داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمت_چهلوپنجم
#قدمهايآخر
اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهران برگشته بود بيشتر مشغول
خودسازي بود. از خودش كمتر ميگفت. به توصيههاي كتب اخلاقي بيشتر
عمل ميكرد.🍃
هادي عبادتها و مسائل ديني را به گونهاي انجام ميداد كه در خفا باشد.
كمتر كسي از حال و هواي او در نجف خبر داشت. او سعي ميكرد خلوت
خود را با مولای متقيان اميرالمؤمنين حفظ كند.👌☺️
هادي حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس ميگرفت و
با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهاي آخر تغييرات خاصي در او ديده
ميشد. شمارهي همراه خود را عوض كرد....
آخرين بار با يكي از دوستانش تماس گرفت. هادي پس از صحبتهاي
معمول به او گفت: نميخواي صداي من رو ضبط كني؟! ديگه معلوم نيست
بتوني با من حرف بزني!😔
به يكي از دوستان طراح هم گفته بود: من چهرهي جذاب و خوبي ندارم،😔
اگه توانستي يه طرح قشنگ از عكسهاي من آماده كن! بعدها به درد
ميخوره!💔
با اينكه بارها در عملياتهاي گروههاي مردمي از طرف سپاه بدر عراق
شركت كرده بود، اما وصيتنامهاش را قبل از آخرين سفر نوشت!🌺
درست در روز 19 بهمن 1393 ،يعني يك هفته قبل از شهادت.
وصيتنامهي كاملي نوشت كه توصيههاي بسيار خوبي در آن داشت. 👌👌
عجيب اينكه بيشتر درخواستهايي را كه او در وصيتنامه آورده بود به طرز
عجيبي اجرا شد.
ّ نيروهاي مردمي شد. آنقدر عجله
او بعد از تكميل وصيتنامه راهي مقر
داشت كه سجادهاش در اتاقش همينطور باز ماند! 💔
بعد هم با دوستانش عازم
سامرا گرديد.
آنها در عمليات پاكسازي مناطق اطراف سامرا و ديگر مناطق حضور
فعال داشتند.
نيروهاي مردمي در چند عمليات قبلي با كمك مشاوران ايراني توانسته
بودند مناطق مهمي نظير جرفالصخر را از دست داعش پاكسازي كنند.
هادي به همراه ديگر #مدافعان_حرم، حدود بيست کيلومتر جلوتر از حرم
عسکريين در سنگرها حضور داشتند. ✌️💪
آنها بيشتر شبها را به حرم ميآمدند و آنجا ميخوابيدند.
هادي هم كه موقعيت خوبي پيدا كرده بود، از فضاي معنوي حرمين سامرا
به خوبي استفاده ميكرد.
داستان شهید مدافع حرم هادی ذولفقاری❤️
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚 #شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂 #قسمت_چـهـلوپـنـجـم
از ریـال سـعـودے تـا دلار آمـریـکـایے
داشتیم با هم یکی ازعکس خودش را می دیدیم که توی آن با #سلاح،بالا سر تعدادی از #جنازه های #تکفیری ها ایستاده بود.✋
درباره این #عکس و درگیر ی اش با تکفیری ها توضیح می داد که پرسیدم:این جریان های #تکفیری را چه کسی #حمایت می کند؟🤔
گفت توی #جیب هایشان از #ریال_سعودی و #لیر_ترکیه تا #دلار_آمریکایی پیدا می شود!😏
در زمانی که هنوز صحبتی از نقش #ترکیه در بحران #سوریه و حمایت این کشور از #تروریست ها در رسانه ها بر سر زبان نبود،#محمودرضا ترکیه را دست #خائن می دانست.👺
برای #اثبات حرفش یک بار عکسی نشانم داد که خودش در یکی از مقرهای #جبهه_النصره گرفته بود.📷
عکس #پنجره ای بود که برای #پوشاندنش از #پرچم_کشورترکیه استفاده کرده بودند.☝️
🍂 #قسمت_چـهـلوشـشم
مـردم دار و مـردم بـاور
یکی از #همسنگرهای #محمودرضا تعریف میکرد:#محمودرضا در #سوریه با #مردم_ارتباط میگرفت.
یکبار در یکی از مناطق #متوجه چند #زن شدیم که روی زمین نشسته بودند.
یکی از بچه ها گفت شاید #انتحاری باشند.❌
یک #رگبار جلو پایشان زد خیلی #ترسیدند و #وحشت کردند.😰
#محمودرضا رفت جلو و شروع کرد با آنها به #عربی_صحبت کردن.
خودش را معرفی کرد و بعد به آنها گفت:#ماشیعه_علی_بن_ابی_طالب(ع) هستیم و شما در پناه ما هستید.☺️
وقتی این را گفت #آرام شدم.بعد طوری با آنها حرف زد که #اعتمادشان را #جلب کردتا جایی که #محل_تجمع تعدادی از #تکفیری ها را به ما نشان دادند👀.
#محمودرضا در #شناسایی هم از مردم منطقه استفاده می کرد.
یک بار یکی از اهالی منطقه را با خودش سوار ماشین کرده بود که ببرد #شناسایی.🚙
من به اینکارش #اعتراض کردم اما #محمودرضا جوری با مردم #رفتار می کردکه با او #همکاری می کردم.😒
#ادامه_دارد...
@modafeaneharaam
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_چهلوپنجم
🎙️به روایت محمد ترابی
و از آنجا گفتم محمد اهل هنر است که فیلم نامه ی طنز عملیات سیم چین را بر اساس خاطره ای از جبهه ی سید نگاشته است و هم در پی آن است که مستندی را از زندگی و شهادت دایی جان فراهم آورد .باید گفت نم نمکی هم از نمک شعر مزه میکند و به لطف در آغاز سخن درباره ی کار این کتاب که داشت مراحل نخستین را طی میکرد این بیت حافظ را چاشنی کرد که
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
یدمی خدا بفرستاد و برگرفت عیسی
حافظ غزل (۸۶)
هم در این وانفسای نفس که گوهر نفیس شعر و هنر بازاری ندارد و دیگر هرچه هست بازار هست و ،بس یکی باید مثل محمد ترابی باشد که بزند به بی خیالی مال و منال و پول و درآمد تا سر از حال و حیف و هنر درآورد و کار پر مشقت فیلمسازی را در بی اعتنایی هولناک زمانه و مردم آن دنبال کند این عشق چه ها که نمیکند راستی اگر عشق ،نبود روزگار یک فصل بیشتر نداشت ،زمستان!
حالا باید گفت که عشق فصل پنجم زندگی است که جامع همه ی این فصلهای مضبوط در عالم عالمیان است.
زنهار که اگر سر این شقشقیه را گره نزنیم به جای شهید سید شمس الدین غازی و ذکر جمیل او سر از محکمه های قاضی و فگر طویل او در خواهیم آورد .
خلاصه این پسر خوش نقش سپیدان که من هنوز او را ندیده ام و شاید هم یکبار در جشنواره ی سپیدان زیارتش کرده باشم،نقش طیف واری در راه سامان این یادنامه ی از سر ارادت دارد و همگان را از پدر و مادر و خاله و دایی و عمو و عمه به این کار تحریض کرد و مصاحبه گر و عکاس بنیاد سرکار خانم بنی ایمان را هم به شهر برد و احتمالاً با ضیافتی درخور که مهمان نوازی همان گونه که پیش از این ،گفتم دکمه ی پیراهن این طایفه است و از نسب نامه و شجره ی سید و معرفی جد اعلا و عالی مقام آنها امامزاده سید نورالدین غازی العلوی گرفته تا احوالات بستگان نسبی و سببی همه را گرد کرد و آنچه رقم زده میشود روایت و دلالت اوست هم اینجا باید از زلیخا بنی ایمان که زحمت ،مصاحبه ،عکس سفر و پیاده کردن نوارها را برای این کتاب کشید سپاسگزاری کرد.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam