🌾 اگر میخواهید رو به جلو حرکت کنید، باید از غرق شدن در غم و اندوه دست بکشید.
#انگیزشی
#روز_سیوهفتم_چله
@Negahe_To
🌾 موفقیتهای کوچک، لحظات شاد کوچک را جشن بگیرید. این لحظات مقدساند.
#انگیزشی
#روز_سیوهشتم_چله
@Negahe_To
از من میشنوید، حتی اگر خیلی وقت یا حوصله ندارید، هرازگاهی هم شده حتما اجازه دهید بوی کیک تازه و در حال پخت، توی خانهتان بپیچد. این بو، معجزه میکند. مخصوصا اگر توی خانه، بچه دارید، این فرصت لذتبخش را حتما کنار هم تجربه کنید.
پ.ن. خودم هم باورم نمیشد نزدیک سه سال شده باشد که اصلا کیک نپختهام. حتی یادم رفته بود همزن برقی را کجا گذاشتهام. همان وسیلهای که در روزگاری نه چندان دور، رفیق همراه روزها و شبهایم بود.
#روایت_زندگی
@Negahe_To
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کاری کنین قصههای زندگیتون بیشتر بشه! از اتفاقات زندگی نترسین🙃
@Negahe_To
🌱 امروز یه استاد نویسندگی گفت: "ما نقاش هستیم و ابزار نقاشیمون، کلمه است. ما قراره با کلمات، نقاشی کنیم."
حالا یه ترسی نشسته توی دلم که نکنه همونطور که توی نقاشی کشیدن صفر صفرم، توی نوشتن هم صفر صفر بمونم😶
#روایت_زندگی
#دنیای_عزیز_نوشتن
#محتاج_دعای_خیرتان_برای_خودموقلمم
@Negahe_To
لابهلای فرش دستباف، انگار روح و امید و حسِ خوبِ زندگی را رج به رج به هم گره زدهاند. همون چیزی که در مرغوبترین و گرانقیمتترین فرش ماشینی پیداش نمیکنی!
#فرش_دستباف
#لذت_عکاسی
@Negahe_To
[نگاه ِ تو]
🌱 امروز یه استاد نویسندگی گفت: "ما نقاش هستیم و ابزار نقاشیمون، کلمه است. ما قراره با کلمات، ن
رفیقم پیام داده:
"شاید نتونیم نقاشی بکشیم؛
ولی میتونیم کتاب رنگآمیزی بگیریم و نقاشیاش رو رنگ بزنیم.😉"
و همین پیام به ظاهر ساده، حجم قشنگی از آرامش رو به قلبم جاری کرد!
#رفیق_عزیز
#روایت_زندگی
@Negahe_To
هدایت شده از دختر دریا
سبز ماندن
ریشه میخواهد؛
بهانه میخواهد؛
علاقه میخواهد.
#سبز_ماندن
@dokhtar_e_daryaa
🌾 برای قوی شدن باید نقطه ضعفها رو خوب شناخت و خوب هم تمرین کرد. در مسیر قوی شدن، همونقدر که مراقب غرور بیجا هستید، مراقب خودکمبینی هم باشید. خودکمبینی و ندیدن درست توانمندیها، بیشتر مانع رشده تا موجب رشد.
#انگیزشی
#روز_سیونهم_چله
@Negahe_To
امروز، روز آخر چله، روز آخر ماه محرم و ۱۵۰ امین روز سال ۱۴۰۲ با صفت "یا حبیب التوّابین" است. حبیب التوّابین، یعنی ما آدمها گریزی نداریم از اینکه هی مسیرهای اشتباه را برویم و هی برگردیم و خودمان را بندازیم در آغوش خدا. یعنی خدایی که ما را خلق کرده، همیشه آغوشش برایمان باز است. تازه نه تنها با اخم و تَخم، بلکه با لبخند و عشق. خودش گفته آنهایی که به من امید دارند و هی مدام توبه میکنند و برمیگردند به آغوشم را خیلی دوست دارم.
در ادامه مسیر پرتلاطم زندگی، هر وقت حس کردی نیاز به جمله انگیزشی داری، حس کردی خستهای و تلاشهایت نتیجه نمیدهد، حس کردی باید یکی بیاید دستت را بگیرد و کمکت کند، سری به طبیعت بزن. به تلاش آرام، مداوم و بیسروصدای طبیعت، نگاه کن. به خاک، به درخت، به جوانههای ریز و کوچک که از هر جایی سربرآوردهاند. بنشین کنار لانه مورچهها و تماشا کن تلاش بیوقفه و خستگیناپذیرشان را، که واقعا شگفتانگیز است و امیدبخش.
🌱خداقوت رفیق،
برای تمام ادامه دادنها و ناامید نشدنها!
#انگیزشی
#روز_چهلم_چله
#روایت_زندگی
#لذت_عکاسی
#دعای_جوشن_کبیر
@Negahe_To
خودم هم از کلیشه "سَرریز شدن با یک قطره آب" خسته شده بودم چه برسد به اینکه بخواهم به کسی با گفتن این جمله مشاوره بدهم. همان مثال مشهور تشبیه یک آدم به یک لیوان آب که لببهلب پُر است و در ظاهر هیچ مشکلی هم ندارد. اما وقتی فقط یک قطره آب به آن اضافه میشود، که گاهی یک اتفاق خیلی کوچک، یک جمله، یا حتی فقط یک نگاه است، سرریز میکند. اینجاست که اطرافیان آن آدم، متعجب و گاهی هم عاقل اندر سفیه نگاهش میکنند که مگر یک قطره کوچک آب چقدر جا لازم داشت که تو اینطور بهم ریختی؟
غیر از کلیشهای بودن این عبارت، حس میکردم جنس حالش، اینبار کمی با سررریز شدن هم متفاوت است. حس میکردم کسی یا چیزی آمده و گرد آشفتگی را روی تمام وجودش پخش کرده است. بهش گفتم، به نظر من، همه آدمها، توی آن لحظاتی که حالشان خیلی خوب است، شبیه یک حوض پُر از آب صاف و زلال و آرام هستند. اما ته این حوض، همیشه چیزهایی تهنشین است که در شرایط عادی دیده نمیشود. گاهی شن و ماسه است که رسوب کرده آن پایین، گاهی هم جلبک سبز است که چسبیده کف حوض. کافی است یک سنگ کوچک پرت شود ته حوض، تا تمام آن شن و ماسههای تهنشین شده، در چشمبرهمزدنی پخش بشوند لابهلای ذرات آب و دیگر خبری از آن صافی و زلالی نباشد. همه چیز کدر و مبهم و تار بشود. وجودت، طعم تلخ و گس بگیرد و اینجا طبیعتا طول میکشد تا باز بتوانی برگردی به آن شفافیت و زلالی قبل. گاهی هم البته، دست یک آدم میرسد به آن اعماق وجودت و تکهای از جلبکها کنده میشود و میآید روی سطح آب. اینجا دیگر صرف گذر زمان هم چیزی را درست نمیکند. باید سختی برداشتن جلبکها را از وجودت تحمل کنی تا بتوانی همان آدم قبل بشوی.
گفتم، حس میکنم دست یک آدم، یا ردپای خاطراتش، رسیده به اعماق دلت و همان، اینجوری بهمات ریخته و آشفتهات کرده است. سکوت کرد؛ و من یاد سکانس فوقالعاده زیبای صحبت کردن هاشم، پدر فرهاد با پسرش در سریال شهرزاد افتادم. آنجا که با یک بغض مردانه قشنگ، به فرهاد نگاه کرد و گفت: "همیشه یک چیزی از وجود معشوق توی قلب عاشق، تهنشین میشه؛ برای همیشه؛ حتی اگه همدیگه رو ترک کرده باشن."
#روایت_زندگی
@Negahe_To