بخوانید. 71/5/19 🌹چهارشنبه‌ها؛ مجموعه #اخلاق @Modafeaneharaam
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹|ویدئو ♦️یک پسر ایرانی در آمریکا به یک زن تازه آمریکایی میگه مادرم گفته در قرآن خدا نگفته واجبه!!! ❗️پاسخ زن تازه مسلمان را ببینید... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_یکم 💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخی
✍️ 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا می‌خوای بیای؟» از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بی‌صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی‌هیچ حرفی سر جایش نشست و می‌دیدم زیر پرده‌ای از خنده، نگاهش می‌درخشد و به‌نرمی می‌لرزد. 💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به‌زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت. باران به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح می‌کردم.» 💠 و من از همان سحر منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.» نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، می‌تونید تا آخر عمر بهم کنید؟» 💠 طعم به کام دلم به‌قدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لب‌هایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت. در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر در زینبیه عقد کردیم. 💠 کنارم که نشست گرمای شانه‌هایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!» از حرارت لمس احساسش، گرمای در تمام رگ‌هایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربه‌ای شیشه‌های اتاق را در هم شکست. 💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه‌هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم. بدن‌مان بین پایه‌های صندلی و میز شیشه‌ای سفره مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس می‌لرزید و همچنان رگبار به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره می‌خورد. 💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد را می‌شنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم می‌کرد :«زینب حالت خوبه؟» زبانم به سقف دهانم چسبیده و او می‌خواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانه‌هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید. 💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره‌های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را می‌کوبید که جیغم در گلو خفه شد. مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر گوشه یکی از اتا‌ق‌ها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید. 💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی هراسان دنبال اسلحه‌ای می‌گشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بی‌شرف‌ها دارن با و دوشکا می‌زنن، ما با کلت چی‌کار می‌خوایم بکنیم؟» روحانی مسئول دفتر تلاش می‌کرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجره‌های دفتر را به رگبار بسته بودند. 💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنه‌ای دید که لب‌هایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟» من نمی‌دانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری عادت شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«می‌خوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!» 💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی‌گری ناگهانی‌شان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم ایران می‌بینن! دستشون به نمی‌رسه، دفترش رو می‌کوبن!» سرسام مسلسل‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد، می‌ترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم می‌لرزیدم. 💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونه‌های مصطفی از همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش می‌چرخید. از صحبت‌های درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خوانده‌اند که یکی‌شان با تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمی‌تونیم کنیم!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
🕊🌺 ۹۵/۲/۱۶ هنوز نمیرفت که تو مسجد شنید که حاج آقا رومنبر گفته آدم خوبه الوضو باشه. تو خونه روزی سه بار وضو میگرفت ومیگفت " آدم خوبه باشه" از بچه گی کارهای رو یاد میگرفت و انجام میداد. : بارها تو موضوعات مختلف به ما میگفت :که ماباید طوری زندگی کنیم که زمینه ساز آقا امام زمان باشیم. و و . حتی لباس پوشیدنمون.. اصلا ورد زبانش بود که زمینه ساز ظهور باشیم. در همین راستا خودشو همزمان باسفر برگذار کرد. جشن با ولیمه حج یکی شد..... آره حاج سعید ما همیشه دوست داشت جزء زمینه سازان ظهور باشه... این شد که علیرغم اینکه شغلش ستادی بود ،یکسال دوندگی و تلاش کرد تا اسمش رو واسه مدافعین حرم بنویسند. با همه سختگیریها موفق شد و به آرزوی خودش رسید...💔 @Modafeaneharaam
خواستگاری اومد گفت: من تا دارم اول با ازدواج کردم بعدبا بعدبا آخرش با @Modafeaneharaam
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتار ماموران یگان ویژه با کودکی که از آنها ترسیده 😳👆 مادری در غرب تهران، پسربچه اش را پیش ماموران پلیس برد و ازشون خواست با کودکش صحبت کنن تا آروم بگیره این بچه چطور از مردترین مردان ایران، حافظان امنیت ما انقدر ترسیده.. رفتار پلیس ایران را نگاه کنید 😘👆 @Modafeaneharaam
آن را که شده لال، بگو: بی غیرت! _تسلیت تان،برای مهسا ست فقط؟!_ ای ننگ بر آن و ! این کودک و ، بِأیّ ذَنبٍ قُتِلَٕت؟! شاعر: !!! @Modafeaneharaam
❣ میتونسٺ مثل خیلیا همون جلسہ ے اول خواسٺگاری یہ تمام نگاهے بہ شغل پسر داشتہ باشہ😏 یہ شغل راحٺ با حقوقِ جوندار! میتونسٺ مثل یہ سری از دخترخانوماے مذهبی اول دنبال باشه بعد و بگہ: رو دیوار خونمون باید پُر باشہ از عڪس و ولے تو خونہ ے 🏠بزرگ و غیر اجاره اے...❗️ ماشین🚗 هم باید داشتہ باشیم چون هر هفتہ میریم گلزار❗️ میتونسٺ مثل این دخترخانوماے مثلاً مذهبے دنبال بازے باشہ ولے نبود... [📿زندگی دنیا چیزی جز بازی و سرگرمی نیستـــــ ... انعام_۳۲] مسیر رو آگاهانہ انتخاب ڪرد شد زنِ یہ بچہ با وضع مالیِ تعطیل ...😕 نہ از این بسیجی نماها ڪہ گوششون پُر از🎤🎼 آهنگ ماهنگُ صدا خش دار مش دارِ نہ... بچہ بسیجی ڪہ گوشش پر از صدای آقا مجتباسٺ...😇😍 گذشٺ و بعد چند وقٺ مَردش تو سوریہ پَر ڪشید...😭😔 یہ دخترخانم جوان شد ... هرهفتہ چندبار ، با بچه بغل و مفاتیح 👶📗میره سر مزار شہیدش و ... پیش خودم میگم،این خانوم میتونسٺ مثل خیلے از زوجاے مذهبی زندگی راحت و بدون و داشته باشه، بگن و بخندن 🙂🙃 از مسافرتاشون، ✈️👫 از شامِ تو رستورانشون🍕🌭🍟 از ڪادوے تولدشون،🎁🎈 از لباسی ڪہ برا هم خریدن، 👔👞👛👠 از شیرین ڪاری بچشون،😍👼 از چایی کہ برا هم ریختن...☕️☕️ پُست بزارن، عڪس سلفی دوتایی بندازن،📱 بزارن خلقُ الله ببینن...😒 خواستہ یا ناخواستہ زندگی راحتشونو بہ رُخ بکشند و بہ فڪر ڪوتاهشونم نرسہ که شاید یہ دختر بخاطر وضع بد باباش نمیتونہ ازدواج کنہ و با دیدن اینا ...😒😔 بگذریم ...😟☹ ️ لُبِ ڪلوم یا به قول جماعٺ تحصیل کرده مخلص کلام:⇩⇩⇩ فرق تا زمین تا آسمونہ مذهبی داریم تا مذهبی... مذهبی دغدغه مند و مذهبی تعطیل ...😕 حزب اللهی معتقد و ڪم نیستند از این خانومہاے مجاهد✌️ ڪہ خدایی زندگی میکنن...😇 که سبک زندگیشون فاطمیہ و صبرشون زینبیہ بہ رسم تڪلیف و وظیفہ براي این بانوان باعظمت و همسران مدافع حرم دعا ڪنیم🙏 @Modafeaneharaam
❌️ اسم اسراء را حفظ کنید تا هر بی شرف صهیونیستی که خواست از حرف بزنه اینو بزنید تو صورتش! زن‌های زندانی ایران هم می‌رن با آرایش و مانیکور آزاد می‌شوند! 🔻تصویر اسراء قبل از اسارت به دست اشغالگران... و بعد از آزادی از زندان اشغالگران ⭕️ اسراء جعابیص سال ۲۰۱۵ در ماشین سوزانده و دستگیر شد😞 @Modafeaneharaam
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | انجام کارهای درون خانه با تفاهم بین مرد و زن ✏️ رهبر انقلاب، : بعضی‌ها خیال میکنند کار کردن در وظیفه‌ی زن است؛ نه، وظیفه‌ی زن مطلقاً این نیست که در خانه کار کند. غذا پختن، رخت شستن، تر و تمیز کردن وظیفه‌ی زن نیست؛ و باید با هم کنند. حالا بعضی از مردها خوشبختانه این کارها را میکنند و در خانه کار میکنند، به زن کمک میکنند، متصدّی بعضی از کارهای خانه میشوند. به‌هرحال، این جزو وظایف زن نیست؛ این را همه بدانند. @Modafeaneharaam
📥 💌‏ از تصویر معنی دار فوق، می شود فهمید که چرا دشمن را نشونه گرفته❗️ 🌺 اَللّهُمَّ‌عَجّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج @Modafeaneharaam