eitaa logo
- مُهجِه -
107 دنبال‌کننده
939 عکس
621 ویدیو
8 فایل
مهجه یعنی اون خونی که ته قلب هست و فقط باشکافتنش درمیاد . . . [ اَلّذین بَذَلوْا مهجهم دون َالحُسیْن ] فرمود که حسین خون ته قلبش و واسمون داد . . . پیام سنجاقی چک بشه:) -کپی با سلام بر اباعبدالله:) https://daigo.ir/secret/849336744 نظرات و پیشنهادات...
مشاهده در ایتا
دانلود
دستگیری زِ گدا گردنِ هر ارباب است کارِ ما دستِ تو آقاست؛ اباعبدالله •~ا @Mohje_10 ا~•
__
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شُهداء دعا داشتند؛ اِدعا نَداشتند نیایش داشتند؛ نَمایش نَداشتند حَیا داشتند؛ ریا نداشتند رَسم داشتند؛ اِسم نَداشتند ۲۹ دی ماه مُصادف با سالروز شَهادت ، شهید بیضایی هست🕊🤍 ۱۰ صلوات سَهم هَر یک از ما به نیت شهید والا مَقام مَحمود رِضا بیضایی
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_بیست ویکم ادامه موضوع: سفر کربلا ✴️گفتم: اين دستور آقا به چه علت ب
📚کتاب: موضوع: آزار مومن ✴️در دوران جواني در پايگاه بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شب ها با دوستانمان با هم بوديم. شبهاي جمعه همگي در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از جلسه قرآن، فعاليت نظامي و گشت وبازرسی داشتیم ❇️ در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضي وقت ها، دوستان خودمان را اذيت مي كرديم! البته تاوان تمام اين اذيتها را در آنجا دادم. ✴️برخي شب هاي جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم. يك شب زمستاني، برف سنگيني آمده بود. يكي از رفقا گفت: كسي جرئت داره الان تا انتهاي قبرستان برود؟! گفتم: اينكه كار مهمي نيست. من الان مي روم. او هم به من گفت: بايد يك لباس سفيد بپوشي! ❇️من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم. خسخس صداي پاي من بر روي برف، از دور هم شنيده مي شد. من به سمت انتهاي قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم ✴️صوت قران شخصی راازدور شنيدم! يك پيرمرد روحاني كه از سادات بود، شب هاي جمعه تا سحر، در انتهاي قبرستان و در داخل يك قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن مي شد. فهميدم كه رفقا مي خواستند با اين كار، با سيد شوخي كنند. مي خواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الان برگردم، رفقاي من فکر مي کنند ترسيده ام. براي همين تا انتهاي قبرستان رفتم. ❇️هرچه صداي پاي من نزديك تر مي شد، صداي قرائت قرآن سيد هم بلندتر مي شد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولي به مسير ادامه دادم.
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_بیست_و_دوم موضوع: آزار مومن ✴️در دوران جواني در پايگاه بسيج شهرستا
📚کتاب: و_سوم ادامه موضوع: آزار مومن ✴️هرچه صداي پاي من نزديك تر مي شد، صداي قرائت قرآن سيد هم بلندتر مي شد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولي به مسير ادامه دادم. ❇️تا اينكه به بالاي قبري رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود. يكباره تا مرا ديد فريادي زد و حسابي ترسيد. من هم كه ترسيده بودم پا به فرار گذاشتم. پيرمرد سيد، رد پاي مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. ✴️وقتي وارد پايگاه شد، حسابي عصباني بود. ❇️ابتدا كتمان كردم، اما بعد، از او معذرت خواهي كردم. او با ناراحتي بيرون رفت. حالا چندين سال بعد از اين ماجرا، در نامه عملم حكايت آن شب را ديدم. ✴️نمي دانيد چه حالي بود، وقتي گناه يا اشتباهي را در نامه عملم مي ديدم، خصوصاً وقتي كسي را اذيت كرده بودم، از درون عذاب مي كشيدم. گويي خودم به جاي آن طرف اذيت مي شدم. ❇️از طرفي در اين مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزيدن مي گرفت، طوري كه نيمي از بدنم از حرارت آن داغ مي شد! ✴️وقتي چنين اعمالي را مشاهده مي كردم، به گونه اي آتش را در نزديكي خودم مي ديدم كه چشمانم ديگر تحمل نداشت. ❇️همان موقع ديدم كه آن پيرمرد سيد، كه چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و كنار جوان پشت ميز قرار گرفت. ✴️سيد به آن جوان گفت: من از اين مرد نمي گذرم. او مرا اذيت كرد. او مرا ترساند. ❇️من هم گفتم: به خدا من نمي دانستم كه سيد داخل قبر عبادت مي كند. جوان رو به من گفت: اما وقتي نزديك شدي فهميدي كه مشغول قرآن خواندن است. چرا همان موقع برنگشتي⁉️ ديگه حرفي براي گفتن نداشتم. خلاصه پس از التماس هاي من، ثواب دو سال عبادت هاي مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضي شود. ✴️دو سال نمازي كه بيشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به خاطر اذيت و آزار يك مؤمن!.
685.8K
⭕️چرا غم و افسردگی بین دهه‌هشتادیا اینقدر فراگیر شده؟💔🤦‍♂ _این ترس بی‌معناست! _تو وظیفتو انجام بده! _حواست هست که حواسش بهت هست؟ دلیل نهم: چی میخواد بشه؟
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_بیست و_سوم ادامه موضوع: آزار مومن ✴️هرچه صداي پاي من نزديك تر مي ش
📚کتاب: ادامه موضوع: آزار مومن ✴️دو سال نمازي كه بيشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به خاطر اذيت و آزار يك مؤمن! ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌  ‌ ‌ ‌ ‌ ‌   ‌   ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌   ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌٭٭٭ ❇️در لابه لاي صفحات اعمال خودم به يك ماجراي ديگر از آزار مؤمنين برخوردم. شخصي از دوستانم بود كه خيلي با هم شوخي مي كرديم و همديگر را سركار مي گذاشتيم. يكبار در يك جمع رسمي با او شوخي كردم و خيلي بد او را ضايع كردم. ✴️خودم هم فهميدم كار بدي كردم، براي همين سريع از او معذرت خواهي كردم. او هم چيزي نگفت. گذشت تا روز آخر كه مي خواستم براي عمل جراحي به بيمارستان بروم. ❇️دوباره به همان دوست دوران جواني زنگ زدم و گفتم: فلاني، من خيلي به تو بد كردم. يكبار جلوي جمع، تو را ضايع كردم. خواهش ميكنم مرا حلال كن. من شايد از اين بيمارستان برنگردم. ✴️بعد در مورد عمل جراحي گفتم و دوباره به او التماس كردم تا اينكه گفت: حلال كردم، انشاءالله كه سالم و خوب برگردي. ❇️آن روز در نامه عملم، همان ماجرا را ديدم. جوان پشت ميز گفت: اين دوست شما همين ديشب از شما راضي شد. اگر رضايت او را نمي گرفتي بايد تمام اعمال خوب خودت را ميدادي تا رضايتش را كسب كني، مگر شوخي است، آبروي يك انسان مؤمن را بردي.
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_بیست_و_چهارم ادامه موضوع: آزار مومن ✴️دو سال نمازي كه بيشتر به جما
📚کتاب: و_پنجم موضوع: حسینیه ✴️مي خواستم بنشينم و همان جا زار زار گريه كنم. براي يك شوخي بي مورد دو سال عبادت هايم را دادم. براي يك غيبت بي مورد، بهترين اعمال من محو مي شد. چقدر حساب خدا دقيق است. چقدر كارهاي ناشايست را به حساب شوخي انجام داديم و حالا بايد افسوس بخوريم. در اين زمان، جوان پشت ميز گفت: شخصي اينجاست كه چهار ساله منتظر شماست! اين شخص اعمال خوبي داشته و بايد به بهشت برزخي برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از چه كسي حرف ميزنيد⁉️ ❇️يكي از پيرمردهاي اُمناي مسجدمان را ديدم كه در مقابلم و در كنار همان جوان ايستاده. خيلي ابراز ارادت كرد و گفت: كجايي⁉️ ⬅️چند ساله منتظرت هستم. بعد از كمي صحبت، اين پيرمرد ادامه داد: ✴️زماني كه شما در مسجد و بسيج، مشغول فعاليت فرهنگي بوديد،تهمتي را در جمع به شما زدم. براي همين آمده ام كه حلالم كنيد. ❇️آن صحنه برايم يادآوري شد. من مشغول فعاليت در مسجد بودم. كارهاي فرهنگي بسيج و... اين پيرمرد و چند نفر ديگر در گوشه اي نشسته بود. بعد پشت سر من حرفي زد كه واقعيت نداشت. ✴️او به من تهمت بدي زد. او نيت ما را زير سؤال برد. عجيب تر اينكه، زماني اين تهمت را به من زد كه من ابتداي حضورم در بسيج بود و نوجوان بودم!! ❇️آدم خوبي بود. اما من نامه اعمالم خيلي خالي شده بود.
هدایت شده از تَذْکِرَةٌ 🇵🇸
●نماز شب بیستم رجب 🌙♡ هركس در شب بيستم ماه رجب دو  ركعت نماز-در هر ركعت سوره‌ى «حمد» یک  بار و سوره‌ى «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ اَلْقَدْرِ» پنج بار-بخواند، خداوند ثواب حضرت ابراهيم، موسى، يحيى و عيسى-عليهم السّلام-را به او عطا مى‌كند و نيز هر كس اين نماز را بخواند، هيچ گزندى از جنّيان و انسان‌ها به او نمى‌رسد و خداوند با ديده‌ى رحمت به او مى‌نگرد. اقبال الاعمال سید بن طاووس جلد ۲ باب۸ ●نماز امشب در کتاب علامه مجلسی متفاوت است! ۲ رکعت در هر رکعت بعد از حمد ده مرتبه سوره کوثر و ده مرتبه سوره توحید و رکعت دوم هم به همین صورت... @tazkerah...🌱
ﺯِﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐـــــﺮﺩ ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﺲ ﻧَﺴﯿﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻭﺍﮊﻩﯼ ﺧُﻮﺏ ﺩﺭ ﻫَﻮﺍﯼ ﺧُﻨﮏ ﺍﺳﺘﻐﻨﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩِﻝ ﺗﻨﮓ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭﯾﯿﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭼِﺸﻤﻪ ﺩﺭ ﺷﮑﺎﻑ ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺍُﻣﯿﺪ ﻓَﺮﺩﺍﻫﺎ ﮐﻪ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺗﻘﺪﯾﺮﻧﺪ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﭘَﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻮﺩ ﮔﺮ ﭼﻪ ﻏﻢ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ 🌦🤍 " ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﯼ "